رقابت عشقی میان دو پسر جوان بر سر دختر کافهچی خون به پا کرد و یکی از آنها به قتل رسید و جوان دیگر در دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه رفت.
به گزارش تابناک به نقل از سایت جنایی، سال 1401 بود که ماموران پلیس در جریان گم شدن جوانی به نام متین قرار گرفتند. در حالی که تحقیقات در این زمینه آغاز شده بود، پلیس متوجه شد متین به طور مرتب به یک کافه میرفته و آنجا با چند نفری دوست بوده. همچنین مشخص شد متین آخرین بار در آن کافه دیده شده است.
دختر کافهچی تحت بازجویی قرار گرفت و راز یک رقابت عشقی را برای ماموران فاش کرد. نازی به پلیس گفت: متین با جوانی به نام شروین درگیر شد. من آنها را از کافه بیرون کردم و بهشان گفتم اینجا دعوا نکنید. بعد از آن نمیدانم بین آنها چه اتفاقی افتاد اما بعد از چند ساعت که دوستان شروین دنبالم آمدند، متوجه شدم متین به دست شروین کشته شده است. من حتی سعی کردم کمک کنم متین را از چاهی که او را در آن انداخته بودند، بیرون بکشیم که آنها اجازه ندادند. کیوان که از دوستان شروین بود و لباس نظامی پوشیده بود اجازه نداد کسی سمت متین برود. فقط مرا بالای سر چاه بردند و متوجه شدم متین هنوز زنده است. صدای خسخس میآمد، چیزی شبیه چنگ زدن به خاک. متوجه شدم او زنده است. گفتم صبر کنید متین را بیرون بیاوریم و کمکش کنیم اما کیوان گفت شما دخالت نکن و به کسی هم چیزی نگو من خودم به خانوادهاش اطلاع میدهم. بعد از آن بود که پلیس سراغ من آمد.
در ادامه جسد از داخل چاه بیرون کشیده و تحقیقات برای پیدا کردن متهمان آغاز شد. مدتی بعد شروین که 18ساله بود خود را به پلیس معرفی و بعد از او نیز کیوان خودش را تسلیم کرد. کیوان به قتل اعتراف کرد اما مدتی بعد اعترافش را پس گرفت. این در حالی بود که شروین آزاد شده بود.
با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به شعبه 13 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد؛ در جلسه رسیدگی اولیای دم درخواست قصاص کردند و در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت. او اتهام را رد کرد و گفت: من اتهام را قبول ندارم و آنچه میگویم عین واقعیت است. شروین و متین هر دو عاشق نازی بودند و رقابت عشقی بینشان در جریان بود. هرچند آنها با هم دوست نبودند و در کافه با هم آشنا شده بودند اما هر کدام میخواست دیگری را از میدان به در کند. آن روز بین شروین و متین درگیری اتفاق افتاد. درگیری در کافه تمام شده بود و آنها رفته بودند. چند ساعت بعد شروین به من گفت با متین در بیابانی اطراف رباطکریم قرار گذاشته است و من و یکی از دوستانمان به آن محل رفتیم. متین فکر میکرد شروین تنهاست و قرار است با هم صحبت کنند. وقتی ما را دید تعجب کرد. متین 20ساله و شروین 18ساله بود. در آن زمان چون حوادث سال 1401 اتفاق افتاده بود من هم لباس نظامی خریده بودم و میپوشیدم و خودم را مامور نشان میدادم که مردم را بترسانم، آن روز هم همین لباس را پوشیده بودم.
متهم گفت: قرار بود متین و شروین همدیگر را بزنند و من نمیدانستم قرار بر قتل است. بعد که آنها از ما دور شدند من هم راه را بستم و اجازه ندادم کسی نزدیک شود. به مردم گفتم او اغتشاشگر است و نگذاشتم کسی وارد شود. گفتم من مامور هستم و خودم میدانم چه بکنم. شروین متین را با چاقو زد و داخل چاه انداخت. بعد رفتیم نازی را آوردیم که ببیند متین چه عاقبتی داشته است. نازی میخواست به او کمک کند چون هنوز زنده بود اما اجازه ندادیم. بعد هم از محل فرار کردیم و به یکی از شهرهای غربی رفتیم. من و شروین هر دو از یک قوم هستیم. بزرگان قوم جمع شدند به من گفتند تو گردن بگیر، شروین بچه است. بعد ما رضایت میگیریم. بزرگ قوم ما این قول را به من داد. بعد من و شروین رفتیم و خودمان را معرفی کردیم. در مرحله دادسرا بودیم که من متوجه شدم بزرگ قوم فوت کرده و همهچیز خراب شده است. حتی شروین هم آزاد شده بود. او از قتل تبرئه شده، در حالی که ضربات چاقو را او زده بود. من این اتهام را بههیچوجه قبول نمیکنم. من فقط یک خراش روی ابروی مقتول انداختم. دو ضربهای را که به سینه و قلب مقتول وارد شده شروین زده اما حالا آزاد است.
سپس نازی در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من قصد کمک داشتم ولی کسانی که آنجا بودند اجازه ندادند. آنها گفتند تو دخالت نکن. من از ترس اینکه بلایی سرم بیاورند سکوت کردم.
در پایان هیات قضات برای تصمیمگیری در این زمینه وارد شور شدند.