سرویس اجتماعی تابناک ـ شکوری، چونان آیینهای صاف، با زدودن تمام زنگارهای قدیمی و کهنه پیش از این روزی لب به اعتراف گشوده و پرده از رازی برداشته بود که روایت آن بعد از سالها از چهره شدن و اعتمادآفرینی بین مخاطبان، از هر کسی بر نمیآید
راز اول او چنین بود؛ اقرار به استفاده از سهمیهای در دانشگاه، که شاید حقی از دیگری ربوده بود. و باز، امروز در لحظهای دیگر، با بغضی که چون ابر بهاری در گلویش پیچیده بود، از زخمی کهن گفت؛ از کودکی هفتساله که در تاریکی بیرحم تجربهای شوم، روحش را آزرده بود. او سخن گفت، نه از سر ضعف، که از عمق بخششی بزرگ. بخشیده بود؛ نه تنها خویش را که بیگناه بود، بلکه گناهکار را نیز، گویی که با این بخشش، بندی از پای روحش گشوده بود.
این اعتراف، چون سنگی که به آب آرام حوض میافتد، موجهایی در دل جامعه انداخت. چه بغضها، چه عقدهها، چه گرههای ناگشودهای که در پستوی قلب آدمیان از چنین رنجهایی پنهان ماندهاند! این زخمها، گاه چون سایهای خاموش، ناخودآگاه بر زندگیمان چنگ میاندازند و گاه چون آتشی آشکار، روان را میسوزانند. اما نسل نو، این فرزندان نسل زِد و آلفا، گویی در جهانی دیگر سیر میکنند. برایشان سخن از چنین دردهایی نه عجیب است و نه تابو. از همان آغاز، در اولین گامهایشان به سوی جامعه، در دبستانهای کوچکشان، آموختهاند که جسمشان قلمروییست مقدس، متعلق به خودشان، شاید به والدینشان و در نهایت به پزشکی امین. اما برای نسلهای پیشین، این اقرارها چون انفجاریست که بنیان باورهایشان را میلرزاند؛ جهانی که در آن زیستهاند، جهانی که در آن آموختهاند گناه ناکرده را بر دوش کشند و بر دار قضاوت دیگران آویخته شوند. البته در این میان نباید ناگفته بماند که متناسب با شرایط خود دارای پیچیدگیها و مسائل جدیدتری است که اتفاقاً باید عمیقتر نگاه کرد.
اما پرسش این است؛ چرا باید انسانی بیگناه، قربانی گناهی که دیگری مرتکب شده، بر دار مجازات رود؟ چرا حال هیروشیما هنوز در ذهن ما قابل درک است اما یک انسان درد کشیده از اینکه مورد تجاوز قرار گرفته باید مظلومیت مضاعف را تحمل کند. مظلوم، هنوز در سکوت درد میکشد. چرا انسانی که طعم تلخ تجاوز را چشیده، سکوت را بر فریاد ترجیح میدهد؟ این سکوت، چون خاکستری بر آتش، تنها جریتر شدن ستمگر را در پی دارد. اما سخن گفتن، چونان سدیست استوار که میتواند مانع تکرار این فاجعه شود. به شرطی که نه بیش از حد سادهاش کنیم، نه در پیچیدگیهای بیحاصل غرقش سازیم. باید با چشمانی باز، واقعگرایانه به این زخمها نگریست. روانشناسان میگویند این گرهها، اگر ناگشوده بمانند، چون زهری در روح آدمی رخنه میکنند. جامعهشناسان هشدار میدهند که سکوت در برابر این ستمها، نه تنها قربانی را میفرساید، بلکه جامعه را نیز به سوی تباهی میکشاند.
چه بسیار پدران و مادرانی که سالیان دراز، با آگاهی از این رنجها، در سکوت زجر کشیدهاند تا شاید زمان مرهمی بر این زخمها نهد. اما امان از گرههایی که در قلب و روح آدمی باقی میمانند، چون شاخههای پیچدرپیچ بیدی کهن، که هرچه زمان میگذرد، عمیقتر ریشه میدوانند. مجتبی شکوری، با صداقت و شجاعتش، چون باغبانی دلسوز، به این گرهها نور تاباند و راهی گشود برای گفتوگویی که شاید روزی، این زخمهای کهنه را التیام بخشد.