
انگشتانش، مثل شاخههای بید در باد، میلرزیدند و نغمهای از دستگاه شور برمیخاست – همان نغمهای که انگار از دل خاک، از رنج هجوم مغول و خشکسالی های پیاپی و یا شاید از هجران معشوقهای گمشده در قرنها پیش، زاده شده بود.
من، مسافری گمشده در پیچوخمهای کوچه، پشت در چوبی ایستاده بودم. صدایش، مثل چشمهای که از سنگ میجوشد، غم را در سینهام میریخت، اما نه آن غم که آدمی را به زانو درآورد، بلکه غمی که مستی میآورد. انگار هر نت، داستانی بود: از مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده، از عاشقی که در کویر گم شد، از شاعری که زیر آسمان بیستاره حافظ میخواند. تار، با زخمههایش، نه فقط صدا، که روح ایران را مینواخت – روحی که غم و شادیاش یکی بود. در آن لحظه، فکر کردم این موسیقی، برخلاف سمفونیهای پرطمطراق غربی، نه برای گوشهای جمع، که برای قلب تکتک آدمهاست.
پیرمرد، بیآنکه مرا ببیند، انگار برای من مینواخت، برای من که غریبه بودم و حالا، با هر زخمه، به خانهای قدیمی، به وطنی ازدسترفته، بازمیگشتم. در پایان، سکوت شد و من ماندم و سؤالی که در ذهنم چرخید: این غم از کجا میآید؟ چرا این موسیقی، مثل اشک، هم تلخ است و هم شیرین؟
***
تفاوت موسیقی ایرانی و موسیقی غربی
اولین تفاوت، سیستم مدال (Modal) در برابر سیستم تونال (Tonal) است، این یعنی جه؟ پایههای متفاوت ملودیموسیقی سنتی ایرانی: بر پایه دستگاهها (dastgāh) و آوازها بنا شده، که ۷ دستگاه اصلی (مانند شور، همایون، ماهور) و ۵ آواز فرعی دارد. هر دستگاه مجموعهای از "گوشهها " است – ملودیهای کوتاه و مدال که نوازنده آنها را حفظ و بداههنوازی میکند. این سیستم مدال است، یعنی ملودی بر اساس حالات عاطفی و مدهای غیرغربی (با فواصل کوارترتون، سهچهارمتون و پنجچهارمتون) پیش میرود، نه هارمونی. نتِل در کتابش توضیح میدهد که ردیف – مجموعه ۲۰۰-۳۰۰ ملودی پایه – مانند "گرامر" این موسیقی است و نوازنده باید آن را مانند درس اصلی حفظ کند.
مثلاً در دستگاه شور (شایعترین دستگاه، مرتبط با احساسات غمگین و تأملبرانگیز)، گوشه دلکش با فواصل میکروتونال (کوچکتر از نیمپرده غربی) شروع میشود و ملودی را به عمق احساسی میبرد، مانند نوای تار در اجرای حسین علیزاده در آلبوم نوا (Nava, ۱۹۹۰).
موسیقی ایرانی مدال و افقی (تمرکز بر ملودی خطی)، اما موسیقی غربی تونال و عمودی (هارمونی لایهلایه). اللا زونیس در Classical Persian Music (۱۹۷۳) اشاره میکند که فواصل میکروتونال ایرانی (مانند سهچهارمتون در اوج دستگاه همایون) بیان عاطفی ظریفتری نسبت به گامهای ۱۲ نت غربی فراهم میکند.
اما سیستم موسیقی کلاسیک غربی تونال است، بر اساس ماژور و مینور (major/minor scales) و هارمونی عمودی (چوردهای همزمان). ملودیها در چارچوب سوناتا یا فوگ (fugue) سازماندهی میشوند. مثلاً سمفونی شماره ۵ بتهوون (۱۸۰۸) با موتیف معروف "da-da-da-dum" در گام سل مینور، بر تنش و رهایی هارمونیک تکیه دارد – جایی که آکوردها (مانند سل مینور به ر مینور) احساس تراژدی و پیروزی را میسازند.
تفاوت کلیدی این دو نظام موسقی چیست؟ موسیقی ایرانی مدال و افقی (تمرکز بر ملودی خطی)، اما موسیقی غربی تونال و عمودی (هارمونی لایهلایه). اللا زونیس در Classical Persian Music (۱۹۷۳) اشاره میکند که فواصل میکروتونال ایرانی (مانند سهچهارمتون در اوج دستگاه همایون) بیان عاطفی ظریفتری نسبت به گامهای ۱۲ نت غربی فراهم میکند.
بداههنوازی (Improvisation) در برابر ترکیببندی (Composition): آزادی خلاقانه در برابر ساختار نوشتهشده موسیقی سنتی ایرانی یک اصل است و بداهه نوازی قلب تپنده آن است. نوازنده پس از حفظ ردیف، در اجرا آواز را بداهه مینوازد – بخشی بدون ضرب که بر احساس لحظه تکیه دارد. مثلاً در اجرای محمد رضا شجریان (در آلبوم دل مجنون، ۱۹۸۷)، او در آواز بیات ترک، شعر حافظ را با ترجیعبندهای تهریف (tahrir – لرزشهای گلوتال شبیه یودل سوئیسی) بداهه میخواند، و هر اجرا منحصربهفرد است. این بداههنوازی، موسیقی را "زنده و شخصی" نگه میدارد، برخلاف غربی که اغلب نوشتهشده است.
موسیقی کلاسیک غربی بر ترکیببندی دقیق تکیه دارد؛ نتها توسط آهنگساز نوشته میشوند و نوازنده آن را تفسیر میکند. مثلاً کنسرتو ویولن موتسارت (KV ۲۱۸، ۱۷۷۵) ساختار سوناتا-آلگرو دارد: مقدمه، توسعه، بازپسین – همه ثابت و قابل تکرار.
تفاوت کلیدی: ایرانی مانند شعر بداهه عرفانی (مثل مثنوی رومی)، غربی مانند رمان برنامهریزیشده (مثل داستایوفسکی). برونو نتِل اشاره میکند که improvisation ایرانی اجازه "توسعه فرهنگی مداوم" میدهد، در حالی که غربی بر "ثبات" تمرکز دارد.
سادگی ملودیک در برابر پیچیدگی: لایهلایه موسیقی سنتی ایرانی: هارمونی بسیار کم، تمرکز بر ملودی تکصدا ریتم در پیشدرآمد یا چهارمضراب ( ریتم سریع با الگوی تکراری) ظاهر میشود، اما آواز بدون ضرب است. مثلاً در رنگ (reng – قطعه رقصوار در ۶/۸)، این سادگی، موسیقی را "عاطفی و عرفانی" میکند.
در موسیقی کلاسیک غربی، هارمونی غنی (پلیفونیک)، با لایههای ارکسترال. ریتم پیچیده در پاساکالیا (passacaglia) باخ (در Variations Goldberg, ۱۷۴۱) تکرار میشود، اما با تغییرات هارمونیک و همین موسیقی غربی را پیچیده تر می کند.
در واقع می توان گفت موسیقی ایرانی ملودیمحور است و موسیقی غربی هارمونیمحور .
تفاوت دیگر موسیقی ایرانی و غربی در نوع و جنس اجرا است، موسیقی سنتی ایرانی صمیمانه و انفرادی است و موسیقی غربی، باشکوه و جمعی. ابزارهای سنتی مانند سهتار – نتهای ظریف و عرفانی، کمانچه – شبیه صدای انسانی)، نی – بادی با سوراخهای خاص برای میکروتونها. اجرا اغلب انفرادی یا گروه کوچک (۲-۵ نفر)، در محافل خصوصی.
موسیقی ایرانی ملودیمحور است و موسیقی غربی هارمونیمحور . تفاوت دیگر موسیقی ایرانی و غربی در نوع و جنس اجرا است، موسیقی سنتی ایرانی صمیمانه و انفرادی است و موسیقی غربی، باشکوه و جمعی.
موسیقی کلاسیک غربی با ارکستر بزرگ (ویولن، فلوت، برنجی، کوبهای). مثلاً سمفونی فیلیمون مالر (۱۹۰۶) با صداهای عظیم، احساس حماسی میسازد.
موسیقی ایرانی صمیمی و "انسانی" است و موسیقی غربی باشکوه و جمعی. زونیس، پژوهشگر موسیقی ملل اشاره میکند که ابزارهای ایرانی برای "فواصل خاص" طراحی شدهاند.
موسیقی سنتی ایرانی ریشه در شعر کلاسیک (حافظ، سعدی، رومی) و عرفان صوفیانه، برای تأمل و اتحاد روحی دارد. مثلاً دستگاه نوا (مرتبط با عشق الهی) در اجرای شجریان، احساس هجران (جدایی) را برمیانگیزد، اما موسیقی کلاسیک غربی، ببشتر روایی و دراماتیک، تحت تأثیر رنسانس و روشنگری است. مثلاً اپرای ازدواج فیگارو موتسارت (۱۷۸۶) طنز اجتماعی را بیان میکند.
این تفاوتها نه تنها فنی، بلکه فرهنگیاند: غربی بر پیشرفت خطی (از باروک به رمانتیک)، ایرانی بر چرخهای و جاودانه (از ساسانیان تا امروز). همانطور که نتِل میگوید، موسیقی ایرانی "زنده" میماند، چون بداهه است.
آیا موسیقی سنتی ایرانی غمانگیز است؟
پاسخ ساده "بله" است، اما این غم، نه افسردگی سطحی، بلکه غم عمیق و کاتارتیک است – مانند بارانی که خاک خشک را سیراب میکند.
ایران، سرزمینی که هزاران سال با حملهها (از اسکندر تا مغولها و جنگهای مدرن) دستوپنجه نرم کرده، غم را به DNA فرهنگیاش دوخته. کوکِر در کتابش توضیح میدهد که سقوط ساسانیان (۶۵۱ میلادی) موسیقی را به ابزاری برای سوگواری تبدیل کرد – مثلاً دستگاه سهگاه، با ملودیهای پایینبهبالا، از "نزول غم به صعود طرب (شادی عرفانی) " سخن میگوید.
جامعهشناسان مانند جسیکا واینگار در Anthropological Quarterly (۲۰۰۸) اشاره میکنند که این غم، "بازی انسانی" (humanity game) ایرانیان در برابر سیاست غربی است: موسیقی، پلی برای بازسازی هویت و غم به عنوان پلی به الوهیت.
سازهای ایرانی غم را شخصی میکنند. مثلاً در دستگاه همایون احساس "lآرزوی از دسترفته" را برمیانگیزند، که شنونده غربی آن را "غمگین" میبیند، اما ایرانی "زیبا و درمانی". در نهایت، غم موسیقی ایرانی، سیاه نیست، بلکه کبود است! مثل خود ایران!
در مردمشناسی، غم ایرانی "عرفانی" است – نه پایان، بلکه آغاز. شعر رومی و حافظ "فضایی آستانهای" میسازد: رنج، ملانکولی، مرگ، اما با شادی و امید. مثلاً آواز ابوعطا (melancholic و شاعرانه)، عشق از دسترفته را به "اتحاد با معشوق الهی" تبدیل میکند. رساله کاتون نشان میدهد که tahrirهای صوتی (لرزشهای گلوتال) در آواز، غم را "کاتارتیک" میکنند – مانند یوگا صوتی، که شنونده را از غم به ecstasy میبرد. صوفیگری، با تکرارهای hypnotic ney، روح را به "هجران الهی" میکشاند، جایی که غم، لذت پنهان است. تأثیر طبیعت و جامعه: غمی از دل
ایران کویرنشین، با درختان پراکنده و رودهای نادر، غم را زمزمه میکند: "دیدن درختی کوچک در کویر، شادی عمیقی میآورد، اما غم جدایی را هم. " این در دستگاه دشتی ) بازتاب دارد، که روستاییان با کمانچه غم مهاجرت را مینواختند.
سازهای ایرانی غم را شخصی میکنند. نتِل در رسالهاش (۱۹۸۷) میگوید: "غم، از فقدان تنوع خلقی در دوران مدرن ناشی میشود، اما بداهه نوازی آن را به ابزار امید تبدیل میکند. " مثلاً در دستگاه همایون احساس "lآرزوی از دسترفته" را برمیانگیزند، که شنونده غربی آن را "غمگین" میبیند، اما ایرانی "زیبا و درمانی". در نهایت، غم موسیقی ایرانی، سیاه نیست، بلکه کبود است! مثل خود ایران! / دکتر کریم رامه
نظر شما چیست؟ موسیقی ایرانی غمگین است؟ تجربه و نگاه خود را با ما در میان بگذارید