شکست مقابل الوصل امارات در هفته نخست لیگ دو آسیا و تساوی ناامیدکننده مقابل پیکان ۱۰ نفره کمر استقلال را شکست، زانوهای بازیکنانش خم شد و قلب میلیونها هوادارش برای لحظاتی ایستاد.
آنها به یاد روزهایی افتادند که باد به پرچم آبی میوزید و تیمشان همیشه مدعی کسب همه جامها بود و بلیتهای آسیا تا مراحل یکچهارم یا نیمه نهایی رزرو میشد. اما آن «آبی درخشان»، این روزها کمرنگترین، بیحالترین و سردترین رنگ دنیاست چراکه فروریختن هفت بارهی دروازهشان مقابل الوصل سیلی سنگینی بود که صورت مدیران آبی را به سرخی شرم وصل کرد!
وقتی برای بازگشت ریکاردو ساپینتو به ایران چنان نمایش باشکوهی راه انداختند، گمان کردیم «ناجی» باشگاه بازگشته تا تیم نیمبند آبی را از دل تاریکیها به سکوهای زرین بین المللی برساند و «تاج آسیا» را بار دیگر بر سر استقلال بگذارد اما آن همه هورا و هیاهو امروز چیزی جز آبرویی بر باد رفته و زانوهایی خم شده در آسیا نداشته است.
آن شب کذایی!
وقتی قرارداد ریکاردو ساپینتو امضا شد و شاتر دوربینها برای عکسهای یادگاری به صدا درآمد، مدیران استقلال بادی در غبغب انداختند و با لبخند پیروزی بر لب عکسها انداختند و صحنه نمایش را ترک کردند؛ فارغ از اینکه چند هفته بعد ورزشگاه زعبیل دبی صحنه تراژیک و دردناکی را برای آنها تدارک دیده بود تا یکی از تلخترین و ترسناکترین شبهای تاریخ استقلال ایران رقم بخورد.
به هر حال فوتبال ایران سالهاست جولانگاه مربیان درجه چندم خارجی شده و چه دلارهایی که این سالها بر باد رفتند تا کیسه بسیاری از دلالان و واسطهها و ایجنتها معطر به بوی خوش دلار شود. اما از این آمدنها سهم موفقیت باشگاههای ما آنچنان اندک بوده که یک برگه A4 را هم پر نخواهد کرد. بخصوص در باشگاه پرآوازه استقلال که سابقه دو عنوان قهرمانی آسیا را یدک میکشد و هوادارانش به دو ستاره طلایی تیمشان مینازند، داستان تلخی پس پرده رخ میدهد؛ قصه پیشکسوتانی که سالهاست خون دل خوردهاند، مدرک گرفتهاند و در سکوت و خلوص دنبال تحقق رویای مربیگری در تیم محبوبشان بودند اما در نهایت در چرخه بیرحم نخبهکشی گم شدهاند؛ چرخهای که بیشتر شبیه سایهای سیاه بر سر استعدادهای داخلی کشیده شده است.
اگر صادقانه بخواهیم نام برخی مربیان که خاستگاه استقلالی یا تعلق خاطری به رنگ آبی داشته و دارند را در این مقال بگنجانیم، صف طولانی خواهد بود و مدعیان بسیار اما طنین برخی نامها بارها روی سکوها شنیده شد و تعدادی هم به عنوان مربی موقت یا ثابت روی نیمکت آبیهای تهرانی نشستند. مربیان محبوب کم بودند و مدعیان مغضوب بسیار. تعدادی با شعار آمدند و عدهای با اعتبار! برخی هم با رابطههای پر شمار! نیمکت آبی به عدهی زیادی وفا نکرد و زودتر از آنچه انتظار داشتند کفشهایشان جفت شد.
اما باید به برخی نامها اشارهای گذرا داشته باشیم که شاید اگر «صبوری هواداران»، «ثبات مدیریتی» و «آیندهنگری» در طالع باشگاه نهادینه شده بود، سهمشان بیشتر از چند بازی یا چند هفته دوام روی نیمکت پر رنج آبی بود. اغلب، آنها را زمانی آوردند که پاشنههای در بر وفق مراد مدیران نمیچرخید یا زور و قدرتشان به رقبا نمیچربید. امثال فرهاد مجیدی، علیرضا منصوریان یا سهراب بختیاریزاده و ... را آوردند تا به زبان سادهتر به سکوها علامت سکوت نشان بدهند و چند صباحی سر راحت بر بالشت و بستر گرم و نرمشان بگذراند.
سراب سهرابها!
سهراب بختیاریزاده، قلب دیوار دفاعی استقلال در دهه گذشته، پس از پایان بازیگری مسیر سخت مربیگری را پیمود، اما دست روزگار و سیاستهای عجیب و غریب در باشگاه استقلال آنچنان که باید به او اجازه نداد تا بار دانش و تجربهاش را روی نیمکت استقلال خالی کند. او که سالها بار استقلال را به دوش میکشید، در مهی که دلالان و تصمیمسازان آن را پدید آوردهاند گم شد و راه و مسیرش را از کمپ حجازی دور کرد. سهراب در سراب مدیریتی باشگاه استقلال چیزی را دید که پیش از او نامهای بزرگتری دیده بودند. نامهایی که امروز فقط چند سطری از آنها در سیاههی روزنامهها باقی مانده است.
پیروزها؛ قربانی فرصتسوزی!
پیروز قربانی، بازیکنی که روزگاری در قلب خط دفاعی استقلال میدرخشید، حالا در گوشهای از این قصه تکراری نشسته است. او با پشتوانه سالها تجربه، تواناییهای خود را اثبات کرده بود، اما دریغ که فرصت را از او ربودند تا در آسمان مربیگری استقلال پرواز کند. حالا او در شیراز در تیمی مربیگری می کند که از لیگ یک به سطح اول فوتبال ایران رساند تا روزهای خوب گذشته را برای این تیم بازیکنساز تداعی کند. قربانی میتوانست دورنمایی از آینده ای زیبا برای ساختن مربیانی موفق در ساختار باشگاهی با ساختار اصولی باشد اما چه شد؟! او حالا محبوب کاکوهای زرد شیراز است تا سکوهای آزادی و شاید تا مدتها به رنگ آبی آلرژی داشته باشد!
جادوگری که جا ماند!
مجتبی جباری، شماره 8 جادویی و خاطرهساز و تکنیکی و البته محبوب آبیها، هنگامی که دستهایش را به نیمکت استقلال کشید، نوید انسجام و جانی تازه به تیم داد. اما فضای متلاطم مدیریتی و وزش بادهای نامطلوب بیرونی، نذر او را نپذیرفت و فرصتی بیش از چند نفس کوتاه برای اثبات خود به او داده نشد. او که استقلال را در دل بحران بیرون کشیده بود قربانی همان چیزی شد که پیش از او مربیان دیگری را در خود فرو برده بود.
علیرضا منصوریان، جواد نکونام، فرهاد مجیدی و ... اسطورههای فوتبال این تیم هم در استقلال نتوانستند بیش از لحظههایی کوتاه بدرخشند. فشارهای مدیریتی و دخالتهای غیر فنی چون سایهای سنگین بر دوششان افتاد و راه ماندگاری را بر آنها بست. آنها عطای ماندن را به لقایش بخشیدند و چاره را در جدایی جستند. به این فهرست دیگر نامهای مطرح را هم میتوان اضافه کرد که هر کدام شرح و داستانی دارند اما ما همچنان چشم به پروازهای خارجی دوختهایم و ناجی را در آسمانی دیگر جستجو میکنیم؛ فارغ از اینکه از اسطورههای وطنی که توان فنی و فوتبالی دارند چه ساختهایم!
چرا نخبهکشی؟
باید صادقانه اعتراف کرد که پشت پرده این نمایشهای ناامیدکننده را باید به واسطههایی پیوند زد که چون مارهای خزنده در اعماق فوتبال ایران پیچیدهاند. آنها با سوار شدن بر موج قراردادهای میلیاردی، ترجیح میدهند مهرههای خارجی درجه چندم را به بازی بگیرند و از جیب بیتالمال و اعتماد هواداران سودهای کلان ببرند. در این میان، استعدادهای بومی و مربیان داخلی که سالها به آتش دانش و تجربه خود دوده خوردهاند، بیرحمانه به حاشیه رانده میشوند.
دستاورد پوچ خارجیها
سوالی که ذهن هر هوادار منصفی را به خود مشغول میکند این است که استقلال با مربیان خارجی چه تاج گلی به سر گذاشته که با مربیان ایرانی نه؟ استقلال در سالهای اخیر تنها عنوان قهرمانی لیگ برتر را با مربی ایرانی کسب کرده و رد و نشانی از نیمکت خارجی نیست. آیا واقعاً داستان قدیمی «چشمهای رنگی» و «رنگ پوست روشنتر»، راز قراردادهای میلیاردی و ماندگاری آنهاست؟ یا توانایی فنی و موفقیتهای بینالمللی پشت پرده این سرمایهگذاریهاست؟
قدرتهای پشت پرده!
بیایید این واقعیت را بپذیریم که بسیاری از مربیان خارجی نه تنها برگ زرینی در کارنامه خود ندارند، بلکه کارنامهشان پر از نقطهضعف و ناکامی است. در سوی مقابل مربیان داخلی با شناخت ریشهای از فوتبال ایران و فرهنگ تیم، بارها و بارها نشان دادهاند که میتوانند با کمترین امکانات و بیشترین عشق، معجزه کنند. اما متأسفانه آنها در بازی قدرتهای پشت پرده مهرههایی قربانی شدهاند.
صدای خاموش استقلال!
سوالی که شاید تلخترین نقطه روایت تلخ این روزهای استقلال بعد از فاجعه الوصل باشد، خنثیبودن خود پیشکسوتان قدیمی و جدید استقلال است. آنها که باید چون نگهبانان فرهنگ و هویت باشگاه، صدای اعتراض و مطالبهگری باشند، در برابر سقوط استقلال به این روزگار تلخ، سکوت پیشه کردند. چرا هیچ صدایی بلند نشد تا پرسیده شود: چگونه ممکن است تیمی که دو بار قهرمان آسیا شده، مقابل الوصل ۷ گل بخورد و آبروی فوتبال ایران به بازی گرفته شود؟ این سکوت، چون پردهای از غبار بیتفاوتی بر چهره باشگاه افتاد؛ پردهای که مانع از بررسی عمیق، انتقاد سازنده و اصلاح ساختاری شد. نبود مطالبهگری بهویژه از سوی کسانی که ریشه در خاک استقلال دارند، به نوعی مشارکت در سرنوشت تلخ تیم است.
قربانیان خاموش یک تراژدی!
نقش هواداران در این داستان، شاید دلخراشترین و دردناکترین بخش باشد. مردمی که در فصل گذشته با شور و شوق به ورزشگاهها میرفتند، حالا با ترس و دلشکستگی به صفهای هواداری پیوستهاند. طبق آمار رسمی، حضور تماشاگران استقلال در بازیهای خانگی در لیگ برتر فصل جاری بیش از ۴۰ درصد کاهش یافته؛ آماری که زنگ خطری جدی برای آینده فرهنگی و مالی باشگاه محسوب میشود.
در فضای مجازی، صفحات و گروههای هواداری پر شده از پیامهای اعتراض، نارضایتی و گاه حتی نفرت از وضعیت تیم. یکی از هواداران قدیمی استقلال در صفحه شخصی خود مینویسد: «دیگر نمیتوانم افتخار کنم به تیمی که روزی قلبم را تسخیر کرده بود. شکست مقابل الوصل، مانند خیانتی بود که بر روحمان وارد کردند».
فرهنگ هواداری در معرض فروپاشی!
ادامه این نتایج به زودی تصاویر زیادی را از خالی بودن ورزشگاهها، واکنشهای سرد در استادیوم و کاهش چشمگیر فروش بلیت و کالاهای تیمی به بار خواهد آورد که همه حکایت از زخمی عمیق دارند. وقتی تیم محبوب به چنین روزهایی میرسد، نه تنها شور و هیجان کم میشود بلکه فرهنگ هواداری هم در معرض فروپاشی است. مقایسه کنید این وضعیت را با تیمهای بزرگی که حتی در شرایط سخت هم میداندار تشویق و حمایت هواداران هستند؛ جایی که شور و نشاط هواداری گاهی به نقطه امید تبدیل میشود، اما برای استقلال، این نقطه امید به نقطه ضعف بدل شده است.
وقتی یک هوادار استقلال مینویسد: «حس میکنم هر بار که تیم شکست میخورد، قسمتی از هویت من هم زیر سوال میرود. در مقابل رقبا که جشن میگیرند، ما در سکوت و تحقیر فرو میرویم و نوعی حس حقارت شخصیتی دست میدهد که نمیتوان به آسانی آن را نادیده گرفت. فوتبال فقط بازی نیست؛ فوتبال، بخش بزرگی از هویت ماست».
این استقلال دیگر آبی نیست!
استقلال اگر میخواهد به روزهای اوج بازگردد باید چرخه معیوبی را که نخبهها را قربانی میکند، سکوت پیشکسوتان را تحمیل میکند و عشق هواداران را خاموش میسازد، بشکند. باید به جای تکیه بر نامهای خارجی که بیشتر بازیگران اجارهای این تئاتر هستند، به پیشکسوتان وفادار و با دانش خود اعتماد کرد و صدای هواداران را شنید. آنها همان شمعهایی هستند که میتوانند راه را روشن کنند و تاریکی ناکامیها را بشکنند.
اگر این مسیر اصلاح نشود، بیتردید همچنان در انتظار شکستها، ناکامیها و از دست رفتن سرمایههای ارزشمند باشگاهی خواهیم بود که روزگاری ترس بر تارک تیمهای آسیایی می انداخت اما حالا به تیمی معمولی تبدیلش کردهاند که نتایج سینوسی آنها دل هواداران را به درد میآورد. تیمی که حالا حتی توان بردن پیکان ۱۰ نفره را هم نداشت و لیگ تازه را با عصا و وصله و پینه کردن سابقهی بین المللی چند بازیکن خارجی آغاز کرده و به نظر نمیرسد جنس این تیم برای موفقیت در این فصل جور باشد.
سران استقلال باید به این بدندیشند که چگونه سرمایههای اصلی این باشگاه که میتوانستند تاریخ را دوباره بنویسند، در سینه خاکسترهای بیمهری، سکوت و خاموشی مدفون شدهاند و از دور نفسهاشان با نتایج اخیر آبیهای کمرنگ به شماره افتاده است. این استقلال دیگر آبی نیست و آبی از این مدیران مدعی برای تیمی با این قدمت و ریشه گرم نمیشود. این ورق باید برگردد تا «آبی»، دوباره گرمترین رنگ زندگی هواداران استقلال باشد.