تحلیلی درباره تحرکات اخیر اصلاح‌طلبان رادیکال

رویکرد تاریخ کاربردی به ما امکان می‌دهد که با مرور دقیق یک رویداد تاریخی (در این‌جا فروپاشی شوروی) درس‌هایی عملی برای شرایط کنونی استخراج کنیم.
کد خبر: ۱۳۲۳۵۸۹
|
۲۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۴ 19 August 2025
|
551 بازدید
|
۱

به گزارش تابناک به نقل از تسنیم؛ بعد از توقف جنگ میان ایران با رژیم صهیونی و آمریکا، اصلاح‌طلبان که مدت هاست نیروی پیشرو تحولات ایران نیستند و با جا ماندن از تحولات به نیروی پیرو سیاسی اجتماعی در ایران تبدیل شده‌اند، تحرکات جدی‌ای را آغاز کرده‌اند. نامه اساتید اصلاح طلب و تمنای تغییر پارادایم در نظام، بسته پیشنهادی جبهه اصلاحات و پیشنهاد مذاکره در همه موضوعات برای کشور، بیانیه حزب اتحاد ملت ایران و تاکید بر تغییرات گسترده، مواضع ظریف در فارن پالسی و طلب تغییر پارادایم، سخنرانی روحانی و درخواست تغییر در استراتژی کلان کشور و همچنین بیانیه اخیر جبهه اصلاحات با عنوان «تنها راه نجات کشور، تغییر و بازگشت به مردم است» همه و همه نشان از برنامه مسنجم در جریان اصلاحات است که هدفی را دنبال می‌کند. فارغ از اینکه طلب تغییرات اساسی و بنیادین در وضعیت بحران و جنگ اقدامی بخردانه و معقول نیست این متن تلاش دارد تا بازخوانی یک عبرت تاریخی تحلیلی تاریخی که به درک شرایط حاضر کمک می‌کند پیش چشم مخاطب قرار دهد.

«لحظه گورباچف» چیست؟

«لحظه گورباچف» به وضعیتی اشاره دارد که در آن یک رهبر یا سیاستمدار، تحت تأثیر جنگ ادراکی یا شناختی دشمن، تحلیل و راه‌حل مسائل کشورش را کاملاً مطابق خواست و روایت طرف مقابل تنظیم می‌کند. به بیان ساده، در لحظه گورباچف سیاستمدار از ترس مرگ، دست به خودکشی می‌زند. یعنی به‌خاطر ترس شدید از بحران یا تهدید، تصمیماتی می‌گیرد که در نهایت به نابودی یا تضعیف شدید منافع ملی خودش منجر می‌شود. در چنین لحظه‌ای، سیاستمدار تصور می‌کند تنها راه نجات کشور در دستان دشمنان است. همه چیز، حتی ابتدایی‌ترین نیاز‌ها مانند آب خوردن مردم، در گرو مذاکره با دشمن قابل حل است. این مفهوم که با رویکرد تاریخ کاربردی بررسی می‌شود، برگرفته از تجربه تاریخی میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی است که تصمیمات او در اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی، مصداق چنین لحظه‌ای بود.

رویکرد تاریخ کاربردی به ما امکان می‌دهد که با مرور دقیق یک رویداد تاریخی (در این‌جا فروپاشی شوروی) درس‌هایی عملی برای شرایط کنونی استخراج کنیم. در ادامه، ابتدا به بررسی عملکرد و تصمیمات گورباچف در مواجهه با فشار‌های جنگ سرد و جنگ ادراکی غرب می‌پردازیم؛ سپس نشان می‌دهیم که چگونه برخی سیاستمداران ایرانی درک گورباچفی از وضعیت دارند. البته پر واضح است که جمهوری اسلامی شوروی نیست و عناصر و عوامل قدرتمندی در ایران وجود دارند که مانع از تکرار آن تاریخ در ایران می‌شود البته این به آن معنا نیست که برخی سیاستمداران ایرانی در مواجهه با دشمن در لحظه گورباچفی گیر نکنند.

 گورباچف در تندباد جنگ ادراکی غرب

میخائیل گورباچف در سال ۱۹۸۵ زمام‌دار شوروی شد. کشوری که از نظر اقتصادی در رکود و از لحاظ نظامی درگیر رقابت سنگین تسلیحاتی با آمریکا بود. او با شعار پروستریکا (نوسازی ساختاری) و گلاسنوست (فضای باز سیاسی) تلاش کرد سیستم فرسوده شوروی را اصلاح کند. اما هم‌زمان با اصلاحات او، دولت آمریکا به ریاست رونالد ریگان استراتژی فشار حداکثری و جنگ روانی و ادراکی را شدت بخشید. یکی از مهم‌ترین ابزار‌های آمریکا در این نبرد ادراکی، ابتکار دفاع استراتژیک (SDI) معروف به برنامه‌ی جنگ ستارگان بود.

برنامه جنگ ستارگان در ظاهر یک طرح بلندپروازانه دفاع موشکی فضابنیاد بود، اما در عمل یک روایت راهبردی ادراکی و نه واقعی طراحی‌شده برای اعمال فشار ذهنی بر رهبران کرملین محسوب می‌شد.

 ریگان و تیمش با آب‌وتاب، SDI را طرحی شدنی و تغییردهنده موازنه قدرت جلوه می‌دادند تا ترس در دل شوروی بیاندازند و آنان را به امتیازدهی وادارند. هدف این روایت آن بود که به سران شوروی القا کند اگر در مذاکرات خلع‌سلاح امتیاز ندهند یا رفتار بین‌المللی خود را تغییر ندهند، آمریکا به چنان برتری استراتژیکی دست خواهد یافت که توان بازدارندگی هسته‌ای شوروی را بی‌اثر کرده و این کشور را در برابر فشار یا حتی حمله نظامی آمریکا آسیب‌پذیر خواهد ساخت.

این داستان طراحی‌شده نمونه‌ای از جنگ ادراکی بود که به شکل‌دهی برداشت‌ها و محاسبات طرف مقابل انجامید. آمریکایی‌ها به صورت مداوم بر طبل جنگ ستارگان می‌کوبیدند و حتی پیشنهاد می‌دادند فناوری آن را با شوروی به اشتراک بگذارند تا وانمود کنند تهدیدی واقعی و قریب‌الوقوع است.

 گورباچف و رهبران شوروی نیز علی‌رغم این‌که می‌دانستند SDI هنوز در مراحل ابتدایی است، آن را تهدیدی جدی تلقی کردند و دچار واکنش‌های پرهزینه شدند. طبق اسناد تاریخی، کرملین در سال ۱۹۸۵ یک سلسله اقدامات متقابل متقارن و نامتقارن را برای پاسخ به SDI تصویب کرد و پیشرفت مذاکرات کنترل تسلیحات را به توقف یا محدودسازی برنامه SDI گره زد. به بیان دیگر به بهای عقب نشینی امریکا از چیزی که وجود نداشت، اقدام به دادن امتیازات پر شمار کرد.

این دقیقاً همان چیزی بود که طراحان جنگ ادراکی در واشنگتن می‌خواستند: واداشتن شوروی به خرج منابع عظیم برای مسابقه تسلیحاتی جدید و امتیاز دادن پای میز مذاکره.

در دیدار تاریخی رهبران دو ابرقدرت در ریکیاویک در اکتبر ۱۹۸۶، موضوع جنگ ستارگان محور اختلاف بود. گورباچف در یک گام بی‌سابقه پیشنهاد داد تمامی سلاح‌های هسته‌ای دو کشور حذف شوند به شرط آنکه SDI فقط در حد تحقیقات آزمایشگاهی محدود شود. با این حال ریگان حاضر نشد هیچ محدودیتی بر SDI بپذیرد و این مذاکرات عملاً به بن‌بست رسید. بدین ترتیب، گورباچف دریافت که آمریکا هرگز از این اهرم روانی عقب‌نشینی نخواهد کرد. یک سال بعد، در فوریه ۱۹۸۷، گورباچف تصمیم مهمی گرفت، تفکیک مذاکرات خلع‌سلاح موشک‌های میان‌برد (INF) از موضوع SDI. او عملاً امتیاز بزرگی داد و شرط خود مبنی بر توقف جنگ ستارگان را کنار گذاشت تا بتواند در سایر حوزه‌ها با آمریکا به توافق برسد.

شایان ذکر است که برنامه جنگ ستارگان هرگز به شکل مورد ادعای ریگان عملی نشد و بعد‌ها برخی مورخان استدلال کردند که این برنامه عامل اصلی پایان جنگ سرد نبود. با این حال، نقش آن در شکل‌دهی به ادراکات طرف شوروی انکارناپذیر است.

 اسناد تاریخی نشان می‌دهند که دستگاه‌های اطلاعاتی و حتی صنایع نظامی شوروی، تهدید SDI را بیش از حد واقعی جلوه می‌دادند و همین امر سران کرملین را ترساند تا حدی که برای خلاص شدن از شر SDI، دارایی‌های ارزشمند نظامی خود را با چانه‌زنی کنار گذاشتند.

به تعبیر تحلیل‌گران، حاکمان شوروی با قدم گذاشتن در روایتی که آمریکا برایشان تعریف کرده بود، خود را دچار یک دور باطل هزینه‌ساز کردند که در تضعیف بنیان‌های امپراتوری‌شان بی‌تأثیر نبود. گورباچف درک از وضعیت و راه حل مشکلات شوروی را در مذاکره دید و مسیر پر مرارتی را طی کرد. او فکر می‌کرد با مذاکره گسترده با دشمن می‌تواند مشکلات اساسی کشورش را حل کند. راهی که جز فرصت سوزی عایدی برای کشور نداشت.

 از آغوش باز غرب تا فروپاشی شرق، اعتماد به دشمن و نتایج آن

گورباچف علاوه بر امتیازدهی‌های خارجی، در داخل نیز دست به تغییرات سریعی زد که دشمنان شوروی سال‌ها انتظارش را می‌کشیدند. سیاست در‌های باز او نسبت به غرب و کاهش کنترل بر اقمار شوروی در اروپای شرقی، مورد استقبال شدید کشور‌های غربی قرار گرفت. استقبالی که خود به یک دام ادراکی برای گورباچف تبدیل شد. رسانه‌ها و سران غرب گورباچف را با آغوش باز، چهره خندان، تشویق و تمجید پذیرفتند و وی را یک مصلح بزرگ نامیدند. اما بعد‌ها چونان که رهبر انقلاب هم بدان اشاره می‌کنند، همین آغوش باز و تشویق‌های غربی‌ها، گورباچف را فریب داد. او تحت تأثیر تمجید‌های ظاهری، به غربی‌ها و آمریکایی‌ها اعتماد کرد و در این اعتماد، فریب خورد. به بیان دیگر، گورباچف گمان می‌برد غرب با حسن‌نیت دست همکاری دراز کرده، در حالی که آن «آغوش باز» چیزی جز تله نبود.

یکی از موارد مهم اعتماد گورباچف به وعده‌های غرب، موافقت او با اتحاد مجدد آلمان و خروج نیرو‌های شوروی از اروپا بود. شواهد تاریخی نشان می‌دهد در مذاکرات سال ۱۹۹۰، دیپلمات‌های ارشد آمریکا از جمله جیمز بیکر به گورباچف قول شفاهی دادند که ناتو «حتی یک اینچ» به سمت شرق گسترش نخواهد یافت. گورباچف این اظهارات را به منزله تضمینی برای حفظ امنیت کشورش پس از عقب‌نشینی از اروپا تلقی کرد. اما پس از فروپاشی شوروی، ناتو نه تنها به شرق اروپا بلکه تا مرز‌های روسیه امروز گسترش یافت و آن وعده‌های شفاهی هرگز محقق نشد. این نمونه‌ای دیگر از اعتماد ساده‌لوحانه به دشمن بود که بعد‌ها ولادیمیر پوتین نیز بار‌ها به آن استناد کرد که «ما گول خوردیم.»

وضعیت افتصادی بغرنج شوری، گورباچف را به این نقطه رساند که بیم آن را داشته باشد که ادامه این وضعیت به فروپاشی بینجامد. ترس از مرگ همه وجود گورباچف را گرفته بود و عملا قدرت فعالیت برای نجات کشور از او سلب شده بود؛ بنابراین سیاست کاهش تنش و اعتمادسازی با غرب را به عنوان راه نجات برگزید. او جنگ افغانستان را پایان داد (۱۹۸۸)، نیرو‌های ارتش سرخ را به خانه فراخواند، حمایت ایدئولوژیک و مالی از دولت‌های کمونیستی اروپای شرقی را قطع کرد (۱۹۸۹) و عملاً به مردم آن کشور‌ها چراغ سبز داد تا مسیر خود را انتخاب کنند. هر یک از این اقدامات در ظاهر منطقی و مسالمت‌جویانه بود، اما در مجموع به تضعیف شدید نفوذ و بازدارندگی ژئوپلیتیک شوروی منجر شد. دشمن که سال‌ها منتظر چنین فرصتی بود، سریعاً خلاء قدرت را پر کرد و آلمان غربی و شرقی یکی شدند، پیمان ورشو از هم گسست، کشور‌های بلوک شرق یکی پس از دیگری به بلوک غرب پیوستند.

در داخل شوروی نیز گلاسنوست گورباچف که با هدف آزادی بیان و اصلاحات انجام شد، به سرعت به محملی برای اوج‌گیری صدای جدایی‌طلبان و مخالفان انجامید. در جمهوری‌های بالتیک، قفقاز و آسیای مرکزی، جنبش‌های استقلال‌طلب قوت گرفتند. گورباچف که زمانی تصور می‌کرد با تغییر پارادایم حکمرانی می‌تواند کشور را نجات دهد، با بحران‌هایی رو‌به‌رو شد که کنترل آنها از دستش خارج گردید. در نهایت در دسامبر ۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و گورباچف از قدرت کناره‌گیری کرد. غرب در ظاهر برای او کف زد و جایزه صلح نوبل برایش ارسال کرد، اما ثمره عملی اعتماد او به غرب چیزی جز تجزیه ابرقدرت شرق و سقوط قدرت ملی نبود. بدین ترتیب، درس بزرگ لحظه گورباچف این بود که اعتماد به دشمن و دیدن راه‌حل مشکلات کشور در دستان او، می‌تواند عاقبتی به‌مراتب بدتر از خود مشکلات اولیه داشته باشد.

رهبر انقلاب اسلامی ایران بار‌ها بر این نکته تأکید کرده‌اند که وجود ارتباط و مذاکره دیپلماتیک، هرگز نباید به معنای اعتماد به دشمن تلقی شود. تجربه تاریخی گورباچف نشان داد اعتماد به لبخند دشمن «سرابی بیش» نیست و حتی اقداماتی نظیر آغوش باز و لبخند غرب نیز می‌تواند جزئی از پروژه فریب باشد. [۱]در این باره یکی از نقاط ضعف گورباچف این روحیه تایید پذیری بود. [۲]درسی که امام خمینی (ره) و پس از ایشان آیت‌الله خامنه‌ای از این تاریخ گرفتند آن است که «به دل‌خوش‌کنک‌های دشمنان، مستکبران و قدرت‌های جهانی مطلقاً نباید اعتماد کرد» [۳]چرا که دشمن ممکن است با ارائه روایت‌های گمراه‌کننده و وعده‌های فریبنده، مسئولان یک کشور را وادار به اتخاذ تصمیماتی کند که خواسته نهایی خودش است.

 نشانه‌های لحظه گورباچف در میان سیاستمداران ایرانی

حال پرسش مهم این است: آیا لحظه گورباچف فقط یک رویداد منحصر‌به‌فرد تاریخی بود یا ممکن است در شکل و شمایلی دیگر برای سایر کشور‌ها نیز تکرار شود؟ متأسفانه در بررسی مواضع و گفتار برخی سیاستمداران معاصر ایران، علائمی نگران‌کننده از گرفتار شدن در دام ادراکی دشمن مشاهده می‌شود. در این بخش، با استناد به سخنان و اقدامات این چهره‌ها، نشان می‌دهیم چگونه برخی از آنان در حال تکرار اشتباهات گورباچف هستند، یعنی حل تمامی مشکلات را در گرو سازش و مذاکره با دشمن می‌بینند و حتی داشته‌های داخلی را از بیگانه تمنا می‌کنند.

 وقتی همه چیز به مذاکره با دشمن گره می‌خورد

یکی از نمونه‌های بارز، سیاستمداران ایرانی که به نظر می‌رسد در دامگه لحظه گروباچف گرفتار آمده حسن روحانی رئیس‌جمهور پیشین ایران است. او در اوج مذاکرات هسته‌ای، طی سخنرانی در هفدهم خرداد ۱۳۹۴ در مراسم روز محیط زیست، جمله‌ای بر زبان راند که بازتاب وسیعی یافت و نگرانی دلسوزان را برانگیخت. روحانی با انتقاد از کسانی که اثر تحریم‌ها را کم‌اهمیت می‌دانند گفت: «تحریم‌های ظالمانه باید از بین برود تا سرمایه بیاید، تا مسئله محیط زیست حل شود، تا اشتغال جوانان حل شود، تا صنعت جامعه حل شود، تا آب خوردن مردم حل شود، تا منابع آبی زیاد شود، تا بانک‌های ما احیا شود...»

این سخنان صریحاً نشان می‌داد که در نگاه دولت وقت، رفع حتی ابتدایی‌ترین نیاز‌های کشور نیز منوط به توافق با قدرت‌های خارجی و رفع تحریم‌هاست. تعبیر «حتی آب خوردن مردم هم به مذاکرات گره خورده» تیتر روزنامه‌ها شد و به سرعت به مثالی از تفکر وابسته به بیگانه بدل گردید. محمدجواد ظریف وزیر خارجه دولت روحانی نیز در خلال مذاکرات برجام، بار‌ها تأکید کرد که «تنها راه‌حل مسئله هسته‌ای ایران، مذاکره است و غیر از این هیچ انتخابی وجود ندارد.»

او مذاکره با آمریکا را گزینه بی‌بدیل و اجتناب‌ناپذیر جلوه می‌داد. این موضع تا حدی پیش رفت که دیپلماسی ایران تمام تخم‌مرغ‌های خود را در سبد برجام گذاشت و بر این باور قرار گرفت که با توافق هسته‌ای، تمامی مشکلات اقتصادی و سیاسی کشور حل‌وفصل خواهد شد. نتیجه این رویکرد را در سال‌های بعد دیدیم. آمریکا در سال ۲۰۱۸ به‌راحتی از برجام خارج شد و تحریم‌های شدیدتری اعمال کرد. اعتماد زودهنگام دولت ایران به وعده‌های واشنگتن بدون اخذ تضمین‌های لازم، یادآور همان اعتماد پرهزینه‌ای بود که گورباچف به غرب کرد و فریب خورد. درسی که گرفته نشد این بود که دشمن به‌وقت خود از توافقی که برایش محدودیت‌زا باشد خارج خواهد شد؛ چنان‌که آیت‌الله خامنه‌ای بار‌ها هشدار داده بودند «به آمریکا اعتماد نکنید».

نمونه‌ی دیگر، اسحاق جهانگیری (معاون اول دولت روحانی) و برخی اعضای کابینه بودند که در اوج فشار‌های اقتصادی سال ۱۳۹۷ صراحتاً عنوان کردند «راه‌حل همه مشکلات، مذاکره با آمریکا است». هرچند این دیدگاه در داخل با مخالفت جدی جریان انقلاب مواجه شد، اما بروز چنین ایده‌ای در میان مقامات عالی‌رتبه نشان داد تفکر خودکم‌بینانه و بیگانه‌گرایانه تا چه حد نفوذ کرده است. به تعبیری، برخی مسئولان «آن‌چه خود داشتند را ز بیگانه تمنا می‌کردند». برای مشکلاتی مانند کمبود ارز یا تورم، به جای تقویت تولید داخلی و اصلاح مدیریت، چشم امید به خارج دوخته شد و گفته می‌شد بدون برداشته شدن تحریم‌ها حتی آب خوردن هم میسر نیست.

 طرح «تغییر پارادایم» یا فرار به جلو؟

بعد از جنگ با رژیم صهیونی، شاهد ظهور ادبیاتی در میان برخی سیاستمداران و روشنفکران اصلاح‌طلب بوده‌ایم که خواهان تغییر اساسی در راهبرد‌های کلان کشور شده‌اند. برای مثال، در بحبوحه فشار حداکثری دشمن و ناآرامی‌های منطقه‌ای، بیانیه‌ای با امضای ۱۸۰ نفر از چهره‌های دانشگاهی و مدیریتی منتشر شد با عنوان «وقت تغییر پارادایم حکمرانی». در این بیانیه ادعا شده بود راه برون‌رفت از بحران‌های کنونی ایران، تغییر بنیان‌های حکمرانی و اتخاذ استراتژی تازه‌ای است که عمدتاً بر تنش‌زدایی و تعامل با غرب تأکید دارد.

اما نگاهی موشکافانه به مفاد این پیشنهاد و سوابق امضاکنندگان آن، تردید‌های جدی برمی‌انگیزد. خبرگزاری‌های تحلیلی این حرکت را بیشتر یک «فرار به جلو» و تلاش برای تطهیر چهره‌های شکست‌خورده قدیمی دانستند تا راه‌حلی واقعی. به بیان دیگر، معماران وضعیت موجود که خود سال‌ها در قدرت حضور داشتند، اکنون با نقاب دلسوزی، همان نسخه‌های تکراری گذشته، یعنی اعتماد به غرب و امید بستن به مذاکره در همه حوزه‌ها را در زرورق تغییر پارادایم عرضه می‌کنند. سوالی که در این میان مطرح است این مهم است که آیا این همان تغییر پارادایم است یا بازتولید همان خطای استراتژیک اعتماد به غرب؟

منتقدان استدلال می‌کنند که مطرح کردن تغییر بنیادین راهبرد ملی درست در اوج نبرد منطقه‌ای و فشار دشمن، پیام ضعف و دعوت به مداخله بیشتر دشمن را مخابره می‌کند. طرح موضوع «تغییر پارادایم حکمرانی» در شرایط تقابل حداکثری بیش از آن‌که دلسوزانه باشد، نوعی تطهیر گذشته و تلاش برای بازگشت همان مغالطه قدیمی است.

در واقع اگر عمق استراتژی آمریکا را بنگریم، هدف نهایی‌اش تضعیف ساخت قدرت ملی ایران است نه تعامل سازنده. راهبرد طرف مقابل، خلع سلاح نرم‌افزاری کشور و تجزیه زیرساخت‌های اقتدار ملی است، نه تعامل سازنده؛ بنابراین نسخه تجویزی این بیانیه‌ها و سخنان یعنی کاهش پایدار تنش و تغییر رفتار اساسی ایران چیزی جز همان خواسته‌های دشمن نیست که در لوای الفاظ مصلحانه بیان شده است. این دقیقاً مصداق لحظه گورباچف است، لحظه‌ای که سیاستمدار راه‌حل مشکلات را در دستان دشمن می‌بیند و نسخه‌ای می‌پیچد که نهایتاً مطلوب دشمن است.

 نقد اصلاح طلبان در چارچوب لحظه گورباچف

حزب اتحاد ملت ایران اسلامی (از احزاب شاخص جبهه اصلاحات) و جبهه اصلاحات ایران در مدت اخیر مواضعی اتخاذ کرده‌اند که می‌توان آنها را ذیل همین الگوی لحظه گورباچف تحلیل کرد. اصلاح طلبان در مواضع اخیرمکرراً دولت را به انعطاف در سیاست خارجی و تنش‌زدایی حداکثری دعوت کرده و از مذاکره در همه موضوعات سخن به میان می‌آورند. این در حالی است که عامل تنش و تصمیم به جنگ نه از سوی ایران که از سوی دشمنان ایران طرح شده است. با لحاظ این مهم که دشمن اقدام به بمباران کشور کرده است، جریان اصلاح‌طلب گویا باور دارد که کلید حل مشکلات در جیب سیلاستمداران کاخ سفید است.

در چارچوب لحظه گورباچف، می‌توان مواضع این دسته از سیاستمداران اصلاح طلب ایرانی را چنین خلاصه کرد:

 ترس از فروپاشی یا جنگ: آنها به افکار عمومی القا می‌کنند کشور در لبه پرتگاه است. نمونه آن در بیانیه اخیرِ جبهه اصلاحات می‌توان دید جایی که درباره مکانیزم ماشه چنین هراس افکنی می‌کند: «تهدید فعال‌سازی «مکانیزم ماشه» از سوی تروئیکای اروپایی بسیار واقعی و در شرف عملی شدن است. بازگشت پرونده هسته‌ای ایران به فصل هفتم منشور ملل متحد، تحریم‌های سازمان ملل را بازمی‌گرداند و رکودی عمیق‌تر از پیامد‌های جنگ اخیر به بار خواهد آورد.» این قبیل تصویرسازی‌ها و هراس افکنی‌ها از قضا دقیقا همان تصویری که دشمن در جنگ شناختی ترسیم می‌کند. این ترس باعث می‌شود حاضر به پذیرش هر راه‌حلی حتی اگر ناقض عزت و استقلال ملی باشد، شوند. درست مانند گورباچف که از ترس فروپاشی اقتصاد و شکست در رقابت تسلیحاتی، به یکباره تغییر مسیر داد.
 امید واهی به وعده‌های دشمن: اظهاراتی نظیر «آمریکا اگر قول بدهد به برجام برگردد، همه چیز درست می‌شود» یا «اروپا پشت ماست و نمی‌گذارد آمریکا زور بگوید»، «امضای کری تضمین است» تداعی‌کننده اعتماد ساده‌لوحانه گورباچفی به قول‌های غربی‌هاست. این افراد به نحوی عمل می‌کنند که گویی نمی‌دانند که دشمن درست در میانه مذاکره دست به اقدام نظامی همه جانبه علیه ایران زد. در فحوای کلام این جریان همچنان دشمنی که بار‌ها بدعهدی کرده، گاهی دایه مهربان‌تر از مادر پنداشته می‌شود.
 نادیده گرفتن توان داخلی: این افراد عمدتاً کارنامه ضعیفی در استفاده از ظرفیت‌های داخلی داشته‌اند. اقتصاد ایران طی دهه‌های گذشته جز با همان تفکر این حضرات اداره نشده است..، اما به‌جای پذیرش تقصیر، راه فرار به جلو را در تغییر پارادایم و حواله دادن حل مشکلات به بیرون می‌بینند. انگار نه انگار که همین حضرات، خود معمار بسیاری از مشکلات بوده‌اند.
 تنزل دادن شأن ملت: شاید خطرناک‌ترین وجه ماجرا، پیامی است که به طرف مقابل مخابره می‌شود و آن اینکه ملت ما حاضر است برای یک لیوان آب، پای میز مذاکره التماس کند. این پیام ضعف، دشمن را گستاخ‌تر می‌سازد. وقتی برخی داخلی‌ها مدام از ضرورت مذاکره در هر شرایطی می‌گویند، طرف آمریکایی به جای حسن نیت، سیگنال تسلیم دریافت می‌کند و بر فشار می‌افزاید.

 نتیجه‌گیری: پرهیز از تکرار تاریخ

بررسی تطبیقی تصمیمات گورباچف در اواخر دهه ۱۹۸۰ و مواضع برخی سیاستمداران ایرانی در دهه ۱۳۹۰ و ۱۴۰۰ به روشنی نشان می‌دهد که مشابهت‌هایی وجود دارد. باید توجه داشت که لحظه گورباچف یک شبه رخ نداد. سال‌ها جنگ روانی، اقتصادی و تبلیغاتی غرب، ذهنیت رهبران شوروی را به نقطه‌ای رساند که راه نجات را در نسخه‌ی تجویز شده توسط دشمن دیدند. امروز نیز جنگ شناختی دشمن علیه جمهوری اسلامی در ابعاد مختلف جریان دارد؛ لذا همه باید حشیار باشند و در زمینی بازی نکنند که نتیجه‌اش باخت قطعی است.

 درس‌های کاربردی تاریخ شوروی چیست؟

بازخوانی تجربه مواجهه شوروی با آمریکا برای دیگر کشور‌ها بسیار درس آموز است. باز خوانی این تاریخ به هر ناظر درس آموز سیاست چنین درس‌هایی می‌دهد:

p هرگز از سر ترس و ناامیدی تصمیم راهبردی نگیرید. خودکشی سیاسی از ترس مرگ، بدترین گزینه است. به جای وحشت از تهدیدات دشمن، باید تهدید را واقع‌بینانه تحلیل و راه‌های خنثی‌سازی فعال آن را پیگیری کرد.

p اعتماد به دشمن خطاست، حتی اگر لبخند بزند. غرب به گورباچف لبخند زد ولی تیشه به ریشه شوروی زد. به تعبیر رهبر ایران، آمریکا گرگ است و اعتماد به گرگ ساده‌اندیشی محض است. ارتباط و مذاکره اگر هم به صورت تاکتیکی صورت گیرد، باید با بدبینی هوشمندانه و گرفتن تضمین‌های واقعی باشد.

 حل مشکلات کشور را در درون مرز‌های خود بجویید. هیچ دشمنی دلش برای پیشرفت ما نسوخته است. آنان که گمان می‌کنند با مذاکره و امتیاز دادن می‌توانند رفاه و امنیت بخرند، در بهترین حالت دچار توهم شده‌اند. تجربه برجام نشان داد حتی وفای به عهد در حد فروش هواپیما‌های مسافربری هم از آمریکا ندیدیم، چه رسد به سرمایه‌گذاری و توسعه اقتصادی!

 جنگ ادراکی را بشناسید و خنثی کنید. امروز دشمنان ایران با انواع ابزار‌های رسانه‌ای و دیپلماتیک می‌کوشند روایت مطلوب خود را غالب کنند: از بزرگ‌نمایی اعتراضات داخلی تا القای ناامیدی و بن‌بست. هدف این جنگ روانی چیزی نیست جز سوق دادن مسئولان ایرانی به سمت تصمیمات هیجانی و اشتباه. تنها راه مقابله، تقویت بصیرت، اطلاع‌رسانی صادقانه به مردم و اعتمادسازی بین حاکمیت و ملت است تا حربه‌های شناختی دشمن بی‌اثر شود.

 راه چیست؟

در پایان باید تأکید کرد که ایران امروز، شوروی دیروز نیست. ملت ایران یک‌بار در برابر ترفند‌های مشابه در سال ۱۳۵۹-۱۳۶۷ (دوران جنگ تحمیلی و فشار‌های ابرقدرتها) آزمون پس داده و نشان داده که می‌تواند روی پای خود بایستد. معمار کبیر انقلاب اسلامی به گورباچف در پیام معروفش گوشزد کرده بود که اتکا به مادی‌گرایی شرق و غرب عاقبتی ندارد. پس از گذشت سه دهه، اکنون وظیفه ماست که با چشم باز و عبرت از تاریخ، نگذاریم لحظه گورباچف در سرزمین ما تکرار شود. هر سیاستمداری که امروز حل مشکلات کشور را به کاخ سفید یا هر قدرت خارجی گره بزند، در واقع همان مسیری را می‌رود که گورباچف رفت. سرنوشت آن مسیر را تاریخ نوشته است. پس بیاییم به جای ترس از مرگ و تن دادن به خودکشی تدریجی، راه مقاومت هوشمندانه و تقویت درونی را برگزینیم؛ چرا که به گواه تاریخ، ملت‌ها زمانی شکست می‌خورند که خود را باور نکنند و دشمن را نجات‌بخش بپندارند.

اشتراک گذاری
برچسب ها
سلام پرواز
سفرمارکت
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۸
بسیار عالی بود
نظر شما

سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

برچسب منتخب
# دیدار پوتین و ترامپ # جنگ ایران و اسرائیل # عملیات وعده صادق 3 # مذاکره ایران و آمریکا # آژانس بین المللی انرژی اتمی # پل ترامپ # حمله آمریکا به ایران
نظرسنجی
ایران و آمریکا در مذاکرات به توافق می‌رسند؟
الی گشت