سرد شد تنِ پدر، درست زمانی که گرمای نگاهِ فاطمه نازنین، تازه میخواست جهان را روشن کند. دو مشتاقِ دیدار، هر دو بیتاب شدند؛ یکی بیتابِ رسیدن بود، دیگری بیتابِ رفتن... قراری داشتند انگار اما جنگ، قرارها را به هم می زند.
به گزارش سرویس اجتماعی تابناک، شهید رمضانعلی چوبداری، مسئول روابط عمومی سپاه امام حسن مجتبی (ع) استان البرز، ماهها با شوقِ دخترش، زندگی کرد. با هر نفس، از "مسافری در راه" گفت، با چشمانی که گویی آینهی انتظار بود.
سه پسر داشت، اما دلش برای نازِ دخترانه تنگ شده بود. میخواست دستان کوچک فاطمه را بگیرد، صدای قهقههاش را بشنود، و در نگاهِ معصومش، بهشت را ببیند... اما جنگ آمد. جنگ که عشق را نمیشناسد، که مادرها و دخترها و انتظارها برایش عددند، نه معنا.
و اینگونه شد که فاطمه نازنین، در آغوشِ دنیا جا گرفت، در حالی که پدر، در آغوشِ خاک خفت. دو قلب که برای هم میتپیدند، اما زمانه نخواست حتی یک بار هم که شده، همآهنگ بزنند. جنگ، این قصهی تلخ را نوشت؛ قصهای که در آن، پدرها پیش از آنکه بوی فرزندشان را حس کنند، در سیلاب خون رفتند.
رمضانعلی رفت... اما فاطمه نازنین میماند تا هر روز به جنگ بگوید که تو هرگز نخواهی توانست عشق را بکُشی. تو میکُشی پدرها را، اما دخترها بزرگ میشوند و در چشمانشان، خشمِ یتیمی میدرخشد که روزی تاریخِ ستمگران را محکمه خواهد کشید.
جنگ، همیشه از این داستانها دارد؛ داستانِ دیدارهای به تعویق افتاده، آغوشهای ناتمام، و چشمهایی که در انتظار یک نگاه میسوزند. فاطمه، بی گناهی است که به خاطر جرم دیگران، محکوم می شود.
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.