مهدی محمدی کلاسر *_ اگر دلهره ها و نگرانی هایتان بعد از وقوع داستانها و اتفاقات ناگوار، واقعی است، یک راهکار پیشنهادی برایتان آورده ام.
ابتدا بیایید این چند وقت گذشته رو باهم مرور کنیم؛ گذشته ای متصل به امروزمان که یک روز، یک الهه از چنگ الواطِ بیقانون، تا مرگ میگریزد، یک کارگر در معدنِ تاریکِ طبس خفه میشود، یک بندر در انفجار آتش می سوزد، یک دانشجو پشت درهای دانشگاه به خون میغلتد... و شما؟ شما همانجا، پشت همان میزهای استوار، همان دستورهای نخنمایِ "بررسی کنید!"، "بازنگری کنید!"، "رسیدگی کنید!" را صادر میکنید. انگار نه انگار که اینجا، هر روز در آتشِ غفلت است که میسوزد. ماییم و دستورهای پس از واقعه شما.
آقایانِ پشتِ میزهایِ گران! گویی "چو فردا شود، فکر فردا کنیم" را شعارِ روزگار خویش ساختهاید! هر بار، "آتش بیجهازِ غفلت" افروخته می شود و بعد، "چون خانه سوخت، انبان به دست" به دنبالِ علاج میگردید!
از "کشته شدنِ سهراب" که پدر پس از مرگش او را شناخت، تا "ماجرایِ سیاوش" که وقتی خاکستر شد، تازه آتشِ خشمِ کاووس زبانه کشید! شما هم همان راه را میروید: "پس از مرگِ سهراب، زاری کردن و نوشدارو چه سود!"
این "بررسیهایِ فوری"شما، همان "مرهم نهادن بر زخمِ ناسوری است که دیگر مداوا نخواهد شد." همان "گریستن بر جنازۀ مرده" است در حالی که زندهها هر روز صدبار می میرند!
این "دستورهایِ بعد از فاجعه"، مانندِ " حجله برپا کردن برای جوانی است که هیچگاه عروس نشد یا هیج عروسی را نخواهد دید. روزگار شده مثل "کشتیِ بیملاح" که نوح را هم به طوفان خواهد داد.
دستورهای شما بعد از فجایع ما، مانند "پزشکی که نسخه را پس از مرگِ بیمار مینویسد" عمل می کند؛ دستور میدهید وقتی که دیگر "آب، آسیاب و آسیابان را غرق کرده و با خود برده است.
" بعد از فاجعه"؛ این است شعارِ همیشگی ما! بعد از آنکه الهه حسین نژاد، دختر بیگناه را درونِ ماشینِ غیرمجاز قتلعام کردند، تازه به فکرِ "بررسیِ حمل و نقل عمومی" افتادید. بعد از آنکه کارگرانِ زغالسنگ در دلِ تاریکِ معدن خفه شدند، تازه "استانداردهای ایمنی" به یادتان آمد. بعد از آنکه عکاسِ جوان زیر چرخهایِ رالیِ آزادی له شد، تازه "شرایط پیست" برایتان مهم شد. بعد از آنکه بندرِ رجایی منفجر شد، تازه "برنامهای برای گمرکات" کشیدید. بعد از آنکه دانشجویی در کوی دانشگاه خونش بر زمین ریخت، تازه "روشنایی معابر" به فکرتان رسید!
این چه روشِ حکمرانی است که همیشه باید اول یک جسد بیفتد، اول یک خون بریزد، اول یک فریاد در گلو خفه شود، تا شما به خودتان بیایید؟ مگر نمیبینید که این ساختمانهایِ قولنامهای و پلاسکوها و علاء الدین ها، هر لحظه آمادهاند تا بر سرِ مردم آوار شوند؟ مگر نمیبینید که این مدارسِ فرسوده، این ورزشگاههایِ ناایمن، این جادههایِ پر از دست انداز و مرگ خیز، این خودروهای بی کیفیت، این اختلاسها، این گرانی ها هر روز چشم به راهِ قربانیِ جدیدند؟ مگر نمیشنوید که فقر و گرانی دارد خانوادهها را به جدایی میکشاند؟ مگر نمیدانید که همین امروز، همین ساعت، در گوشهای از این مملکت، همچنان چراغ ها خاموشند و همچنان دانشجویی با دلهره اطراف را می پاید؟
حوادث و فجایع در کشور ما غم انگیزتریند. می دانید چرا؟ چون قابل پیش بین اند ولی افسوس، قابل پیش گیری نیستند.
حال امروز ما مانند "بیماری است که پزشکانش منتظرند تا حالش وخیم شود و بمیرد، بعد نسخه بنویسند!" هر چند که همان را نیز انجام نمی دهند.
حال، پیشنهادِ من این است: دو سه روز دستورهایتان را جلو بیندازید. شما هر تک تکتان در حوزه کاری خودتان، فرض را بر این بگذارید که حداقل آن فاجعه قابل پیش بینی، که با وقوعش نگران شده و دستور صادر خواهید کرد، رخ داده است. تصور بفرمایید همین امروز آن حادثه ای که نگرانش هستید، رخ داده است. که بلاخره دیر یا زود، رخ دادنی است. خب بسم الله. دستورها را صادر کنید. لیست احتمالات عن قریب را هم بخواهید برایتان تدارک می بینیم. شما فقط دستور بفرمایید.
نهضتی علیه مرگ و نهضتی برای زندگی بیافرینید. وگرنه، فردا دوباره همان قصه خواهد بود: یک جسد، یک اختلاس، یک مدرسه، یک جاده، یک آقازاده، یک اتوبوس، یک زلزله و صدها یک دیگر و در نهایت یک دستور، یک فراموشی... و باز هم گردشِ روزگار.
همین امروز دستورها را صادر کنید. همیشه که نباید ما بمیریم تا شما دستوری بدهید. این بار پیش از آنکه سیل بیاید، سد بسازید!
*دبیر اجتماعی تابناک
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.