بازدید 11061

روایت قتل غزل از زبان مادر شوهر و پدرش

کد خبر: ۱۱۰۳۹۰۹
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۲ 09 February 2022
عصر شنبه گذشته بود که قتل زن ۱۷ ساله به دست شوهر جوانش در اهواز و چرخاندن سر بریده زن توسط شوهرش با خوشحالی در خیابان، خبر ساز و فیلم این جنایت وحشیانه خیلی سریع در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد.

به گزارش خراسان، برای بررسی جزئیات بیشتری از این حادثه خبرگزاری فارس گفتگو‌های جداگانه‌ای با پدر غزل حیدرنوا (مقتول) و مادر سجاد (قاتل) انجام داده که منتخبی از این دو گفتگو در ادامه آمده است:

روایت پدر غزل

* هیچ اجباری در ازدواج دخترم وجود نداشت و اتفاقاً شوهرش بهترین زندگی را برای وی فراهم کرده بود. تاکنون غزل تقاضایی برای طلاق نکرده بود. درست است سن و سال غزل برای ازدواج کم بود و حتی زمانی که می‌خواستیم غزل را به عقد سجاد دربیاوریم گواهی رشد از دادگاه گرفتیم، اما به لحاظ جسمی مشکل نداشت.
 
* شبی که غزل خانه همسرش را ترک می‌کند از سر خیابان سوار پرایدی می‌شود که ظاهراً این پراید او را تا پایانه مسافربری واقع در سه راه خرمشهر رسانده است و غزل پولی را هم پرداخت نکرده یعنی هزینه پراید از قبل پرداخت شده بود. بابت این قضیه هم من و هم پدر سجاد تا دو ماه پیگیر بودیم و شکایت هم کردیم که چرا این پراید در آن ساعت شب توسط دوربین‌ها در اتوبان یا ۶۰ متری شناسایی نشده است. دختر من ناپدید شده بود، اما شکایت ما راه به جایی نبرد و در آخر با تماس دخترم متوجه شدیم که وی در ترکیه است.
 
* در ترکیه از طریق پلیس اینترپل پیگیر آدرس غزل شدیم، پلیس آدرس کمپ‌هایی را که سوری‌ها در آن سکونت داشتند به ما داد. دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم او را بغل کردم و بوسیدم، سرزنشش کردم که چرا این کار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد، غزل هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد. ماجرای ترکیه آمدنش را که سوال کردم غزل تعریف کرد؛ شبی که خانه را ترک کردم من را در تهران تحویل سه نفر دادند که ایرانی بودند که دو نفر آن‌ها من را مورد اذیت و آزار قرار دادند او گفت یک شب در تهران مانده و بعد از مرز خوی خارج شده است.
 
*عبد جمونگ (مرد سوری) هم از ترس دولت ترکیه و برای این که کسی به وی گیر ندهد دخترم را عقد می‌کند و برایش عروسی می‌گیرد.
 
* قبل از این که ترکیه برویم کار‌های عبد جمونگ برای ما رو شد ابتدا از طریق ارسال عکس برای ما و همسر غزل ما را عصبی می‌کرد. برای سجاد پیام می‌داد من به غزل گفتم بچه را سقط کند یادت هست غزل در را به روی تو قفل کرد! من بهش گفتم این کار را بکند.
 
* دو مرتبه وعده داد که اگر فلان مبلغ را واریز کنید دختر شما را برمی‌گردانم ما هم که دستمان به هیچ جا بند نبود اعتماد کردیم و یک بار ۱۵۰ میلیون تومان و بار دیگر ۱۶ میلیون تومان برای وی واریز کردیم، اما غزل را بازنگرداند.
 
* جمعه شب به اهواز رسیدیم، همان موقع پدر سجاد پیشنهاد داد غزل را دست فلان مامور که مورد اعتماد ما بود، بدهیم و به خانه برگردیم، اما من مخالفت کردم و گفتم غزل را با خودم به خانه می‌برم تا مادرش را ببیند و شنبه غزل را تحویل کلانتری بدهیم. غزل به همراه من به خانه آمد و با خودم گفتم حالا که غزل آمده، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم و حداقل با کمک دخترم باند خرید و فروش دختران را که در اهواز است، دستگیر کنند. همان روز بعد از صرف ناهار از خانه بیرون زدم، بعد از رفتن ما پدر سجاد با عجله به خانه ما آمده و از غزل خواسته به سرعت سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند که در میان راه سجاد جلوی ماشین را می‌گیرد و آن اتفاق می‌افتد و غزل کشته می‌شود.
 
*من رضایت نمی‌دهم، خیلی ناراحت هستم و از سجاد شکایت کردم.
 
روایت مادر سجاد
 
*غزل یک پسر بچه داشت، در زمان آشنایی با یک مرد اهل سوریه هم باردار بود و چند روز قبل از این که خانه را ترک کند بچه سقط شد، وقتی من و مادرش گفتیم چرا و چطور این بچه سقط شد جواب می‌داد دبه آب را بلند کردم و سقط شد.
 
* غزل که کاملا به این مرد سوری اعتماد کرده بود کم کم شروع به ارسال عکس‌های خود با آن مرد می‌کرد، وقتی دوستانش ما را از همه جزئیات آگاه می‌کردند پسرم هر روز بیشتر از دیروز کنترل خود را از دست می‌داد و نمی‌توانست بر اعصاب خود مسلط شود مخصوصاً که بازاری بود و اطرافیان چپ و راست وی را تحریک می‌کردند.
 
*پسرم تهدید کرده بود غزل را می‌کشم برای همین پدر غزل و پدر سجاد در صدد مخفی کردن غزل تا تحویل آن به کلانتری بودند چرا که از تهدید‌های سجاد می‌ترسیدند و زمانی که غزل را تحویل شوهرش ندادند عصبانیت و تهدید سجاد دو چندان شد، برای همین روز یک شنبه غزل را سوار ماشین کردند تا ببرند و تحویل کلانتری بدهند، اما از آن جایی که سجاد حرکات پدر و عمویش را زیر نظر داشت به اتفاق برادرش ماشین را متوقف می‌کنند و غزل را از آن‌ها می‌گیرند که ظهر همان روز آن اتفاق افتاد و سجاد غزل را با قمه کشت.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۱
حالا هی اسمون وریسمون ببافین...هی داستان سرایی کنید.......انچه براتون اهمیت نداره جان انسانی بود که وحشیانه به قتل رسید .........لعنت به غیرت پوشالی و عوضیتون ......حالا اگه اون جانی بیشرف به زنش خیانت کرده بود وزن این حیوون را میکشت میگفتند حسودی کرده ..........لعنت به قوانین ضد زن......
مرد سوری باید مجازات شود نه شوهر بخت برگشته هرکسی جای آن جوان بود همین کار را می‌کرد سک نکنید آدم خودش را جای آن پسر بزار. وبع قضاوت کند خدایی
پس بااینحساب انگار نقشه میکش دختره رو برگردانند ولکه ننگ رو پاک کنند
طبق رسم ورسوم پدر باقاتل تبانی کرد پدره دختررو برمیگردونه میده دست شوهرش اونم سرشو میبره
الانم اگه قانون ول کنه پسره آزاد میشه
دمش گرم
مشکل اساسی این شبکه های مجازی هستن
کاملا حق با سجاد است هر کس دیگه ای هم بود همین کار را می کرد فقط سجاد نباید سر جنازه را در خیابان می چرخاند و باید مخفیانه او را به قتل میرساند.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۵۴ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۴
واقعا متاسفم برای طرز فکر مسخره تون همتون مثل همید اگه یه مرد اینکارو میکرد آب از آب تکون نمیخورد . لعنت به تعصب های جنسیتی
واقعا شماهایی که معتقدید سجاد کار درستی کرده اصلا به خدا و دین و قانون و قاضی اعتقاد دارید یا نه. شماهایی که هنوز دقیق در جریان موضوع نیستید و عادت به قضاوت نابجا و انگشت کردن تو هر سوراخی دارید چطور خیلی محکم حرف میزنید و نظر میدید؟ واقعا براتون متاسفم و از خودم خجالت میکشم که با انسان نمایی مثل شما تو این مملکت زندگی میکنم.
از ماست که بر ماست
فک میکنین همه این ادمهایی که می بینین ادمن؟
نه جانم شبیهه ادمن
قضاوت نکنیم
غزل یک انسان بود.
یک انسان خیانت کرد.
یک انسان وقتی همسرش خیانت میکند ، رابطه اش را قطع نموده و جدا میشود.
یک انسان راه درست را میرود و به حرف و سخن ملت ،بی توجه است.
مهم نیست او را بی غیرت ،سبک ،ول خطاب کنند
مهم کار درست است.
کار درست خراب کردن یک رابطه ی غلط است.
غزل انسان بود
راه خطا رفت
و همسرش باید از او جدا می شد.
اگر تحمل نگاه سنگین مردم محله را نداشتند
اسباب کشی میکردند به یک شهر و استان دیگر
و زندگی جدید بازن با وفا می ساخت.
غزل هم راه خودش را می رفت

بزرگتر ها باید عقل خود را به کار بگیرند و مدیریت کنند
نه اینکه غزل را بیاورند تحویل مجنون بدهند.
قضاوتم نکنید. شما چه میدونید چی به سر من گذشته؟
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # حماس # توماج صالحی # خیزش دانشجویان ضد صهیونیست