طارمی، حالا امید ماست و رفیقِ سردار. پسربچه هایِ شگفت انگیزِ کیروش، که قاتلین غرولندهای ترسان از آیندهاند.
از گل کوچکِ پشت دیوارهایِ نخل مخفیکن پادگانِ نیرویِ دریایی بوشهر تا بوسیدن مچِ دست بعد از گلزنی برای تیم ملی، برای او فقط سه سال گذشته است.
سه سالِ دیوانهوار برای پسرِ آرام. یک جور پیشرفتِ باورنکردنی، که وقار تویش گم نشده، که رسیده تا اینجا، تا الهام بخش بودن برای آنهایی که فکر میکنند باقی زندگی را باید در حسرت جایگاههای از دست رفته بگذرانند. بازی؛ ساده یا سخت، نتیجه؛ باخت یا برد، مهدی با هر کدام از این ضرباتِ آخرِ اتوکشیده، بیشتر میباوراندمان که لابد عشق و تعهد، توی هر لحظهای ممکن است آدم را از فراموش شدگی، به مقصدِ شایستهاش کپی/ پیست کنند. از خاک خوردن در انتظارِ آرزو تا کشفِ تازه اخترشناسها بودن.
طارمی، حالا امید ماست و رفیقِ سردار. پسربچه هایِ شگفت انگیزِ کیروش، که قاتلین غرولندهای ترسان از آیندهاند. که دفاع در مقابلِ انگیزه، طراوت و تحرکشان، ساده نیست. شاید حتی نشدنی، محال، مثل دوست نداشتنشان، مثلِ امید نبستن به آن ها، که دیروز قندهایِ پارسی بنگال بودند.