"هر لحظه که به نظر میآید بالاخره پایان کار القاعده نزدیک است، این گروه و شاخههای وابسته به آن به طرز حیرتآوری به زندگی باز میگردند. پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 میلادی علیه آمریکا، القاعده تقریبا نابود و محو شد. اما جنگ عراق القاعده را از لبه فراموشی بازگرداند و به آن میدان جنگ جدید، ابزار سربازگیری، حوزه آموزشی و دلیل منطقی داد. حالا به دنبال ناآرامیها در مناطق سنینشین عراق، القاعده بار دیگر همانند گذشته سربرآورده است."
به گزارش ایسنا، "حسین ایبیش" در گزارشی تحت عنوان "القاعده: هیولایی که نمیمیرد" در پایگاه اینترنتی "Now Lebanon" مینویسد: «جنگ داخلی سوریه و دیگر کشورهای درگیر در "بهار عربی" بار دیگر این گروه ترسناک را زنده کرده است. اقدامات خصمانه و شرارتهای القاعده، بزرگترین عامل کمک به ادامه شرایط در سوریه بودهاند. "القاعده عراق" در شرایط جنگ داخلی سوریه بازگشت چشمگیری داشت و این گروه موسوم به "دولت اسلامی عراق" به طور میانگین در سه ماه اخیر سال 2013 میلادی ماهیانه 1000 عراقی را کشته است.
زمانی بود که مردم وقتی از واژه "القاعده" استفاده میکردند، فکر میکردند که شناخت تقریبا دقیقی نسبت به این گروه دارند؛ سازمانی به رهبری اسامه بن لادن که خارج از جنگ عراق علیه اتحادیه شوروی رشد کرده و در خشونتهای افراطگرایی در خاورمیانه، دیگر بخشهای جهان اسلام و غرب شرکت داشت و یا الهامدهنده آن بود. القاعده ایدئولوژی پارانویایی و شوونیستیای دارد مبنی بر اینکه مسلمانان جهان و در حقیقت خود اسلام تحت محاصره تمامی قدرتهای غیراسلامی و حتی بسیاری از خود مسلمانان قرار دارند. القاعده قصد دارد تا تمامی دولتهایی را که اکثریت جمعیتشان را مسلمانان تشکیل میدهد از بین برده و یک خلافت جدید جایگزین آنها کند که دستکم از مراکش تا اندونزی را تحت فرمان دارد.
اما حتی در دوران طلایی رسمیترین حکومت القاعده همیشه یک ویژگی سبعانه، ناهمگون و بیاعتبار در رابطه با این گروه وجود داشت و هماکنون این واژه کمی بیشتر از یک شاخص نمادین برای این ایدئولوژی سیاسی محسوب میشود که معمولا خودش را "سلفی- جهادیسم" میخواند.
همیشه اختلافاتی در داخل القاعده میان افرادی که یا به طور موفقیتآمیز اجازه استفاده از این نام را به عنوان نوعی امتیاز و مجوز داشته یا به زور کسب کردهاند، با دیگر گروههای سلفی- جهادی یا "تکفیری" وجود داشته است. اما در حالی که به نظر میآید سازمان اصلی مستقر در پاکستان و افغانستان در حال حاضر به حاشیه رانده شده، اما ایدئولوژی سیاسی و برنامههای کشتار جمعی آنها نسبت به همیشه اگر قویتر هم نباشد، به همان قدرت قبل است. در یک دهه اخیر این سازمان به هیولایی تبدیل شده که به راحتی نمیمیرد.
در حقیقت در حالی که القاعده و گروههای مشابه میتوانند تنها با استفاده از حکومت هرج و مرج عمل کنند، اما هیچ دولتی تمایل ندارد تا به اینگونه اقدامات متعصبانه و غیرقابل کنترل اجازه دهد در محدوده و قلمرو کشورش فعالیت کند. البته این امر نه تنها باعث میشود تا آنها به یافتن راههایی برای انجام عملیات خود ادامه دهند بلکه اقدامات خود را گسترش و توسعه میدهند.
در سوریه دستکم دو گونه القاعده وجود دارد که با یکدیگر به رقابت میپردازند. این دو نوع عبارتند از "جبهه النصره" و "دولت اسلامی عراق و شام". موقعیت مشابهی نیز در شمال آفریقا وجود دارد که در آنجا گروههای مشابهی در منطقه شمال "ساحل" (مالی) گسترش یافتهاند. در این مناطق از جمله جنوب الجزایر، لیبی و تونس دستکم دو سازمان مجزا وجود دارند که با عنوان القاعده میجنگند و گروههای دیگری که شاخههایی مشابه تحت تاثیر همان ایدئولوژی سلفی جهادی هستند.
از بعضی لحاظ احیای القاعده در عراق وحشتناکترین مساله است. گروه "دولت اسلامی عراق" به طور میانگین در یک ماه مرتکب قتل دستکم 1000 تن میشود که اکثر آنها از طریق بمبگذاریهای انتحاری صورت میگیرد. این بدان معنا است که این گروه قادر است تا دستکم یک یا دو عامل انتحاری مجنون و دیوانه را برای انجام کشتارهای دسته جمعی شیعیان در هر روز اعزام کند. حقیقت امر این است که آنها احتمالا از تمام جهان اسلام آمدهاند تا به انجام این کار بپردازند؛ ظاهرا مساله مهم، منبع بیپایان عاملان انتحاری دیوانه معتقد به این ایدئولوژی است که قصد دارند بدون یک استراتژی مشخص و منطقی بمیرند یا جان دیگران را بگیرند!
با توجه به این نشانه وحشتناک، گوناگونی و تطابق افراطگرایی سیاسی به شیوه القاعده در خاورمیانه و این حقیقت که هر زمان این گروه ظاهرا در آستانه فراموشی است نه تنها به یک شکل بلکه به صورت فزایندهای در اشکال دیگری در همان مکان بار دیگر ظهور میکند، نتایج زیانبار زیادی را باید شاهد بود.
نخست، روایتهای متفاوت مشتق شده از این افراطگرایی که چرخههای بزرگتری از ارتباط با القاعده و انشعابات آن را در خود دارند، یک فاکتور بسیار بزرگ و مهم در پایداری آنها محسوب میشود. تا زمانی که جمعیت گستردهای از جوانان خشمگین با این امر متقاعد میشوند که هر چه آنها عزیز میشمارند توسط "کافران" گرفته شده، آنها به کشتار یا مردن در وحشیانهترین حالت ممکن ادامه میدهند.
دوم، از آنجایی که درگیریهای عراق و سوریه به صورت دورهای و به طور قابل توجهی افزایش مییابند، در اینجا یک پایگاه تامین مالی دائم برای این فعالیتها وجود دارد. القاعده اصلی که همیشه مظنون است و در حال حاضر هویداتر شده، روابط برجستهای با گروههایی در داخل سرویس اطلاعات پاکستان دارد. اما اشکال بسیار متفاوت و متعاقب این ایدئولوژی ظاهرا توسط کشورهای حوزه خلیج فارس و اشخاص خصوصی تامین مالی میشوند. این مساله که آیا دولتها از این فعالیتها با خبر هستند و انتخاب میکنند که نسبت به آنها بیتفاوت باشند و یا از آنها چشمپوشی کنند، هنوز مشخص نیست. اما دستکم چیزهایی وجود دارد که به نظر میرسد رویکرد "چیزی نپرس و چیزی نگو" برای استراتژی منطقهای گسترده و جنگهای فرقهای لحاظ میشود. مادامی که شخصی در حال پرداخت صورت حسابها است این نمایش سالها ادامه مییابد.
سوم آنکه این ایدئولوژی و تروریسمی که از آن ناشی میشود دوام و گستردگی بسیار بیشتری از آنچه خیلیها میترسند، دارد. هنگامی که در میانه دهه 1970 میلادی یک نوجوان بودم، چنین ایدهای امری نامحسوس در اندیشههای ایدوئولوگی مانند "سید قطب" بود. (سید قطب متفکر اسلام گرای مصری که از بنیانگذاران جریان اخوان المسلمین محسوب میشود و توسط جمال عبدالناصر، رئیس جمهوری اسبق مصر اعدام شد.) و از آنجایی که این افراطگرایی یک خط سیر ایدئولوژیک مشخص بر مبنای رخدادهای تاریخی و تصمیم گیریهایی دارد که تاریخ آنها به پیش از اواخر دهه 1970 میلادی بر نمیگردد، کاملا مشخص است که یک مدت حیات محدود خواهد داشت.
اما این مدت حیات تمدید شده، به رغم این حقیقت که شبه نظامیان سلفی نتوانستند هیچ پیشرفتی برای اهداف خود به دست آورند و در حقیقت موفق نشدند در هیچ کشوری کنترل را به دست بگیرند، دولتی را سرنگون کنند یا غرب را از خاورمیانه بیرون بیندازند. تنها چیزی که میتوان از این مساله نتیجه گرفت تامینکنندگان مالی و ترغیبکنندگان پشت صحنه القاعده و ایدئولوژی آن است.
این ایدئولوژی در خدمت یک هدف است اما نه هدفی که حامیان آن و احتمالا اکثر رهبرانش به آن اعتقاد داشته باشند. پس از یکسری شکستهای مداوم هیچ شخص منطقی نمیتواند انتظار داشته باشد که القاعده یا سازمانهای مشابه در حقیقت به چیزی دست یافته باشند در عوض، آنها تنها به عنوان یک وسیله بیفایده در انجام تخریبها مورد استفاده قرار میگیرند و به عنوان جاسوسهای در دسترس و افراطی برای زمانی که به آنها نیاز است به صورت یک خرابی ویرانگر ظاهر میشوند.
حتی سایه آنها نیز میتواند قوی و موثر باشد. به طور مثال در سوریه شبح القاعده توسط حکومت مورد استفاده قرار گرفت حتی قبل از اینکه حضور واقعی در سوریه داشته باشد و حتی زمانی که مخالفان تنها اعتراضات مسالمت آمیز داشتند.
برای حکومت دمشق، این یک هدف استراتژیک محتمل بود که هدایت قیام تا حد ممکن به سوی یک درگیری مسلحانه و فرقهای برده شود که تاثیر القاعده در آن در حداکثر میزان خود در میان مخالفان دیده میشود.
در لحظهای که قیام در شرف مسلحانه شدن بود، شبح القاعده نیز به عنوان یک توجیه راحت و بیدردسر برای آنهایی که در آمریکا و غرب بودند و نمیخواستند در درگیری سوریه مداخله کنند، مورد استفاده قرار گرفت و هماکنون القاعده به عنوان توجیهی برای برخی از آمریکاییها از جمله آنهایی که در سیاستگذاری این کشور دخیل هستند و سایرین محسوب میشود که میخواهند به صورت علنی فاش کنند تداوم حکومت اسد در سوریه یک نتیجه بد برای منافع غرب در این کشور است.
این یک فاجعه برای مخالفان سوری و تمام حامیان آنها در منطقه و جامعه بینالملل بوده است و همچنین شاید بزرگترین امتیاز استراتژیک در دستان اسد باشد.
درک این مساله که این سازمانهای تروریستی، مبارزانشان، رهبرانشان و مهمتر از همه حامیان منطقهای آنها تا چه انداز قصد دارند تا این امتیاز را برای حکومت دمشق حفظ کنند، غیرممکن است. اما بسیار محتمل است که بسیاری از آنها به این مساله اصلا اهمیت ندهند. مساله واضح و روشن این است که القاعده یک پایگاه، منطقه آموزشی و ابزار سربازگیری دیگری در سوریه پیدا کرده و مادامی که بخشهایی از سوریه در جنگ به سر میبرد و ابر جنگ، حکومت، ثبات، نظم و حقیقت را تحت الشعاع قرار میدهد، این مساله به راحتی دگرگون نخواهد شد.
سوریه غمانگیزترین مثال شورش مجدد القاعده است. عراق نیز به دلیل تمامی این قتلعامها نمونهای از گسترش این قبیل گروهها است. آنها در مناطق آشفته و بینظم، دور افتاده یا جنگزده نواحی مرکزی آفریقا، در مناطق مرزی سراسر منطقه ساحل، در یمن، شبه جزیره سیناء و بسیاری از مناطق که هیچ نظارتی بر آنها وجود ندارد، گسترش یافته و انشعاب مییابند و تمامی ایدئولوژیهای دیگر مسلمانان سنی و قوانین سازماندهی شده ظاهرا در مقام مقایسه سست و ضعیف میشوند.
با توجه به اینکه بسیاری از بخشهای جهان عرب گرفتار یک دگرگونی مزمن، بینظم و غیرقابل پیشبینی شده، فرصتهایی برای این هیولا به وجود آمده تا به رشد و توسعه خود ادامه دهد.
مادامی که کشورهای این منطقه به تجربه آشوب و ناآرامی، رفتن به سوی هرج و مرج یا داشتن مناطق غیرقابل کنترل و بیقانون ادامه میدهند، القاعده و گروههایی از قماش آن فضاهایی را برای انجام عملیات پیدا میکنند. تا زمانی که افراد ثروتمند و یا دیگران تمایل دارند تا این گروهها را تامین مالی کنند، آنها میتوانند دست به اقداماتی فراتر از جرایم سازماندهی شده بزنند و به بازیگران جدی در درگیریها از جمله جنگ سوریه تبدیل میشوند.
و مهمتر از همه، مادامی که روایات نامعقول و خودشیفته اما قدرتمند جهان عرب و مسلمان تحت نفوذ نیروهای دشمنی از درون قرار داشته باشند و از سوی بسیاری در جهان عرب سنی این روایتها مورد پذیرش باشند -حتی برداشتهایی که ایدئولوژی، روش و اهداف القاعده را منکر میشوند- باید انتظار داشت که چنین رویکرد و گروههایی ادامه حیات یابند.
تعداد اندکی از افراد مصمم القاعده میتوانند در هر دوره زمانی میزان شگفتآوری خسارت وارد کنند. بمبگذاریهای انتحاری روزانه در عراق، گسترش شاخههای رقابتی القاعده در سوریه و شمال آفریقا، رفتن به سوی سطحهای عالی افراطگرایی در داخل چنین محیطهای متعصب و احتمال ادامه بیثباتی منطقهای و استمرار مناطق بزرگ و بیقانون، همگی حاکی از آن است که این هیولا که باید بارها جان میباخت، در حال حاضر زنده و سر حال است. در حقیقت در افق کنونی هیچ چیزی وجود ندارد که به سقوط و از بین رفتن قریبالوقوع این هیولا اشاره داشته باشد.
این مساله بر خلاف منافع تمامی طرفهایی است که از حداقل عقلانیت برخوردارند. سناریوی ایدهآل شامل یک اقدام مشترک منطقهای و بینالمللی برای این فاکتورهای کلیدی است: قطع کمکهای مالی، ایجاد ثبات محلی، سراسری و منطقهای و مهتر از همه رد قاطعانه روایتهای عامهپسند که افراطگرایی را تغذیه میکنند.
تجربه سوریه نشان داد که هر اقدامی برای استفاده از این افراد افراطی به منظور تحقق اهداف ناچیز مربوط به اهداف فرقهای و بیارزش، قطعا نتیجه معکوس خواهد داد. اما تجربه سوریه همچنین نشان میدهد که این درس هنوز به خوبی فراگرفته نشده است. شورشیان میانهرو سوری چندان مورد اهمیت واقع نشدهاند. غرب اگر چه بشار اسد را تبرئه نمیکند اما بر این باور است که نسبت به گزینه دیگر بهتر است.
نه تنها هیولای القاعده همچنان از نفس نیفتاده بلکه عوامل آن همچنان بر سر کار هستند تا با بخشهای زیادی از جهان عرب در ارتباط بمانند و آیندهای قابل پیشبینی را رقم زنند. نهایتا این هیولا مانند سایر جنبشهای افراطی دیگر نابود خواهد شد اما این مساله نیازمند زمان بسیار بیشتری نسبت به آنچه که ناظران امید دارند، است و تلاش متمرکز بینالمللی و منطقهای را خواهان است.»