بازدید 60001

‌به خاطر این چشم‌ها یک روز «شهید» می‌شوی!

در تاریخ دفاع مقدس ملت ایران، انسان‌ها یا ابرمردهایی ظهور کردند که حصار تنگ زمین هیچ گاه آنان نتوانست در خود جای دهد، محمد ابراهیم همت، از جمله آن سرداران ابرمردی است که چشم زمین به چشم‌هایش حسودی‌‌ها کرد.
کد خبر: ۲۳۳۱۲۹
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۳۹۹ - ۰۹:۳۰ 29 September 2020
حاج ابراهیم همت از آن دست شهداست كه هر چه درباره‌اش گفته و نوشته شود، باز هم سخنان تازه و نكاتی می‌توان از آنها به دست آورد. «تابناک» در آخرین گزارش از مجموعه روایات‌ هفته دفاع مقدس، گزارشی از زندگی این سردار شهید محبوب را منتشر می‌کند.

شهید «محمد ابراهیم همت» در دوازدهم فروردین ۱۳۳۴ در «شهرضا»، یکی از شهر‌های استان «اصفهان» در خانواده‌ای مستضعف و متدین به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۲ وارد دانشسرای اصفهان شد و پس از دریافت مدرک تحصیلی فوق دیپلم، به سربازی رفت. در حین سربازی و پس از آن، روی به مبارزه با رژیم طاغوت آورد و با گروه‌های مبارز مسلمان مرتبط شد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همت فعالیت‌های خود را گسترش داد؛ «کمیته انقلاب اسلامی» را در «شهرضا» راه‌اندازی کرد و با کمک دوستانش، هسته اولیه «سپاه» شهر را شکل داد. در اواخر سال ۱۳۵۸، بر حسب ضرورت، به «خرمشهر» و سپس به «بندر چابهار» و «کنارک» و استان «سیستان و بلوچستان» رفت و به فعالیت‌های گسترده فرهنگی پرداخت.


در خرداد سال ۱۳۵۹ به منطقه «کردستان» فرستاده شد و بنا بر آماری که از یادداشت‌های آن شهید به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر ۱۳۵۹ تا دی ماه ۱۳۶۰ (با فرماندهی مدبرانه او)، ۲۵ عملیات موفق در خصوص پاک‌سازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ضد انقلاب داشته است.
پس از آغاز جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید «همت» به صحنه کارزار وارد شد و در سالیان حضور در جبهه‌های نبرد، خدمات شایان توجهی از خود بر جای گذاشت و افتخارها آفرید.

و اما به همراه شهید حاج احمد متوسلیان، تیپ محمد رسول‌الله (ص) را تشکیل داد و در عملیات «‌فتح‌المبین» مسئولیت بخشی از عملیات، به عهده این سردار دلاور بود. در عملیات پیروزمندانه «‌بیت‌المقدس» در سمت معاونت تیپ محمد رسول‌الله (ص) فعالیت كرد. با آغاز عملیات «‌رمضان» در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۳ در منطقه «شرق بصره»، فرماندهی تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص) را بر عهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا هنگام شهادتش در سمت فرماندهی آن انجام وظیفه كرد.

در «والفجر مقدماتی» مسئولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل «لشکر ۲۷ حضرت محمد رسول‌الله (ص)، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع)» بود، بر عهده گرفت و سرانجام در عملیات خیبر، در جزیره مجنون و در هفدهم اسفند ۱۳۶۲، این جان ناآرام و شیدا، بهانه وصل به معبود را با ترکشی که بر پیکرش نشست، پیدا کرد و شهد دلنشین شهادت را لاجرعه سر کشید. خدایش با اولیا محشور گرداند.



خاطرات از زبان خانواده و همرزمان شهید



در میدان بزرگ «شهر‌رضا» مجسمه بزرگی از شاه قرار داشت. ابراهیم و چند نفر از دوستانش نقشه کشیده بودند که در یک فرصت مناسب، مجسمه را پایین بکشند. ظهر روز تاسوعا، ابراهیم ناهارش را که خورد، به طرف میدان به راه افتاد. دوستانش را جمع کرد و گفت: «باید همین الآن مجسمه شاه را پایین بکشیم!».

یكی از بچه‌ها رفت و با یك دستگاه ماشین سنگین برگشت. ابراهیم با سرعت از پایه مجسمه بالا رفت و طناب بلند و محکمی را دور گردن مجسمه پیچید. سر دیگر طناب به ماشین وصل شد و بعد ماشین حركت كرد و ناگهان مجسمه تکان خورد، از جا کنده و با صدای مهیبی روی زمین افتاد و تکه تکه شد. آن روز بعد ‌ا‌ز ظهر تکه‌های مجسمه شاه در دست مردمانی بود كه برای عزاداری به میدان مركزی شهر آمده بودند.

رفته بود قم اعلامیه و نوار بیاورد، اما دیر كرده بود. منتظر و ناراحت نشسته بودم توی حیاط ببینم بالأخره كی می‌آید. یك‌ دفعه دیدم در باز شد و با یك گونی پر از عكس و اعلامیه وارد شد. همین‌كه چشمش به من افتاد، پرسید: «مادر خواب است یا بیدار؟»
گفتم: «خواب است؛ چه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «هیچی؛ مأمورها بهم مشكوك شده‌اند و تا همین نزدیكی‌ها تعقیبم كرده‌اند. تو فقط برو پشت بام و مراقب کوچه باش ببین چه خبر است!»
رفتم روی پشت بام و متوجه شدم پاسبان‌ها داخل کوچه مشغول پرس و جو هستند. آمدم پایین. دیدم در همین فاصله، گونی را با طناب از دیوار پشتی خانه آویزان کرده است. پرسیدم: «حالا می‌خواهی چکار کنی؟»
گفت: «کاری ندارد، فقط کمک کن تا از دیوار بروم بالا».
كمكش كردم. از دیوار كشید بالا و خودش را انداخت آن‌ طرف. صداش آمد: «خداحافظ. من رفتم. گونی را هم با خودم بردم.»
 
نماز ظهر را به امامت حاجی خواندیم. وقتی آماده نماز عصر می‌شدیم، روحانی به جمع‌مان اضافه شد. حاجی به محض این ‌كه از حضور یك روحانی در جمع اطلاع پیدا كرد، برگشت داخل صف مأمومین و گفت: «وقتی ایشان هستند، تكلیف از ما ساقط است.»
اصرارهای آن روحانی هم مبنی بر این ‌كه دوست دارد نماز را به امامت حاجی بخواند، به جایی نرسید و بالأخره ما نماز عصر را به امامت ایشان خواندیم. بعد از نماز، قرار شد یكی دو تا مسأله شرعی گفته شود. در میانه‌های صحبت بود كه حاجی یك‌دفعه افتاد. بچه‌ها جمع شدند دورش و بلندش كردند. دیدیم از شدّت ضعف دیگر نمی‌تواند روی پا بند شود. دكتر كه آمد، گفت: «ایشان در اثر كار زیاد و نخوردن غذا دچار ضعف شده است.»

پس از نخستین دیدارش با امام راحل، حال غریبی پیدا كرده بود. تا مدت‌ها از یادآوری این دیدار سرمست می‌شد. همان‌روز وقتی از نزد امام برگشت، به شدت منقلب بود. پرسیدم: «مگر چه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «امام دست خود را بر سرم كشید.»
بعد نفسی گرفت و گفت: «لحظه خیلی شیرینی بود؛ تا عمر دارم فراموشش نخواهم كرد.»

لشکر محمد رسول‌الله (ص)‌ در حال نقل و انتقالات قبل از عملیات بود. حاجی داشت برای بچه‌ها موقعیت منطقه را شرح می‌داد. كلمه‌ها خوب توی دهانش نمی‌چرخید. احساس کردم که ضعف تمام وجودش را گرفته است. یک‌دفعه زانوهایش لرزید؛ دستش را به دیواره سنگر گرفت و آهسته روی زمین نشست.
دکتر را خبر کردیم. دكتر پس از معاینه، گفت: «به خاطر بی‌خوابی و غذا نخوردن، بدنش ضعیف شده است و حتما باید استراحت کند!»
حاجی قبول نکرد. هر چه اصرار کردیم، نپذیرفت. می‌گفت: «در این شرایط نمی‌تواند به استراحت فكر كند!»
بالأخره اجازه داد که یک سرم به دستش وصل کنند اما به این شرط كه بتواند در همان حال عملیات را هدایت كند.

در میان بچه‌ها مشهور بود كه حاج همت كیلومتری می‌خوابد نه ساعتی. چون هیچ گاه وقت نداشت یك‌جا چهار یا پنج ساعت بخوابد، همه‌اش توی ماشین و در مسیرها می‌خوابید. مثلا وقتی از اندیمشک به اهواز می‌رفت، در بین راه صد کیلومتر می‌خوابید یا وقتی نیمه‌شب برای شناسایی به منطقه‌ای می‌ر‌فت، در طول راه چهل پنجاه کیلومتری می‌خوابید.

یك شب، پیش از عملیّات مسلم بن عقیل، به خانه آمد. سر تا پایش خاكی بود و چشم‌هایش قرمز شده بود. سرماخوردگی باعث شده بود سینوزیتش عود كند. دیدم رفت كه وضو بگیرد. گفتم: «حالا كه حالت خوب نیست، اول غذا بخور بعد نماز بخون!»
گفت: «من با این‌همه عجله آمده‌ام كه نمازم را اول وقت بخوانم دیگر!»
 
وقتی ایستاده بود به نماز، دیدم از شدت ضعف دارد می‌افتد. رفتم ایستادم كنارش تا مواظبش باشم.
در قلاجه بودیم، سال ١٣٦٢، هوا خیلی سرد بود. رفتیم تمام اورکت‌هایی را که توی دوکوهه داشتیم، آوردیم برای بچه‌ها.
حاج همت كه آمد، دیدم یادم رفته برایش یكی كنار بگذارم. ماجرا را با یكی از بچه‌ها مطرح كردم. گفت: «‌من یكی دارم.» خوشحال شدم. رفتم به حاج همت گفتم: «حاجی یك اوركت برات نگه داشتیم!»
گفت: «هر وقت دیدم تمام رزمنده‌ها صاحب اوركت شده‌اند، آن‌موقع من هم می‌پوشم!»

یک ‌بار که آمده بود «شهرضا» گفتم: «بیا این‌جا یک خانه برایت بخریم و همین‌جا زندگی‌ات را سر و سامان بده!»
گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!»
گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچه‌ات را از این طرف به آن طرف می‌کشی؟»
گفت: «مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است.»
پرسیدم: «یعنی چه خانه‌ات عقب ماشینت است؟»
گفت: «جدی می‌گویم؛ اگر باور نمی‌کنی بیا ببین!»
همراهش رفتم. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت: «این هم خانه. می‌بینی که خیلی هم راحت است.»
گفتم: «آخه این‌طوری که نمی‌شود.»
گفت: «دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای خانه‌دارها!»

عملیات خیبر بود. داشتیم می‌رفتیم دوكوهه. در بین راه، خبر رسید كه امام پیام داده‌اند كه جزیره مجنون باید حفظ شود.
این پیام یك‌باره حاج همّت را از این رو به آن رو كرد. من از عشق و علاقه او به امام خبر داشتم ولی تا آن روز چنین ندیده بودمش. هی تند تند راه می‌رفت، فكر می‌كرد و زیر لب می‌گفت: «‌امام پیام داده‌اند، باید یك كاری بكنیم!»
بالأخره تصمیمش را گرفت و گفت: «‌باید خودمان را به دوكوهه برسانیم و چند گردان به منطقه اعزام كنیم.»
او بعد از این پیام خورد و خوراك را بر خود حرام كرد و تا لحظه شهادت از حركت و تلاش و جنب و جوش باز نایستاد.
 


خاطرات
از زبان همسر شهید



یک شب، پیش از آمدن حاجی به پاوه، خواب عجیبی دیدم. بالای قله کوهی ایستاده بود و من از دامنه کوه او را می‌دیدم. در آن بلندی، خانه سفیدی را نشانم داد و گفت: «این خانه را برای تو می‌سازم. هر وقت آماده شد، دستت را می‌گیرم و می‌كشمت بالا!»

وقتی قرار شد قبل از عقد صحبت‌هایمان را انجام دهیم، قسمم داد و گفت: «‌زندگی من باید همه چیزش برای خدا باشد. حالا هم شما را به خدا اگر مطمئن هستید كه می‌خواهید با من ازدواج کنید، صحبت کنیم!»

به حاجی گفتم: تنها درخواستی كه از شما دارم، این است كه برای عقد‌مان برویم پیش امام.
سكوت كرد و جوابم را نداد. این سكوت یكی دو روزی طول كشید. وقتی بالأخره حاضر شد جوابم را بدهد، گفت: «‌‌شما هر تقاضایی به جز این داشته باشید، من انجام می‌دهم. اما از من نخواهید لحظه‌ای از عمر مردی را که تمام وقتش را باید صرف امور مسلمانان كند، به خودم اختصاص بدهم! من بر سرِ پل صراط، نمی‌توانم جواب این كارم را بدهم!»

گفت: «‌حج که بودم، هر بار خانه خدا را طواف می‌کردم، شما را هم در کنار خودم می‌دیدم. آن موقع فکر می‌کردم این نفس من است که نمی‌گذارد به عباداتم برسم، اما بعد که برگشتم منطقه و دیدم شما اینجایید، ‌ایمان پیدا کردم که آن حضور، قسمت من بوده که در طواف همراهم بوده!»
حرف‌هایش كه به این‌جا رسید، سكوت كرد. سكوتش طولانی شد. آن قدر طولانی که من فکر کردم دیگر صحبتی نیست و باید بروم. خودم را آماده می‌كردم خداحافظی بكنم كه ایشان بار دیگر به حرف آمدند و گفتند: «‌احتمال این‌كه من اسیر شوم یا مجروح خیلی زیاد است؛ و در این صورت شما خیلی آزار خواهید دید؛ آیا با این حال باز هم حاضرید با من ازدواج کنید؟»
گفتم: «‌من آرم سپاه را خونین می‌بینم؛ من حتّی به پای شهادت شما هم نشسته‌ام!»
شبی که عقد کردیم، رفتیم خانه پدر حاجی. آن شب حاجی تا صبح گریه می‌کرد. گریه می‌کرد و قرآن می‌خواند. سوره «یس» را با سوز عجیبی می‌خواند. نماز صبح را كه خواندیم، از من پرسید: «‌دوست داری الآن کجا برویم؟»
‌گفتم: «‌گلزار شهدا!»
سرش را به بلند كرد و رو به آسمان گفت: «خدایا شكر!» ‌گفت: «‌همه‌اش می‌ترسیدم چیزی غیر از این بگویی!»
چند ساعت در گلزار شهدا بودیم. حاجی دلش نمی‌آمد برگردیم خانه. از همه شهدایی كه در آن‌جا بودند خاطره داشت. این خاطره‌ها را با شرح و تفصیل تعریف می‌كرد. بعد چیزهایی با خودش زمزمه می‌كرد و اشک می‌ریخت.
در آن صبح به یاد ماندنی، بارها به او حسودیم شد.

همیشه سر این که اصرار داشت حلقه ازدواج حتماً دستش باشد، اذیتش می‌کردم. می‌گفتم: «حالا چه قید و بندی داری؟»
می‌گفت: «حلقه، سایه یک مرد یا زن در زندگی است. من دوست دارم سایه تو همیشه دنبال من باشد. من از خدا خواسته ام تو جفتِ دنیا و آخرتم باشی!»

مهدی تازه چهل روزش شده بود که حاجی آمد دنبالمان و ما را با خودش برد جنوب. در آن‌جا، در منزل عموی حاجی ساکن شدیم. آن‌ها خودشان هم دو تا بچه کوچک داشتند و با همه محبتی که در حق من و مهدی می‌کردند، ما یک‌جورهایی احساس شرمندگی می‌كردیم. چون فکر می‌کردیم به هر حال آنها را به زحمت انداخته‌ایم.
این مسأله را با حاجی در میان گذاشتم. او وقتی دید من از این مسأله چقدر ناراحتم، رفت بیرون و دو ساعت بعد با یک وانت برگشت. وسایلمان را كه جمع كردیم، نصف وانت را هم نگرفت. خودمان هم سوار همان وانت شدیم و رفتیم به اندیمشک.
وسایل را در یكی از خانه‌های بیمارستان شهید کلانتری خالی كردیم. وقتی مستقر شدیم، حاجی گفت: «کلید این خانه را یک ماه پیش به من داده‌ بودند. اما من ترجیح می‌دادم به جای من و تو، بچه‌هایی كه نیازشان بیش از ماست، از این‌جا استفاده كنند!»

رزمنده‌ها تا چشمشان به حاجی افتاد، دوره‌اش كردند. در آغوشش گرفتند و بوسیدند. یکی‌شان، انگار پدرش را بعد از مدت‌ها دیده باشد، شانه حاجی را بوسید و با دل‌تنگی گفت: «‌این چند روزه که شما نبودید، سیل آمد و سنگرهامان را آب گرفت؛ خیلی اذیت شدیم!»
حاجی نشست در میان حلقه رزمنده‌‌ها و با حوصله به حرف‌های همه گوش داد. آن‌قدر بین آن‌ها ماند و باهاشان حرف زد تا آرام شدند و قرار یافتند. وقت خداحافظی، یكی گفت: «‌حاجی ما را فراموش نكن!»
همین كه به پاوه رسیدیم، حاجی مستقیم رفت به سپاه برای پیگیری مشکلات آن بچه‌ها که به سنگرشان آب افتاده بود.

اجازه نمی‌داد بروم خرید. می‌گفت: «‌زن نباید زیاد سختی بکشد!»
ناراحت می‌شدم. اخم‌هام را که می‌دید می‌گفت: «فکر نکن که آوردمت اسیری؛ هرجا که خواستی برو.»
می‌گفت: «‌اصلاً اگر نروی توی مردم، من ازت راضی نیستم. اما چیزی كه ازت می‌خواهم این است كه فقط گوشت نخر، چیزهای سنگین نخر كه خسته شوی. این‌ها را بگذار من انجام بدهم!»

می‌خواستم سفره بیندازم كه حاجی دستم را گرفت. گفت: «‌وقتی من می‌آیم، تو باید استراحت كنی! من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم!»
گفتم: «‌من كه بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یك روز می‌گفتی می‌خواهی زنت چریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم!»
شروع كرد به انداختن و مرتب كردن سفره. سرش پایین بود. با صدایی كه انگار دوست ندارد، كسی غیر از خودش بشنود، گفت: «‌تو بعد از من سختی‌های زیادی می‌کشی. پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در كنارت هستم، کمی كمكت كنم!»

از جمله مواقعی كه نسبت به حاجی حسادت می‌کردم، لحظاتی بود كه مشغول عبادت می‌شد. صدای اذان را که می‌شنید، سرگرم هر كاری كه بود، رهایش می‌كرد و آرام و بی‌صدا می‌رفت و مشغول نماز می‌شد.
نیمه‌شب‌ها بلند می‌شد، وضو می‌گرفت و برای این‌كه مزاحم خواب ما نباشد، می‌رفت به یك اتاق دیگر. در آن لحظات من اگر بیدار بودم، صدای ناله‌های آرامش را می‌شنیدم؛ صدایی كه خیلی آرام بود.

برای همه سؤال شده بود كه چه طور حاجی با این‌كه همیشه در خط مقدم جبهه است و جلوی گلوله دشمن، حتی یك خراش كوچك هم برنمی‌دارد. تا آن‌جا كه من یادم می‌آید فقط در عملیات «والفجر چهار» بود که یك ناخنشان پرید. یك روز من به شوخی این مطلب را به حاجی گفتم. خندید. گفت: ‌«اسارت و جانبازی، ایمان زیادی می‌خواهد که من آن را در خودم نمی‌بینم. برای همین از خدا خواسته‌ام شهادت را نصیبم كند؛ آن‌هم فقط روزی كه جزو اولیائش پذیرفته شده باشم.»

بیشتر نیمه‌شب می‌آمد و سپیده صبح می‌رفت. همیشه، با وجودی كه خستگی از سر و رویش می‌بارید، سعی می‌كرد در كارهای عقب افتاده خانه كمكم كند. یک شب خیلی دیر به خانه آمد. من تمام روز را از بچه‌ها مراقبت کرده بودم. مصطفی شیر خواره بود؛ مهدی هم تازه پاگرفته بود و دائم پشت سرم راه می‌افتاد. برای همین بیشتر كارهایم مانده بود برای آخر شب كه بچه‌ها خوابند. وقتی آمد، داشتم خودم را آماده می‌كردم برای شستن لباس‌ها كه گفت: «‌اجازه بده من این‌كار را بكنم!»

قبول نكردم. هر چه اصرار كرد، كوتاه نیامدم. گفتم: «خسته‌ای تو؛ برو استراحت كن!»
رفتم داخل حمام و مشغول شستن شدم. چند دقیقه بعد در حمام زده شد. بازکردم و حاجی را با یک لیوان آب پرتقال جلوی در دیدم. لبخندی زد و گفت: «شرمنده‌ام! حالا که قرار است لباس‌ها را بشویی، بگذار گلویت خشک نباشد!»
لیوان را گرفتم و گفتم: «حالا برو با خیال راحت بخواب!»
 
حاجی رفت. مقداری از لباس‌ها را كه شسته بودم، گذاشتم بیرون حمام. وقتی شست و شوی بقیه لباس‌ها هم تمام شد و از حمام بیرون آمدم، دیدم حاجی دارد لباس‌های شسته شده را روی طناب پهن می‌کند.
آن شب برای اولین بار دیدم كه گوشه چشم‌هایش چروک افتاده، روی پیشانی‌اش هم. همان‌جا زدم زیر گریه. گفتم: «چی به سرت آمده؟ چرا این شکلی شده‌ای؟»
حاجی خندید، گفت: «فعلاً این حرف‌ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده‌ام خانه. اگر فلانی بفهمد کله‌ام را می‌کند!» و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت: «بیا بنشین این‌جا، باهات حرف دارم.»
نشستم؛ گفت: «تو می‌دانی من الان چی دیدم؟»
 
گفتم: «نه!»
 
گفت: «من جدایی‌مان را دیدم!»
 
به شوخی گفتم: «تو داری مثل بچه‌های ‌لوس‌ حرف می‌زنی!»
 
گفت: «نه، تو تاریخ را نگاه كن! خدا هیچ وقت نخواسته عشاق، آن‌هایی که خیلی دل‌بسته هم هستند، با هم بمانند.»
 
دل ندادم به حرف‌هاش. ماجرا را به شوخی برگزار كردم. گفتم: «یعنی حالا ما لیلی و مجنونیم؟» حاجی عصبانی شد، گفت: «من هر وقت آمدم یک حرف جدی بزنم، تو شوخی کردی! من امشب می‌خواهم با تو حرف بزنم. در این مدت زندگی مشترک‌مان یا خانه مادرت بوده‌ای، یا خانه پدری من. نمی‌خواهم بعد از من هم این طور سرگردانی بکشی. به برادرم می‌گویم خانه «شهرضا» را آماده کند، موکت کند که تو و بچه‌ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید.»
 
من ناراحت شدم، گفتم: «تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا با هم برویم لبنان، حالا…»
 
حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن می‌زند، گفت: «نه، این‌طورها هم که نیست، من دارم محکم کاری می‌کنم، همین!»

گفتم: «‌به خاطر این چشم‌ها هم كه شده، ‌تو بالاخره یك روز شهید می‌شوی!»
 
چشم‌هایش درخشید، پرسید: «‌چرا؟»
 
یك‌دفعه از حرفی كه زده بودم، پشیمان شدم. خواستم بگویم «ولش کن! حرف دیگری بزنیم!»، اما نگاهش یك جوری بود كه نتوانستم این را بگویم. بعد خواستم بگویم «در همه نمازهایم دعا می‌كنم كه تو بمانی و شهید نشوی!» اما باز نشد. چیزی قلنبه شده بود و راه گلویم را گرفته بود. آهی کشیدم و گفتم: «‌چون خدا به این چشم‌ها هم جمال داده هم کمال. چون این چشم‌ها در راه خدا بیداری زیاد کشیده‌اند و اشک‌های زیادی ریخته‌اند.»
صبح، راننده با دو ساعت تأخیر، آمد دنبالش. گفت: «ماشین خراب است، باید ببرم تعمیر!»
 
حاجی خیلی عصبانی شد، داد زد: «برادر من! مگر تو نمی‌دانی آن بچه‎ها تو منطقه چشم انتظار ما هستند؟ مگر نمی‌دانی من نباید آن‌ها را چشم به راه بگذارم؟»
 
حقیقتش من از این اتفاق كمی خوشحال شدم. راننده رفت ماشین را تعمیر کند و ما برگشتیم خانه. اما، او انگار دلش را همراه خودش به خانه برنگرداند. دلش از همان دم در رفته بود پیش رزمنده‌هاش. دوست نداشت وقتی را كه باید در كنار رزمنده‌ها بگذراند، در جای دیگری باشد، حتی اگر آن‌ جای دیگر، خانه خودش باشد. داخل خانه كه شدیم، یك دفعه برگشت و ‌گفت: «تنها چیزی که مانع شهادت من می‌شود وابستگی‌ام به شماهاست. روزی که من مسئله شما را برای خودم حل کنم، مطمئن باش آن وقت، وقت رفتن من است!»

نشسته بود گوشه اتاق و ساکت بود. من هم ساكت بودم. تنها صدایی كه گاهی توی اتاق می‌پیچید، صدای به هم خوردن اسباب‌بازی‌های مهدی بود. داشت بازی‌‌اش را می‌كرد و ذوق می‌كرد. مهدی یك‌دفعه بلند شد و رفت طرف حاجی. حاجی صورتش را از مهدی برگرداند و نگاهش را دوخت به دیوار كناریش. آمدم بگویم «چرا با بچه این‌جوری می‌كنی!»، دیدم چشم‌هاش تر است و لب‌هاش می‌لرزد. دل من هم لرزید. حس كردم این‌ بار آمده كه دیگر دل بكند و برود.
 
حاج همت دفترچه کوچکی داشت که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود. یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان شهید او بود. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود.
 
یکی، دو ماه قبل از شهادتش، در اسلام‌آباد این دفترچه را دیدم. نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود.
 
پرسیدم: «این چهاردهمی ‌کیه؟ چرا ننوشته‌ای؟»
گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی!»
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱۸
در انتظار بررسی: ۷
انتشار یافته: ۱۵۷
روحش شاد و يادش گرامي بزرگ مرد پهلوان ايراني
گفت: «دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای خانه‌دارها!»

کاش اینطوری نبودی حاجی ؛ مارو گذاشتی و رفتی ؛ دنیامونو سپردی دست این دنیا دارها؛
روح این شهیدبزرگواروتمام شهدای عزیزشادباد
گفت: «دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای خانه‌دارها!»!!!!

قربون کلامت؛ نفست حقه ؛ زنده باشی ایشاللاه تا ابد؛ تازگیها خیلی احساست رو درک میکنم.
فقط گريه کردم و افتخار به اين سردار رشيد.
به اميد شفاعت امام حسين (ع) برای همه مسلمين و مسلمات
کاش اکنون که همت نیست همتش بود یا تاجران با نامش تجارت نکنند
آنها کجا و ....کجا

روحت شاد اخوی
مامدیون خون شهداهستیم خدایا به ماایمان وتوانای ده تافردای قیامت سرافکنده نباشیم روحشان شاد وغریق رحمت واسعه الهی باد
پاسخ ها
ناشناس
| Germany |
۱۷:۴۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۵
پای درد و دل همسر و فرزندانشان بیشینید تا ببینید که چگونه این دیون را داریم ادا میکنیم!
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
عده ای نشسته اند و از خون شهیدان سوءاستفاده کرده و بر کرسی قدرت و ثروت ورانت نشسته اند.
ای کاش فقط یک ذره از ایمان واعتقاد شهید همت در وجود من بود وقتی این مطالب را می خوانم از وجود خودم بیزار می شوم آنها در اوج اسمان و ما در ارتفاع پست
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۰۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۵
من هم موافقم عزیز دل
همه عزت و شرف این ملت مرهون خون مقدس شهدا است باید پاسدار خون مطهر آنها باشیم وگرنه....
اللهم الرزقناتوفيق الشهاده في سبيلك
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۳۹ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
این که گفتی یعنی ه؟
شادی روحش صلوات
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۲:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
اللهم صلی علی محمد و آل محمد ک عجل فرجهم
تابنک بازاشک ما را دراوردی خوش بحالش
واقعا من از خودم شرمنده شدم .ترا بخدا ببينيد ما چه اسطوره هايي داريم چقدر بي ادعا و پاك.راستش خيلي حسوديم شد خدا شاهده اشك تو چشام حلقه زده.زندگيمون چقد شده دويدن دنبال ماديات چقد فاصله گرفتيم .يه همت فقط يه همت مرهم تمامي زخم هاي بشري است.
سلام جاجی مرا که می شناسی برایم دعا کن.
حاجی دعا کن این چشم ما هم کمتر گناه کنه! اینطور نمیشه زندگی کرد هر روز یه گناه....
روحش شاد و شاد و خداوند بيامرزد

كجايند مردان بي ادعا ............
بسم رب الشهدا باسلام ودرودبه روح بلند وملکوتی این شهیدبزرگوار وهمه شهدای دفاع مقدس من افتخارمیکنم که همشهری حاج همتم.
پاسخ ها
ناشناس
| United States of America |
۱۴:۵۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۷
من هم همچنین!
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
چطور با پرچم آمریکا کامنت گذاشتی؟آقا زاده ای؟ماموریت آمریکا داری؟
پیش خودم گفتم شاید دیگه کسی برای این ارزشها کامنت نذاره پس کامنت بذارم "خدا با شهدای کربلا محشورش کنه" که دیدم خوشبختانه اشتباه میکردم.
راستی اسم یا عکس هر سرلشکر شهید رو که به خاطر میاری اسم و عکس یه شهید زنده هم کنارشه.
ان شاء الله که احترام این ارزش زنده رو هم بدونیم.
من همیشه وهمواره به شهداء افتخار میکنم خصوصا شهید همت وشهید خرازی روحشان شاد
فقط عشق به خداوند انسانها رو اين طوري هدايت ميكنه وگرنه خيلي ها با عمل به تكليف خودشون رو زدند به روزمرگي
در كوهي نيك نامي مارا گذر ندادند
گرتو نمي پسندي تغييركن قضا را
روحش شاد انشاء الله شفعي ما باشن
خاطرات شهدا درس زندگیست.
ای کاش ماهم شهیدمی شدیم واین بی عدالتیهارانمی دیدیم
سلام ودرود خدا بر روح پاکت ای شهید بسیار منقلب شدم من اهل اسلام آباد غرب و فرزند شهید می باشم . دلاوری این عزیزان در هنگام امتحان دیدم و با تمام وجودم به آنان غبطه می خورم . اما دیروز در مجلسی که دنیا داران به دنیا چسبیده بودند با نهیب همرزم این شهیدان (رییس جمهور) زمین گیر شده شرافت چیز خوبی است که خیلی از آقایان آنرا در پستوی آبادی شان جای گذاشتند و با پول و نماینده شده اند ورنه کسی که با اصول صحیح به خانه ملت رفته باشد مانند مدرس آخرت به دنیا نمی فروشد. خدا مقام عظمای ولایت را حفظ کند نمی دانم اگر نبود چه بر سر این ملک و تمدن می آمد
سلام . نام سردارانی چون حاج قاسم مسیرحسینی . عالی . خمر و افرادی مانند این بزرگواران که رشادت های فراوانی در جنگ داشته اند و از اهالی سیستان و بلوچستان بوده اند گویی مغفول مانده . ما قدردان رشادت های همه شهدای گرانقدر هستیم اما تعدادی از این بزرگواران حتی نامشان هم فراموش شده است
مزار غبار گرفته شان گواه این ادعاست .
به این خواهر گرامی ، همسر حاج همت سلام برسانید و بگوئید حاجی با رفتنش کاری حسینی کرد و شما با بیان این خاطرات ، همچون خانم زینب کبری چراغ راه شهدا را روشن نگه میدارید.
خدایا نسیمی از انفاس قدسی این شهیدان به ما برسان - تابناک از شما ممنونم
درودبرهمت ودرودبرتمام شهدای حق وحقیقت
دل از هر چه قهرمان پوشالی گرفته. سلام بر قهرمانان واقعی وطن.
كاش حداقل بازمانده هاش را دريابيم .
اي واي اي خاك برسرم شد
منه گنهكار كه عمرم را در ...گذراندم چشمام آلوده شده غلط كردم حاج همت من شما را نمي شناسم فقط در حدي كه مي دانم يكي از سرداران جنگ بودي من عمرم را در گناه سپري كردم وگول دنيا را خوردم شما از اين خط مقدم به خط مقدم ديگر ميرفتي ومن از اين پارتي به پارتي ديگر شما بيداربوديد ونمي خوابيديد به خاطر خدا ولي من بيدار بودم گناه مي كردم غلط كردم شما را واسطه قرار مي دم كه از خدا بخواهي من را ببخشد شما پاك هستيد من خجالت مي كشم با خدا صحبت كنم
پاسخ ها
علي
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۱۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۶
دادا دمت گرم كه لوتي وار هر چي تو دلت بود رو گفتي . انشالله همشون دست شما رو بگيرن . چون اونها هم از خودمون بودن . فكر نكن اگه الان بودن با ما فرقي داشتن . فقط يه مسئله هست كه هر كه از فرصت هاش خوب استفاده كنه موفقه .اونا تو زمان خودشون از فرصت پيش اومده كمال استفاده رو بردن . حالا هم دير نشده ... با خودت رو راست باشي و كار مردمو رو راه بندازي بيشتر راه رو رفتي .باور كن عين حقيقته. 99 در صد حساب كتاب خدا رفتار درست با مردمه. مردم از آدم راضي باشن كار تمومه.....ناراحت نباش.....
يك بار هم توسيما خاطراتش را شنيدم چشمانم پر از اشك شد. خوش بحال هر دو تاشان.
کیست همت؟ سربداری بی سر است
او که یک لشگر بسیجی را سر است
یاد سرداران بی سر زنده باد
یاد همت یاد خیبر زنده باد
آنانکه خاکرابه نظرکیمیاکنند----آیاشودکه گوشه چشمی به ماکنند
بسیجی واقعی - همت بود و باکری
سلام و درود بر شما شهدای والا مقام.گریه کردم ودعا کردم تا مانند شما سر فراز نزد خدا برم.شما هم برا ما باز ماندگان دعا کنید.
درود بر روح پاک و سربلند حاج همت
گفتم کجا گفتا به خون
گفتم چرا گفتا جنون
گفتم که کی گفتا کنون
گفتم نرو خندید و رفت
یاد باد آن روزگاران یاد باد
روزگار وصل دوستداران یاد باد
سلام.
روحش شاد.
خواندن اين خاطرات، هم باعث مباهات است بخاطر وجود چنين مرداني در سرزمين ايران و هم باعث شرم است براي ما كه خود را قياس مي كنيم.
شهید همت مردی با اخلاص ومهدبان بود
شرمنده تمام شهدا یم به مولا علی آخ که چقد ر با دین مسایل جامعمان وحرکات ورفتار مسئولان از درون آتش میگیرم خدایا خودت در این وانفسا کمکمان کن خدایا ما را ببخش به حرمت خون این عزیزان شهیدمان این اسطورهای واقعی این یاران واقعی آقا اباعبداله
خدايا حاجي ماراهم شفاعت كنددركنارشفاعت كنندگاني بزرگ انشاالله.ياعلي
من از دانشگاهی در شهرضا فارغ التحصیل شدم
در محل تحصیلم رفتار مسئولین بسیار بد بود
تحقیر و ایجاد مشکلات آموزشی امانمان را بریده بود
سختگیری شدید اساتید که جای خود را داشت ولی با این یکی میساختیم به اصطلاح به نفع خودمان بود گرچه حالا که خوب فکر میکنم میبینم این زیاده روی اساتید در سختگیری به دانشجویان منشاء بسیاری مشکلات آموزشی برای آنان میشد ورفتار بد مسئولینش نمود بیشتری پیدا میکرد
اینها همه را گفتم که بگویم من در آن شهر غریب ، زمانی که دلم میگرفت سر مزار شهید بزرگوار سردار محمد ابراهیم همت میرفتم وبا ایشان درد دل میکردم
خیلی سبک میشدم
انگار از اقوام ویا یکی از دوستان نزدیکم باشند
مزارشان روبروی امامزاده شاهرضاست وفضایی روحانی دارد
کاش کمی از مرام و معرفت ایشان را بعضیها داشتند. . . . . . .
درود وسلام خدا برهمت باكري جهان ارا و.... حالا ببين با خانوادههاي اونا چكار كه نكردن
روحش شاد.خداوندا بار دیگر هم خلق کن.چی ازت کم میشه
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۲۵ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندر آن آيينه صدگونه تماشا مي كرد
گقتم اين جام جهان بين به تو كي داد حكيم
گفت آن روز كه اين گنبد مينا مي كرد
خدا در وجود همه خلق كرده ماييم كه بايد منيت رو قرباني كنيم تا خدايي بشيم
وای بر ما اگر عکس شهدا را ببینیم ولی عکس شهدا عمل کنیم
درود خدا بر مردای مرد بر مردای بی ادعا
همت به همه تحلیل ها خندید.
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد
کز می جام شهادت همه مدهوشانند
یادشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشانند
شاد باشيد اي شهيدان ايران كه در طول تاريخ در دل دشت ها و كوهها و درياها ارميده اييد. درود به روان شهيد همت
یادشان گرامی
راهشان پر رهرو باد...
اگر چمران و همت و باکری و خرازی و ... دیگرانی که انقلاب کردند و رفتند امروز مدیدند که افرادی که جبهه را ندیدهاند دارند دم ار انقلاب و شهدا و میزنند و با استفاده از اسم این بزرگان چگونه به دنیا چسبیده اند چه میگفتند
درودبرفاتح قلبهای تمام بسیجیان شهیدهمت وهمسربزرگوارش ؛به همسرش می گویم درودبرشمااگرمی خواهیددراخرت کنارش باشیدراهش راادامه دهید.
این شهدا تا ابد فخر بنی آدمند
خدا رحمت کنه همه شهیدان دفاع مقدس را و شفاعت شهیدان باشه در روز قیامت دست هممون رو بگیره
نمیتونم جلو اشکهامو بگیرم، خدا بیامرزدش
نمی دانم با ای همه گناه و دلبستگی به تعلقات دنیوی چطور از شهید بخواهم که مرا شفاعت نماید؟
چه روح بزرگی داشته. لیاقتش دنیای ما نبوده . به نظرم مصداق عینی حدیث شریف قدسیه :من طلبنی وجدنی ...من وجدنی.........قتلته "خدایا ما رو اون دنیا شرمندشون نکن."
اگر همت حاج همت ها نبود دشمن بر ما چیره می شد. آنان با نفس شان مبارزه کردن جان شیرین شان در سبد اخلاص گذاشتند و با دشمن کین جنگیدند ات صلاح رستگاری را شرمنده خویش و نفس کشیدن در دنیای پس از شهیدان بر ما آسان و خوش بو شود راستی آیا ما قدر می دانیم؟
tabnak azat bekhatere yad kardan az shohada mamnoonam
کجایند مردان خوب خدا
کجایند مردان بی ادعا
خوش به سعادتت حاجی و خوش بحال همسرت که اون دنیا هم کنارته انشالله
حاج همت و امثال او در قلب ما هستند.اميدوارم نوبت جانبازي ما هم كه شد،بتوانيم مثل آنها اداي وظيفه كنيم.
خدایا به آبروی شهیدان مخلص در گاهت مارا با دین از دنیاببر
از خدا میخوام همین شهدا و امثال شهید همت اون دنیا دست مارو بگیرند
قسمت مباد به فتوای نام و نان /مشغول اب و دانه گردد کبوترم / ای اسمانیان که زمین جایتان نبود /ماندست خاطرات شما لای دفترم /باشد حرام شیر حلالی که خورده ام روزی اگر زخون شما ساده بگذرم
خدایا اخلاص .اخلاص .ای کاش یک جو از اخلاص محمد ابراهیم همت را ما ملت داشتیم اونوقت دیگر حال و روزمان اینطوری نبود .
روحش شاد یادش گرامی باد
سردار برامون دعا کن....خیلی محتاجیم.....
اینایی که منفی دادن چه مرگشونه
جوانهایی مثل حاج همت خرازی باقری باکریها و ... جنگی تمام عیار را فرماندهی کرده، پیش برده و به پیروزی رساندند...اما اکنون برای جوانان بالیاقت و شایسته تره هم خورد نمی کنند و هیچ پست مهمی را برازنده زیر 35 سال نمی دانند...اکثر شهدا و فرماندهان سالهای جنگ به زور سنشان به 30 میرسید و بدلیل صفای دل و مکارم اخلاق جاودانه شدند.
من همشهری شهید همت هستم هروقت به امام زاده شاهرضا میروم برایش فاتحه میخوانم
انشاء الله از شفاعتش بهرهمند بشیم .
شهيدان باكريي وهمت وبروجرديهاوسايرشهدارفتن براي آرامش وآسايش اين مملكت.چشم ورودگناه است.ماهامانديم تابارگناههايمان زياد شود.حاج همت التماس دعا
حاجی فخر ایران وشهرضایی
درود بر تمامی شهیدان ایران زمین اگه شهید همت الان بود جزء
ولایتمدارترین اشخاص کشور بود
السلام علی عبادالله الصالحین و ای خداوند مهربان !
مرا ببخش و توفیق عبادت خالصانه عنایت بفرما.
سلام - جوان که بودیم حاج ابراهیم آمده بودند کردستان و .......عملیاتی بود که مجروحین زیادی داشت ،حاجی هم سرتا پا خاکی وخسته و .....بقیه را همراهی می کرد . تو بیمارستان ، موقع نماز رفت وضو گرفت و ایستاد به نماز ، پوتین هاش رو بردم تمیز کنم تا برداشتم دیدم خیلی سنگین اند ،وارونه کردم پرخاک و شن بود ، از حال خودش بی خبر بود .... کان را که خبر شد خبری باز نیاید .......الآن پنجاه سالمه هروقت این قضیه یادم می آید بی اختیار اشک می ریزم ، شادی روح بلندش ،روی خندانش ومهربانی جاودانه اش صلوات(تابناک شما که هیچوقت نظر بنده را نمی گذاری این یکی هم .......)
عزیز شده خدا نمازش اول وقته خدا همه ما رو ذاکر خودش کنه اونم در حالتی که ریا توش نباشه فقط یاد یاد یاد خدا توش باشه انشااله
انهاکجاماهاکجا؟گویی درموردافسانه ای می شنویم.چرا؟مادرکدام دنیاییم وانهادرکدام دنیابودند؟...بااین طرززندگی چگونه بایدمرد؟باچه رویی دران جهان چشممان به چشم انهابخورد؟!!
واقعا از شهدا شرمنده ایم
اینها اسطوره نیستند. اینها افسانه نیستند. اینها نمونه های واقعی، ملموس و حی و حاضر انسان کاملند. اینها محمد و علی و حسین را به یاد می آورند. ما نیازی نداریم مانند غربیها قهرمان های افسانه ای که فقط در دنیای مجازی زنده هستند بسازیم. ما قهرمان های واقعی انسانیت را داریم.

راهشان پر رهرو باد
به گفته مقام معظم رهبری که انشا
الله همیشه صحیح و سالم باشند یادآوری یاد و خاطره شهدا در زمان حال کمتر از شهادت نیست گرامی می داریم یاد و خاطره همه شهدای عزیز این انقلاب ونظام مقدس جمهوری اسلامی ایران
روحش شاد و قرین اولیا و راحش سر مشق و یادآور برای زندگان
روحش شاد

ما با مهدی همت (پسر شهید همت) تو یک هیات سینه میزدیم

پسر خوبیه

خدا پدرش رو رحمت کنه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اون موقع كه داشتيم ميرفتيم عمليات همه از هم حلاليت ميگرفتيم و ديدار به قيامت ميگفتيم . نميدونستم الان بايد زنده بمونم حسرت روزهاي خوب باهم بودن رو بخورم . اي كاش اون موقع كه حلاليت ميگرفتيم ازشون ميخواستم اگه رفتن هر جور شده راه رفتن منو هم باز كنن . نميدونم برا چي موندني شدم . برا چي بايد حسرت بخورم كه اي بابا اينا همه دوستاي من بودن . من با اينا چه روزا و شبايي رو گذروندم . حالا اونا كجا هستن و من كجا . من الان بايد هي دنده عوض كنم از يك برم دو و سه تا شب مثل يابو كار كنم بعدش كه ميام خونه تازه يادم ميفته كه نرفتم سر خاكشون حداقل نيم ساعت باهاشون باشم . اي توف تو روح اين روزگار .
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۴۸ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
علت این خسران برادرمن نداشتن اخلاصه....اگه اخلاص و اطاعت محض خدارو داشتی نگاهت به مسائل هم متفاوت میشد و شهادت بدنبالت میومد
اشکم دراومد برای شادی روحش صلوات
زندگي من سرشار از گناه است،‌خدا رو قسم مي دهم به روح بزرگ سرور شهيدان امام حسين و امثال همتها به منو هم به راه راست هدايت كنه...
انسان بزرگ و با ایمانی بود ایشان . روحش با مولایش هم نشین باد .
همت بلند دار که در وادی زمان
ان می رسد به وصل که دارای همت است
خدا با شهدای روز عاشورا محشورش گرداند
اینهاافرادی بودند که هر کاری میکردند برای خدابودو هیچ چی برایخودشون نمی خواستند ای کاش ماهم لیاقت داشته باشیم که مثل اونها محبت های خدارابلکه بتونیم جبران کنیم
خدا بیامرزدمون
کی می تونه این مطالب را بخونه و گریه نکنه
باسلام بنده تشکر میکنم از همسر مکرمه حاجی که خاطرات بسیار دلنشینی را بیان فرمودند بنده یکی از بسیجیهای این سردار لشکر بودم باور بفرمائید یادوخاطره این عزیز همیشه در زندگیمان رقم میخورد و روزمره به یاد این عزیزمان هستیم خداوند متعال انشاا... با شهدای کربلا و ارباب بی سرش امام حسین(ع) وائمه اطهار محشور فرماید وبه خانواده محترمش صبر عنایت فرماید وبه ما توفیق ادامه راه این عزیزان را عنایت نماید.
حاجی بدجوری غمگینم همه چی ریخته بهم همه ضدارزشها ارزش شده حاجی راه را گم کردیم دروغ زیاد شده حاجی التماس دعا
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
غم اگر غم اهل بیت رسول الله ص باشه ارزشه ..شما به تکلیف خودت عمل کن و همیشه رضای خدارو در نظر داشته باش ...اینکه دیگران چه میکنن مهم نیست مهم اینه که خودت چه میکنی
افتخار میکنم اصفهانی و هم استانی همت هستم
‌گفت: «تنها چیزی که مانع شهادت من می‌شود وابستگی‌ام به شماهاست. روزی که من مسئله شما را برای خودم حل کنم، مطمئن باش آن وقت، وقت رفتن من است!»
روحت شاد من كه در بند شديد زندگي دنيا شده ايم چه خاك بر سركنم ؟ دعايم كن
شهید همت اسطوره ی ما ایرانیهاست.من به بسیجی های الان کاری ندارم،فقط می دانم که امثال شهید همت بسیجی واقعی بوده اند.چقدر اخلاص....
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
الان هم بسیجی واقعی کم نداریم ...همونایی که در خفا و بدور از ریا فقط برای خدا کار میکنن
جالب است که امثال همت به این دنیا و تعلقاتش هیچ وابستگی نداشته اند و به قول ایشان دنیا را برای دنیاداران گذاشته اند آنوقت عده ای به اسم دفاع از خون شهدا چطور به این دنیا و قدرت چسبیده اند و دفاع از خون شهدا را بهانه قدرت طلبی ها و دنیاطلبی هایشان کرده اند.
به نام خدا
از خدا عاجزانه می خواهم که مدیون خون شهدا نشوم
اشكم در امد، انها كه امرزيده هستند خدا ما را بيامرزد و عاقبت ما را ختم به خير كند، خدا به خانواده خصوصا همسر بزرگوارش صبر و سلامتي عطا فرمايد و به انهايي كه حرمت اين خانواده و همسر و يار وفادار اين شهيد بزرگوار را پاس نداشته و با حرفها و مطالب نا حق و نا روا انها را ازار داده و ميدهند هدايت و اگر قابل هدايت نيستند به سزاي اعمالشان برساند.
درود بر همه آزاد مردان
گریه ام گرفت که چه انسانهای بزرگی را از دست دادیم .بخاطر دفاع از ایران واسلام حتی یادش میرفت غذا بخورد و ظعف میکرد.......والان میلیاردها اختصاص وووووو....تمام هم وغم خیلیها شده که بدزدن وبچاپندوتازه تمام دنیا اسمشان را میدادنند ولی با بدبختی میگیم خ.م و ش والف واقعا که چی شده به شماها
شهدا شرمنده ایم
بنام خدا و باسلام و تشکر،بی شک شناساندن بزرگوارانی همچون همت،باکری و... به نسل حاضر وآتی کاربزرگی استکه سعادت دنیا و آخرت ما درگرو آناست هر چند آن بزرگان درزمانحیات خود خواهان گمنامی بودندلیک بر مااست تابجای آن که در کتابهای درسی از پطرس و ... دیگران تعریف نماییم سعی کنیم تا این بزرگان رابه فرزندان بشناسانیم تا بدانند که آنان کیستند وچه کردند. یاحق
روحش شاد وخوشا بحالش ای کاش خیلی از ما ها با خواندن این حقایق بخودمان بیاییم.واین همه بی عدالتی را انجام ندهیم و زیر بار غیر عدالت وزور نرویم.
هرچه فکر کردم که چیزی که در خور و شان آن شهید بزرگوار پیدا کنم و بنویسم چیزی به ذهنم نرسد جز این شعر که:
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیده اند
انشاالله شنیدن خاطراتش برای ما همتی باشد برای رسیدن به خالق هستی.
این سردار خیبر شکن
قلعه خیبر عاشقان ال الله را فتح نموده
به امید اینکه در روز جزا حاج همت عزیزمارابه خاطر کم کاری هایمان ببخشند
اونا بدنبال چی بودن و حالا ما بدنبال چی هستیم اونا رفتن به جایی که از الان و آینده ما راحتتر هستن
امیدوارم روزی بتونم مثل یک سرباز گمنام شهید بشم
نمایندگان منتخب مردم یاد بکیرند که طرح اعلام داراییهاشون را وتو میکنند
كاش به جاي اينكه اين همه فيلم هاي كره اي پخش ميشه و الگوي جوانان و نوجوامان ما جومونگ ميشود كمي هم به قهرمانان خودمون توجه مي كرديم . حيف است كه ما قهرماناني چون شهيد همت. باكري. زين اعدين. بروجردي . چمران. و... دريم و زندگي اينها را به تصوير نكشيم؟ الگوي جوان ايراني بايد همچون افرادي باشند
بسیجی واقعی ...
خدايا حاج همت ها درجهشان عالي ست. متعالي بگردان واقعا اگر اينان نبودند ايران چه ميشد (كاش مارا هم دعا كنند)
السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک یا شهدای راه خدا.
جا دارد که همزمان با سالگرد شهیدان مهدی و حمید باکری خاطراتی از این عزیزان و وصیت نامه دور اندیشانه ی حمید هم مطلبی درج کنید. خداوند متعال شما و ما را در زیر سایه نام شهدا محفوظ و زنده نگه دارد. انشاالله.
خدايا از اشك چشمش نصيب من كن
همه باید برویم. خوش به حال آنانی که با شهادت جانشان خدا و اولیائش را به استقبال خود داشتند.
همت جان با تمام وجود عاشقت هستم
آسمانی بود و در این خاکدان جایش نبود
بی قراری،بی قراری،بی قراری کرد و رفت

روحش شاد
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
دوستان مردونه در هر حالتی به خانواده شهدا احترام بگذارید همه ادعاهای امروز ما از مردونگی شهدا است
کی میتونیم این شعور و این معرفت رو درک کنیم؟
روحش شاد. آقایون امروزی باید از این شهید بزرگوار یاد بگیرند رسم همسرداری رو. از خوندن خاطراتشون لذت بردم و اشک ریختم. خدا رحمتش کنه و برای خانواده اش آرزو می کنم همیشه آرامش داشته باشند.
تاریخ شهادت این بزرگ مرد تاریخ ایران هفدهم اسفند 62 بود. یک روز قبلش من در سن نوزده سالگی در جزیره مجنون با خوردن دو تیر زخمی شدم. خدا را شاهد می گیرم در آن شب عزیز که در میان بیابان جزیره با لباس خیس و بدن زخمی و عمامه بر زمین افتاده، نگران بودم؛ مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدم که برای دلداری به من بالای سرم آمده بود. قدی بلند و خمیده داشت. بالای سرم نشسته بود. از تنهایی و بی کسی و سرمای زمستانی شکوه می کردم. بدون این که صدایش را بشنوم دلداری اش را می فهمیدم... و اکنون که بعداز 28 سال یاد آن عزیز بلند همت برایم زنده شده است به روح پاکش سوگند می خورم راه مقدسش را ادامه بدهم و پرچم سرفراز اسلام را افراشته بدارم. تقدیم به روح عاشق آن یگانه دوران و همراهان و رهروان راه مقدسش: ای بزرگمرد پاک نهاد که دنیا با تمام پهناوری، جایگاه روح بلند تو نبود؛ای روح عاشق و یگانه؛که لحظه لحظه وجود سبزت برای خدا شکوفا بود. خدایی بودی و خدایی رفتی و به ماندگان فرورفته در وابستگیها درس چگونه زندگی کردن و چگونه رفتن دادی؛ همیشه با ما هستی ای جاودانه تاریخ؛ همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
التماس دعا
منم بالاخره به خاطر این چشم هام یک روز شهید میشم...!!!
البته از اون طرف!!!
رفیق خوبم محمد ابراهیم جان ما رو یادت نره ها.
دعامون کن.التماس دعا.
جواب این عزیزان را در قبال کوتاهی ها و کجرویها چه خواهیم داد
شهید همت فرمود :::: در زمان غیبت مطیع محض ولایت فــــــــــــــقیه باشید. ای کسانی که از کاروان شهدا جا مانده ایم چقدر یاور رهبرمان در تحریم و تهدید و مبارزه بوده ایم. امروز در سنگر بودن و دفاع از اسلام سخت تر از زمان جنگ استط
يادش گرامي .
سلام. من فقط يك سوال از شما مي پرسم.
يكم فكر كنيد ببينيد اگه الان شهيد همت زنده بود،چي كار مي كرد؟آيا غير از برداشتن قلم و مبارزه با جنگ نرم كار ديگري مي كرد؟اگه مي خوايم راه شهيد همت و بقيه ي شهدا رو كه دين زيادي به گردنمون دارن ادا كنيم،بايد به مبارزه و امر به معروف و نهي از منكر (هردو باهم) بپردازيم.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۰:۱۴ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
عزیزان ایشون جزو همون اکبر پونس هاست به احتمال زیاد...خیلی خوب میدونه داره چی میگه...............
تورو خدا تو دام نیوفتید و فریب نخورید
میگن اگر خواستی چیزی یا کسی رو خراب کنی ازش بد دفاع کن
ای کاش لیاقت آن را داشتیم که خاک پای شهید همت باشیم.
اي واي از اين روزهاي من كه اينجوري رفتن
خوش به حالت حاج ابراهيم با اينكه نميشناسمت ولي از شرمندگي با گريه اينها رو مي نويسم
چشم هاي تو چه ديد و چشم هاي من چي ديد
نامرد انان که به ارمانهایتان پشت پا زدند
روحش شاد به خاطر ایمان و فداکاریش. اما به آگاهی می رساند جهاد این عزیزان جهاد اصغر است و جهاد اکبر رو زمین مانده است. کاشکی ما انسان های جهاد اصغری را برای مردم معرفی می کردیم تا الگوی راهشان را انتخاب می کردند. افرادی که بتوانند جامعه را از این همه مشکلات روحی و روانی و اقتصادی نجات دهند. مثلا افتخار حاج محسن رضایی فقط جنگ است. برادر من جنگ تمام شد الان جهاد اکبر است. راهکار برای جهاد اکبر ارایه دهید. بدون ریاست هم می توان جهاد اصغر انجام داد. همانند مریم میرزاخوانی که با تلاش زیاد در حوزه ریاضی ایده پردازی کرد و راه علم را باز کرد. مانند شهید طهرانی مقدم که بدون سر و صدا کارش را در حوزه علمی موشکی پیش برد.
با نام خدا .

اگر اینها اینقدر با گذشت و جوانمرد بودند و دنیا برایشان ارزشی نداشت البته در ان برهه ار زمان ، و دنبال دنیا طلبی

نبودند و در راه خدا کار میکردند .........پس چطور شد که پس از گذشت چند سال از انقلاب ، امروز ربرخی اشخاص که

پست و مقام گرفتند از بهترین مسکن - بهترین کار - بهترین غذا - و درامد اقتصادی بسیار بالایی

برخوردارندو هر روز مسئولین با اینها بودند از بهترین امکانات استفاده

میکنند در صورتی که میلیونها جوان تحصیلکرده نمیتوانند بنا به مشکلات اقتصادی ازدواج کنند ......................مسکن


ندارند ..............حتی اینجانب نتوانستم بنا به مشکلات اقتصادی ازدواج نمایم ................مسکن نداریم ......

خانه متری 10 میلیون تومان .............

همان بحث نان - مسکن - و ازادی مطرح است که ما نداریم ولیکن آقایان دارند ...............منظورم مسئولین کشور هستند ...........

ر
خدا راشکر که حجت خدا بر ما هستند وهروقت سرگذشت این عزیزان را مرور می کنیم بدهکاریهایمان مشخص می شود واینده را بهتر می بینیم
اگرچه شهیدان راهنماهای ما در جامعه هستند، تعظیم و تعزیز آنها وظیفه ماست. ولی وظیفه اصلی ما با این تعظیم و تعزیزها ادا نمی شود. یا آوری آنها تازه آغاز کار است. وظیفه موقعی ادا می شود هر کدام از ما از خودما نه دیگران شروع کنیم. این که فلان مسئول باید درست شود، هزاران هزار بار البته. اینها را وسیله فرافکنی قرار ندهیم. هر کدام از ما هر روز ببینیم در کجا هستیم. چه می کنیم. آیا فقط به این و آن فحش و تهمت و ناسزا می گوییم تمام؟ نه از خودما شروع کنیم. خودمان را اصلاح کنیم. محیط اطاف ما را اعم از خانه و محل کار را درست کنیم. طوری که به قول امام صادق (ع) زینت انقلاب و نظام باشیم. حالا ببینیم ما در کجای کار هستیم.
با آرزوی موفقیت نظام مقدس جمهوری اسلامی
روحش شاد، جایش خالی و راهش پر ره رو باد
یک فیلم سینمایی نباید از زندگی این پهلوان ایرانی ساخته شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی شرمنده شدم از شهید همت
و بدم اومد از خودم...

اون ستاره ها به کجا رسیدند و من کجا دست و پا میزنم
الان حسادت میکنم به شما ای شهید بزرگوار کاش منم همزمان با تو شهید میشدم این دوران را نمیدیدم خوش به سعادت توان زمان نه تو ونه من این روزها را تصور نمیکردیم فرق منو تو این است تو نزد پروردگارت هستی ومن در عالم ...............................................
چقدر این شهید پرتلاش بود لحظه ای از عمرش رو نگذاشت تلف بشه چقدربه اسایش اطرافیانش رزمندگان خانواده ... اهمیت میداده وزحمت می کشیده چقدر براشون مهم بوده کسی راچشم به راه نگذارنددر خاطره ای خوندم کوچکترین فرصتی که پیش می اومد به مادر همسر تماس می گرفتند واحوال پرسی می کردند درسهای زیادی در مرور خاطراتشان بود انشاءالله ما موفق شویم راهشان را ادامه دهیم ودر اخرت مارا شفاعت کنند
شهدا شرمنده ایم
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هفدهم رمضان