بد نیست گاهی از خودمان بپرسیم؛ ما کجا و آنها کجا؟!
ماه مبارک رمضان بود که مسعود به منزل آمد و از من خواست به تعداد چهل نفر غذای افطاری درست کنم. من هم اجابت کردم و او ساعتی قبل از افطار آمد و غذاها را برد. حدود ساعت 11 شب که برگشت به آشپزخانه رفت و شروع به خوردن غذا کرد. تعجب کردم ولی از او چیزی نپرسیدم تا آنکه...
سرویس دفاع مقدس ـ این شب ها و روزهای تکراری و ملال آور، ما را از پرداختن به خود باز داشته اند؛ چه برسد به دستگیری دیگران. گویی، مهربانی های خالصانه دیگر از زندگی ما رخت بر بسته و دست نوازش کشیدن بر سر بینوایان از برنامه زندگی مان حذف شده است؛ روزهایی با ساعت هایی از تکرار و تکرار، با همه چیز بیگانه مان کرده است؛ هم با خود و هم با دیگران ... اما گاهی خوب است فراموش نکنیم که:
نخست:
هنگام برداشت گندم، حسین کیسه هایی از محصول را جدا می کرد و شبانه به خانواده های نیازمند می رسانید. شیوه اش هم این گونه بود که کیسه گندم را پشت درب منزل آنها روی زمین می گذاشت. زنگ می زد و وقتی صدای کسی از ساکنین منزل را می شنید که برای باز کردن درب می آید، پیش از آنکه درب باز شود آنجا را ترک می کرد. وقتی درب باز می شد آن فرد، بدون آنکه چهره حسین را ببیند، کیسه را به درون منزل می برد. آن طرف تر حسین خوشحال از کار خود، زنگ درب خانه ای دیگر را می زد تا باز هم پیش از آنکه درب باز شود... (مادر شهید حسین هوری)
دوم:
یک روز با خانواده سر سفره غذا نشسته بودیم که ناگهان زنگ درب منزل به صدا درآمد. محمد کاظم رفت تا درب را باز کند. پس از چند دقیقه که برگشت، غذای خود را از سفره برداشت و با خود برد و به کسی که مراجعه کرده بود، داد.
یک روز صبح هم که مسافری را در محله دیده بود، بدون آنکه او را بشناسد به منزل آورد و به او صبحانه داد. آن فرد نسخه ای در دست داشت، ولی هیچ جا را بلد نبود. محمد کاظم برخاست و نسخه را گرفت و داروها از داروخانه تهیه کرد. سپس پول کرایه برگشت او را داد و با خیال راحت و بدون هیچ منتی او را روانه دیارش کرد. (برادر شهید محمد کاظم زیبایی)
سوم:
ماه مبارک رمضان بود که مسعود به منزل آمد و از من خواست به تعداد چهل نفر غذای افطاری درست کنم. من هم اجابت کردم و او ساعتی پیش از افطار آمد و غذاها را برد.
نزدیک ساعت 11 شب که برگشت به آشپزخانه رفت و شروع به خوردن غذا کرد، تعجب کردم ولی از او چیزی نپرسیدم تا آنکه پس از شهادتش، روزی طلبه شهید علی قلم بر نقل کرد که یک شب در ماه رمضان به همراه مسعود برای تعدادی از فقرا افطاری برده اند. آنجا بود که متوجه شدم، فرزندم مسعود که در آن زمان نوجوانی پانزده ساله بود، آن غذای افطاری را به مستمندان داده و خود در حالی که روزه بوده، لب به آنها نزده و خود، گرسنه به منزل برگشته بود. (مادر شهید مسعود گرگ زاده)
چهارم:
یک روز که به منزل رسیدم، دیدم قاسم فرش زیر پایمان را جمع کرده است. پرسیدم: چه شده است؟ پاسخ داد: پدر جان! یکی از همسایه هایمان هیچ فرشی برای زیر پای خود و خانواده اش ندارد. اگر این فرش را به آنها ندهیم، نماز و روزه هایمان اشکال دارد. قاسم بلافاصله قالی را برداشت و رفت و او را به همسایه مان داد و شاد و خوشحال به منزل بازگشت. (پدر شهید قاسم داخل زاده)
--------------------------
www.sayyedhhp.blogfa.com
سید حبیب حبیب پور
نخست:
هنگام برداشت گندم، حسین کیسه هایی از محصول را جدا می کرد و شبانه به خانواده های نیازمند می رسانید. شیوه اش هم این گونه بود که کیسه گندم را پشت درب منزل آنها روی زمین می گذاشت. زنگ می زد و وقتی صدای کسی از ساکنین منزل را می شنید که برای باز کردن درب می آید، پیش از آنکه درب باز شود آنجا را ترک می کرد. وقتی درب باز می شد آن فرد، بدون آنکه چهره حسین را ببیند، کیسه را به درون منزل می برد. آن طرف تر حسین خوشحال از کار خود، زنگ درب خانه ای دیگر را می زد تا باز هم پیش از آنکه درب باز شود... (مادر شهید حسین هوری)
دوم:
یک روز با خانواده سر سفره غذا نشسته بودیم که ناگهان زنگ درب منزل به صدا درآمد. محمد کاظم رفت تا درب را باز کند. پس از چند دقیقه که برگشت، غذای خود را از سفره برداشت و با خود برد و به کسی که مراجعه کرده بود، داد.
یک روز صبح هم که مسافری را در محله دیده بود، بدون آنکه او را بشناسد به منزل آورد و به او صبحانه داد. آن فرد نسخه ای در دست داشت، ولی هیچ جا را بلد نبود. محمد کاظم برخاست و نسخه را گرفت و داروها از داروخانه تهیه کرد. سپس پول کرایه برگشت او را داد و با خیال راحت و بدون هیچ منتی او را روانه دیارش کرد. (برادر شهید محمد کاظم زیبایی)
سوم:
ماه مبارک رمضان بود که مسعود به منزل آمد و از من خواست به تعداد چهل نفر غذای افطاری درست کنم. من هم اجابت کردم و او ساعتی پیش از افطار آمد و غذاها را برد.
نزدیک ساعت 11 شب که برگشت به آشپزخانه رفت و شروع به خوردن غذا کرد، تعجب کردم ولی از او چیزی نپرسیدم تا آنکه پس از شهادتش، روزی طلبه شهید علی قلم بر نقل کرد که یک شب در ماه رمضان به همراه مسعود برای تعدادی از فقرا افطاری برده اند. آنجا بود که متوجه شدم، فرزندم مسعود که در آن زمان نوجوانی پانزده ساله بود، آن غذای افطاری را به مستمندان داده و خود در حالی که روزه بوده، لب به آنها نزده و خود، گرسنه به منزل برگشته بود. (مادر شهید مسعود گرگ زاده)
چهارم:
یک روز که به منزل رسیدم، دیدم قاسم فرش زیر پایمان را جمع کرده است. پرسیدم: چه شده است؟ پاسخ داد: پدر جان! یکی از همسایه هایمان هیچ فرشی برای زیر پای خود و خانواده اش ندارد. اگر این فرش را به آنها ندهیم، نماز و روزه هایمان اشکال دارد. قاسم بلافاصله قالی را برداشت و رفت و او را به همسایه مان داد و شاد و خوشحال به منزل بازگشت. (پدر شهید قاسم داخل زاده)
--------------------------
www.sayyedhhp.blogfa.com
سید حبیب حبیب پور
گزارش خطا
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۲۱
ول کنید دیگه
مسخره اش را دراورده اید
ما در سال 1390 خورشیدی زندگی میکنیم
2011 میلادی
فهمیدی ؟
پاسخ ها
مخلص
| ۱۹:۵۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۸
ناشناس
| ۲۰:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۸
ناشناس
| ۲۰:۱۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۸
ناشناس
| ۰۰:۰۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
در همه جوامع چه مذهبی و چه غیر مذهبی چه مدرن و چه سنتی نیکوکاری کار پسندیده ای بر شمرده می شود.
شما که از 2011 صحبت می نمایید،بیل گیتس طلایه دار تکنولوژی را نگاه کنی،احتمالا جوابت را خواهی گرفت
فرهاد
| ۰۱:۳۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
ali
| ۰۷:۳۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
افتخاري
| ۰۷:۴۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
متین
| ۰۸:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
ازجوانمردی همنوعانتان؟
نکند مکنت زیادی ازراه مستقیم کنارمان بزند؟
درکجا نوشته شده بشرمتمدن؟؟دوهزارویازدهی حق رسیدگی به همنوعانش را ندارد؟
هموطن؟میدانی چرا این کارها عجیب به نظرمی آید؟
چون با فرهنگ اسلامی درعمل بیگانه ایم!
چون خیلی از پدران ومادران شهدا هم فرزندانشان را بعدازشهادتشان شناختند...
وخیلی حرفهای دیگر که فرصت گفتن نیست!!!
وحید
| ۰۸:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
سید
| ۰۹:۱۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
هادي
| ۰۹:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
مرتب يادمون مياندازيد !
چرا يادآوري مي كنيد
چرا ما ملت نمك نشناس رو به حال خودمون نمي گذاريد؟
چرا ايثار- چرا دينداري و چراهاي ديگر!!
واقعاً كه !!!
علي
| ۰۹:۲۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
ناشناس
| ۱۰:۳۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
ق-چ
| ۱۰:۴۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
ناشناس
| ۱۰:۵۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
بياد سرداران
| ۱۱:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
ف.م
| ۱۸:۱۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
زشت
| ۰۳:۱۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
اما حیف که نمیدونی از چی خسته ای...
از نامردی و دودوزه بازی برات بگم خستگیت در میره؟
شاید تو سال 90 13 خورشیدی یادآوری آدمیت خسته کننده باشه،
شایدم ادمیت معنیش عوض شده؟
نه نفهمیدم ونمیخوام بفهمم!
ناشناس
| ۰۳:۵۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
ناشناس
| ۰۳:۵۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
ابراهيم
| ۰۸:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
ناشناس
| ۰۹:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
فکر میکنه می فهمه در حالی که هیچ نمی فهمه!
حداقل از دنیای اطرافش که می گذره هیچ نمیفهمه ، فقط دو سه تا رفیق و یار ماهواره ای اش را میبینه ولی حتی آنها را هم نمی فهمه!!!
گمنام
| ۱۳:۵۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
پرپر شدنی که امنیت را به ارمغان آورد تا یاد بگیریم در چه سالی از سالهای میلادی هستیم
....
ناشناس
| ۱۵:۴۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
خدایا تورا بزرگیت قسم انسانیت از دست رفته را با ظهور آقا امام زمان برگردان.
آیه دویست و شصت و یک سوره بقره - و آیه بیست و نه سوره فاطر را یادآوری می کنم.
پاسخ ها
جلال
| ۰۹:۰۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
من ازانتهای جنون آمدم
من اززیرباران خون آمدم
زدشتی که ازخون چراغانی است...
دنیای امروزما گرفتارخودفراموشی است که نتیجه مستقیم فراموشی خداست
که به دنبالش زندگی سخت و بلاهای گوناگون است.
ایرادی براین خانم نیست سید توننوشتی تاشد سال 1390
امثال شماها نگفتیدتا شهداشدندافسانه!!!
هنوزناگفته های برادرت رامخفی میکنی؟
یامثل شهید(عبدالحسین)کیانی درخواب قلم ازدست توربوده که ننویس!
واین چنین است که:شهدادرقهقه مستانه اشان عندربهم یرزقونند...
پاسخ ها
ناشناس
| ۲۲:۱۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۸
احسان
| ۰۰:۵۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
دوصد گفته چون نیم کردار نیست.
نظرسنجی
آیا به عنوان زن حاضرید با مهریه 14 سکه «بله» را بگویید؟











