شیرین من بمان مگر این روزگار تلخفرهاد خسته را به نگاهی امان دهددر زلف شب گره بزن آن زلف مست راشاید شبم به سوی تو راهی نشان دهدحرفی بزن که عشق به هر واژه گل کندما را نصیب دیگری از این زمانه نیستبا من از عاشقانه ترین لحظه ها بخوانحتی اگر هوای دلی عاشقانه نیستبا من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنمبا من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنمبا من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنمبا من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنمبا من بخوانشاید شبی که میبرد افسانه ی مراروزی برایم از تو نشانی بیاوردشاید همین ترانه که بر دوش باد رفتدر جان خسته تاب و توانی بیاوردبا من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنمبا من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنمبا من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنمبا من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنمبا من بخوان