در این سرای بی کسی کسی به در نمی‌زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی‌زندچرا به باغ شاخه ای گلی بسر نمی‌زندچه شد که در بهار ما پرنده پر نمی‌زنداگر شکست نوگلی چه بی وفاست بلبلیکه غافلان بر گل شکسته سر نمی‌زندچه وحشت است راه را که کس بر آن نمی‌رودچرا کسی چراغ جان به رهگذر نمی‌زند به رهگذر نمی‌زندنشاط عشق رفتو در برین سرای بسته شدکنون به غیر غم کسی دگر به در نمی‌زندکنون به غیر غم کسی دگر به در نمی‌زندشب ستاره کش همی نشسته روی سینه‌امشب ستاره کش همی نشسته روی سینه‌امبه لب رسیده جان ولی دم سحر نمیزند دم سحر نمیزندشکوفه امیدم و غمم سیاه می‌کندشکوفه امیدم و غمم سیاه می‌کندمرا خزان نمی‌برد مرا تبر نمی‌زندمکن نوازشم دلا مکن نوازشم دلا که بند اشک بگسلد