دنيس رايت» و معرفي کودتاي 1299 به عنوان يک کودتاي ايراني
داستان ملاقات نويسندگان خارجي تاريخ ايران کمبريج با شاه هم جالب است: استادان دانشگاه کمبريج که تاريخ ايران را مينويسند و چند مجلد آن حاضر شده و براي تقديم به پيشگاه همايوني آوردهاند، چندنفر از نويسندگان ايراني و سفراي انگليس و آمريکا مهمان بودند (ص 172). پولهايي هم که دربار به نويسندگاني در آکسفورد و جاهاي ديگر ميداد که کتاب به دفاع از شاه بنويسند، جالب است: عرض کردم دانشگاه برکلي هم آکسفورد، راجع به انقلاب شاهنشاه کتابهاي عالي مينويسند. به علاوه بيش از هفتاد جلد کتاب رمان و مستند که ده عدد آن را تاکنون از نظر مبارک گذراندهام، امسال درخواهد آمد. (ص 200).
جالب است که دنيس رايت، نويسنده و سفير اسبق انگليس در ايران نيز در نوشتن خاطرات و تاريخ ايران ملاحظه پهلوي را ميکرد از جمله روي اين مسأله مهم: راجع به کتاب سردنيس رايت سفير اسبق انگليس، دوست من بود... کودتا را يک مسأله تمام ايراني و اعليحضرت رضا شاه کبير را همچنان که هست، يک ايراني بزرگ که عامل اصلي کودتا بود و يک وطنپرست بزرگ و واقعي جلوه داده است که عمل او تصادفا منطبق بر منافع سياسي بريتانياي کبير آن روز بوده است (ص 205). واقعا بايد به اين نويسنده اروپايي دست مريزاد گفت.
علم: هر الاغي را شاهنشاه به نخستوزيري برگزيند ...
علم به رغم همه ستايشهايي که از شاه ميکند، از هويدا بدگويي شديد دارد. گاهي تأکيد ميکند که هوس نخستوزيري ندارد و بسياري از اوقات اين بدگويي را به خاطر نارضايتيهايي که براي مردم پديد آمده توجيه ميکند: يک روز پياز نيست، يک روز گوشت نيست، يک روز تخم مرغ نيست، چرا بايد اين مسائل جزيي در مسير يک پيشرفت بزرگ و ملي، مردم را ناراضي نگاه دارد؟ (ص 90) نگراني از هويدا ادامه دارد و گاه به حد تمسخر هم ميرسد: نخستوزير هم گاهي با لباس دفاع ملي، عکس تيراندازي خود را به روزنامهها ميدهد. گاهي هم شهردار خرقان ميشود و لباده مردم خرقان را به تن ميکند. کار به حدي مسخره شده که از تصور خارج است (ص 491).
انتقادهاي علم به دولت هويدا در جاي جاي کتاب هويداست: به اين دولت بيلياقت نفرين کردم... نه اين که خودم رئيس دولت بشوم، فقط از جهت خدمت به شخص شاهنشاه. يک همچو حقه باز بي همه چيز که همه آبروي ما را به باد داده است. از فرودگاه مهرآباد که ميخواهم پرواز کنم، از خجالت خيس عرق ميشوم. ... هر الاغي را شاهنشاه به نخستوزيري برگزيند، همين قدر که قدري حميت و حقيقت داشته باشد، کافي است که وضع را نجات بدهد. جهان وطن که نميتواند وطن را آباد کند (ص 179). اين جمله اخير ميتواند اشاره به بهايي بودن هويدا باشد.
فلسفه انقلاب و رستاخيز
يک نزاع مهم در اين سال ميان سران حزب رستاخير براي نگارش «فلسفه رستاخير» يعني فلسفه انقلاب بوده است. محمد باهري که سابقا کمونيست بود، مسئول اين کار شده و مورد حمايت علم هم بود. اما وقتي نوشتهاش را آورد، شاه گفت: راستي به باهري بگو که تمام نوشتههايش مارک کمونيستي دارد و اصطلاح آنهاست. ما ميفهميم. (ص 208).
علم طرفدار معاونش يعني باهري بود و به شاه گفت: اگر شاهنشاه دکتريني براي حزب رستاخير ميخواهند، همين که باهري نوشته کمال مطلوب است، اما شاه که خود را در اوج ميبيند، ميگويد: بالاخره فرمودند: مبتکر انقلاب منم و من ميخواهم آنچه در دل من است پياده شود نه آنچه در فکر محدود باهري و همکارانش ميگذرد (ص 248).
ريخت و پاش شاهانه
بذل و بخششهاي شاهانه براي کساني که خدمتي ويژه به او ميکردند، جالب است. عاليخاني مصحح کتاب خاطرات علم، درباره رئيس پليس کل سويس مينويسد که او حفاظت از شاه را در زمستانها که براي اسکي به سويس ميرفت، به عهد داشت و پس از هر سفر شاه به جاي پول نقد، گويا حدود هزار پهلوي سکه طلا به او ميداد؛ اين مطلبي است که عاليخاني خود از علم شنيده است (ص 219 پاورقي).
استعداد علم و شاه در سياست خارجي که غوغاست. هيچ کس جز آنها حقايق عالم را نميفهمد. يک بار وقتي بحث عدم فروش سلاح آمريکايي به ايران توسط کارتر در دوره کانديداتوري او مطرح ميشود، علم چنين افاضه ميفرمايد: عرض کردم... چه خوب ميبود اين کار را [تقسيم ايران ميان آمريکا و روسيه] ميکردند و همه راحت ميشديم و از تهيه اسلحه فارغ. فرمودند: اگر ما را به روسها ميدادند چي؟ عرض کردم: خيلي بعيد است که آمريکاييها راضي بشوند اين سد و اين زنجير ترکيه ـ ايران شکسته شود. (ص 222).
بريز و بپاشهاي دربار کمتر در اين کتاب انعکاس يافته، اما گهگاه مسائلي از اين دست افشا ميشود که: ديشب شام خصوصي خوبي با آشپز فرانسوي از رستوران اوآسيس کن فرانسه آورده بودم. به معظم لها و همراهان دادم... مايه تعجب و حيرت همراهان شده بود (ص 111).
نمونههاي فراواني از مرحمتيهاي شاه به شاهان عرب نيز در اين کتاب درج شده است. يک نمونه کمکهاي نظامي شاه به پادشاه مراکش است که تنها يک قلم آن شش عد اف 5 است. مقدار زيادي هم توپ از راه اردن فرستاده شده است تا مراکش عليه الجزاير به کار گيرد (ص 107). پادشاه افغانستان هم از مراحم شاهانه استفاده ميکرد.
يار شاطر عليه براهني
علم از نامهاي از احسان يارشاطر ياد ميکند که عليه رضا براهني داده بود. آن روزها رضا براهني درباره شکنجه در ايران سر و صدايي راه انداخته بود و احسان يار شاطر به دفاع از رژيم پرداخته، نامه خود را در مطبوعات فرنگي چاپ کرده بود. علم مينويسد: عرض کردم: ملاحظه ميفرماييد يک نفر آدم فهميده چه ميتواند بکند. خيلي با دقت دو دفعه نامه را خواندند. فرمودند بسيار بسيار خوب است.
... نزديک ظهر شاهنشاه تلفن فرمودند که کميته حقوق بشر سناي آمريکا، براهيني را براي اداي توضيحات خواسته است. خوب است ترتيبي بدهي نامه يارشاطر در آنجا منعکس شود (ص 223).
شاه و دمکراسي
شاه درباره انتخابات در ايران که خواسته غرب بود، ميگويد: حالا پدر سگ فرنگي به ما ميگويد، چرا دمکراسي نداريد. با همين حال، اگر من کنار بروم و بگويم خودتان يک رئيسجمهور انتخاب کنيد، سي و پنج ميليون نفر، سي و پنج ميليون رأي مختلف خواهند داد. (ص 231). در زمينه تأمين دمکراسي در ايران شاه بر اين باور بود که: ما که با شرکت دادن عموم مردم در کارهاي توليدي، بزرگترين دمکراسي اقتصادي و بالنتيجه سياسي را فراهم ميآوريم (ص 487).
شاه باورش شده بود که تمام اين عظمت مرهون شخصيت و تصميمات اوست. علم در 26/6/55 مينويسد: امروز به من ميفرمودند: کسي چه ميداند؟ اگر موفقيتهاي من نبود نه تنها از خانواده پهلوي و تمام زحمات و مشقات پدر من اسمي نميبود، ايران هم نميبود (ص 250).
البته شاه اين اندازه هم احمق نبود. او ميدانست که کشوري پول خودش را ميخورد و از منافع آمريکا دفاع ميکند؛ بنابراين، چرا آمريکاييهاي احمق درباره فروش اسلحه به اين کشور تأمل ميکنند. علم مينويسد: عرض کردم: امان از اين حمق آمريکايي و جامعه آمريکايي! مردکه پدرسوخته پول ميگيرد، از منافع او دفاع ميشود، ما به اسلحه او متکي ميشويم و باز هم مخالفت دارد. اين چه جامعهاي است؟ يک جنگل مولا (ص 255).
شايد شاهکار علم اين جملات باشد که به سفير آمريکا اظهار ميکند: ما تنها کشوري هستيم که پول خودمان را خرج ميکنيم و از منافع شما دفاع ميکنيم (ص 504 – 505).
داستان پيوستن کمونيستهاي وطني به نظام پهلوي، خود موضوع يک تحقيق مستقل است؛ يکي از آنها زني است که کتابي با نام «بنفشه سياه» درباره نجات آذربايجان براي شاه نوشت. علم مينويسد: عرض کردم يکي از خانمهايي که کتاب بنفشه سياه را در مورد نجات آذربايجان به رشته تحرير درآورده و از کمونيستهاي دوآتشه بود، امروز جزو نويسندگان کتابهاي ما که به مناسبت پنجاهمين سال سلطنت پربرکت پهلوي است، شرفياب خواهد شد. خنديدند. فرمودند: آخر نميگويد چرا اين کتاب را نوشته است؟ عرض کردم: ميگويد براي استغفار! ( 260).
البته آقاي علم اصلا از اموال دربار سوءاستفاده نميکنند. هرچه ميکنند با اجازه است، مثل اين مورد: اجازه خواستم فردا صبح با هواپيماي هفت و نيم به زوريخ براي تعمير دندانهايم بروم. فرمودند: مانعي ندارد، برو. (ص 301).
البته ايشان دوست دختر ايرانياش را هم قبلا آنجا فرستاده بود که وقتي دندانش زير دست دندان پزشک درد گرفت، به خانه که برميگردد، مرحمي براي آن پيدا شود، به قول خودش: اين راحت به آن زحمت ميارزيد (ص 302). بار ديگر هم دختري ايرلندي را پيشاپيش به زوريخ فرستاد تا خودش هم براي دندانهايش برود (ص 526).
علم به مناسبتهاي مختلف در ميان خاطراتش، نامهها، يادداشتها و اسنادي را گذاشته بوده که تنها اندکي از آنها در اين کتاب به صورت تصوير گذاشته شده است. يکي از آنها نامه شاپور ريپورتر در باره مسائل نفتي است که نشان ميدهد اين شخص تا چه اندازه و مثل گذشته در اين امور نفوذ داشته است (ص 310).
نامه امام موسي صدر به علم
يک سند مهم در اين کتاب نامهاي است که امام موسي صدر در 23/5/56 به علم نوشته است. پيش ماجراي اين نامه به وضعيت لبنان و موقعيت امام موسي صدر و مسائل شيعيان بازميگردد. کشوري طايفي که هر طايفه به يک کشور خارجي متکي بود. زماني که امام موسي صدر در سال 38 به لبنان رفت، کوشيد تا جامعه شيعه را احيا کند و در اين راه موفق شد. تنها دولت شيعه که ميتوانست حامي شيعيان لبنان باشد ايران بود. امام موسي صدر توانست در يک دوره توجه ايران را به مسائل لبنان جلب کند، اما از سال پنجاه و به خصوص از زمان اعدام سران مجاهدين خلق مناسبات وي با دولت ايران بهم خورد. با اين حال، امام موسي صدر، تنها اميدش به حمايتهاي دولت ايران بود. کما اين که شيعيان عراق هم همين وضعيت را داشتند و آيتالله خويي چنان که علم گزارش کرده تماسهايي با دولت ايران داشت. پيش از وي آيتالله حکيم نيز چنين موضعي داشت. از سال 54 روابط امام موسي صدر با دولت ايران کاملا به هم خورد و شاه به هيچ روي حاضر به همکاري نبود. علم پيش از آوردن متن نامه مينويسد: کاغذي موسي صدر از لبنان نوشته بود. امر فرمودند: جواب نده. تمام تقصيرها به گردن خود اين آدم است. حالا باز سنگ شيعيان را به سينه ميزند (ص 460). با اين حال امام موسي صدر با نوشتن تعارفات مفصلي تلاش ميکند تا توجه علم را جلب کند، شخصي که حدس ميزند روي شاه مؤثر است. وي در اين نامه به رفاقت ديرين با علم اشاره کرده و با اشاره به خرابيهاي لبنان و وسعت دامنهها، تقاضاي کمک دارد: دهها هزار پراکنده، هزارها يتيم، هزاران محصل بي مدرسه، هزاران خانه خراب، از همه بدتر، دهها هزار گرفتار که چون شنهاي روان در حرکتند، از دهي به دهي و از جنوب به پايتخت و از بيروت به جنوب سرازيرند در پيش رو داريم و مصايب و به خصوص وضع سلامتي آنها سخت ما را گرفتار ميکند. (ص 262).
وي در ادامه با اشاره به وضعيت بسيار بد لبنان از او ميخواهد که کمک کند. انورالسادات هم قول داده است با کمک سوريه اقداماتي انجام دهد. سپس مينويسد: آقاي علم آيا بايد همه درها را بست و دوستان را مجبور کرد که به ذلت تن در دهند و يا مأيوس و بي تفاوت شوند و از اين نيروي عظيم شيعه محروم گردند؟ (ص 463).
البته همان زمان، امام موسي صدر مخالفاني هم از ميان ايرانيان مبارز داشت. کساني که اين مشي را نميپذيرفتند و البته چونان صدر، درگير مسائل لبنان هم نبوده و نقشي در رهبري يک جامعه ايفا نميکردند.
شرحي از سير برخوردهاي رژيم پهلوي با امام موسي صدر و مواضع دولت ايران در مسائل لبنان طي سالهاي دهه هفتاد در پرونده اسناد ساواک امام موسي صدر که در سه مجلد توسط مرکز بررسي اسناد تاريخي به چاپ رسيده، آمده است. منصور قدر، سفير ايران در لبنان، تلاش زيادي عليه امام موسي صدر به خصوص در سالهاي اخير داشت و اين به توصيه شخص شاه و ساواک بود. اين در حالي بود که شاه مدعي حمايت از شيعيان لبنان نيز بود.