بازدید 34750

از مال دنیا، یک تیشه و ماله دارم که به جهاد سازندگی بدهید

دفترچه را گرفتم و در حالی که اصلا باورم نمی‌شد او این گونه مقید به انجام فرایضش باشد، سوال‌های دفترچه را می‌خواندم و پاسخ‌های او را می‌نوشتم. به صفحهٔ یازده وصیت نامه که رسیدیم، نوشته بود: و مطالبات من به این شرح است. به اینجا که رسیدیم، دفترچه را از من گرفت و گفت این قسمت را خودم می‌خواهم بنویسم.
کد خبر: ۳۴۶۸۶۸
تاریخ انتشار: ۳۱ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۹:۴۲ 21 September 2020
باب‌الله کریمی، پنجم فروردین ماه سال ۱۳۴۲ در روستای قمیک‌بزرگ از توابع شهرستان تاکستان استان قزوین به دنیا آمد. پدرش قدرت‌الله، کارمند میراث فرهنگی بود و مادرش مشک‌عنبر خانم نام داشت. او که مجرد بود برای نخستین بار پنجم مهرماه سال ۱۳۶۰ از سوی بسیج در جبهه حضور یافته و پس از ۳۳ روز حضور در کردستان، هشتم آبان ماه‌‌ همان سال در مهاباد و به هنگام درگیری با گروهک ‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.

نوشته زیر ابعاد جدیدی از این شهید را برای ما بازگو می‌کند.
اول- در دفتر کارم در جوار گلزار شهدای قزوین نشسته بودم که یکی از بستگان برای احوال پرسی کنارم نشست. وقتی دید من با تماشا و بررسی تصاویر شهدا در کامپیوترم مشغولم، گفت: راستی قبل از انقلاب که ما در همسایگی امامزاده اسماعیل زندگی می‌کردیم، اوستا قدرت الله هم در همسایگی ما خانه داشتند و در امامزاده اسماعیل هم فعالیت می‌کرد. او یک پسر داشت که در کارهای بنایی کمک پدرش بود و بعد‌ها شنیدم شهید شده. عکسش را دارید من ببینم؟

من هم بلافاصله به سراغ پرونده شهدا رفتم و فایل شهید را پیدا کرده و تصاویر شهید را نشانش دادم. عکس‌هایش را که می‌دید انگار همهٔ خاطرات آن دوران برایش تازه شده بود. با ولع خاصی عکس‌ها را نگاه می‌کرد و برای هر کدام آن‌ها توضیحی داشت. اشک‌هایش را می‌دیدم که یواشکی از گوشهٔ چشم‌هایش جاری بود، در حالی که سعی می‌کرد من نبینم. پرسید: شهید وصیت نامه هم دارد؟ و من از آنجایی که تقریبا همهٔ وصیت نامه شهدا را خوانده و مرور کرده بودم، به یاد نداشتم که او وصیت نامه‌ای داشته باشد؛ لذا گفتم: نه ندارد. اما در همین حال رفتم سراغ اسناد مکتوب شهید که شاید دارد و من ندیده‌ام.
 
در همین حال چشمم خورد به صفحه‌ای چاپی از آن وصیت نامه‌هایی که فقط جاهای خالی باید پر شود. داشتم اینتر را می‌زدم که صفحات دیگر را ببینم که چشمم خورد به مطلبی که حداقل یک ربعی هر نوع حرکتی را از من گرفته بود. نوشته بود: «طلبکاری‌هایم را بخشیدم. از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید»!

مانده بودیم که چگونه است که یک بسیجی مخلص خدا که دار و ندارش از این دنیا، وسیلهٔ کاری‌اش است، آن را هم به جهاد سازندگی می‌بخشد که پاک پاک و بدون کوچک‌ترین تعلق خاطری، قید این دنیا را بزند!
او در وصیتنامه‌اش نوشته بود: «اینجانب نبی الله کریمی وصیت می‌کنم. طلبکاری‌هایم را بخشیدم. از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم آن را هم به جهاد سازندگی بدهید.  من یکی از افراد حزب الله و در جبهه جنگ حق علیه باطل در مهاباد مشغول نبرد با کفار می‌باشم. اگر چنانچه شهادت نصیبم شد وصیت می‌کنم که من جز راه الله و راه امام امت، خمینی کبیر، راه دیگری نداشته و با کمال عقل خود به این نبرد پا نهاده‌ام تا از اسلام و مسلمین دفاع نمایم و اگر چنانچه پیروزی از هر طریق نصیبم شد هر کسی از اعضای خانواده‌ام که این وصیت به دست او می‌رسد بداند که من کاملاً مسلمان بوده و در راه امام و خداوند بوده‌ام و همگی شما را به خداوند متعال می‌سپارم.
 نبی الله کریمی»
از مال دنیا، یک تیشه و ماله دارم که به جهاد سازندگی بدهید

دوم-
وصیت را که خواندم بلافاصله به دنبال تلفن و آدرس والدینش گشتم و شماره را که گرفتم گفت: تلفن تا اطلاع ثانوی مسدود می‌باشد و پرس و جو کردم تا برادرش را پیدا کردم. ماجرای وصیت نامه برادر را برایش تعریف کردم. اما او هم که برای نخستین بار وصیت نامه برادر را می‌دید و می‌خواند، خبر از عروج پدر و مادر داد و اینکه از موضوع وصیت برادر و اینکه تیشه و ماله تحویل جهاد شده یا نه هیچ اطلاعی ندارد. با مسئولین ایثارگران جهاد تماس گرفتم ولی در آنجا هم هیچ اطلاعی از موضوع نداشتند.

فردای آن روز برادر باب الله با یک تیشه و ماله آمد و گفت: من از سفارش برادرم و اینکه والدینم آن را اجرا کرده یا نه خبر ندارم اما از برادرم یک تیشه و ماله به یادگار در خانه داشتم که آوردم تا در موزه شهدا و در معرض دید عموم قرار گیرد.
از مال دنیا، یک تیشه و ماله دارم که به جهاد سازندگی بدهید
سوم- او می‌گفت: آن روز ساعت ۱۰ صبح بود که برای خداحافظی به خانه آمد. من بودم و مادر، هر دو یک احساس داشتیم و اینکه انگار می‌رود که دیگر نیاید. مثل همیشه نبود. خنده از لب‌هایش دور نمی‌شد. وقتی از در خانه رفت بیرون سعی می‌کرد برنگردد که دلش با دیدن مادر بلرزد، اما سر پیچ کوچهٔ بعدی نیم نگاهی کرد و بر جان من و مادرم آتش زد.

چهارم- برایم سوال بود که چرا در شناسنامه، اسم شهید، باب الله و تاریخ تولدش هم سال ۱۳۴۳ است در حالی که خودش در فرم بسیج، اسمش را نبی و سال تولدش را ۱۳۳۷ نوشته است.

وقتی علت را از برادرش پرسیدم پاسخ داد: او برای اینکه در زمان رژیم پهلوی به خدمت سربازی نرود با کمک پدر به اداره ثبت و اسناد رفتند و با اظهار به اینکه شناسنامه‌اش گم شده است شناسنامه جدیدی گرفتند که در این شناسنامه هم نامش را عوض کرد و هم سال تولدش را تغییر داد. و بعداز پیروزی انقلاب اسلامی هم قبل از اینکه نوبت سربازی‌اش فرارسد از طریق بسیج به جبهه اعزام شد.

پنجم- برادرش می‌گفت: نبی الله سواد نداشت و برایم این پرسش مطرح شد که پس چگونه وصیت نامه‌اش را نوشته است؟ به سراغ دوست همرزمش رفتم که در آخرین روزهای حیات شهید در کنارش عکس به یادگاری گرفته بود.

او گفت: ما با نبی الله سه ماه در مهاباد مستقر بودیم که به دلیل اوضاع نابسامانی که آنجا داشت ما در مقری در میدان گوزن‌ها ماندگار شدیم. در مکانی که مأموریتمان بود، اوقات فراغت زیادی داشتیم.

یک شب نبی الله گفت چون امام تکلیف کرده‌اند که درس بخوانیم من می‌خواهم همراه با جنگ و حضورم در جبهه از فرصت‌ها استفاده کرده و درس هم بخوانم. این را که گفت من هم استقبال کرده و شروع کردم به آموزش او. دفتری تهیه کرده بود و من هم هر شب سرمشقی داده و درسش را پیگیری می‌کردم.

دو سه روزی به شهادتش مانده بود که گفت می‌خواهم وصیت نامه‌ای بنویسم. لذا دفترچه وصیت نامه‌ای که تهیه کرده بود به من داد و گفت هرچه که می‌گویم بنویس. دفترچه را گرفتم و در حالی که اصلا باورم نمی‌شد که او این گونه مقید به انجام فرایضش باشد، سوال‌های دفترچه را می‌خواندم و پاسخ‌های او را می‌نوشتم. به صفحهٔ ۱۱ وصیت نامه که رسیدیم. نوشته بود: و مطالبات من به این شرح است: به اینجا که رسیدیم دفترچه را از من گرفت و گفت این قسمت را خودم می‌خواهم بنویسم. دفترچه را به او دادم. هنوز املای بعضی از کلمات را به درستی نمی‌دانست. لذا از من می‌پرسید و من برایش روی کاغذ دیگری نوشته و او از روی نوشتهٔ من می‌نوشت.

وقتی نبی الله این چند کلمه («طلبکاری‌هایم را بخشیدم. از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید»!) را در دفترچه‌اش نوشت، من خنده‌ام گرفته بود. گفتم: آخه یک ماله چه ارزشی دارد که می‌خواهی در وصیت نامه‌ات آن را به جهاد بدهی؟ و او در کمال صداقت و سادگی گفت: اتفاقا ماله‌اش خیلی خوب است. از این ماله‌های معمولی نیست!

راستش وقتی این را گفت، من از خودم و سوالی که کرده بودم خجالت کشیده و شرمنده شدم.

نبی الله نفس راحتی کشید و انگار همهٔ دنیا از آن او بود و حالا با وصیتی که کرده همهٔ آن‌ها را بخشیده بود! در ادامه صفحات ۱۲ و ۱۳ را هم گفت و من نوشتم و در آخر زیر همهٔ نوشته‌ها را امضا کرد.

امضا‌هایش که تمام شد احساس کردم به قدری سبک شده است که دارد در آسمان‌ها سیر می‌کند.
 
باب الله روزهای نزدیک به شهادتش دست و پا شکسته قرآن را هم می‌خواند و خیلی دوست داشت که هر چه زود‌تر خواندن و نوشتن را کامل یاد بگیرد تا بتواند قرآن بیشتری بخواند.

ششم- یکی از رزمندگان همراه شهید در خصوص دقایقی قبل از شهادت باب الله می‌گوید: هشتم آبان ماه سال ۱۳۶۰ بود و ۳ شنبه، ما مقری داشتیم در میدان گوزنهای شهر مهاباد که برقراری امنیت این شهر و جلوگیری از سقوط آن توسط مخالفان نظام جمهوری اسلامی، به عهدهٔ ما بود. بچه‌های ما ۴ نفره و نوبتی در سطح شهر گشت‌زنی می‌کردند و از غروب به بعد هم شهر حالت حکومت نظامی داشت و رفت و آمدی در آن صورت نمی‌گرفت.

آن روز من و باب‌الله کریمی به اتفاق دو تن دیگر از رزمندگان، از گشت برگشتیم تا با توجه به اینکه هنگام ظهر بود، مشغول خوردن غذا شویم، در همین فاصله هم گروه گشت بعدی آماده و از ساختمان مقر خارج شدند.

هنوز مشغول خوردن ناهار نشده بودیم که صدای تیراندازی آمد، ظاهراً در فاصله استقرار ما و خروج گروه گشت جدید از مقر، نیروهای مسلح حزب دموکرات و کومله از فرصت استفاده کرده و به خیابان آمده بودند تا در مقابل نیروهای ما ایستاده و محل استقرار ما را به تصرف خودشان درآورند.

نیروهای گشت جدید به اول خیابان بعدی که می‌رسند، مخالفان نظام در مقابل آن‌ها ایستاده و شروع به تیراندازی می‌کنند. ما هم که صدای تیراندازی را شنیدیم، بلافاصله اسلحه‌ها را برداشته و به سمت محل درگیری حرکت کردیم. قبل از رسیدن، نبی الله در کنار یک کامیون که در حاشیهٔ خیابان پارک شده بود سنگر گرفت تا از پشت سر، مراقب ما باشد و ما به جلو رفته و ضمن دور کردن ضد انقلاب، بچه‌هایی که شهید و یا مجروح شده بودند را به مقر برگردانیم.

نبی الله که مستقر شد ما حرکت کردیم، سر یک سه راهی که پیکر تعدادی از بچه‌های شهید و مجروح ما‌‌ رها شده بودند رسیدیم، در مقابل ضدانقلاب ایستادگی کرده و آن‌ها را به عقب راندیم.

نزدیک غروب در حال انتقال پیکر شهدا و مجروحین بودیم که دیدم سر و صدایی از کنار کامیون و در مسیری که محل استقرار باب‌الله بود، نمی‌آید. کمی که دقت کردم. دیدم خون سرخش روی زمین است و سایر رزمندگان او را به مقر انتقال داده‌اند.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۱۰
انتشار یافته: ۶۸
قابل توجه اقازادگان و سرداران رانتخوار امروزه..!
کاش یک جو غیرت اینها را داشتیم
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۴۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۴
مرد هم مردای قدیم،راست گفتن :
نیم کیلو باش،مرد باش
کیان
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۴۵ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۴
من که دارم، شما رو نمی دونم محمد آقا. اگه به خودت شک داری سعی کن بیشتر به خودت برسی. بیشتر به حالشون غبطه بخوری. بیشتر خاطراتشون رو بخونی و هیچ وقت فکر نکنی اونها رفتند و ما موندیم. همیشه به این فکر کن که اونها ماندنی شدند و ما از دست رفتیم. اینطوری به ماندگار شدن نزدیکتر میشی. خوشا به حال شهدا. شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات.
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۳۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۷
کاش کسانی که همرزم اینها بودند و زنده ماندند مانند اینها بود تفکرشان
3ماه يا 33 روز
سلام برشهیدان مظلوم....
یاد باد آن روزگاران یاد باد.روحش شاد.
آفرین به غیرتت سردار
من یک فرزند شهید هستم که با مدرک فوق لیسانس عمران بیکار هستم. خداروشکر که پدرم رفت ومنو بیکار ندید.خواهر وبرادر من هم ارشد هستن و همینجور هستیم.واقعن باید صمیمانه از همه تشکر کنم.
یاد پرونده سه هزار میلیارد تومانی و دولت پاک آقای احمدی نژاد و خاوری افتادم.
خدا بر مقامش بیفزاید
عالی بود ایکاش اییکاش....فقط اینو میگم دبرابرشون ما هیچیم
پیشنهاد من اینه که نام یکی از ساختمانهای وزارت مسکن ویا جهاد به نام این شهید بزرگوار نام گذاری شود. ووصیتش در این ساختمان نوشته شود.
کجایندمردان بی ادعا
خاندان هاشمی چی دارند
با خواندن سرگذشت این شهید بزرگوار، مرغ دلم برای دقایقی پر کشید و از قیل و قال این دنیا فارغ شدم.
خدا رحمتش کند برای شادی روحش سه تا صلوات میفرستیم
اگر میدانست با آن کمچه و ماله چه می سازند در این جهاد انوقت وصیت میکرد به همراهش دفن کنند
تیشه و ماله اون می ارزه به کل دنیا و دار و ندار ما، اون که عاقبت بخیر شد، خدا آخر عاقبت ما رو بخیر کنه
با اختیار و در پی ادای "تکلیف" میرفتند. روحشان شاد
کسی که هنوز درست یاد نگرفته قرآن بخونه از منی که این همه سال قرآن خوندم یه شبه جلوزده. عشق.....
واقعاگریه ام امد روحت شاددلاور
بايد بيشتر بفهميم از اينكه شبيه چه كسي است و شغلش مثل اوست و......... لقمان......
در نقل قول برای شهیدان عزیزمان دقت کنید موضوع شناسنامه و... اشکال دارد و توهین به شهید عزیز است
نمره بیسوادی باب الله 20
نمره باسوادی خیلی از ماها 0
عزت امروزمافقط وفقط مرهون خون باب الله ها میباشدتاجائی که رئیس جمهورامریکاارزوی مصافحه ساده ای بارئیس جمهورایران راداشته باشد.
سلام
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
خداوند درجاتش را متعالي فرمايد و به مسئولين توفيق گرفتن اين درس را در هنگام تحويل و تحول پست ها بدهد تا امانت اداري را به نحو احسن تحويل نمايند.
خدا ما را بیامرزد که شهدا زنده اند
خداوند این شهید را با شهدای کربلا محشور بگرداند و عاقبت ما را ختم به خیر کند صلوات
خداوند این شهید را با شهدای کربلا محشور بگرداند و عاقبت ما را ختم به خیر کند صلوات
بسيار زيبا بود ممنون
درود بر روح پاك شهدا
میراث خواران خونشهدا امروزه شرکتهای دولتی وسهامشان واملاک ملی وامتیازات بازرگانی صادرات واردات انحصاری وصنایع ومعادن ونفت وگاز چرب ونرمی را برای خود واوان وانصارشان مثل شیر مادر حلال دانسته بر گرده مردم سوار باخایه اویزان دارند پاهایشان را تکان میدهند وبفهم وشعور مردم میخندند که این همه فساد وجیک کسی هم بر نمی اید
من در هنگام جنگ سنم پایین بود ولی الان پدر هستم کوچکترین ناراحتی برای بچه ام پیش اید از ناراحتی شبها خوابم نمیبره ولی با این وجود در بعضی موارد برای حفظ منافع خودم به بچه خودم بی انصافی میکنم . این مطالب رو که خوندم تازه میفهمم که چه فاصله ای بین عقاید من وشهدایی که به خاطر راحتی الان من وبچه ام شهید شده اند وجود داره . روحشان شاد.
با سلام واقعا مرداني رفتند كه تا قيام قيامت تكرار نخواهند شد.الان ديگر مديران به فكر ماشينهاي چند صد ميليوني و خانه هاي آنچناني هستند و فقط اسم شهدا و سيرت آنها شده لقلقه زبانشان .عزيزم هر جند متر مربع اين خاك با خون شهدا آزاد شده است. ولي تعدادي اندكي از مديران و مسئولين هستند هستند كه معني شهاد و شهيد را ميدانند
بهتریت ها بودند که رفتند. روحشان شاد.
جوانهای امروز لخت و بی غیرت . لباسهایی می پوشند که بنده از پوشیدن آن در پیش عیال خود شرم دارم
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۳:۳۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۳۱
دیگه در این حد هم خجالتی بودن خوب نیستا
درد و بلاهات تو سر بعضیا!
خدا ما را شهدا محشور کند
روحشان شاد کاش بعضی سوئ
استفادگران که بعضا
ه پایشان به مدت خیلی کوتاه به پشت جبهه رسیده بود دست از سر مردم فهیم این مملکت میکشیدند وخجالت وحیا خوبه
منم ازمال دنیا یک اره دارم که آن را هم به وزارت صنعت معدن وتجارت میدهم
یک انسان وارسته
قابل توجه نورچشمیهاو اقازادها
روحش شاد
اینها بندگان مخصوص خدا بودند از انهائیکه جانباز هم نیستند جه خبر
درود بر مدافعان خاک ایران

ایران عاشقانش را از یاد خواهد برد ؟

دوباره برمیگردید

دوباره بر می گردید
سه سال پیش جلوی درب ورودی بنیادشهید استان قزوین تصویر و این جمله شهید را دیدم و اونقدر منقلب و متاثر شدم که تا حدود یک ساعت نتونستم پیگیر کارم بشم
وقتی من سه ساله که اینو دیدم مطمئنا برادر بزرگوار شهید هم از آن با خبر بوده و مطرح شدن نام و عظمت آن شهید بزرگوار مرهون پیگیریهای جناب نویسنده نیست.
لطفا آن را مصادره به مطلوب نکنید.
حالا بعضی از مسئولین که به برکت خون این عزیزان صاحب مقام ومنصب شدند بگویند دارائی مان چی هست؟!!!!!!!!!
باشد که ریاکاران رانت خوارومال اندوز ازاین سرداران با غیرت درس بگیرند که اگر درس بگیرند!!
عالی بود زنده باشید
بازم از این مطالب تو سایت بذارید.
آدم شگفت زده مي شود از اينكه يك رزمنده دفاع مقدس همه اموال خود را كه يك ماله و تيشه مي باشد را به جهاد سازندگي( كه كارش كمك به روستائيان و كشاورزان مي باشد )مي بخشد و آدم هاي امروزي كه با تصاحب كردن انفال و معادن و فروش اين معادن به كشورهاي بيگانه و سرمايه گذاري كردن در كشورهاي اروپايي و امريكايي و گاهاً كمك به ضد انقلاب خارج نشين موجبات پايمال خون همين شهيدان مي شوند .آدم نمي فهمد چه بكند كدام يك درست . شما قضاوت بكنيد!!!!
چه خوب است ماهم در این دنیا به هیچ چیز دل نبندینم چون دیر یازود باید دل بکنیم
روحش با شهدای صدر اسلام قرین باد خوش به حال خوبان خدا!
روحت شاد ای مرد بهشتی.
دیگه همچین مرد هایی وجود ندارن.
من نمی دانم اون احمقی که منفی میده از کدوم خراب شده ای اومده ، اخه بیچاره زبون اگه این شهیدان نبودند که تو وامثال بی غیرت تو الان زیردست وپای اجنبی بودید .........
روحت شاد دلاور
خوشا بحال كساني كه با دادن مال وجان در راه خدا جهاد مي كنند خدا به ما هم توفيق شهادت بدهد
موضوع عالی بود ولی بالاخره
باب الله بود یا نبی الله
واینک پژواک صدای تیشه توست فریاد نور بیداری اسلامی
با سلام
جهاد سازندگي دقيقا ارث شهدا بود كه مردم از بركات آن بهره مند مي شدند.
سالها است كه جهاد سازندگي هم شهيد شده است.
اگر جهاد سازندگي به خدمات خود ادامه داده بود اينك مشكلات اقتصادي و بيكاري - گرفتاري ها - فاصله شديد طبقاتي و ..... نبود . دشمن هم نمي توانست در مرز ها اينجاد نا امني كند.
ان شاءالله كه باز هم از بركات جهاد سازندگي بهره مند شويم.
970719
اینها که گفتی افسانه بود یا واقعیت،
خدایا شرمنده شهدا نشویم
ساندیسیهای عزیز. مثبت و منفی ها را می بینید؟ ما از آلبانی نیستیم. به شهدا افتخار می کنیم و در عین حال با دزدان و اختلاسگرانی که شما طرفداری آنها را می کنید دشمنیم
انها که رفتند کاری حسینی کردند وآنها که ماندند باید کاری زینبی کنند و خون شهدا را پایمال نکنند وگرنه یزیدیند
متاسفانه اکثر کسانی که سرشون به تنشون می ارزید یا شهید شدن یا در بخش نظامی جذب شدن و کماکان مشغول جانفشانی...
اینجوری شده که مسایل اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی مملکت افتاده دست کسانی که امیدوارم یا خدا هدایتشون کنه یا شرشونو از سر این ملت مظلوم و مستضعف مادی معنوی کم بکنه به حق همه ی مقدسات...این ملت کافیه یه سری آدم درست برشون حاکم بشن تا دوباره نبدیل بشن به مصداق این حرف امام که فرمود امت ایران را رسول الله هم نداشت
حیف که این ها را دادیم تا جالا نظاره گر الواتی اقازاده های مسیولینمون با پول ملت باشیم اینها خالص و با خدا بودند و تعصبم نداشتند و دل پاک و چشم پاک رفتن برای کشور اگه الان چنگ بشه دیگه از این خبرا نیست جای اخلاق و انسانیت و جامعه هم ا تربیت و فرستادن اقازاده های پولدار در کشورهایی که مدام شعار مرگ بر انها را سر میده دیگه دست مردم حنایی داره پس کسی جگر گوشش را نمیفرسته در حنگی که بچه اون عنوان شهید بگیره و اقازاده ها زیادتر بشن
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی
آخرین اخبار