نامه ای به کودک زیر آوار ...

کد خبر: ۲۶۵۷۰۷
| |
5836 بازدید
|
این یادداشت را محمد از تبریز برایمان فرستاده است، نامه ای به کودک مدفون در زلزله که چه بسا حرف و سخن خیلی‌ها باشد؛ اصلا شاید نویسنده با همین خیال خودش را کامل معرفی نکرده ...

سلام فرزند زیبای روستایی... خفته در زیر خروارها خاک...

نامه را همراه با سیل اشکهایم می نویسم... با دلی آکنده از "اندوه و شرمساری"... در سومین شب زیر آوار ماندنت...

تورا بخدا مرا ببخش... بجای "خودم"... بجای "دیگران"... فریادهای جانگدازت بگوشمان نرسید! آنزمان که زیر دیوار کاهگلی سست خانه تان ماندی... پدرت سر مزرعه بود... مادرت در حیاط خانه محقر روستایی تان مشغول کار... و من مثل همیشه در "خواب"!

مرا ببخش... کاش فریادت را شنیده بودم.... کاش زودتر خودم را می رساندم... قبل از هلال احمر... قبل از ستاد بحران... پیش از دیگران...

پدرت اولین کسی بود که به خانه رسید... چه می گویم، ویرانه! کاش فریادهای دردناکش را زودتر می شنیدم.... آن زمان که پیکر بی جان مادرت را از زیر دیوار فروریخته حیاط بیرون می کشید... آن زمان که ناامیدانه یاری می طلبید... آن گاه که بدنبال تو می گشت... آن لحظه که صدای نحیفت را از زیر آوار نمی شنید و دیوانه وار این سو و آن سو می دوید، من کجا بودم؟ ... وای بر من! وای بر من!

آن گاه که نمی دانست با آن همه خاک و آوار چه کند؟.... آن هنگام که فریاد می زد: خدایا، کاش جان مرا می گرفتی و آنها زنده می ماندند... آن زمان که سراسیمه و دردآلود بدنبال وسیله ای برای کندن و کنار زدن آوار می گشت... خداوندا شاید هنوز زنده باشند.... چه کنم...

فرزند نازنین زیر آوار مانده من،
مرا ببخش.... با دنیایی از اندوه و شرمساری...
مرا ببخش... "بخاطر جاده ای که نتوانستم برایت هموار کنم"....
مرا ببخش... "بخاطر تلفنی که نداشتید"... بخاطر دوری راهتان از شهر...
مرا ببخش... بخاطر "تراکتوری که پدرت نتوانست با وامها و یارانه هایش بخرد".... و تنها توانست اسباب بازی پلاستیکی اش را برایت تهیه کند تا به روی طاقچه اتاقتان در کنار تصویر تیم محبوبت بگذاری....
مرا ببخش که "چرخ- بالی" نتوانستم زود تهیه کنم و به یاریت بشتابم....
تو را بخدا مرا "بخاطر تمامی محرومیتهایت" ببخش....

آن شب در زیر آن همه آوار بر تو چه رفت؟ ..... در آن تاریکی و ظلمات...
بر پدرت می دانم چه ها گذشت.... من نیز پدرم.... وای بر من.... وای بر من...
نه می توانست تنهایتان بگذارد... و نه دستهای خونینش یارای مبارزه با آن همه آوار را داشت...
.... و تو شاید هنوز زنده بودی کودک زیبای روستایی... شرم بر من... وای بر من...

و آن گاه که پس-فردای آن روز شوم، مردان یاری رسانی خلاصه توانستند خود را به خانه کاهگلی ویرانتان برسانند، پدرت کنار خروارها خاک و آوار هنوز می گریست...
و آن لحظه که آوارها را با تراکتوری که عاشقش بودی کنار کشیدند چه آرام و معصوم خوابیده بودی... با همان زیرشلواری چهارخانه ای که مادرت دوخته بود و پیراهن آبی رنگی که کمی خونی بود... انگشتان کوچکت هم خونی بود... گویی آن گاه که پدرت با دستان خونینش هنوز در جستجویت بود زنده بودی و می خواستی خاک و آوار را کنار بزنی!... نازنین زیبای من! تو که نمی دانستی خروارها خاک بر روی تکه دیواری که زیرش هنوز زنده بودی ریخته بود.... وای بر من.... شرم بر من...

کاش زودتر می رسیدم... کاش زودتر "می فهمیدم"....

مرا ببخش نازنین بی یاور
بخاطر نا آگاهی ام!
بخاطر دلقک بازی های کوچه-بازاری که آن شب با چشمانی اشک آلود در تلویزیون نظاره کردم!
بخاطر شنیدن اعلام اتمام کار آوار برداری ها و رضایت همه! از کار رسیدگی به زلزله زدگان!
بخاطر شنیدن دیرهنگام تسلیت ها!
بخاطر شنیدن رفتن مسئولین خدمت گزار مهرورز به زیارت و سفر! ...

و بخاطر نشنیدن صدای فریادهای دردآلود تو و پدرت...

شرم بر من باد ای کودک زیبای محروم روستایی
اشتراک گذاری
سلام پرواز
سفرمارکت
گزارش خطا
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۷
انتشار یافته: ۱۴
Geirat
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
حرف دل هر انسان با فهم و شعوري إيست......
جهرمی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
واقعا مسولین تو اون روزهای اول چکار میکردن.شاید خواب بودن.یا شاید... .من از زبان اون کودک معصوم میگم که اصلا نمی بخشمتون چون ناله های منو نشنیدین یا شاید نخواستین بشنوین.
YAKAMUS
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
چه زيبا نوشته اي چرا كه آنكه از دل برآيد بر دل نشيند اما افسوس كه وجدان ها جاي خود را به سياست داده اند واي بر ما ... واي بر ما...
هادی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
فرزند زیر آوار مانده عزیزم
مرا هم ببخش که شرمسارم....شرمسار...

دستم خالی است ولی قلبم مالامال از درد است.بغض راه گلویم را گرفته و اشک امانم نمی دهد که بنویسم

مرا ببخش عزیزم....مرا ببخش
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
ای حق الناس فراموش شده....
سمان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
وای بر من ..شرم برمن

وای بر وعده های تو خالی

غصه نخور برادر خدا وعده هایش حق است و عدالتش
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
آفرین
رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
20
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
تمام مطالب بالا عین واقعیت بود که در این زلزله از مسئولین بظاهر خدمتگزار دیدیم. خدا به بازماندگان این حادثه ومردم اذربایجان صبر عطافرماید
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۶
واقعا زیبا بود مو به تنم سیخ شد، کاش این متن رو همه مردم از رده بالا تا امثال من می خوندند
برچسب منتخب
# خروج از ان پی تی # مکانیسم ماشه # جنگ ایران و اسرائیل # عملیات وعده صادق 3 # مذاکره ایران و آمریکا # آژانس بین المللی انرژی اتمی # حمله آمریکا به ایران # حمله اسرائیل به ایران # اسنپ بک
نظرسنجی
مهم‌ترین اولویت دولت چه باید باشد؟
الی گشت