پدرم چندين سال بود كه رفتار خوبي با من نداشت و مثل غريبهها با من رفتار ميكرد و بعضي وقتها نيز سر كوچكترين اختلاف با فحاشي من را از خانه بيرون ميكرد برايش مهم نبود كه من شب را چگونه و كجا سر كنم به همين خاطر از دست اذيتها و رفتارهاي خشن او به تنگ آمدم و نقشه قتلش را به كمك يكي از دوستانم به نام جلال طراحي كردم.