
به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، دراگو اشتامبوک، پزشک، شاعر و سیاستمدار اهل کرواسی زندگی جالبی داشته و سخنانش از تجربه زیسته، دربرگیرنده موضوعاتی درباره پزشکی، شعر و شاعری و سیاست است. اینچهره کروات در گفتگویی با سروش صحت در برنامه تاکشوی «اکنون» در فضای مجازی از زندگی چندوجهی خود گفت؛ مسیری که شامل پزشکی، دیپلماسی و شعر میشود.
اشتامبورگ در ابتدا گفت: وقتی بچه بودم، معصوم و ساده دنیا را میدیدم و سعی میکردم بفهمم چهچیزهایی در دنیا اتفاق میافتند. یادم هست کلاس دوم ابتدایی بودم و معلم از ما خواست بنویسیم وقتی بزرگ شدیم میخواهیم چه بشویم. من نوشتم میخواهم دکتر بشوم، دلیلش را دقیق نمیدانستم، اما گفتم برای اینکه میخواهم به مردم کمک کنم. پدرم این فکر من را پسندید. روز امتحان پزشکی، پنج یا شش هزار نفر امتحان میدادند و فقط من با پدرم آمده بودم. امتحان باید سه تا چهار ساعت طول میکشید، ولی من بعد از یک ساعت بیرون آمدم. روز بعد فهمیدم که نفر اول امتحان شدهام. پدرم از خوشحالی نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد و به همه میگفت پسرم نفر اول شده است. همان موقع اولین بار از پدرم جدا شدم و رفتم دانشکده فلسفه تا فلسفه و تاریخ هنر بخوانم؛ شاید این آرزوی پنهانی من بود، اما نشد.
وی افزود: مدتی که پزشکی میخواندم، به نمایشگاههای هنر کرواسی میرفتم. علاقههای من خیلی گسترده بود. حتی دفترچه چرمی قشنگی که خانوادهام برای کریسمس فرستاده بودند، باعث شد اولین شعرم را در آن بنویسم؛ درباره یک درخت زیتون روی جزیره. آن شروع مسیر شعر نویسی من بود. بعد از چند سال، کلی شعر نوشتم و همیشه میخواستم بفهمم آیا خوب هستند یا نه. هر بار که به خانه میرفتم، با کارنامهای پر از نمرههای عالی و چند شعر تازه به پدرم نشان میدادم، و او همیشه تشویقم میکرد تا مسیرم را ادامه دهم. پدرم چند سال بعد فوت کرد، اما تجربههای آن دوران، علاقههای گسترده و عشق به زندگی و هنر، همچنان مسیر من را شکل داد. وقتی به اسپلیت رفتم، حدود ۲۰ شعر با خودم بردم و آنها را برای مجلهای معروف به اسم «ویدیچ» گذاشتم. بعدتر مسئول اصلی مجله با من تماس گرفت و نامهای فرستاد و گفت شعرهای من تنها روشنایی دنیای تاریک شعر امروز است. بعد از آن، در مسابقه شعر، جایزه اول را گرفتم و دیگر نمیتوانستم از نوشتن دست بکشم. همیشه چیزی درون من بود که مرا خوشحال میکرد و کار پزشکی را هم دوست داشتم. حتی وقتی در جزیره مردم پیشم میآمدند، به یاد داشتند که دکتر خوبی بودم. تخصصم داخلی و گوارش بود و بعد به لندن رفتم و روی بیماریهای کبدی تحقیق کردم.
اینپزشک و سیاستمدار در ادامه گفت: یکی از دغدغههای مهم اشتامبوک، زبان مادری و حفظ لهجهها و شاخههای مختلف آن بود. او در اینباره به برنامه اکنون گفت: «زبان کروات سه شاخه دارد: چاکاوی، کایکاوی و اشتوکاوی. همیشه میخواستم هر سه شاخه را همگام کنم و به این فرمول طلایی، «چای کاشتو»، برسیم تا زبان کروات یکپارچه و قابل فهم برای همه باشد. این پروژه ابتدا توسط وزارت امور خارجه رد شد، اما در نهایت در سال ۲۰۰۱ به تصویب پارلمان کرواسی رسید و به عنوان میراث فرهنگی ناملموس ثبت شد، این کار باعث نزدیکی و همبستگی مردم کروات شد و امروز مردم میفهمند که کاری که کردم بسیار مفید و ضروری بوده است.»
اشتامبوک در پاسخ به اینپرسش که خود را بیشتر شاعر، پزشک یا دیپلمات میداند، گفت: هر سهلایه در من وجود دارد. من پیچیدهام و فکر میکنم هر کسی استعدادهای مختلفی دارد؛ وظیفه ما این است که استعدادهایمان را کشف و به بهترین شکل از آنها استفاده کنیم.
اشتامبوک در بخش دیگری از سخنانش به اهمیت زبان کروات در شکلدهی هویت ملی اشاره کرد و گفت: زبان ما یکی از بهترین زبانهای اروپاست و خیلی به آن افتخار میکنم. اینزبان پایه هویت ماست. اما در نهایت همیشه سیاست است که تصمیم میگیرد چهچیزی زبان رسمی باشد و همین باعث میشود گاهی از سیاست متنفر شوم. ما یک ملت کوچک هستیم؛ مجارها از شمال، ترکها از جنوب و ایتالیا و ونیز از غرب ما را احاطه کرده بودند. برای همین یاد گرفتیم چطور زنده بمانیم و زبان در اینبقا نقش اصلی را داشت. باید خودمان را دوست داشته باشیم؛ اگر عشق به خودمان نباشد، نابود میشویم. اینعشق باید به دیگران و به جهان هم گسترش پیدا کند. این کاری است که تمام عمرم انجام دادهام. همه ما در یک قایق نشستهایم. هر کسی این قایق را تکان بدهد، روی سرنوشت همه اثر میگذارد. اوضاع جهان اکنون فاجعهآمیز است و نگران آینده سیارهمان هستم.
وی در بخشی از سخنانش به تجربهای تلخ از سالهای منتهی به جنگ یوگسلاوی اشاره کرد و گفت: وقتی لندن بودم، به سندی از آکادمی علوم و هنر صربستان برخوردم. آنسند توضیح میداد که صربها در یوگسلاوی از «برابر بودن» ناراضیاند؛ تیتو، که کروات بود، همه را برابر نگه میداشت، اما صربها میخواستند بالاتر باشند. شرایطی که در آن سند برای بقیه ملتها پیشبینی شده بود، وحشتناک بود و ما میدانستیم که این نوشتهها بوی جنگ میدهد. میلوشویچ سال ۱۹۸۷ به قدرت رسید و از آن سند بهعنوان نقشه صربستان بزرگ استفاده کرد؛ یعنی بقیه ملتها باید از میان میرفتند.
اینپزشک درباره اولین تجربه خود در عرصه دیپلماسی گفت: آنزمان هیچکس نبودم؛ فقط یک پزشک بودم. قرار شد با آلن افسر انگلیسی ملاقات کنم، او حاضر شد مرا در یککافه ملاقات کند. آنجا سندی را به او دادم که نشان میداد چه اتفاقاتی در یوگسلاوی در شرف وقوع است. با تعجب نگاهم کرد و هیچ نظری نداد. پس از آن ملاقات، مسیر جدیدی در پیش گرفتم و شروع کردم به دیدار با جانشینان چرچیل، نمایندگان پارلمان، تاریخنگاران، شخصیتهای عمومی و حتی خانم تاچر، مایکل فوت و ادوارد هیت. سخنرانی کردم، تجمعات برگزار کردم و مسائل کرواسی را مطرح کردم. همه متوجه شدند فعال هستم و کارهای خوبی برای کشورم انجام میدهم.
اشتامبوک در پایان گفت: رئیس جمهور کرواسی سال ۱۹۹۱ به لندن آمد، کسی را فرستاد که سفرش را سازماندهی کند. من را به او معرفی کردند، بعد از دو روز سفرش تمام شد و در مراسم خداحافظی به من گفت تو کار فوقالعادهای برای کرواسی انجام دادی. چرا رسماً این کار را انجام نمیدهی؟ میخواهم نماینده دولت کرواسی باشی، اما من قبول نکردم. دلیلش این بود که کار پزشکیام بسیار زیاد بود، بیماران هپاتیت و ایدز داشتم و پیشگام در تحقیقات واکسن بودم. گرچه نتایج اولیه کافی و موفق نبود، اما درمان سهگانه بیماران بسیار مؤثر بود. اینتجربه بعدها در مصر به من کمک کرد، جایی که یکی از مقامات ردهبالای اتحادیه عرب بیمار هپاتیت بی داشت و تخصص پزشکیام باعث شد بتوانم کمک کنم و روابط دوستانهای برقرار کنم.