میلی صفحه خبر لوگو بالا
شاتل صفحه خبر لوگو بالا
میلی صفحه خبر موبایل
مروری بر «پوتین‌قرمزها»/۱

فریادهای مرد برزیلی در خیابان: خدایا خمینی را به دادمان برسان!/از بهشت عدالت خمینی به جهنم آمدی

یک‌بار در کافی‌شاپی در شهر برزیلیا نشسته بودم، یک‌سرخ‌پوست برزیلی نزدیکم شد و گفت: می‌توانم شما را به نوشیدن یک‌قهوه دعوت کنم؟ قبول کردم. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم ایران. با تعجب نگاهم کرد و گفت: تو باید احمق باشی که بهشت عدالت خمینی را رها کردی و به جهنم آمدی! اگر ما سرخ‌پوست‌ها رهبری مثل خمینی داشتیم، این‌طور اسیر اشغالگران سرزمین‌مان نبودیم.
کد خبر: ۱۳۴۰۶۸۸
| |
923 بازدید

فریادهای مرد برزیلی در خیابان: خدایا خمینی را به دادمان برسان!/از بهشت عدالت خمینی به جهنم آمدی

به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، مرتضی بشیری متولد ۱۳۳۰ از سال ۱۳۶۵ تا پایان دفاع مقدس هشت‌ساله مدیر مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا بوده و خاطراتش را در کتاب «پوتین‌قرمزها» به قلم فاطمه بهبودی به چاپ رسانده است.

بشیری سال ۱۳۵۱ دیپلم گرفت و به‌عنوان دانشجوی تاریخ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد و تحصیلات خود را تا مقطع دکتری ادامه داد. او به زبان‌های عربی، انگلیسی و پرتغالی تسلط داشته و با زبان‌های اسپانیولی، ایتالیایی،‌ سواحلی (کشورهای شرق آفریقا) و اردو هم تا حدود زیادی آشنا بوده است. آن‌طور هم که خود روایت می‌کند، دانشجوی آرامی نبوده و سال ۱۳۵۲ توسط ساواک دستگیر شد تا ۲۶ روز را در بند چهار زندان قصر به سر ببرد و پس از آزادی هم دوباره توسط ساواک دستگیر شد و ۴ روز را در بازداشت به سر برد.

مسئول پیشین جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا، از نظر فکری در گروه طرفداران دکتر علی شریعتی بوده و پس از دوبار بازداشت اول، بازه زمانی دیگری را در زندان رژیم پهلوی به سر برد تا در نهایت سال ۱۳۵۵ به خدمت سربازی فراخوانده شود و در بازه زمانی خدمت نظامی، برای امرار معاش در هنرستان دانش و فن به تدریس پرداخت. اواخر خدمت سربازی بود که مردم انقلابی، پادگان‌های نظامی را تصرف کرده و خدمت بشیری ناتمام ماند.

با پیروزی انقلاب اسلامی و سپس تصویب شورای انقلاب، سال ۱۳۵۸ معلمان حق‌التدریس استخدام شدند و حکم مدیریت مدرسه پانزده خرداد به نام مرتضی بشیری خورد. او سال ۱۳۵۹ فرمانده بسیج مسجد هاشمی در خیابان گرگان شد و چون امام خمینی (ره) اعلام کرد «کسانی که توانایی دارند واجب است خود را به وزارت خارجه معرفی کنند»، مدیریتش بر مدرسه بیش از ۴ ماه طول نکشید.

مرتضی بشیری با پر کردن فرم گزینش وزارت خارجه، دی‌ماه ۱۳۶۰ به استخدام رسمی وزارت خارجه درآمد و اردیبهشت سال بعد با پست کارداری سفارت جمهوری اسلامی ایران به برزیل اعزام شد. پس از مدتی هم به‌دلیل گسترش روابط دو کشور، سفیر ایران معرفی شد و بشیری به تهران بازگشت. او به رغم میل باطنی خود، ۴ سال به کارهای اداری پرداخت تا این‌که موفق شد بهار ۱۳۶۵ خود را به جبهه برساند.

فریادهای پیرمرد برزیلی در خیابان: خدایا خمینی را به دادمان برسان!

یکی از خاطرات او از ماموریت در برزیل در صفحه ۷۳ به ۷۴ کتاب «پوتین‌قرمزها» به این‌ترتیب است:

«در برزیل رابطه خوبی با شیعیان لبنانی داشتم. لبنانی‌ها در این‌کشور تجار قدرتمندی بودند. علاوه بر تجارت عمومی، در تجارت لباس هم موفق بودند و نبض بازار دستشان بود. بشار بازی از تجار قدرتمند لبنانی در برزیل بود. او هم مانند بسیاری از شیعیان ساکن این‌کشور و آمریکای لاتین به دلیل ارادت به امام، عکس ایشان را در دفتر کارش آویخته بود. بشار ۲ هزار دلار به یک نقاش ماهر داده بود تا چهره امام را بکشد و با افتخار زیر آن تابلو می‌نشست. روزی یک تاجر عراقی مقیم برزیل برای امضای قرارداد ۲۰۰ هزار دلاری نزد او رفت. چشمش که به عکس افتاد، گفت چرا عکس این‌آقا را بالای سرش گذاشته است و به حضرت امام توهین کرد. بشار با عصبانیت از جا بلند شد و گفت: این چه حرفی است می‌زنی؟ این مرد رهبر من است!‌ عراقی توجهی نکرد و حرف ناخوشایند دیگری زد. بشار که از کوره در رفته بود، قرارداد پرمنفعت را پاره کرد و با عصبانیت گفت: برو بیرون و دیگر هم برنگرد! اینجا دفتر رهبر من است و من زیر سایه او هستم. دفعه بعد ببینمت با گلوله جوابت را می‌دهم. رفتار او برایم تامل‌برانگیز بود.

یک‌بار در کافی‌شاپی در شهر برزیلیا نشسته بودم، یک‌سرخ‌پوست برزیلی نزدیکم شد و گفت: می‌توانم شما را به نوشیدن یک‌قهوه دعوت کنم؟ قبول کردم. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم ایران. با تعجب نگاهم کرد و گفت: تو باید احمق باشی که بهشت عدالت خمینی را رها کردی و به جهنم آمدی! اگر ما سرخ‌پوست‌ها رهبری مثل خمینی داشتیم، این‌طور اسیر اشغالگران سرزمین‌مان نبودیم.

این‌ در حالی بود که پیش‌تر از دوستی شنیده بودم در یک‌شهر مرزی، بین آرژانتین و پاراگوئه و برزیل، پسر یک‌پیرمرد مسیحی را کشته بودند. پیرمرد در خیابان فریاد می‌زد:‌ خدایا، خمینی را به داد ما برسان تا ما را از دست ظالمان نجات بدهد!»

فریادهای مرد برزیلی در خیابان: خدایا خمینی را به دادمان برسان!/از بهشت عدالت خمینی به جهنم آمدی

مرتضی بشیری

اعزام آقای دیپلمات به جبهه و مدیریت جنگ روانی

مرتضی بشیری اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۵ با حضور در انجمن اسلامی وزارت خارجه، فرم درخواست اعزام به جبهه را پر کرد و راهی مناطق جنگی شد. او در عملیات ایذایی سیدالشهدا (ع) شرکت کرد و با تمام‌شدن ماموریت ۴۵ روزه‌اش به تهران بازگشت.

اتفاق بعدی در زندگی مرتضی بشیری این بود که از وزارت امور خارجه به معاونت اطلاعات نیروی زمینی سپاه پاسداران و سپس به معاونت اطلاعات قرارگاه خاتم‌الانبیا (ص) معرفی شد. آن‌جا بود که سردار شهید محمد باقری، او را به ضیاء شمس معاون اطلاعات و مدیر جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا معرفی کرد.

کمپ اسرای عراقی در آن‌مقطع، در مدرسه سعدی پادادشهر اهواز قرار داشت و در اختیار سپاه بود. بشیری می‌گوید تا پیش از کار در بخش مدیریت جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا، تصورات گوناگونی از اسرای عراقی و کسانی داشته که با واسطه یا بی‌واسطه دستشان به خون هموطنان او آلوده بوده، داشته است. اما ذهنیتش به‌مرور نسبت به عراقی‌ها تغییر کرد و به این‌نتیجه رسید که آن‌ها هم انسان هستند؛ با تمام ظرافت‌ها و محدودیت‌های آدمی.

در ادامه کار در مدیریت جنگ روانی، بشیری واژه‌های عربی ناآشنا را یادداشت و تمرین می‌کرد. اتفاق بعدی این بود که ضیاء شمس به فرماندهی لشکر بدر منصوب شد و شهید محمد باقری هم بشیری را به‌عنوان مدیر جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا منصوب کرد. وظیفه بشیری و نیروهایش در این‌جایگاه، این بود که با اطلاعاتی که از اسرای دشمن می‌گیرند، طرح‌های پیش‌روی نیروهای عراقی را دریافته و کاری کنند رزمندگان ایرانی کمتر آسیب ببینند.

صادق وفایی

ادامه دارد...

میلی صفحه خبر موبایل
اشتراک گذاری
برچسب ها
سلام پرواز
سفرمارکت
گزارش خطا
برچسب منتخب
# آتش بس غزه # خروج از ان پی تی # جنگ ایران و اسرائیل # عملیات وعده صادق 3 # مذاکره ایران و آمریکا # آژانس بین المللی انرژی اتمی # حمله آمریکا به ایران # حمله اسرائیل به ایران # مکانیسم ماشه # اسنپ بک
نظرسنجی
از میان 5 بانک و موسسه مالی ناتراز کدامیک عملکرد بدتری دارند؟
مرجع جواهرات
الی گشت