بازدید 3740

عبرت از شکست های تلخ!

کد خبر: ۱۱۴۸۱۵۹
تاریخ انتشار: ۰۹ آبان ۱۴۰۱ - ۲۳:۰۳ 31 October 2022

روزی که پسرعموی پدرم به خواستگاری ام آمد هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی این ازدواج، سرنوشتم را به تباهی می کشاند و روزگارم سیاه خواهد شد اما ...

به گزارش خراسان، زن 40 ساله با بیان این که فقط یک اعتماد بی جا جوانی ام را بر باد داد درباره سرگذشت خود توضیح داد: 17 سال بیشتر نداشتم که «جواد» به خواستگاری ام آمد. او پسرعموی پدرم بود که در یکی از روستاهای شهرستان کلات زندگی می کردند ولی از سال ها قبل هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. پدرم با دیدن عمویش پس از سال ها دوری به گریه افتاد و این گونه مراسم خواستگاری برگزار شد.

پدرم که معتقد بود کسی درباره فامیلش تحقیق نمی کند بدون آن که از گذشته پسرعمویش اطلاعی داشته باشد با این ازدواج موافقت کرد و این گونه من و جواد پای سفره عقد نشستیم. اما هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که روزی پاکتی به دستم رسید که برگه های قضایی درون آن حکایت از آن داشت که جواد قبل از من زن دیگری را به طور موقت عقد کرده و از او فرزندی هم دارد. حالا آن زن برای ثبت ازدواج و تهیه شناسنامه برای فرزندش از جواد شکایت کرده بود.

با لو رفتن این ماجرا، اختلافات ما شروع شد و من هم بعد از آن که به حقیقت موضوع پی بردم به اتهام فریب در ازدواج از جواد شکایت کردم و بعد هم تقاضای طلاق دادم در حالی که فقط به خاطر اعتماد بیش از اندازه پدرم به بستگانی که سال ها آن ها را ندیده بودیم زندگی من در مسیر تاریکی قرار گرفت به طوری که در همان سن جوانی اولین شکست تلخ را تجربه کردم. از آن روز به بعد خواستگارانی به سراغم می آمدند که گاهی خشم سراسر وجودم را فرا می گرفت و همه اطرافیان به چشم زن مطلقه ای نگاهم می کردند که باید به یکی از خواستگاران پاسخ بدهم. خلاصه در این میان «آریا» به خواستگاری ام آمد.

او پسری جوان و مجرد بود به همین دلیل بی درنگ پای سفره عقد نشستم چرا که می ترسیدم او را از دست بدهم و مجبور شوم با یکی از خواستگاران پیرمرد ازدواج کنم اما هنوز یک هفته از مراسم ازدواجمان نگذشته بود که فهمیدم آریا به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد اگرچه می دانستم این ازدواج نیز فرجامی نخواهد داشت اما این موضوع را پنهان کردم تا خانواده ام بیشتر از این غصه مرا نخورند اما همسرم بیکار بود و مدام مرا کتک می زد تا از پدر و مادرم پولی برای خرید مواد مخدر یا هزینه های روزمره زندگی بگیرم ،من هم که چاره ای نداشتم ابتدا هدایا و طلاهای مراسم عقدکنان را فروختم و بعد از آن هم به بهانه های مختلف از مادرم پول می گرفتم یا از فروشگاهی خرید می کردم که پدرم در آن جا حساب و کتاب داشت و به ناچار بدهکاری های ما را نیز پرداخت می کرد اما شش ماه بعد خانواده ام از اعتیاد همسرم مطلع شدند و تلاش کردند تا او را در مرکز ترک اعتیاد بستری کنند اما هیچ کدام از زحمات وتلاش های آن ها به نتیجه نرسید و آریا در حالی به مصرف مواد مخدر صنعتی ادامه داد که گاهی دچار توهم می شد و رفتارهای خطرناکی انجام می داد گاهی نیز با چاقو بدنش را می خراشید تا موجودات زیر پوستش را بیرون بکشد دیگر تحمل این وضعیت برایم امکان پذیر نبود به همین دلیل برای دومین بار شکست تلخی را تجربه کردم و از آریا هم طلاق گرفتم.

حالا دیگر تصمیم گرفته بودم ازدواج را فراموش کنم و در کنار پدر و مادرم روزگار بگذرانم اما باز هم نصیحت ها و سرزنش ها شروع شد تا جایی که حرف های دیگران بیشتر از هر چیزی آزارم می داد. چند سال از این ماجرا گذشت و پدرم نیز به دلیل بیماری قلبی فوت کرد. یک سال بعد از این حادثه تلخ بود که «مهدی» به خواستگاری ام آمد.

او یک پسر خردسال داشت و همسرش را طلاق داده بود. مهدی جوانی سر به راه و مودب بود که در یک شرکت خصوصی کارگری می کرد این بار دیگر تصمیم عاقلانه ای گرفتم و از اطرافیانم خواستم تا خوب درباره خواستگارم تحقیق کنند و علت طلاق همسرش را نیز جویا شوند زمانی که فهمیدم او در طلاق همسرش بی گناه است به این ازدواج رضایت دادم و سرپرستی پسر او را نیز به عهده گرفتم. طولی نکشید که سعادت و خوشبختی به من روی آورد و زندگی ام از سیاهی و تاریکی بیرون آمد چرا که مهدی جوانی خانواده دوست بود که برای امرار معاش تلاش می کرد و همواره قدردان من بود چند سال بعد و در حالی که خودم صاحب دختری زیبا شده بودم همسر سابق مهدی به سراغش آمد و از او خواست تا حضانت پسرش را به او بسپارد اگرچه من هم به بردیا عادت کرده بودم و او را دوست داشتم اما به دلیل آن که قلب مادری را نشکنم مهدی را راضی کردم تا با خواسته او موافقت کند اما یک سال بعد همسر سابق شوهرم به دلیل ابتلا به بیماری ریوی درگذشت و بردیا دوباره نزد ما بازگشت.

اکنون او خدمت سربازی اش را می گذراند و دختر من نیز مشغول تحصیل است. من هم زندگی آرام و بی دغدغه ای را در کنار همسرم می گذرانم و به خاطر از دست دادن روزهای جوانی آن هم فقط به دلیل یک اعتماد بی جا افسوس می خورم اما باز هم خدا را شکر می کنم و به دختران جوان می گویم که هیچ گاه در ازدواج با احساسات و هیجان تصمیم نگیرید و ...

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب ها
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی