تلخی نکند شیرین ذقنمخالی نکند از می دهنم عریان کندم هر صبحدمیگوید که بیا من جامه کنم در خانه جهد مهلت ندهداو بس نکند پس من چه کنم از ساغر او گیج است سرماز دیدن او جان است تنم تنگ است بر او هر هفت فلکچون می رود او در پیرهنم از شیره او من شیردلمدر عربده‌اش شیرین سخنم می گفت که تو در چنگ منیمن ساختمت چونت نزنم من چنگ توام بر هر رگ منتو زخمه زنی من تن تننم حاصل تو ز من دل برنکنیدل نیست مرا من خود چه کنم