
وحدت میان مسلمین واجبی است که سالهای پیش از زبان بزرگان و حضرت روح الله میشنیدیم و امروز نیز بر زبان رهبری انقلاب جاری است و این نام رمزی است که از پیغمبر اسلام تا به امروز بر همه زبانهای پاک دنیا نقش بسته و اگر هر روز و هر ساعت آن را یادآور شویم، برای عدهای کج فهم و جاهل کم است، چرا که دشمن بزرگ انسان یعنی شیطان رجیم بر پایه تفرقه است که میتواند به دلهای امت اسلامی راه یابد و به جای محبت و همدلی، تخم نفاق و کینه بکارد. لذا امروز که چند ساعتی از بیانات مقام معظم رهبری مبنی بر لزوم حفظ وحدت بین ملت و مسئولین نمیگذرد، بر آن شدیم که وصیت شهیدی را مرور کنیم که بزرگترین دغدغهاش همین رمز بوده است.
شهید سید حسین میر نقی در خرداد ۱۳۴۱ در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش ابتدا به خدمت ارتش درآمد، ولی به دلیل مسائلی که آن زمان در ارتش وجود داشت، از کار در آنجا کناره گیری کرد و به کارگری پرداخت. سید حسین هشت ساله بود که پدرش را از دست داد و مادرش سرپرستی هفت فرزند را بر عهده گرفت. وی به دلیل وضعیت اقتصادی خانواده در کنار تحصیل به کار کردن نیز میپرداخت.
پس از پیروزی انقلاب بر حسب وظیفهای که احساس میکرد، به لبنان رفت و آموزشهای چریکی را گذراند و پس از کار در بخشهای گوناگون کمیته انقلاب اسلامی، اداره بازرگانی و... به فعالیت در نخست وزیری پرداخت.
وی با اصرار زیاد و به رغم مخالفت مسئولین به صورت بسیجی خود را به پایگاه مقداد معرفی نمود و با چند تن از همکاران به جبهههای حق علیه باطل رفت و در بیست و دوم آذر ماه در کربلای شلمچه به لقاءالله پیوست. پیکر او و همرزمانش دوازده سال بعد، مصادف با شب اول ماه مبارک رمضان به خاک سپرده شد.
روایتی از زندگی شهید سید حسین میرنقی از زبان همسر: سال ۵۸ در بحبوحه مسائل پس از انقلاب بود که خبر رسید، پسر دایی مادرم درس را رها کرده و همراه شهید محمد منتظری رهسپار کشور لبنان شدهاند. عجیب بود. خانواده آنها مدتها بود که پدر خود را از دست داده بودند. چهار برادر و سه خواهر بودند. وضعیت اقتصادی مناسبی نداشتند و پسران خانوده کار میکردند. حتی ایشان هم از کودکی در فعالیتهای اقتصادی شرکت میکرد. خیلی تعجبآور بود که کار و زندگیاش را رها کرده و به لبنان رفته است. با توجه به روحیه مسئولیت پذیری که داشت و با توجه به اینکه در آن سالهای سخت درس را رها نکرده بود، خیلی عجیب بود... !
در لبنان دوره آموزش جنگهای نامنظم و چریکی را گذراند و پس از بازگشت از آنجا در تابستان ۱۳۵۹ در حراست وزارت بازرگانی مشغول به کار شد. پس از هفت ماه از من خواستگاری کردند؛ چهارده، پانزده ساله بودم و مادرم قبول نمیکرد. اما اصرار ایشان را که دید پذیرفت. سال ۵۹ با مهریه یکصد هزار تومان که خودشان پیشنهاد داده بودند، عقد کردیم و از یک سال در مهر ۶۰ ازدواج کردیم. عروسی را در باشگاه گرفتند. از همان ابتدای ازدواج مشخص بود که به حلال و حرام در زندگی خیلی اهمیت میدهد و مسائل عقیدتی و حجاب خیلی برای وی مهم بود.
تازه دو روز بود از ازدواجمان میگذشت که صدای بلندگوی مسجد به گوش رسید که درخواست کمک به رزمندگان داشت. سید حسین چند بار تا حیاط رفت و برگشت. احساس کردم میخواهد چیزی بگوید ولی نمیتواند.
پرسیدم: چیزی شده است؟
گفت: در فکر این پتوها که هدیه آوردهاند هستم. ما که نیاز نداریم؛ اما الان رزمندهها به پتو و لوازم ضروری احتیاج دارند. اگر شما موافق باشید، تعدادی از این پتوها را به رزمندهها هدیه کنیم. من موافقت کردم. اصرار داشت این مسأله بین خودمان بماند. اما مادرش متوجه شده و از این موضوع دلخور شده بود.
علاقه شدید به امام داشت، به طوری که به بچهها هم منتقل شده بود و هر وقت تصویر امام را در تلویزیون نشان میدادند، سید مصطفی که آن وقتها کوچک بود ایشان را میبوسید. یک بار یک عدد کارت دیدار با امام را به او دادند، خیلی اصرار داشت همه مسائل خوب را بین خانواده تقسیم کند. کارت را برای ما آورد. خیلی اصرار کردم خودش برود، قبول نکرد. پسرم یک ساله بود. فردای آن روز با هم به جماران رفتیم. من داخل شدم و او پشت در ماند. خیلی ناراحت شده بودم و علاقه شدید ایشان را به امام میدانستم. ما در طبقه بالای حسینیه جماران بودیم. پایین را نگاه کردم، متوجه ایشان شدم که گریه کرده و نزدیک بود از حال برود. با دیدن امام حال او منقلب شده بود.
به او گفتم: چه طور وارد شدی؟ گفت: یک نفر کارت اضافه داشت به من داد. خوشحال بودیم که هر دو به دیدار امام نائل شدهایم.
آخرین وصیت شهید میرنقیبسمه تعالی
خدمت برادران گرامی (انجمن اسلامی کاسواییها)
امیدوارم که همگی صحیح و سالم باشید و در پناه خداوند تبارک و تعالی مشغول خدمت به اسلام و مسلمین باشید. این نامه را در آخرین لحظات عملیات (کربلای ۵) برای شما مینویسم. دلم میخواهد صدایی که در گلوی من چون عقدهای جمع شده بود و همواره مرا رنج میداد با فریاد، ناله یا گلایه عنوان کنم. خدا میداند که الان کاملاً منقلب شدهام. نمیدانم از کجا شروع کنم. آیا بگویم بچهها به اسلام فکر کنید.؟ به انقلاب فکر کنید تا به وحدت بین خودتان. ولی میبینم که همه شما وفادار به انقلاب هستید و پشتیبان انقلاب؛ اما نگران وحدت شما هستم؛ وحدت بین مسلمین.
به خدا هرچه تا کنون اسلام ضربه خورده همه از تفرقه بوده. خدا انشاءالله ریشه تفرقه را در بین مسلمین بخشکاند. ببینید، شهید مظلوم دکتر بهشتی به خاطر ایجاد وحدت بین مسلمین به شهادت رسید. آقا و مولای ما حسین (ع) به خاطر وحدت کلمه جان خویش را بر کف دست نهاد. ببینید امام در هر سخنرانی که میکند ما را دعوت به وحدت میکند. به والله علی العظیم (که سوگند جلاله است) قسم میخورم که رمز پیروزی، وحدت اسلام است. بیایید روی خون ما روی جنازه ما وحدت کنید. ببینید کفار چگونه با همه تفرقه باطنی که با هم دارند در یک صف باطل علیه ما دست وحدت دادهاند. تو ر ا به جان امام بیایید با وحدتتان کمر کفار را بشکنید. نگاه کنید، منافقین در نفاقشان با هم وحدت دارند ولی ما...؟
این را فراموش نکنید، روی خون شهدا و روی جنازه آنها ایستادهاید. روز آخرت از شما سوال خواهد شد که در این دنیای فانی چه توشهای برای آخرت خود تهیه کردهاید؟
دست کدام یتیم را گرفتهاید؟ کدام خانواده گرفتار را از گرفتاری نجات دادهاید؟ به کدام خانواده نوپا کمک کردهاید؟
شاید فکر کنید که کاری از دست شما بر نمیآید، ولی ذرههاست که کوهی و دریایی میشود. چه بهتر است که ذرهها را در کنار هم بگذارید و دریایی به وجود آورید که همیشه پابرجاست.
بدانید که خداوند تبارک و تعالی برای ذرهای از احسان، ده برابر اجر اخروی برای شما ثبت مینماید، ولی برای ذرههای احسان در جمع، برای هر ذره، دریایی از اجر اخروی برای شما خواهد بود. شاید که خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد. در پایان، همه شما را به خداوند متعال میسپارم و انشاءالله دعای خیر امام پشت سر شما باشد.
۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۵ سید حسین میرنقی
(کاسوایی روستایی نزدیک قم است)