در آستانه سالروز اعدام قاضی محمد، بررسی زمینه تاریخی تأسیس حزب دمکرات کردستان ایران، ضروری مینمایاند؛ هرچند از شانزدهم اوت 1945 تأسیس حزب دمکرات کردستان ایران اعلام میشود، تا امروز مارس 2010 در ظاهر 65 سال از امتداد بقایای این حزب میگذرد که همچنان دورانهای متمادی را پشت سر میگذارد و امروزه، شاید تعداد نفراتش به اندازه شکلگیری این حزب در روز نخست نباشد و شاید از هم پاشی آن ملموستر و نمایانتر است؛ اما به هر روی، بررسی 65 سال قدمت را به شش دوران میتوان تقسیم بندی کرد:
دوران نخست:
زمینه تاریخی تأسیس حزب دمکرات کردستان ایران: در شانزدهم سپتامبر 1942 که در مهاباد کومله ژ.ک (جمعیت احیای کرد) تأسیس شد و تا سال 1944دید و بازدید نمایندگان کردستان در بین کشورهای ترکیه و سوریه و عراق و ایران برقرار بود. در 1944 ناسیونالیسم کردی در عراق و ایران و ترکیه توسعه یافته بود. در دوران اول پیش از نامگذاری «حزب دمکرات کردستان ایران»، نوعی تناقض دیده میشود که از سویی شخص قاضی محمد خواهان پای فراتر نهادن از قانون رسمی دولت مرکزی ایران نیست؛ اما از دیگر سو، افراد کومله «ژ.ک» (جمعیت احیای کرد) که در می 1944 پرچم ملی کردستان را با سه رنگ قرمز و سفید و سبز که نشانه خورشیدی هم داشت، بعدها به عنوان پرچم کردستان به اهتزاز درآوردند و نقشهای ترسیم شد که مناطق مورد نظر کردها را نشان میداد؛ اما نقشهای غیرواقعی و مبالغه آمیز بود که با هیجان و تعصب بدون منطق سیاسی، آن را به عنوان سرزمین کردستان بزرگ مینگریستند.
از طرفی قاضی محمد به نوعی خودگردانی محلی باور دارد و از سوی دیگر در اوت 1944 کومله تصمیم گرفت که برای توسعه با سازمانهای کردی در مناطق کرد نشین عراق و ترکیه هم ملاقات نمایند و در نقطه ای میان مرز سه کشور ـ مرکز تلاقی ایران و عراق و ترکیه ـ برای تأسیس کردستان بزرگ توافق کردند و به پیمان سه سنور ـ سه مرز ـ شهرت یافت؛ اما همکاری بین سازمانهای کردی چندان منسجم و موزون نبود.
آنگاه کومله ارتباطش را با شوروی گسترش میدهد و شوروی فعالیت تبلیغاتی فرهنگی گسترده ای را در کردستان آغاز میکند. قاضی محمد در عین دوستی و رابطه با قوام السلطنه ـ قاضی محمد و برادرش صدر قاضی ـ نماینده مهاباد در مجلس ـ به قوام باور و اعتقاد داشتند ـ و امکان دو، سه بار دیدار با شاه، در اشتباه استراتژیک خود، روانه شوروی میشود و از باقروف میخواهد که وی را در راستای به دست آوردن خودمختاری کردستان یاری دهند اما باقروف به قاضی محمد قول مساعدت در ابعاد سیاسی و آموزشی را میدهد، چون باقروف به استراتژی ترویج نوعی ناسیونالیسم کور توجه و باور داشت.
هرچند در چهاردهم ژوئن 1944 رایزن سفارت شوروی از تهاجم کردها به خوی و ماکو و شاپور خبر میدهد و تیمسار جاویدی، فرمانده لشکر سوم به ستاد ارتش مینویسد: بهترین اقدام در حال حاضر، ایجاد مانع برای اتحاد کردها است و اتهام غارت و کشتار از طرف کردها متوجه شوروی است.
و البته این گزارش عجولانه، سنگ بنای نگاه امنیتی به کردستان شد و در پرونده ای قرار گرفت که هرگز بسته نشد و برخی از محققان بر این باورند که سفر قاضی محمد به شوروی به هنگام عضویت در کومله ژک ـ در مقطع پیش از اعلام خودمختاری فرقه دمکرات آذربایجان ـ و به دنبال آن، تغییر نام کومله ژک به حزب دمکرات کردستان با توافق روسها بوده است که همگی از طرحی هدفمند برای منافعی مشترک حکایت میکند؛
و «اما» کدام منافع؟ هنوز سوال پرسشگران در پاسخ این نوع محققان است! هرچند اقدامات شوروی موجب نگرانی انگلستان و ترکیه شده بود و غارتها و قتلهایی که به کردها منسوب میشد، از تحریکات ترکیه و انگلستان بود که توسط نیروهای محلی کردستان صورت میگرفت.
در سپتامبر 1944 قوام به خلع سلاح کردها میاندیشید. سفیر انگلستان هم در کرمانشاه در ظاهر سیاست دخالت نکردن را باور داشت، اما ناگهان بارزانی شهرت یافت و کمیته آزادی وی در 23 فوریه 1945 اعلام وجود کرد و این در حالی است که در پانزدهم فوریه 1945 مردم مهاباد، مرکز پلیس شهر مهاباد را به تصرف خود درآورده و آرشیو آن را تخلیه کردند؛ هرچند بارزانی را حزب هیوا به شهرت رسانده بود، اما وی دیگر نیازی به روشنفکران مزاحم در پیرامون خود نمیدید.
در مارس 1945 حزب هیوا (امید) به سفارت آمریکا نامه ای فرستادند و خواهان حمایت آمریکا از تأسیس دولت خودمختار کرد شدند و نسخهای از آن یادداشت هم به سفارتهای چین و فرانسه و شوروی هم فرستاده شد؛ اما بارزانی توانست جماعت روشنفکر بی سلاح را تحت سایه قرار دهد. هیوا هواخواه ایدئولوژی کمونیستی بود و آشکارا از کمونیسم دفاع میکرد و طبعا سفیر آمریکا وقعی به آن نامه ننهاد. هیوا به رفتار تئوکراتیک بارزانی آشنایی داشت اما میخواستند که وی ابزاری در راستای رسیدن به هدفشان باشد،ولی بارزانی خود راه و چاه را یافته بود.
در آوریل 1945 منطقه بارزان را به ناآرامی کشانید و بارزانی به چند مرکز پلیس حمله کرد و مدتی پس از پایان جنگ دوم جهانی (هشتم می 1945) در دهم اوت 1945 قیام بارزان شروع شده بود و عراق برای کنترل عصیان شمال از ترکیه کمک خواست.
هرچند بارزانی پنهانی با میجر مور و کاپیتان استاک گفتوگو میکرد و در ظاهر امر با نیروهای نظامی بریتانیا و ژنرال رنتن میجنگید، نخست وزیر عراق بنا به تأثیر انگلستان تصمیم گرفت که بارزانی را صحنه معادلات سیاسی کردستان حذف کند؛ اما بنا به تحریک انگلستان و فرستاده MI6، بارزانی عازم مهاباد شد تا معادلات روسها و پتانسیل قاضی محمد را به هم بزند و در سیزدهم اکتبر 1945 رادیو عراق اعلام کرد که بارزانی به ایران فرار کرد و قاضی محمد مات و مبهوت میهان ناخوانده را مینگریست و با احتیاط به وی خوشامد گفت. هرچند قاضی محمد با مقامات انگلیسی قبلا دیدار کرده بود و همان خواستههایی را که بعدها با روسها مطرح کرد، به زبان راند اما انگلیسیها منتظر اقدام روسها بودند تا از کارت بارزانی سودجویی کنند و بداقبالی قاضی محمد از ورود بارزانی به مهاباد شروع شد و بناچار پذیرفت که او و چند هزار همراهش را را اسکان دهد و با وی هم پیمان باشد.
بنا به اسناد رکن دوم ارتش ایران هدف قاضی نوعی خودگردانی و استقلال داخلی کردها زیر نظر حکومت مرکزی ایران بود، نه استقلال کامل. قاضی محمد به فرستاده آمریکا ـ بنا به سند محرمانه سیا ـ میگوید: «شاه از من خواست که وضع ارومیه را پس از شهریور 1320 آرام کنم. وطن من است و نمیتوانستم نسبت به سوءاستفاده دست نشاندگان روس بی اعتنا باشم که تمامیت ارضی ایران عزیز را به مخاطره بیفکنند. در کاخ سعد آباد با وی دیدار کردم و من هم به این امر اهتمام کردم. نماینده حکومت هم مرتب به من سر میزند و هیچ چیزی را پنهان از حکومت ندارم. کودکانه است که باور کنم کردها ایرانی نیستند و کردها در این آب و خاک زیسته و خواهند مرد و به ایرانی بودنشان مفتخرند و این سخن شما به یک شوخی میماند که جدا شویم.»
قاضی محمد اشتباه سیاسی اش را باور داشت و حتی بر خلاف توصیه روسها در 22 ژانویه 1946 یونیفورم نظامی روسی به تن کرد و استقلال کردستان را در میدان چهار چراغ مهاباد اعلام نمود. برخی از ناظران سیاسی و اندکی منفی بین نیز، همین نکته را دلیلی بر هدفمند بودن اقدامات وی بر اساس توافقات قبلی با روسیه میدانند؛ اما حکم جمهوری وی تا 50 کیلومتر اطراف مهاباد اعتبار داشت زیرا دیگر شهرهای کردستان ـ سنندج و سقز و ارومیه و کرمانشاه و.... ـ تحت کنترل طرفداران انگلیس بود و قبایل سنتی اطراف مهاباد ـ مامش و دهکردی و شکاک و منگور و... ـ هم وقعی به این جمهوری خودخوانده ننهادند. شعار مرده باد و زنده باد مردمان در میدان شهر و هیجان زودباوران ساده دل و تیراندازی هوایی افراد بارزانی و مارش نظامی، صحنه تاریخی عمر یازده ماهه جمهوری را رقم زد و از نگاه رکن 2 ارتش، مهاباد مرکز کردستان شده بود اما در سنندج، سیاسیون حرکتی عقلانی داشتند و نمیخواستند مردم بازیچه سیاست روسها شوند و البته انگلستان هم نفوذی داشت.
قوام در نوزدهم فوریه 1946 به شوروی و دیدار استالین رفت و مظفر فیروز، معاون وی به تبریز وارد شد. از دیگر سو، قوام و فیروز حزب دمکرات کردستان ایران را تأسیس کرده بودند. اقدامات آمریکا و نیز قوام، زمینه شکست جمهوری خودمختار تحت حمایت شوروی را فراهم کرد. انگار شوروی در عقد موافقت نامه 4 آوریل 1946 با دولت ایران به مراد خود دست یافته بود. در 9 مه 1946 آخرین سرباز روسی از ایران خارج شد و مهاباد را با سونوشت موهوم خویش رها کردند و روز 20 مه 1946 ارتش سرخ، خاک ایران را تخلیه کرد و پس از آن ارتش ایران با 13000 سرباز در آوریل به سوی کردستان و آدربایجان راه افتادند. در ژوئن قاضی محمد به آژانس خبری فرانسه میگوید که کردها میخواهند از حکومت مرکزی خود راضی باشند و چشم انتظار قانون دمکراتیک در سراسر ایران هستند و خواهان خودگرانی محلی کردستان. بارزانی که به خواست انگلیسیها به مهاباد آمده بود تا پروژه قاضی محمد را ناکام بگذارد، بدون آگاهی مسئولان انگلیسی با نماینده روسها در تبریز تماس گرفت و مزایایی را نیز دریافت کرد و در سفرش به تهران نیز به بدگویی از قاضی محمد در نزد رزمآرا و دادن گزارش دروغ و خلاف واقعیت به همایونی پرداخت و این مأموران وابسته به انگلستان نیز، سخنان متناقضش را باورش کردند.
دوران دوم:
اما چون حرکتی سیاسی در کردستان ایران و یا دیگر مناطق کردنشین کشورهای همجوار وجود نداشت، از 1946 تا 1959 را میتوان که دوران سیزده ساله سکوت نامید که دیگر اثری از این حزب در کردستان ـ به طور علنی ـ باقی نمانده بود.
دوران سوم:
از 1959 تا 1979 را میتوان دوران بیست ساله شکلگیری پنهانی نامید؛ هرچند این حزب، برنامه و عملکرد مشخصی نداشت.
پس از 1958 (کودتای عبدالکریم قاسم علیه سلطنت هاشمی) بارزانی با تلاش ابراهیم احمد و جلال طالبانی به کردستان عراق بازگشت و افرادی که خود را بقایای حزب منتسب به قاضی محمد میدانستند به زیر سلطه بارزانی رفتند. در این دوران، معینی و احمد توفیق به کردستان عراق رفتند و در زیر چتر بارزانی بودند و بیشتر احمد توفیق ـ مسئول حزب دمکرات کردستان ایران ـ به چهره مداح بارزانی شهرت یافته بود؛ هرچند ساواک هم از بودن چنین شخصی در رأس این گروه راضی به نظر میرسید، زیرا احساس خطری جدی نمیکرد.
در حقیقت در بهار 1953، حزب توده ایران کمیته کاک ـ کمیته ایالتی حزب توده در امور کردستان ـ را تشکیل میدهد و از صارم الدین صادق وزیری میخواهند که شخصی را به کردستان اعزام کند و او جوانی خوش قریحه معرفی میکند که نام وی، عبدالرحمن قاسلمو ـ فرزند محمد وثوق ـ بود. قاسملو در کردستان درباره کمونیسم تبلیغ میکند و حتی به جلیل گادانی و سلیمان معینی و احمد توفیق درس تاریخ حزب کمونیست شوروی را تدریس میکند که تا سقوط دولت مصدق ادامه مییابد. در سال 1958 کمیته لو میرود و اعضای موثر آن مانند قاسلمو و غنی بلوریان و عزیز یوسفی دستگیر میشوند. قاسملو با سپردن تعهد همکاری با ساواک، آزاد میشود (اما بلوریان و یوسفی تا انقلاب اسلامی ایران در 1979 در زندان میمانند). در سالهای 1961 ـ 1971 حزب توده تلاش داشت که حزب دمکرات کردستان را تحت کنترل خود داشته باشد و در چکسلواکی افرادی مانند علی گلاویژ و حسن قزلجی و قاسملو به انتشار نشریه کردستان پرداختند. قاسملو مناسبات حسنه خود را با حزب توده حفظ کرد و آنگاه بنا به روابط حسنه شوروی و عراق، وی در بغداد ـ وزارت برنامه ریزی مشغول کار شد و رابطه حسنه اش با صدام حسین از آن دوران آغاز شد.
در سال 1961 بنا به طرح سری ساواک برای انجام کودتا در عراق، حمایت از حرکت مسلحانه کردها علیه حکومت عبدالکریم قاسم آغاز میشود که تا 1975 ادامه یافت. در این دوران تنها مرکز استخباراتی حزب پارتی دمکرات کردستان عراق ـ که در اواسط دهه 1960 به توصیه ساواک و با حمایت موساد تأسیس شد ـ اطلاعاتی درباره کردهای حزب دمکرات ایران را به دست ساواک میرسانید، مسئول ساواک آذربایجان ـ صیادیان ـ از بارزانی میخواهد که جماعت ایرانی فراری به خاک کردستان عراق را به عنوان دشمنان تمامیت ارضی و امنیت ملی ایران کنترل کند و بار دیگر به وی گوشزد میکنند که نظریه استفاده از آنان توسط بارزانی وجود دارد، زیرا در آن روزها، بارزانی ضمن دریافت حمایت از ایران، هزار شاعر را برای جلب حمایت عبدالناصر و بردن جنگ به داخل خاک ایران به سفارت مصر میفرستد و همچنان ماهیانه همسر روسی اش را به سفارت شوروی روانه میکند و این نشانهها موجبات تذکر شدید ایران به بارزانی شد. بارزانی زیر بار این تذکر نمیرود و آن حرفها را تهمت و شایعه میپندارد و برای ادای خوش خدمتی به شاهنشاه و ساواک، معینی را در 1968 ترور میکند و بدون اطلاع جلال طالبانی یا ابراهیم احمد، 45 نفر از اعضای دمکرات را به سرتیپ صیادیان ـ ریاست ساواک مهاباد ـ تحویل میدهد که همگی اعدام شدند و بعدها منوچهر هاشمی ریاست اداره داخلی ساواک، حزب دمکرات را فدای سازش بارزانی و ساواک تلقی میکند و با کمک گروه بارزانی به ساواک، هرگز این حزب شکلگیری خاصی نداشت!
پس از اقدام ساواک، قاسملو با کمک بعث، زمینه حذف احمد توفیق را فراهم میکند و البته استخبارات عراق وی را در ترور و حذف فیزیکی توفیق یاری میدهند و آنگاه زمینه حمایت از حرکت مسلحانه در کردستان مورد بررسی قرار میگیرد، حزب بعث کمک و حمایت خود را از حزب دمکرات کردستان دریغ نمیکند، اما ساواک توسط بارزانی همچنان نفوذ خاصی روی کنترل این حزب دارد که مبادا به صورتی مهار ناشدنی رشد یابد و البته هرگز این رشد در ایام قدرت حکومت مرکزی، رخ نداد.
بارزانی نسبت به جاه طلبی سیاسی قاسملو بی علاقه بود و بیشتر به احمد توفیق تمایل داشت. در 1970 پس از صلح بارزانی با صدام حسین، قاسملو از عراق اخراج میشود و دفتر بغداد ـ مانند حسن زاده ـ به کردستان منتقل میشود و در ایامی که مذاکرات صدام و بارزانی در حال جریان بود و نماینده «ک گ ب» (پریماکف) ناظر بر این گفتوگوها بود، یکی از خواستههای نماینده ساواک از بارزانی، تقاضای اخراج قاسملو از عراق بود که بارزانی هم ـ به دور از چشم روسها ـ اطاعت امر نمود.
قاسملو وانمود میکرد که حسابش را از توده ظاهرا جدا کرده. درگیری در کردستان رخ میدهد و آتش افروزی کومله نیز بی دلیل نیست. قاسملو، جلیل گادانی را به مرز ماکو میفرستد تا از مقامات شوروی کمک دریافت کند و آنها در پاسخی سرد، تمایل خود را به همکاری با حکومت مرکزی ایران اعلام میکنند. حزب توده هم علیه قاسملو افشاگری کردند و احسان طبری وی را خائن ضد مردم نامید؛ اما قاسملو حزب توده را بازی داده بود و رقابت بلوریان هم توهم بود، زیرا جناح توده ای حزب دمکرات عملا به انفعال کشیده شد. گرچه هر دو دیگر در میان مردم کردستان پایگاهی عمیق و پایدار نداشتند و فقط موج هیجان و احساس پس از انقلاب برای آنان حباب حضوری فراهم کرده بود. فضا سازی حزب توده علیه قاسملو بر ادبیات سیاسی مقامات ایران بی تاثیر نبود. بیژن جزنی هم در کتاب خود هنوز قاسملو را یک مأمور میدانست، اما در دوران چهارم با جنگ کردستان علیه حکومت تازه تأسیس جمهوری اسلامی آمیخته و قاسملو از حمایت جلال طالبانی برخوردار شد؛ هرچند در سفارت آمریکا در آنکارا، وی قاسملو را تنها رقیب خود در عرصه سیاسی کردستان نامیده بود.
جاسوس قبلی موساد هم در خاطرات خود مینویسد: «بیشتر اوقاتش در عراق گذشته بود و به ندرت به ایران سفری کرده بود اما به محافل امنیتی و نظامی عراق نزدیک است». و جالب اینکه در تابستان 1388 این جاسوس موساد در بوداپست، در مصاحبه تصویری با راقم این سطور گفت: میخواست با ایجاد التهاب در کردستان در اوایل انقلاب، قدرت خود را نشان دهد تا عراق به مقامات آمریکا بگوید که وی نیرویی قابل اعتماد است اما پیشنهاد ما این بود که هنوز وقت نزدیکی قاسملو به آمریکا نرسیده است. مدتی در بنگاه سخن پراکنی روسیه با وی همکار بودم و کاملا خصوصیات اخلاقی وی را میشناختم.
وی که به همراه مسعود بارزانی در آن دوران در وین به سر میبرد، پس از ترور اسطوره ای مانند دکتر قاسملو، انگار فرصت حیات سیاسی دوباره یافته است. افسوس مصالح فعلی سیاست منطقه ای، شاید مانع افشای نام اوست که روزی در تاریخ ثبت خواهد شد. قاسملو در حالی ترور شد که ویزای نخست ورود به آمریکایاش را گرفته بود و هفته ای پس از دیدار، قرار بود برای نخستین بار پا به خاک آمریکا بگذارد که شاید اگر رخ میداد، مسیر سیاسی وی تغییر میکرد.
پس از بررسی کوتاه و اجمالی این شش دوران، چند پرسشی در ذهن هر ناظری پدید میآید که عبارتند از:
ـ آیا حزب به سوی بودن و حضور در داخل جامعه میرود؟ و با چه رویکردی زمینه حضور در جامعه را پس از شش دهه، فراهم میسازد؟
ـ آیا به سوی کنار گذاشتن سلاح که یادگار شوم تحریک نیروی روس یا بعث است، پیش خواهد رفت ؟
ـ آیا میتوان این نظر را پذیرفت که آنان به دنبال تجزیه طلبی با حمایت از بیگانگان بوده و موقعی که رسیدن به اهداف خود را عملی ندیدند، از در سازش با دولت مرکزی درآمدند یا خیر؟
ـ آیا هنوز هم حزب به دنبال تعامل و گفتوگو و مشارکت در ساختار سیاسی ایران است ؟
ـ و اما آیا به راستی دوران این شخصیتهای انحصارگرا و موقعیت دوست به پایان نرسیده است و نباید جای آنان را نسل جوان اهل خرد و عقلانیت بگیرد؟
ـ آیا مشروعیت آنان از دیدگاه نسل جوانان برومند و آگاه و سخنسنج کرد، قابل پذیرش است؟
ـ آیا میتوان زمینه حزبی را با درس آموختن از فراز و نشیب این شش دهه در درون ایران فراهم ساخت و در کنار دیگر احزاب داخل مملکت، به رشد نشاط سیاسی کمک کرد و در مشارکت سیاسی ایران، حضوری فعال داشت یا به تحریم و قهر و کلمات ممنوعه و اغراق و توهم، دلخوش بود؟
ـ و به راستی، کدام یک برای هويت و رشد و اعتلاي جامعه کردها مفید فایده است؟
تهیهکننده: عرفان قانعی فرد