بازدید 11877
۱

قفلي که «جنگجو» به پنجره‌فولاد بست، باز شده بود!

برادر شهيد تازه تفحص شده حسن جنگجو
کد خبر: ۷۲۹۶۲۵
تاریخ انتشار: ۲۱ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۹ 12 September 2017
شايد شما هم عكس پسر جواني را كه با تفنگ ‌ام‌يك در گل و لاي دراز كشيده و در حال خزيدن به سمت دشمن است، به ياد داشته باشيد. چهره‌اي صبور و گل‌آلود كه به عنوان نماد مقاومت جوانان و شهداي كم‌سن و سال ايراني به شمار مي‌رود. صاحب اين عكس شهيد حسن جنگجو از رزمندگان آذري زبان است كه اين تصوير در اوايل جنگ و در اردوگاه آموزشي دزفول از او گرفته شده است.
 
حسن رزمنده‌اي 20 ساله بود كه به خاطر چهره و جثه كوچكش با سماجت وارد گروه شهيد چمران شد و در عمليات‌هاي فتح‌المبين، مسلم‌بن‌عقيل و والفجر4 بارها جنگيد و مجروح شد. در نهايت در عمليات خيبر و مجنون به شهادت رسيد و 34 سال مفقود ماند. خيلي از ما تصوير شهيد جنگجو را در كتاب‌هاي درسي ديده بوديم. حالا پيكر او به تازگي شناسايي شده و به خانه برگشته است. آمدنش شايد با آمدن شهيد محسن حججي همراه شد تا به ما بفهماند فاصله زيادي بين دلاوران نسل سوم و چهارم انقلاب و شهداي دفاع مقدس وجود ندارد. آنچه در پي مي‌آيد ماحصل گفت‌و‌گوي ما با حسين جنگجو برادر شهيد است. نكته جالب توجه اينكه مادر شهيد جنگجو يك روز بعد از انجام گفت‌وگوي ما درگذشت و به فرزند شهيدش پيوست.
 
 يادتان است عكس معروف شهيد جنگجو چه زماني انداخته شده است؟
 
حقيقت اين است كه خود ما هم آن عكس را يكي و دو سال بعد از شهادت برادرم ديديم. عكس ايشان در كتاب‌هاي درسي دبستان به چاپ رسيده بود. 45 روز بعد از آغاز جنگ تحميلي در 31شهريورماه سال 1359، حسن و چند نفر از دوستانش كه در مسجد حاج‌ولي فعاليت داشتند داوطلبانه و بسيجي‌وار راهي شدند. ابتدا هم به پايگاه آموزشي دزفول رفتند و در آنجا آموزش ديدند. آن عكس مشهور را هم كه مي‌بينيد مربوط به روزهاي آموزش نظامي برادرم حسن در آن ايام است. اما بعد از آموزش، مسئولان مانع از اعزام ايشان به خط‌مقدم شدند و حسن به ناچار به تبريز برگشت.
 
چرا مانع از حضورشان در جبهه شدند؟
 
برادرم متولد سال 39 بود و آن زمان 20 سال داشت، اما از لحاظ ظاهري ضعيف بود و قد كوتاهي داشت.به همين خاطر اجازه حضور در منطقه تا مدتي به ايشان داده نمي‌شد. امروز به اشتباه در فضاي مجازي و رسانه‌ها منتشر شده كه ايشان  14-13 ساله بود و حسين فهميده آذربايجان است. اما با توجه به شرايط سني ايشان، اين عنوان و فرضيه درست نيست.
 
عاقبت چطور به جبهه اعزام شدند؟
 
برادرم يك مدت در جهاد سازندگي خدمت مي‌كند. اما هنوز دو ماه از شروع كارش در جهاد نگذشته بود كه نمي‌تواند تحمل كند و به همراه چند تن از دوستانش به غرب مي‌رود و بعد از آشنايي با شهيد چمران به گروه جنگ‌هاي نامنظم ملحق مي‌شود. ما سه پسر و دو دختر بوديم كه برادرانم حسن و احد از سال 1359راهي جبهه شدند و من چند سال بعد از شهادت حسن يعني در سال 1365به جبهه رفتم.
 
از آشنايي و همراهي شهيد حسن جنگجو با شهيد چمران و گروه جنگ‌هاي نامنظم اطلاعاتي داريد؟
 
حسن تا آخرين روزهاي زندگي شهيد چمران با ايشان بود. البته روز شهادت دكتر چمران آمده بود مرخصي كه به محض شنيدن خبر شهادت دكتر دوباره به جبهه برگشت و بعد از شهادت ايشان به لشكر 31عاشورا ملحق شد و در گردان امام حسين(ع) به جهاد پرداخت.
 
شما و برادر ديگرتان هم در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل حضور داشتيد اما افتخار شهادت نصيب شهيد حسن جنگجو شد. به نظر شما چه شاخصه اخلاقي در وجود ايشان بود كه اين عاقبت بخيري را نصيبش كرد؟
 
ما در خانواده‌اي انقلابي و مذهبي به دنيا آمده و پرورش پيدا كرده بوديم؛ خانواده‌اي كه در زمان انقلاب همراه و همپاي مردم در همه صحنه‌هاي حساس و مهم حضور داشت. حتي يك بار همراه دوستش در خيابان مورد تعقيب مزدوران شاه قرار مي‌گيرند و خوشبختانه اعلاميه‌هايي را كه همراه داشتند در يك خرابه پنهان مي‌كنند و بعد دستگير مي‌شوند و هنگامي كه مطلع شديم، تمام اعلاميه‌ها و عكس‌هايي را كه در منزل موجود بود از خانه خارج كرديم. البته بعد از 24 ساعت آزادشان كردند.بعد از پيروزي انقلاب هم در مسجد محل به فعاليت پرداختيم و هر آنچه از دستمان برمي‌آمد دريغ نكرديم. حسن اهل مسجد و بسيج و عاشق ولايت بود. اين ارادتش به ولايت فقيه بهانه شهادتش را مهيا كرد. حسن ارادت خاصي به مادر و پدرمان داشت و بيش از حد به آنها محبت مي‌كرد . كمك‌دست پدر بود. حسن بسيار مقيد و متعهد به مسائل مذهبي و ديني بود. همزمان با پيروزي انقلاب بود كه حسن علاوه بر درس خواندن، در يك كارگاه نيز كار مي‌كرد. يك روز در اوايل انقلاب از سركار به خانه آمد و شروع كرد به گريه كردن. وقتي علت را پرسيديم،گفت ديگر نمي‌خواهد در آن كارگاه كار كند. حسن گفت در آنجا به انقلاب و اسلام بد مي‌گويند و دل من از اين صحبت‌ها مي‌گيرد.
 
شهيد جنگجو در چه عمليات‌هايي شركت داشت؟
 
برادرم در عمليات «فتح‌المبين» شركت داشت و به شدت زخمي شد، به طوري كه جاي سالمي در بدنش نمانده بود. حسن افتخار حضور در عمليات «مسلم‌بن‌عقيل» را داشت كه در اين عمليات هم از ناحيه صورت مجروح شد،همچنين در عمليات «والفجر4» از ناحيه پا و برخي قسمت‌هاي بدن شديداً زخمي و در بيمارستان سيناي تبريز بستري شده بود. بعد از چند روز كه كمي حالش بهتر شد، به منزل برگشت. هنوز پايش كاملاً خوب نشده بود كه متوجه شديم مي‌خواهد به جبهه برگردد. اهل خانه و دوستان اصرار كردند كه صبر كند و بعد از بهبودي كامل راهي شود اما ايشان گفتند كه الان به حضور من نياز است و اگر پوتين‌ها پايش را ناراحت ‌كند، مجبور است با پاي برهنه هم كه شده برگردد. بعد از يك ماه در عمليات خيبر چون نتوانسته بود پوتين‌هايش را بپوشد، در نهايت با پاي برهنه در عمليات شركت مي‌كند و در همين عمليات به محاصره دشمن درمي‌آيد. حسن با تعدادي از دوستانش در ركاب شهيد بزرگوار حميد باكري جانشين فرماندهي لشكر 31 عاشورا تا آخرين لحظه مقاومت مي‌كند و در سوم اسفند ماه سال 1362به درجه رفيع شهادت نائل مي‌شود. اما متأسفانه پيكر ايشان بازنگشت و ما 34سال از ايشان دور بوديم.
 
و اين روزها شناسايي پيكر برادرتان بعد از 34سال به اين فراق و جدايي پايان داد.
 
بله، متأسفانه كسي اطلاع دقيقي از ايشان نداشت. اما 50 روز بعد از مفقودالاثر شدنش سپاه از ما خواست كه برايش مراسم بگيريم. در آن عمليات 13نفر از بچه‌هاي محل ما حضور داشتند كه تعدادي اسير و تعدادي هم شهيد شده بودند. مدتي بعد دوستان حسن در ميان اسرا به ميهن بازگشتند اما خبري از حسن نشد. ما هم اميد به زنده بودنش نداشتيم و مي‌دانستيم كه احتمال شهادت ايشان زياد است. ما به شهادتش ايمان داشتيم. خود حسن هم در وصيتنامه‌اش به اين نكته اشاره كرده بود.
 
اگر امكان دارد بخش‌هايي از وصيتنامه ايشان را برايمان قرائت كنيد.
 
بله، ايشان در وصيتنامه‌اش نوشته بود: از خداوند مي‌خواهم كه در راه اسلام به من هم شهادت نصيب كند. من از پدر و مادرم مي‌خواهم مرا حلال بكنند و اگر شهادت نصيبم شد برايم گريه نكنند و لباس سياه نپوشند و اگر جنازه من برنگشت ناراحت نشوند و به عوض سر قبر شهداي ديگر بروند. از پدر و مادرم و برادران و خواهرانم مي‌خواهم كه تا آخرين لحظه عمرشان از فرمان امام خميني كه خط سرخ شهادت امام حسين(ع) است پشتيباني كنند و از برادران حزب‌اللهي تقاضا دارم وقتي كه خداوند شهادت را نصيبم كرد سنگرهاي خالي ما را پر كنند.
 
خانواده چطور با فراق و دلتنگي كنار آمد؟
 
سال‌ها در چشم‌انتظاري گذشت.آنقدر سخت و تلخ كه پدر سال 1370به رحمت خدا رفت و مادر چند روز قبل از آمدن پيکر برادرمان در ‌آي سي يوي بيمارستان تبريز جهت درمان بستري شده بود که روز تشييع پيکر برادرمان در سن 96 سالگي به رحمت خدا رفت.
 
مادرتان از شناسايي پيكر فرزندش بعد از اين همه سال اطلاع دارد؟
 
ما تا آنجا كه توانستيم اين خبر را به مادر تفهيم كرديم اما نمي‌دانم با اين شرايط جسمي که داشت دقيقاً متوجه شده‌ بود كه پيكر فرزندي كه سال‌ها چشم‌انتظار آمدن خبر و نشاني از او بودند، شناسايي شده است يا نه. گويي مادر تنها منتظر آمدن نشاني از فرزندش بود. يك بار كه براي مرخصي آمده بود، به پدر و مادرم گفت كه مي‌خواهد آنها را به مشهد ببرد. پدر گفت كه من تازه از خراسان برگشته‌ام، شما مي‌توانيد با هم برويد. بالاخره مادر و حسن با هم به مشهد رفتند. مادر از آن سفر برايمان اينگونه روايت كرد: يك روز عصر من در حرم نشسته بودم و دعا مي‌خواندم، حسن آمد و كنار من نشست و با خوشحالي گفت: «مادر جان ديروز از آن قفل‌هايي كه به پنجره فولاد مي‌بندند، من هم يك قفل بستم ، ولي امروز قفل باز شده بود.» پرسيدم:« براي چه مطلبي اين كار را كرده بودي؟»جواب داد:« براي اينكه ببينم شهادت نصيب من خواهد شد يا نه؟و حالا باز شده، چطور است؟»گفتم:« بسيار خوب است، ولي اگر همه بروند و شهيد شوند آن وقت چه كسي مي‌خواهد در مقابل دشمن بايستد؟»جواب داد: «كسي كه لياقت داشته باشد با دشمنش نبرد مي‌كند و بالاخره جانش را به خدا مي‌فروشد.» آخرين بار رو به من كرد و گفت:« اگر جنازه من برنگردد ناراحت نمي‌شوي؟» گفتم: «به هر مقامي كه برسي برايم شيرين است، ولي دلم نمي‌خواهد اسير شوي. »بعد از هر عمليات معمولاً تلفن مي‌كرد ولي بعد از عمليات خيبر هر چقدر منتظر مانديم از او خبري نشد.
 
در پايان اگر صحبت خاصي داريد، بفرماييد.
 
از شما و زحماتتان بسيار سپاسگزارم كه در اين ايام ما را تنها نمي‌گذاريد و براي انعكاس زندگي شهيد از هيچ كار و تلاشي دريغ نمي‌كنيد. من بايد به شما اين را بگويم تا زماني كه كفر هست مبارزه هم هست.امروز رزمندگان مدافع حرم در جبهه مقاومت اسلامي درس‌آموخته شهداي دفاع مقدس هستند و شهداي دفاع مقدس هم درس گرفته از نهضت عاشوراي حسيني. اين مبارزه تا آخر دنيا و تا آمدن امام زمان(عج) ادامه خواهد داشت. امروز ما پاي انقلاب اسلامي و پاي اعتقاداتمان هستيم. از همه مردم كشورم مي‌خواهم همانطور كه قدردان شهدا هستند، قدردان بمانند و بدانند اين امنيت امروز مردم را مديون خون شهدا هستيم و اين شهدا هستند كه نام و آبروي كشور ما را در دنيا حفظ كردند. البته مردم ما مي‌دانند همين حضور پرشور و صميمانه‌شان در تشييع پيكر برادرم بعد از 34سال خود نشان از اين درايت دارد.
 
گفت‌وگو از:  صغري خيل‌فرهنگ
 
این گفت‌‎وگو نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.
 
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۴
انتشار یافته: ۱
عکسی که توصیف شده مربوط به شهید شبیبی اهل اهواز و عکاس آن آلفرد بعقوب زاده است.اطلاعات اشتباه ندید به ملت
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هفدهم رمضان