ماجرای دو دیدار به یاد ماندنی با رهبر انقلاب
کد خبر: ۶۶۵۸۹۲
| | 7977 بازدید

تصور اینکه رهبر انقلاب کتاب دختر شینا را مطالعه نمودهاند برایم غیرمنتظره و هیجانانگیز است چه برسد به اینکه ایشان چند بار بفرمایند بنده این کتاب را مطالعه کردم. انصافا کتاب خوبی است. هم ادبیات خوبی دارد، هم نویسنده، خوب به جزئیات پرداخته، و هم اینکه داستان جذابی دارد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای، خانم بهناز ضرابیزاده، شاید از معدود نویسندگانی است که دو کتاب اخیر او یعنی «دختر شینا» و «گلستان یازدهم»، بلافاصله با اقبال جامعه همراه شد و رهبر انقلاب نیز برای هر دو کتاب، دیدارهایی با ایشان داشتند. با او دربارهی این دو کتاب، و ماجرای دیدارشان با رهبر انقلاب، به گفتوگو نشستیم.
کمی از خودتان بگویید و سابقه نویسندگیتان، چه شد که به وادی نوشتن افتادید؟
در مقدمهی کتاب توضیح کوچکی در خصوص نوع آشناییتان با خانم کنعان محمدی دادهاید. ممنون میشویم کمی مفصلتر آن را شرح دهید.
بعد از اینکه دختر شینا را نوشتم و بعد هم گلستان یازدهم را، دیدم همین حسی که من داشتم را بسیاری از مخاطبین، مخصوصا جوانها داشتند که دوست داشتند از جزئیات زندگی این سردار شهید و مابقی شهدا، چیزهای بیشتری بدانند. خب این خیلی احساس خوبی است که کتابی که شما نوشتهاید را دیگران خواندهاند و با آن ارتباط برقرار کردهاند
بهنظر میرسد از یک جایی به بعد، فرایند ثبت و ضبط خاطرات خانم محمدی به جلسهی همدلی تبدیل میشود. گویی آن مرحوم گوشِ آشنایی یافته تا سالها رنج را برایش بازگو کند. خاطرهنگار نیز عامدانه خود را در جریان چنین امری میگذارد. از این فرایند برایمان بگویید و این اعتماد و صمیمیت؛ مهارت و تسلط خودتان بود یا سهمگین بودن واقعه، که فرایند مصاحبه را به چنین جایی کشاند؟
آن چیزی که از کودکی تا امروز بهعنوان یک خصوصیت ثابت در من نهادینه شده، عشق است. عشق ورزیدن به خالق هستی و تمام مخلوقاتش. از طبیعت گرفته تا انسانها که اشرف مخلوقات این جهانند. با مردم زود دوست میشوم و دوستیها دیر از یادم میرود. مخصوصا کسانی را که بیشتر دوست میدارم، مثل همین خانم محمدی کنعان که به خاطر آن نجابت و صداقت و مهربانی بیحدشان واقعا دوستداشتنی بود. قطعا همین دوستی که خوشبختانه به شکل دو طرفه درآمد باعث شد رنگ و روی مصاحبهها شکل دردِ دل و گاهی واگویه بگیرد. البته خیلی وقتها هم این خاطرات از روی دلتنگی خانم محمدی برای همسر شهیدشان شکل حزنانگیزی میگرفت. اما در مجموع جلسات دوستانهای بود که فکر میکنم بعد از چند هفته، هم وظیفهی مرا خطیرتر کرد و هم به شکل رسالتی سنگین روی دوش قدمخیر خانم نهاده شد.
از بازخوردهای کتاب بگویید که تاکنون چه بازخوردهایی داشته است. احیانا برنامهای برای ترجمهی آن هم در دستور کار قرار گرفته است؟
برویم سراغ کتاب گلستان یازدهم، چه اتفاقی افتاد که پس از تجربهی خوب دختر شینا، نویسندگی کتاب گلستان یازدهم را آغاز کردید؟
خلاصه مستأصل شده بودم و از خود شهدا مدد گرفتم که خودشان کمک کنند و کسی که قرار است دربارهاش بنویسم را معرفی کنند. دو سه روزی نگذشته بود که یکی از دوستان حوزهی هنری تهران با بنده تماس گرفتند و گفتند که ما یک جلسه خاطره از خانم پناهی گرفتهایم و او آماده است که خاطراتش را بگوید. من خیلی تعجب کردم چون اگر میدانستم خانم پناهی موافق هستند، خودم پیشقدم میشدم. ولی خب گویا دوستان تهران موفق شده بودند ایشان را راضی کنند. من هم بدون هیچ اما و اگری، به آنها جواب مثبت دادم و این کار را قبول کردم.
شما بهعنوان یک زن، تا چه میزان تجربهی نقش مادری و همسری خودتان را در درک فضا و نگارش کتاب گلستان یازدهم مؤثر میدانید؟
به نظرم، اینکه هم راوی داستان خانم است و هم نویسنده خانم، تأثیر زیادی برای اثربخشی بیشتر این نوع کارها داشته است. برای اینکه لحظات زنانه و مادرانهای در داستان وجود دارد که تنها یک زن میتواند آن را درک کند. مثل لحظهی به دنیا آمدن فرزند. من خودم هم خیلی با این لحظه همذاتپنداری کردم برای اینکه جنس آن لحظه را میشناسم و میفهمم. وقت زیادی هم نگارش این بخش از من گرفت. شاید اگر یک مرد این بخش را مینوشت، هرگز چنین در نمیآمد. برای همین هم فکر میکنم یکی از نقاط طلایی این کتاب، همان لحظهی به دنیا آمدن فرزند ایشان است. اغلب خانمهایی هم که این کتاب را خواندهاند چنین نظری دارند. دلیلش هم همان است که عرض کردم، لحظات مشترکی وجود دارد که ما خانمها آن را تجربه کردهایم و مردها خبری از آن ندارند، بنابراین هرچقدر هم که خبرهی کار باشند، بعید است که بتوانند خوب از آب در بیاورند.
تصور اینکه رهبر انقلاب کتاب دختر شینا را مطالعه نمودهاند برایم غیرمنتظره و هیجانانگیز است چه برسد به اینکه ایشان چند بار بفرمایند بنده این کتاب را مطالعه کردم. انصافا کتاب خوبی است. هم ادبیات خوبی دارد، هم نویسنده، خوب به جزئیات پرداخته، و هم اینکه داستان جذابی دارد.
بهعنوان یک نویسنده، قطعا با مخاطبان کتابهای خود ارتباط داشتهاید، نظر مخاطبان به ویژه نسل جوان دربارهی این آثار چه بوده است؟
جوانهای ما هم واقعا تشنهی الگوی رفتاری هستند. نیازمند این هستند که الگوهای رفتاری مناسبی داشته باشند و اگر داشته باشند، حتما به آن گرایش پیدا میکنند. برای اینکه فطرت همهی انسانها همشکل است و خداگونه، طبعا اگر الگویی در جلوی چشمشان قرار بگیرد که دارای خصوصیت خدایی باشد، حتما به آن گرایش پیدا میکنند. مخصوصا جوان ایرانی که فطرتا خداجو و مسلمان هستند و به خصلتهای معنوی و اخلاقی گرایش دارند. بههمین دلیل دوست دارم خداوند به من عمر و توان بیشتری دهد که بتوانم در این حوزه، کتابهای بیشتری بنویسم.
بعد از انتشار کتاب دختر شینا، حضرتعالی همراه خانوادهی شهید، دیداریبا رهبرانقلاب داشتید. از این دیدار بگویید و واکنشهای رهبر انقلاب و خانوادهی شهید در آن دیدار.
لذتبخشترین نکتهی فرمایش ایشان به زبان آوردن نام قدمخیر محمدی کنعان و تجلیل از زحمات و سختیهایی بود که این مادر گرامی متقبل شده بودند. این یادآوری شایسته، به قدری دلچسب بود که حس میکردم خود قدمخیر خانم هم در جلسه حضور دارند و روحشان راضی و خشنود است.
این سفر حظهای دیگری هم برایم به همراه داشت. این مسأله مرا خوشحال میکرد که بعد از گذشت سالها از شهادت سردارشهید حاج ستار ابراهیمی و فوت همسر ایشان، فرزندانشان به همراه خانواده و دختران شهید صمد ابراهیمی و خانوادهی ایشان و مادر شهید در آن جلسه حضور داشتند. «دختر شینا» باعث شد انگشتر رهبر انقلاب را به عنوان ارزشمندترین هدیهی معنوی از ایشان به یادگار بگیریم.
آن دیدار یکی از آن خاطرات خوش زندگیام است که هیچ گاه فراموشش نمیکنم. واقعا آن ساعاتی که توی بیت رهبری بودیم جزو عمرم حساب نمیشود. به خلسهای رسیده بودم که همهچیز دنیا برایم بیارزش و کوچک بود. آن فضا انرژی عجیبی به من داده بود، طوریکه در راه برگشت از آن دیدار عجیب، درونگرا شده بودم و قادر به صحبت نبودم.
پس از انتشار گلستان یازدهم هم بار دیگر به دیدار رهبر انقلاب دعوت شدید، لطفا دربارهی آن دیدار و اتفاقاتی که افتاد هم صحبت بفرمایید.
در دیداری که برای کتاب گلستان یازدهم خدمت رهبر انقلاب رسیدم، تقریبا من نفرهای آخر بودم که صحبت کردم. قبل از من، آقای خوشلفظ و آقای حسام صحبت کرده بودند و از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» گفته بودند. آقای خوشلفظ در خاطراتشان، خیلی به شهید چیتسازیان اشاره کرده بودند. البته اوایل آشناییشان، گویا رابطهی خوبی با هم نداشتند و بعدها با هم صمیمی شده بودند. آقا هم در آن دیدار، به همین موضوع اشاره کردند، که یک علی آقای چیتسازیانی هم بود در خاطراتتان، که شما آن اوایل، رابطهی خوبی با ایشان نداشتید. دوستان همانجا اشاره کردند که اتفاقا یک کتاب هم برای شهید چیتسازیان نوشته شده که اسمش گلستان یازدهم است.
نوبت من که شد، در اینباره خیلی توضیح دادم و گفتم که خاطرات همسر شهید چیتسازیان است. به آقا عرض کردم که قبلا به نقل از شما شنیده بودم که فرموده بودید خوب است است در کتبی که مربوط به خاطرات شهدا است، دربارهی چگونگی تشییع پیکر شهدا در دههی ۶۰ و اینکه مردم چه مراسمی برگزار میکردند هم مطالبی نوشته شود، به همین دلیل، در این کتاب، خیلی تلاش کردم که به آن صحنهها هم بپردازم. چون موضوعی که برای خانم پناهی هم در اینباره به وجود آمد، تقریبا نادر بود. خانم پناهی، سه چهار روز قبل از عقدشان، یک شهادت میبیند که در حقیقت شهادت معاون علی آقا است، شهید مصیب مجیدی. چند ماه بعد از ازدواجشان، شهادت امیر آقا، برادر شوهرشان را میبینند. شهادت سوم هم که شهادت خود علی آقا است. من سعی کرده بودم که این جزئیات و صحنهپردازیها را هم در کتاب رعایت کنم. توضیحات دیگری هم خدمت آقا دادم و بعد هم کتابها را به ایشان تقدیم کردم. ایشان فرمودند حتما کتابها را میخوانم. بعد به ایشان عرض کردم که اگر ممکن است، یادگاری برای من در این کتاب بنویسند. چون دو کتاب همراهم بود. آقا هم جملهی خیلی زیبایی نوشتند برای علی آقا و خانم پناهی، که من هم آن دستخط را به خانم پناهی تقدیم کرد.
گزارش خطا
نظرسنجی
آیا به عنوان زن حاضرید با مهریه 14 سکه «بله» را بگویید؟




