زن جواني كه داشت از آن اطراف رد ميشد اين كلمه را شنيد و به من گفت چرا متلك ميگويي به او توضيح دادم چنين كاري نكردهام. او به من حمله كرد و سيلي زد. من هم يك مشت به دهانش كوبيدم. يكدفعه پسر جواني به من حمله كرد و مرا زد مردم ما را جدا كردند اما دوباره او به سمت من آمد. جمعيت زيادي بود و من ترسيدم، چاقويي از بين چاقوهاي مرد دستفروش برداشتم و يك ضربه به پسر جوان زدم...