پُرشرمه دسِ حالي حونه پُر دِ انتظارَ
«شرم آور است،دست خالي و خانه در انتظار»
شاهپور لطفي، در مطلبي که براي «تابناک» فرستاده، نوشته است:
آري اينچنين بود برادر …………! قصه رنج، رنج همه قصهها بر گرده من و تو معنا ميشود برادر. دل تنگم، دلم ميسوزد. در خشتاخشت وجودم سنگ روي سنگ بند نميشود. خبري چون بمب در افهام عام ميافتد. خبري گوي گلايه را در دهانم رسوب ميكند. امروز قبلهام را گم كردهام. فاجعهاي در راه، هم خون و هم قبيلههاي مرا گرفتار آوار كرده است. دلم دلگير است.
چندين هزاره است كه دلم دارد ميسوزد. تاريخ كما في سابق بر همان نرخ و نسق است كه بود. از اهرمهاي مصر و ديوار چين و معابد گرفته تا برج و بارو و آسمان خراشهاي امروزين. هنوز از نسل من و تو قرباني ميگيرند برادر. انگاربخشي از تاريخ دخمه من و تو شده و هنوز كه هنوز است «زور» «زرّ» و «تزوير» با هم همكاسهاند. هنوز از اعماق دخمهها، از لاي جرز ديوارها، از زير سنگيني سنگهاي رخام ضجه اجداد من و تو به گوش ميرسد. برادر!؟ دلگيرم. انگار بيخراش شيون؛ انارگونه مادران من و تو تا هميشه كال خواهدماند. دستم از دلم لرزانتر، خون من و تو از خَزف هم ارزانتر. تمام رنجهاي تاريخ به يكباره در من امشب ميلولند، ضجه ميكشند. -تاريك تاريكم، پر از شبم، خاموشم، مُردار خنده، بر دوشم. ميگردم و ميگردم اما انگار كسي صداي قبيله ما را نميخواهد بشنود. بگذار تا دنيا دنياست در كُما بمانيم.
بگذار كسي نشنود؛ براي فرداهاي تاريخ مينويسم. ما سر سلسله رنجي ديرينيم-مطابق معمول چه ميشود كرد؟؟! از آدم تا اكنون تكرار شدهايم. عظمت اهرمهاي مصر را ما ساختيم. ابهت ديوار چين را ما بنا كرديم. معابد و مساجد و اكنون برخوردهايم به تمدن پر هول و ولا و پر حماقت امروز كه ساليان سال است تمام برج و بارو آسمانخراشهاي شهرهاي بزرگ و كوچك اين ديار بر بَر و دوش و كت و كولِ مردان و برادران همخون و هم قبيله من و تو قد كشيدهاند برادر!! اين همه ناز و فخر براي مالكان و طعم تاول و طعنه و پينه بر دست و دل من و تو و مادرانمان. اين است سرنوشت محتوم من و تو. روزگاري در لاي جرز ديوار چين سنگ بنا ميشديم و امروز در زير خروارها آوار در غربت، غريبانه مدفون ميشويم. تا بوده همين بوده، اين است سزاي عرقجبين. اين است مردانه بازو زدن و از رنج خويش نان خوردن برادر. ولكن ديگر سكوت را، خفه شديم. مرثيه چندين هزار سال غم و رنج در گلويم تلنبار شده، بغض كرده، امروز تمام نياكانم در دخمههايشان در خاك غريب بر خود لرزيدند.
آري برادر اين چنين بود و اين چنين نيز خواهد ماند. تازه به تازه داغمان تازه ميشود چندين خانواده كه اميد و آرزوهايشان را به دستهاي پينه بسته پدران و نانآورانشان بسته بودند، آرزوهايشان نقش بر آب شد. نانآور خانه ديگر شرم دستان خالياش تا هميشه در ذهن كودكانش باقي خواهد ماند. راز تاولهاي سر به مهرشان در خاك غربت تا هميشه ناگشوده خواهد ماند. سر اين رشته تا انتهاي تاريخ قصه دارد ناتمام؟!
سنگ پشت سنگ، قامت طاقتمان خميده شده در گرماگرم اين تابستان بيترحم و توانسوز. كسي بانگ برنميآورد. كسي مويه نميكند. كسي موي نميكَنَد. حرج مردانگيست در لاي جرز آجرو آهن و سنگ و سيمان در غربت، در شهر شلوغ، در شهر- «هايكلاس.» روز دوشنبه ساعت8:40 دقيقه صبح در سال كمباراني و شبهاي پر از ملال، شكوفه عمر برادران من و تو در پيچ و تاب يك حادثه به طرفهالعيني هفت آسمان بر سرشان آوار شد و من در عمق اين فاجعه انساني مات و مبهوت و ماتمزده گيج شدهام-فقط همين. نميدانم روي صحبتم با كيست؟ كسي نيست. ميدان خالي شده، غبارها فرو مردهاند. صداي ضجهاي هم نميآيد. گويي آب از آب تكان نخوردهاست.اما نه انگار خبرهايي شده و عدهاي زير آوار ماندهاند. صاحبانشان كجايند؟ به چه كسي بايد تسليت بگوييم؟چرا كسي مرا از سردرگمي نميرهاند! حادثه چون برق ميآيد و ميگذرد و شلاقش را مينوازد. اما هزاران سؤال در ذهن برانگيخته ميشود.
به هر سر و شكلي آدمي روزي بايد بميرد. اما در غربت مردن دردش صدچندان است. چرا برادران من و تو نبايستي در ميان بازوان اهل و عيال خويش جان به جان آفرين تسليم كنند. اين انتظاري غيراخلاقي و مغاير با مذهب كه نيست؟ در اين ميان بار گران اين تقصير بر گردن كيست؟! مگر دولت عدالت محور و كابينه محترمش نيامدند و فلاكت اين مردم را نديدند؟ مگر از كمر شكنبودن اوضاع معيشتي اين قوم به حج نرفته گريه نكردند؟ مگر نگفتند اگر نياز باشد بيل و كلنگ به دست ميگيريم و شخصاً لرستان و قهرمان و غيور را آبادان ميكنيم؟ مگر نگفتند حق اين مردم نجيب و جان بر كف روز حادثه، بيشتر از اين است؟ مگر آن همه دلخوشي فراموشمان شدهاست؟ چه كسي بايد پاسخ بدهد؟ آن همه پتانسيلي كه لرستان داشت مگر دروغ بود؟ چهقدر آرزو كرديم كه پدرانمان اگر صبح تا شب عرق ريزان براي يك لقمه نان جان ميكنند لااقل شب را در كنار خانواده خستگي را از تن بگيرند.
مگر آدمي براي يك لقمه قوت لايموت تا كجا بايد برود؟ تا چند بايد بدود؟ چرا نفس كشيدن و زنده ماندن، اين همه سخت شدهاست؟ چرا كسي هوار نميكند؟ چه شدهاست ما را؟ رانده و مانده با كينههاي پنهان در قلبشان قرباني يك لقمه نان شدهاند و حاصل رنج، برادر، هميشه اين بوده و خواهد بود. آري آنجا كه پاي ناموس اهل و عيال به ميان ميآيد اهل شرف لقمه حلال را از دهانِ شير تمنا ميكنند و دوز و كلك و شيله و پيله در قاموس اين اهالي محكوم و بيمعناست. برادران من و تو اينگونه در طول تمام تاريخ مردانه با زندگي تا پاي جان مصاف دادهاند. نبرد نبرد است. چه در زير يوغ شلاقِ فرعونان، چه در لاي جرز ديوار چين، چه در خاكريزهاي خط مقدم جبههها، براي دفاع از نام و ناموس وطن و چه در عرصه نجات اهل و عيال از گرسنگي و حفظ شرافت. آري برادر اين است جهادي بزرگ كه در درگاه خداوند به گواهي قلبم اجر اينان كمتر از شهدا نيست.
الهي آتش جهنمت را براي اهل ريا هر روز گرم و گرمتر كن. خدايشان بيامرزاد!