دکتر غلامعلي رجايي
gholamalirajaee@yhaoo.com
دانستنيهايي درباره شهر پکن
پايتخت اوليه چين پکن نبوده است. اخيراً كتابي در باره شهر پكن نوشته آقاي علي محمد سابقي به دستم رسيد كه سازمان فرهنگي و هنري شهرداري تهران آن را منتشر نموده كه حاوي مطالب مفيدي درباره شهر پكن است. در اين كتاب آمده، در سال 1420 ميلادي امپراتوري «يونگله» پايتخت سلسله خود را از شهر «نانجينگ» به شهر «بي پينگ» که بعدها به «بي جينگ»، يعني پايتخت شمالي، منتقل نمود.
پکن هم به لحاظ وسعت و مساحت و هم به لحاظ چمعيت از تهران بزرگتر است. تقريبا اطراف همه خيابانهاي شهر پکن را گلکاريهاي ممتدي پوشانده و مناظر بسيار زيبايي را به وجود آوده است. در بهار گردههاي درختاني که نامشان را نپرسيدم، در هوا معلق است و سپس بر زمين مينشيند و پنبه مانند است و به برف پنبهاي معروف است که تفاوت چنداني با برف ندارد. يکي از دوستان سفارت ميگفت از سرگرميهاي ما در اينجا يکي اين است که با فندک گوشهاي از اينها را به آتش ميکشيم، در کمتر از چند لحظه تمام آن گر ميگيرد. از مشخصات پکن وجود گرد و غبارهاي خاکآلود مانندي است که بعضا آزاردهنده هم هست.
پکن شهري است که سالمندان در آن زياد به چشم ميآيند. طبق آمار اعلام شده دولت چين، تعداد مسيحيان شهر پکن نسبت به جمعيت بيش از پانزده ميليون نفري آن چهل هزار نفر است. يکي از طولانيترين خيابانهاي پکن که از شرق تا غرب پکن را در بر ميگيرد، «چانگ آن» نام دارد که نام پايتخت قديم چين است. در بازديدي که از موزه تاريخي پکن داشتم، راهنما با نشان دادن جمجمهاي قدمت انسان پکني را 500000 سال اعلام کرد. پکن يکي از قديميترين شهرهاي دنياست که با بيش از 30 شهر معروف دنيا مانند مسکو و نيويورک و پاريس و... قرارداد خواهرخواندگي دارد.
شبکه btv در ميان بيش از 300 شبکه تلويزيوني، مخصوص پکن بوده که با 14 کانال در بيشتر نقاط چين دريافت ميشود. براساس آمار اعلامشده، تعداد محلات اين کلان شهر بالغ بر 1316 محله است. در پکن مردم بر اساس باورهاي قديمي خود مردگانشان را ميسوزانند و سپس خاکستر آنان را در قبرستان شهر دفن ميکنند. با اينکه در دو دهه پيش پکن شهر دوچرخهها نام داشت، با رشد سريع اقتصادي اين شهر، اکنون اين حضور گسترده دوجرخهها به حداقل خود رسيده است. براساس آمار از هر يکصد خانوار چيني 47 خانواده دوچرخه دارند.
در اين مدت کوتاه، من در چين اثري از خودروهاي خاجي وارداتي به چين نديدم. البته اين به معناي آن نيست که تمام خودروهاي موجود ساخت چين هستند؛ بلکه با همکاري شرکتهاي خارجي ساخته ميشوند. نکتهاي که شنيدن آن آه از نهاد من به در آورد اين بود که يکي از دوستان سفارت که بيش از بيست سال است در چين اقامت دارد، به من ميگفت، بيست سال پيش وقتي ما تعدادي اتوبوس به چين صادر کرديم، مردم پکن چهارچشمي و با کمال تعجب به آنها مينگريستند. پکنيها موتوسيکلتهايي را که ما براي انجام هرچه سريعتر کارهاي اداري به پکن برده بوديم، اصلا و ابدا نميشناختند.
مسجد «نيوجيه» پكن
از قديميترين مساجد چين در پكن مسجد نيوجيه است. سبك معماري داخل آن كاملا چيني است. مسجد قبلي كاملا از بين رفته و تنها سقفي نزديك محراب فعلي از مسجد اصلي در آن باقي مانده است. نقاشي و كاشيكاري مسجد كه با رنگهاي سرخ و سبز و آبي با هم ترکيب يافتهاند، بسيار زيباست در بيرون مصلا قبر دو عالم ايراني كه بر سنگ قبرشان تاريخ درگذشتشان ذكر نشده، به نامهاي «احمد برطاني بخارايي» و «عمادالدين قزويني» ديده ميشود كه با سنگ مرمر سياهي پلكاني درست مثل معبد «زيگورات» در «چغازبنيل» خودمان در خوزستان از زمين تا كمر آدم ارتفاع دارند. بر مزار اين دو عالم مهاجر ايراني كه امام جماعت و مدرس دين در پكن و اين مسجد بوده و براي تبليغ اسلام اين همه راه را در آن شرايط سخت سفر آمده و به چين مهاجرت كردهاند، فاتحهاي ميخوانيم.
در محوطه نسبتا بزرگ مسجد، فضاهاي كوچك مسقفي با معماري زيباي چيني هست. در درون يكي از آنها ستوني وجود دارد كه بر آن از بالا تا پايين عباراتي به خط فارسي نوشته شده بوده كه مائوئيستها در انقلاب فرهنگيشان كه آن همه تندروي در محو مظاهر ديني و غير چيني كردند اين عبارات را كه بر روي سنگ كندهكاري شده بوده است، از بين بردهاند؛ به گونهاي كه ما حتي يك كلمه را نتوانستيم بخوانيم. خطوط و عبارات بالاي ستون كه از دسترسي مائوئيستهاي افراطي به دور بوده، سالم مانده است، ولي نبود نور كافي و ديد كافي مانع از رويت اين خطوط ميشد. چه كرده است اين روحيه افراط و تفريط در تاريخ بشريت به نام دين و غير دين. نام يکي از فضاهاي داخل محوطه مسجد مأذنه مسجد که درست روبهروي شبستان و مصلاي مسجد است، يك واژه فارسي است به نام «بانگ»! و نشانگر اين است که موذنها بر بالاي آن ميرفتند و وقت اذان را فرياد ميزدند.
تنها سقف باقي مانده از بناي مسجد اصلي
فضاي داخلي مسجد نسبتا بزرگ است. دوستان مقيم چين ميگويند در موقع نماز عيد فطر اين مسجد كاملا به گونهاي از جمعيت نمازگزار كه علاوه بر مسلمانان چيني ديپلماتها و كارمندان سفارتخانههاي كشورهاي اسلامي نيز در آن هستند، پر ميشود كه دامنه آن حتي به خيابانهاي اطراف مسجد هم ميرسد.
در بازديد از مسجد آثار خطي آن را هم ورقي ميزنيم. اين آثار ارزشمند تاريخي با كاغذهاي كاهي قديمي در حال از بين رفتن هستند. از جمله موارد خطي قرآنهايي با خط درشت است كه هر كدام هشت برابر يك قرآن معمولي ما حجم و طول دارند و يك جزو قرآن با خطوط درشت بر روي آنها نوشته شده است.
اگر اين آثار خطي كه برخي از آنها به زبان فارسي هستند، به زودي ترميم نشوند، قطعا در چند سال آينده از بين خواهند رفت. آقاي مصطفوي در اقدامي بجا به امام جماعت مسجد ميگويد: ما آمادگي داريم اين نسخههاي خطي را مرمت و بازسازي كنيم و دوباره تحويل شما بدهيم. هر چند امام جماعت مسجد به نشانه موافقت با اين پيشنهاد سر تكان ميدهد، ولي معلوم است مطلقا در اين فكر و حال و هوا نيست و اهميت كار دستش نيامده است.
منطقه مسلماننشين پكن
براي مرحله دوم و درك فيض دست کم يك نماز جماعت در ميان مسلمانان چين، به مسجد «نيوجيه» پكن ميرويم و نماز ظهر را با مسلمانان چيني ميخوانيم. بيشتر مامومين مثل بعضي مساجد ما آدمهاي پير و از كارافتاده هستند كه قبل و بعد از نماز روي سكوهاي مسجد مينشينند و با هم حرف ميزنند. احتمالا چون روز است و جوانها در مدرسه و دانشگاه و... هستند، از حضورشان خبري نيست. در اين مسجد نشانهاي از حضور زنان نديدم. شنيدم در چين مساجد خاص زنان به سبک مسجد شيخ لطفالله و به سبک عهد صفويه وجود دارد که در نوع خود ابتکاري جالب از سوي مسلمانان اين کشور است.
بعد از نماز كه عازم جلسه و بازديد از انجمن اسلامي چين ميشديم، در خيابانهاي اطراف زنهايي ديده ميشوند كه روسري بسيار كوچكي كه فقط موهايشان را ميپوشاند به سر كردهاند كه تفاوت آنها با ديگر زنان چيني باعث جلب توجه ديگران به آنها ميشود. اين هم يك نوع حجاب اسلامي است!
به هنگام خروج از مسجد صحنهاي غير قابل باور، البته در چين پيشرفته و ثروتمند و سرمايه زده! ديدم. پيرزني به ما نزديك شد و با اصرار از ما صدقه ميخواست. در بيرون از مسجد زن ميانسال ديگري بدون آنكه تقاضاي پولي از ما بكند، داد و فرياد ميزد. وقتي پرسيديم چه ميگويد، گفتند هر كس غير چيني به اينجا ميآيد، اين حرفها را با فرياد به او ميزند و ميگويد نرويد پيش ما بمانيد!
سال فرهنگي در چين
اگر اين ادعا درست نباشد، تا حدي به واقعيت نزديك است كه چين نه يك كشور بلكه يك قاره است؛ هم به لحاظ كثرت قوميتها و نژادها كه 56 قوم و نژاد را ذكر ميكنند و هم به لحاظ جمعيت نزديك به يك ميليارد و چهارصد ميليون نفري و مساحت گسترده آن. بنابراين كار فرهنگي در چين ميبايست متناسب با اين مختصات باشد. ما با حضور بيست ساله رايزني فرهنگي خود در چين با چندكارشناس فرهنگي به صورت محدود هفته فرهنگي برگزار کردهايم.
وضع چينيها هم در ايران همين است. شنيدهام روسيه در يك اقدام ابتكاري، به جاي برگزاري هفته و ماه فرهنگي كه ما الان درصدد تحقق ماه فرهنگي در چين هستيم، سال فرهنگي را در چين برگزار كرده است. يعني براي هر روز برنامهاي در جهت معرفي فرهنگ و تمدن خود در چين دارد.
80 نوع چاي در چين
در اين كه چاي را چينيها به ملتها دادهاند، كسي شك ندارد. از دوره قاجارهاي مملکت بربادده عياش، يك ديپلمات اين گياه را چين آورده و در شمال ـ لاهيجان ـ كاشته است. مجسمه وي در موزه اين شهر قرار دارد.
دوستان چيني ميگفتند، بيش از 80 نوع چاي در چين وجود دارد. مرغوبترين آن كه در هر جلسه رسمي به ما تعارف ميشد، چاي سبزي بود كه چند رشته آن را داخل ليوانهاي بزرگ دردار چيني ميريختند و در اواسط جلسه باز هم آب گرم به آن اضافه ميكردند. چينيها چاي را بدون قند و شكر و شكلات و توت ميخورند. عدد 80 نوع چاي اگرچه مرا به تعجب انداخت، اما با توجه به تنوع خرماهاي عراق كه در مذاكرهاي با مسئولان عراقي در سال 72 درباره نقل و انتقال اجساد شهدا با كشتههاي عراقي در مرز خسروي ديدم، به لحاظ تنوع قابل مقايسه نيست. از عراقيها شنيدم انواع خرماها در عراق بيش از سيصد نوع است. ميشود گفت عراق پايتخت خرما در جهان است! افسوس كه عراقيها اين ميوه ضد سرطان پرخاصيتي را كه بارها در قرآن نام آن آمده و در بهشت هم تشريف دارد، نميتوانند درست بستهبندي و صادر كنند. تقريبا مثل ما که بعضي از كالاهايمان پس از صدور به خارج و بويژه توسط اروپاييها دوباره بستهبندي و چند برابر قيمت خريداريشده به بازار جهاني عرضه ميشود.
ديدار از آكادمي علوم اجتماعي چين
از فوايد و منافع و اهميت بعضي سفرها همين كسب تجربهها و مشاهداتي است كه قرآن هم با عبارت «در زمين سير كنيد» بر آن مهر تاييد و تاكيد زده است.
در اين سفر بود كه وقتي به بازديد آكادمي علوم اجتماعي چين رفتيم، دريافتم به چه مركز مهمي دعوت شدهايم. همراه ما ميگفت، برنامه ديدار با رئيس آكادمي نشانگر سطح بالايي است كه چينيها براي اين هيأت قائل شدهاند. در چين كنوني، جايگاه تحقيق و پژوهش آن هم پژوهشهاي كاربردي و بهدردبخور بسيار اهميت دارد كه مهمترين نشانه آن وجود همين آكادمي است كه رئيس آن عضو شوراي 9 نفره حزب کمونيست چين است، عهدهدار اداره اين كشور توانمند و پهناور است.
حين گفتوگوي سفير محترم، دكتر منصوري ـ كه مثل خيليها مرا از نوشتههاي ناقابلم در سايتهاي تابناك و فردا ميشناخت و در يك جلسه در گوشي به من گفت: مقاله اخير شما را در سايت فردانيوز درباره مخالفت امام با پيشنهاد گران كردن نان كه دولت وقت به محضر ايشان تقديم كرد، خواندهام و از آن كپي تهيه كرده و به دوستان هم گفتهام آن را مطالعه كنند ـ در مورد نقش و اهميت جايگاه سياستگذاري آكادمي علوم اجتماعي در چين و سياستهايي كه دولت چين ملزم به تبعيت از آنهاست، مطالبي را روي كاغذ مينوشت و به من نشان ميداد كه بسيار بر تعجب من ميافزود كه مجال طرح آنها در اين سفرنامه نيست.
دوستان همراه ما ميگفتند، هر طرحي كه بخواهد در چين پياده و اجرا شود، بايد از سوي انستيتوها و گروههاي مطالعاتي و پژوهشي اين آكادمي تحليل و مورد بررسي و مداقه قرار گيرد و تنها در صورت تصويب آن طرح توسط آكادمي، ضمانت اجرايي پيدا خواهد كرد. چه دست گرهگشايي دارد اين مقوله تحقيق و پژوهش در پيشرفت ملتها و خوشا به حال كشورهايي كه مسئولان آن برترين جايگاه را به اين موضوع اختصاص دادهاند و سلايق شخصي و فردي و حزبي و گروهي را مطلقا در سياستها و اداره كشور خود دخالت نميدهند.
پس از ديدار با رئيس آکادمي با روساي انستيتوها و مسئولان گروههاي مطالعاتي اديان مذاهب نظير شيعه، بوديسم تائويسم و مسيحيت و... نيز ديداري مفيد داشتيم. نكته تكاندهندهاي كه رئيس بخش شيعه ـ كه خانمي بود كه رساله دكتراي خود را درباره انقلاب اسلامي ايران نوشته بود، بي آنكه ايران را ببيند ـ به ما گفت، اين بود كه براي تكميل تحقيقات خود درباره ايران و شيعه، به دليل ضعف دسترسي به منابع ايراني، ناچار شده است به شبه قاره برود. حالا چرا به ايران نيامده و گير كار كجا بوده است، نميدانم. خيلي بعيد است مانع از طرف ما باشد. البته رئيس آكادمي در ميان صحبتهايش با اشاره به انعقاد موافقتنامههاي همكاري كه اين آكادمي در سالهاي اخير با سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي كشور ما از جمله دانشگاههاي تهران، مشهد و... داشته، ضمن موافقت با ادامه اين همكاريهاي علمي و تحقيقاتي، خيلي در لفافه نسبت به اينكه اين موافقتنامهها صورت عملي و اجرايي به خود نگرفته و آب از آب تكان نخورده، اشاراتي داشت كه شنيدن آن بسيار تلخ بود.
علاقه چينيها به فيلمهاي ايراني
از شنيدههاي ما در اين سفر كوتاه يكي اين است كه به رغم تعداد كم شيعيان چين و كمكاري بعضي نهادهاي فرهنگي داخلي و خارجي ما، يك ناشر چيني به هزينه خود نهجالبلاغه مولا علي (ع) را چاپ كرده و هم اكنون در حال تجديد چاپ آن است. ديگر اينكه نزديك به 20 فيلم سينمايي ما با زيرنويس زبان چيني در لوحهاي فشرده در بازارهاي پكن دست به دست ميگردد و با قيمت مناسبي به فروش ميرسد. در چين مثل كشور ما خبري از حق كپي رايت نيست. راست ميگويند «از هر دست كه بدهي از همان دست ميگيري»!
نياز ملل به توليدات فرهنگي يكديگر منتظر قاعده و قانون نوشته و نانوشته و تفاهمنامهها و اينجور چيزها نيست. مردم همهجا و هميشه به دنبال دانستن هرچه بيشتر از يكديگرند و فيلم و كتاب و نوار و مجلهاش را گير ميآورند. خلاصه اينكه نه به قول «مك لوهان» که جهان يك دهكده است، بايد گفت يك خانه شده است.
مهمتر از مساله درآمد ما ـ هرچند بايد فکري براي آن کرد ـ علاقه چينيها به فيلمهاي سينمايي ماست كه بايد به آن مانند يك فرصت نگريست و براي پر کردن اين خلا تدبيرها انديشيد. نقش بخش خصوصي در عرصه فعاليت فرهنگي خارج از كشور در كشور ما خيلي ناديده گرفته شده و ميشود. به تازگي شنيدهام بعضي از دوستان کارکشته و صاحب سالها تجربه کار فرهنگي در داخل و به ويژه در خارج کشور، در اقدامي بسيار ستودني دور هم جمع شده و تصميم دارند با تاسيس موسسهاي غير دولتي، همه ظرفيتهاي سرشار موجود در کشور در زمينه پاسخ به آن همه نيازهاي خارجيها به دانستن درباره تاريخ و فرهنگ تمدن ما تلاش و فعاليت داشته باشند که اميد فراوان ميرود مسئولان و مديران فرهنگي کشور از اين ابتکار ستودني با آغوش باز استقبال کنند. الان كه مشغول نوشتن اين سطور هستم، تلويزيون گزارش ميدهد، 95 درصد زرشك و زعفران جهان از ايران تامين ميشود. در بعضي اقلام ديگر هم مثل فرش و پسته ـ البته پيش از وارد شدن هنديها و چينيها به اين عرصه ـ وضع همين بوده است. در عرصه فرهنگ وضعيت ما به مراتب بهتر از اقتصاد است.
ما اين همه حرف گفتني داريم؛ از قرآن و روايات و بزرگان دين بويژه نعمت دوستي اهل بيت (ع) گرفته تا عصر حاضر و برخورداري از شخصيت ممتازي مثل حضرت امام كه معمار بزرگترين انقلاب فرهنگي و ديني و اسلامي معاصر است. حيف نيست اين همه نكات اخلاقي و عرفاني نغز و بديع حضرت امام كه در كتابهاي ايشان فراوان يافت ميشود در دسترس چينيها قرار نگيرد؟ هر چند آقاي پروفسور «سون پي فاينگ» استاد برجسته دانشگاه بينالمللي پكن اشعار امام را به زبان چيني برگردانده، ولي كاش اين ترجمهها از ايران هم دنبال ميشد. كاش شهيد رجايي و شهيد بزرگ و سيدشهيدان انقلاب دکتر بهشتي و عارف دلاور شهيد دکتر چمران و آموزههاي دکتر علي شريعتي را به چينيها معرفي ميكرديم. كاش لطايف عرفاني مرحوم حاج ميرزا اسماعيل دولابي را چينيها ميشنيدند تا درمييافتند عرفان واقعي كدام است. كاش بعضي از چينيها که کم به ايران ميآيند، چهره نوراني حضرت آيتالله بهجت را از نزديك ميديدند و حرفهايش را ميشنيدند آنگاه...
با وجود اين همه ظرفيت سرشار فرهنگي و معنوي و ميراث بزرگ اهل بيت (ع)، خيلي كم كار ميكنيم و به قول امام که در وصيتنامه خود به اين امر اشاره دارد عرضه عرضه آن را به جهانيان نداريم. دريغ از اين همه فرصتهاي از دست رفته که قطعا باعث تاخير در امر مهم فرج مولايمان مهدي که امري بين ادياني و مرتبط با تمام بشريت است، شده و ميشود. اميد که بر بهكارگيري مرداني كه اهليت تلاش در اين عرصه مهم جهاني را ندارند به اين فرصتسوزيها که ضرر و زيان آن متوجه تمام بشريت است، خط پاياني کشيده شود. عرصه فرهنگ مثل هر عرصه ديگر مردان خود را ميطلبد و كمتر مييابد!
كباب مارمولك و هزارپا!
در روزهاي پاياني سفر ما را به بازديد از خيابان «وانگ فوجينگ» ميبرند. دو سه روز است دوستان ما در چين اصرار دارند هر طور شده حتما هنگام غروب اين خيابان را از نزديك ببينيم. از قبل درباره اين خيابان خيلي پراكنده چيزهايي شنيده بودم كه اگرچه مشمئزكننده بود، ولي در هر حال چون سفر است، لابد به يك بار ديدنش ميارزد.
غروب كه ميشود، دكههاي فروش كباب در اين فروشگاه باز ميشود. قدم زنان از كنار آنها عبور ميكنيم. هوا تاريك شده است، بوي تند روغن حيوانات سرخ كرده مشام مرا آن چنان ميآزارد كه ناگزير ميشوم بعد از ديدن چند تا از آنها بينيام را بگيرم و از آنها فاصله بگيرم.
جانوران به سيخ کشيده در اغذيه فروشيهاي خيابان وانگ فوجينگ
در دكهها اجساد پوست كنده مارمولك، هزارپا، عقرب، مارماهي، قورباغه، خرچنگ، مارآبي، مار و... به مشتريان فروخته ميشود. فروشندهها همه مرد و جوان هستند كه با اصرار از ما ميخواهند از آنها خريد کنيم. يكي از آنها مارمولكي را جلو ميآورد و اجازه ميخواهد آن را براي ما سرخ كند! در كنار من يك جوان چاق چيني يك سيخ کباب هزارپا سفارش ميدهد. پس از چند دقيقه هزارپاي سيخ زده سياه شدهاي را از فروشنده ميگيرد و قورچ قورچ ميخورد و با ديدن نگاههاي متعجبانه ما خندهاي ميكند و ميرود. اينقدر هزار پا كوچك بود كه فكر نميكنم بعد از خوردن آن حتي دهان وي فهميده باشد چي بود و چي شد! در بعضي دكهها گوشت و چنجه هم كباب ميشد با همان روغن و ماهي تاوه بزرگ. بد نبود شاهد خوردن يك مارمولك سيخ زده هم ميشديم كه توفيق ديدن آن نصيب ما نشد! نكته عجيب اين كه چينيها كباب مارمولک ميخورند و راست راست راه ميروند و هيچيشان هم نميشود!
شهر ممنوعه
درست در کنار هتل بزرگ پکن که چينيها محل اقامت ما قرار دادهاند و شبي حدودا دويست دلار اجاره يک اتاق دوخوابه آن است، شهر ممنوعه قرار دارد. رسيدن از هتل به شهر ممنوعه با گذشتن از عرض خيابان امکانپذير است. شاهکار معماري چيني در سردر بزرگ آن خودنمايي ميکند. از ظاهر امر پيداست که از همينجا بايد عکسهاي يادگاري گرفته شود؛ از بس اين قصر ديدني است. چينيها مانند بازديدهاي ديگري که از موزه تاريخي پکن و پارک قوميتها در شهر «شن جن» داشتيم، راهنمايي را براي ما تعيين کردند تا گوشه و کنار قصر را توضيح دهد. زحمت ترجمه هم با «حليمه خانم» مسلمان شيعه چيني است که کارمند محلي رايزني است.
در داخل شهر ممنوعه که محل اقامت امپراتوران چندصدساله چين بوده، آنقدر کاخهاي شبيه به هم وجود دارد که آدم احساس ميکند دارد اماکن تکراري ميبيند. قصرها يا به تعبير بهتر، اقامتگاههاي امپراتوران که در عين حال محل کار آنها هم بوده، در نزديکي هم و با فاصله چند ده متري از يکديگر قرار دارند. بر سردر بيشتر قصرها تابلوهايي نصب شده که روي آنها با خط آبي بسيار خوشرنگي که به بنفش متمايل است، عبارتي به زبان چيني نوشته شده که از معناي آن بيخبرم ـ که حتما بايد جمله و مفهوم مهمي باشد. راهنما فقط يک عبارت را براي مترجم ما توضيح ميدهد آنهم قروقاطي که: معناي اين نوشته درباره اهميت عدل است و تذکري که امپراتور به خودش داده که بايد همواره عادل باشد.
در ادامه به قصر ديگري رسيديم که راهنما گفت: اينجا جايي است که وقتي امپراتور از اين قصرها که ديديد با تختهاي رواني که دهها نفر آن را به دوش حمل ميکردند، ميگذشت در اينجا استراحت ميکرد تا پس از تمديد قوا به سراغ خانواده يا خانوادههايش برود. شهر ممنوعه همان جايي است که فيلم آخرين امپراتور در آن فيلمبرداري شد. در دو نقطه از مسيري که به هنگام عبور از پلکانهاي منتهي به قصرهاي بعدي ميديديم، سنگهايي يکپارچه که روي آنها نقشهاي گوناگوني کشيده شده بود، ديده ميشد که ميگفتند از صدها کيلومتري پکن به اين محل حمل شدهاند. تاکنون سنگ يکپارچهاي به اين مساحت نديدهام.
نمونهاي از سنگ يکپارچه در شهر ممنوعه
در انتهاي شهر ممنوعه قصري بسيار زيبا با سردري بسيار بزرگتر از آنچه در ورود به کاخ ديديم، نمايان شد که درب آن به دليل تعميرات بسته بود. هنگامي که خواستيم از در پشتي آن خارج شويم، پنح پل بر روي آبي که در جوي کانال مانندي جاري بود، در مسير ما قرار داشت. راهنما ميگفت، اين پل وسط و سنگفرش سيماني پس از آن که تا قصر روبهروي آن ادامه دارد، فقط و فقط مخصوص عبور امپراتور بوده است و ديگران حق عبور و استفاده از آن حتي در اوقاتي که امپراتور از آن عبور نميکرد را نداشتهاند. شايد اين افراط در طبقاتيگري بود که مائو رابه آن تفريط کشاند که نفي طبقه را در دستور کار حزب خود قرار داد. بيچاره مائو اگر الآن بود، لابد از اين همه رشد سرمايهداري و زياد شدن فاصله طبقات به کوه پناه ميبرد؛ البته اگر ديوانه نميشد!
پارک قوميتها
از جاهاي ديدني «شن جن» و چين پارک قوميتهاست که در دهکده فرهنگي شهر قرار دارد. در اين پارک که به دليل وسعت و تنوع آن حتما بهتر است با وسايلي که دهها نفر را حمل ميکند آن را ديد، همه نقاط چين در محدودهاي چندهکتاري ديده ميشود. اين پارک آنقدر داراي مناظر طبيعي ديدني است که گويي کارت پستالي است که يک دوربين با فيلترهايي گوناگون آن را از يک منظره گرفته باشد. در اين پارک تمام نقاط معروف و ديدني استانهاي چين در مقياسهاي بسيار کوچک اما کاملا طبيعي، بهگونهاي ساخته شده که به گواهي تمامي کساني که از نزديک اين مناطق را ديدهاند، هفتهها چينگردي هوايي و زميني ميطلبد؛ چرا که کاملا شبيه حالت طبيعي آنهاست. دوستان مقيم در چين يا برگشته از آن ميگفتند، در اين بازديد چندساعته، انگار همه نقاط ديدني چين را از نزديک ديدهايد.
در قسمت ديگري از اين پارک، تمام قوميتهاي چين در مناطق و خانههاي طييعيشان زندگي ميکنند با همان پوششها و بعضا به صورت نمادين در حال کارهايي مانند ماهيگيري يا قايقراني يا دامداري و... درست مانند ابيانه خودمان در کاشان؛ با اين تفاوت که در ابيانه مردم در منزلهاي خودشان زندگي ميکنند، نه در جاهايي که شبيه منازلشان بازسازي شده است. از کنار ما مرد جواني از قوم «اويغور» که مسلمانند، سوار بر گاري که به عقب اسبي بسته شده و پاهايش از آن آويزان است، لبخندزنان رد ميشود؛ يعني که دنبال کارش است و با همان لهجه چيني و با تکان دادن دست، به ما ميگويد سلام عليکم. به آخر پارک که ميرسيم، عدهاي زيادي از اهالي شهر همراه تعداد کمي توريست ميبينيم که نشستهاند و مشتاقانه مراسمي را که ما به اواخر آن رسيدهايم، تماشا ميکنند. در همين چند دقيقه معلوم ميشود مراسم بيانگر عروسي يکي از قوميتهاي موجود در چين است. داماد در پايان مراسم که با کف و شادي تماشاگران همراه است، با تکان دادن مکرر دست به نشانه تشکر از ابراز احساسات ممتد جمعيت، عروس جوانش را به داخل اتاقي ميبرد و باجديتي تمام دو لنگه در را چنان به هم ميکوبد که يعني مراسم تمام شد، برويد دنبال کارتان و بگذاريد ما هم پس از اين نمايش، استراحتي داشته باشيم!