رگهای دست و پاهایش را گشودند و پس از مدتی خونریزی، علی خان فراش به میر غضب اشارهای کرد. میرغضب با چکمه به میان دو کتف امیر کوبید. چون امیر به زمین در غلتید دستمالی در گلویش کرد تا جان داد. فراش به سرعت برخاست و گفت: دیگر کاری نداریم. وی و همراهانش با اسبان تندرو به تهران بازگشتند. این داستان روز آخر زندگی امیرکبیر، صدراعظم پیشین ناصرالدین شاه قاجار است.
صدراعظم ناصرالدین شاه، همان راهی را رفت که صدراعظم محمدشاه یعنی میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی رفته بود. هر دو نفر در به حکومت رساندن شاه وقت نقش داشتند و پس از پادشاهی، خود به صدارت رسیدند و البته هر دو هم به دستور شاه کشته شدند.
حتی اگر ناصرالدین شاه در پاسخ به اظهار نگرانی امیرکبیر گفته باشد: «خدا شاهد است امروز که شما را نپذیرفتهام، شرمندهام. چه میتوانم بکنم. ای کاش هرگز شاه نبودم. حالا که این را مینویسم، اشکم جاری است. اگر باور نمیکنید بیانصافید.... کدام مادر... میتواند در حضور من از شما بد بگوید؟ هر کس در حضور من از شما بد بگوید، حرامزادهام اگر نگذارمش جلوی توپ.... به علامت التفاتمان یک شمشیر الماس نشان قیمتی و همچنین حمایلی که به گردن خودم میاندازم را برایتان میفرستم. انشاءالله آنها را میپذیرید و فردا به حضور میآیید»، دلیلی بر این نخواهد بود که کمی بعد، بدگویی اطرافیان شاه و مطلقالعنان بودن وی، صدراعظم پیشین را به کشتن ندهد.
جالب آن است که پس از گذشت یک و نیم قرن، هنوز به نخبگان کشته شده عصر قاجاری، یا چهرهای قدسی داده میشود که تنها به کشور خدمت کردهاند و یا از قائممقام همین به یاد آورده میشود که ترکمانچای به خط وی نوشته شده و از امیرکبیر نیز برخی تنها این را به یاد میآورند که روس و انگلیس از کشتن وی سخت عصبانی شدهاند و وزیر خارجه انگلستان نامه نوشته که:
«دولت انگلیس تفاصیل این امر شنیع و وحشیمنشانه را شنید. هر گاه پس از این قتل بیترحمانه مرحوم امیر، گناهان دیگر از این قبیل صدور یابد، بر دولت انگلیس لازم خواهد بود که به دقت بپرسند آیا شایسته فخر تاج انگلیس و لایق حقوق مملکت آدمی منش انگلستان است که وزیرمختار آن مقیم مملکتی باشد که در آنجا مشاهده کند، ارتکاب اموری را که آن قدر مصادم انسانیت باشد؟».
شاید اگر امروز چنین تند و آتشین در باب خدمت و به تازگی خیانت امیرکبیر داد سخن داده میشود و کسی نیست که قضاوت علمی و تاریخی کند، تقصیر از خود امیر باشد!
امیر در کنار دیگر کارهای مهمش، مدرسه دارالفنون را نیز ساخت در هفت رشته: پیاده نظام، سواره نظام، توپخانه، پزشکی و جراحی، داروسازی و کانیشناسی. البته امیر در دوران صدارت خود، افتتاح دارالفنون را ندید و کمی پیش از قتل وی، ناصرالدین شاه به همراه میرزاآقاخان نوری، مدرسه را با معلمینی اتریشی افتتاح کرد.
اگر آن روز امیر فکری هم به حال رشته تاریخ و سیاست میکرد، علم تاریخ امروز، ما را از بلاتکلیفی درباره او درمیآورد و بسیاری از چیزهای دیگر را نیز به ایرانیان یاد میداد! شاید امیر ترتیب علوم را رعایت نکرده باشد! کاش امیرکبیر به تاریخ ایران هم خدمت کرده بود؛ به علم تاریخ.