بازدید 45008

روستاییانی که رئیس‌جمهور را نمی‌شناسند

اینجا نه برق هست نه آب و نه بهداشت و درمان؛ اینجا نه از مسئولی خبری می‌شود و نه حتی از آنتن موبایل و سیگنال‌ رادیو و تلویزیون؛ اینجا نه اخبار معنایی دارد و نه سیاست؛ زندگی در اینجا سال‌ها است به حاشیه رفته و زمان ده‌ها سال است متوقف مانده...
کد خبر: ۵۵۵۷۴۲
تاریخ انتشار: ۰۱ دی ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۰ 22 December 2015
تسنیم در گزارشی نوشت:

تصور پا گذاشتن به نقطه‌ای آن قدر دور افتاده که حتی کودکانش در تمام عمر، «جعبه جادویی تلویزیون» را به چشم ندیده‌اند و حس فشردن کلید برق و روشن شدن فضای تاریک، برایشان باورنکردنی است، آن قدر غیرقابل باور هست که پیه 2000 کیلومتر سفر را به تن بمالی و تمام سختی و ناامنی رسیدن به این نقطه را به جان بخری؛ غیرقابل باور است مجسم کردن زندگی مردمانی که هیچ تصوری از زندگی امروز و مظاهر بَدَوی آن هم ندارند؛ از تلویزیون و تلفن و برق و اخبار و جنجال‌های سیاسی و فوتبالی تا تغذیه و بهداشت و حتی سرپناهی امن؛ آنقدر غیرقابل باور که حس ماجراجویت را زنده می‌کند و وقتی پا به این سفر می‌گذاری، می‌توانی حس عجیب کریستف کلمب در کشف نقطه‌ای ناشناخته روی این کره خاکی را بعد از قرن‌ها در وجودت حس کنی...

از تهران به چابهار؛ از چابهار به نیک شهر؛ از نیک شهر به بنت و از بنت به «تُتان»؛ از اینجا به بعد هم دیگر نه جاده‌ای هست و نه نقشه‌ای؛ تا چشم کار می‌کند کوه است و صخره و سنگ و درختچه‌هایی که از لابه لای صخره‌ها، سر بر آورده و در کنار رودخانه بزرگ و نیمه خشک «هاکان»، بیابان نشین شده‌اند...

روستای پوقومزی آخرین روستایی است که می‌توان ته مانده‌های زندگی هزاره سوم را در آن دید و از اینجا به بعد باید قید تمام امکانات اولیه را زد؛ از امواج موبایل و دسترسی به تلفن تا برق و آب و حتی فرکانس رادیو و تلویزیون؛ زندگی در این نقطه از دنیا، یعنی زندگی به سبک ده‌ها سال پیش.

با یکی از اهالی و چند راه بلد، همراه می‌شویم؛ مسیر، آن قدر صعب العبور است که تنها تویوتای دو کابین، از پس عبور از سنگ و چاله‌هایش بر می‌آید... تنه آهنی و زنگ زده تویوتا، به آرامی‌کش و قوسی به خودش می‌دهد و کج و معوج و با احتیاط، یکی یکی، سنگ و کلوخ و چاله و تپه‌های سنگی و خاکی را رد می‌کند؛ در میان سکوت وهم آور کوهستان، صدای قژقژ فنرهای ژاپنی و تق تقِ به هم کوبیده شدن لوله‌های فلزی کلاشینکف‌های روسی  داخل کابین، بد جوری توی دلت را خالی می‌کند؛ پسر جوانی که لباس بلوچی آبی به تن کرده، دستش را روی قنداق کلاشینکف روسی‌اش می‌گذارد و می‌گوید «اینجا امنه؛ مشکلی نیست» ولی لحن کلامش، طپش قلبت را بیشتر می‌کند.

راه بلد میانسال که منطقه را مثل کف دست می‌شناسد شروع می‌کند به شمردن روستاهای این منطقه؛  روستاهایی که نه برق دارند، نه آب و نه حتی پای امواج رادیو، تلویزیون و یا موبایل به آنجا رسیده؛ روستاهایی که ساکنانشان در محرومیت و فقر کامل به سر می‌برند... کج دار و مریض نام چند روستا را از میان لهجه غلیظ بلوچی راه بلدمان متوجه می‌شوم و یادداشت می‌کنم؛ روستای گورجه تک، تخت پشت، کُناردر، ریکو، زیبدوک، سرگِل، براگان، میرعبدالله، سیرکی، گزم آهو و ...؛ می‌گوید اینها نه برق دارند و نه آب.

زیر بار بردنمان به روستای گزم آهو، سیرکی و میرعبدالله نمی‌رود؛ می‌گوید:

-  اینها را نمی‌شود رفت...

- چرا؟

- نه اینکه نمی‌شود؛ با ماشین راه نداره.

- حتی با این؟ (به تویوتا اشاره می‌کنم)

- نه اصلا راه دسترسی ندارن؛ اگر می‌خواید باید چند ساعتی پیاده بریم.

- خب باشد می‌رویم.

- نه امروز نمی‌شود؛ به تاریکی می‌خوریم.

کلاشینکف روسی‌اش را توی دست جا به جا می‌کند و فرمان تویوتا را به سمت روستای کُناردر می‌چرخاند؛ روستایی در مجاورت رودخانه سدیچ و درست در نقطه‌ای مقابل کوه عظیم میخان در مرز سیستان و بلوچستان و هرمزگان؛ روستایی به غایت محروم، با 50-40 خانواری که علی رغم وجود چند آلونک ویرانه سیمانی، هنوز کپرنشین مانده‌اند...


تویوتا با صدای بلندی در میان کپرها ترمز می‌کند؛ لاستیک‌های پهن ژاپنی، چند متری روی خاک‌ها کشیده می‌شود و حسابی گرد و خاک می‌کنند؛ گرد و خاک که فروکش می‌کند چهره آفتاب سوخته مردها، پوست چروکیده زن‌ها و پاهای برهنه کودکانی که تویوتا را دوره کرده اند، شوکه مان می‌کند؛ مردمانی که چهره‌هایشان از شدت خشونت طبیعت منطقه و سوءتغذیه شدید و محرومیت، لاغر، چروکیده و زرد شده و در اثر آفتاب سوزان، کاملا سوخته است.

نمی‌دانم به خاطر لباس‌های غیر بلوچی‌مان است که ما را با مسئولین اشتباه گرفته اند یا به دلیل هیکل‌های گوشتی‌مان؛ خلاصه دوره مان کرده اند و با زبان بلوچی محلی، از مشکلاتشان می‌گویند؛ هر کسی چیزی می‌گوید و در این میان تنها کودکانی که تا به حال غریبه‌ای را با این شکل و شمایل ندیده‌اند، مات و مبهوت نگاهمان می‌کنند؛ راه بلد میانسال، ما را به داخل کپر نوسازی می‌کشاند؛ کپر عروس و دامادی است که چند روز پیش ازدواج کرده اند؛ کپر «یکشنبه و همسرش»؛ اسم همسرش را نمی‌گوید؛ می‌گویند بلوچ عادت ندارد نام همسرش را پیش غریبه‌ها ببرد...

عزیز تنها جوانی است که فارسی را سلیس صحبت می‌کند؛ از وضعیت زندگی اهالی می‌پرسم و می‌گوید: «از دستاوردهای جمهوری اسلامی، تنها 45 هزار تومانی است که نصیب برخی‌ها می شود و بعضی از اهالی هم از آن محرومند و گرنه از بقیه امکانات محروم مانده‌ایم؛ نه آب شربی داریم و نه برق و امکاناتی برای درمان؛ خداکند که شما برای ما کاری کنید که پیش امام خمینی و رهبری و شهدا شرمنده نباشید» با دست به زن چروکیده‌ای اشاره می‌کند که کودک حدوداً یک ساله‌ای را در آغوش گرفته و می‌گوید: «این بچه دستش امروز سوخته؛ خودتان ببینید؛ ولی ما کاری نمی‌توانیم بکنیم؛ نه دکتری هست نه دارویی»...  سراغ کودک می‌روم؛ دستش بدجوری سوخته و پوست نازک دستش حسابی تاول زده و ور آمده؛ آنقدر شدید گریه می‌کند که هر از گاهی نفسش بند می‌آید...

- مگه بیمه روستایی نیستید؟

- (تلخ می‌خندد) اینها حتی شناسنامه هم ندارن چه برسه به بیمه؛ اینها یارانه هم نمی‌گیرن...

- خب تا نزدیک ترین بیمارستان چقدر فاصله داریم؟

- تا تُتان 40 کیلومتر راهه؛ اونجا هم همیشه دکتر نیست؛ اگر هم باشه ماشینی نداریم که تا اونجا بریم؛ اونجا هم فقط یه بهداریه؛ بیمارستان توی بنته که 100 کیلومتر با اینجا فاصله داره...

پدرش، محمد یک ساله را بغل می‌گیرد و شیشه شیر کبره بسته‌ای را که سرش کنده شده، در دهان محمد یک ساله می‌گذارد تا آرام شود؛ شروع می‌کند به صحبت؛ لهجه‌اش بلوچی است و بیشتر از آنکه لب‌هایش تکان بخورد، دست‌هایش تکان می‌خورد تا با ایما و اشاره منظورش را برساند؛ چشم‌هایش نشئه است و با همان حال نشئگی به شیشه شیر کبره بسته محمد اشاره می‌کند و می‌گوید:

-  توی این 8 ماه فقط چای خورده.

متعجب نگاهش می‌کنم

- مادرش رو ببین؛ شیر داره که به این بچه بده؟! خشکه خشکه؛ - و با دست به مادر محمد اشاره می‌کند که از سوتغذیه رنگش زرد زرد شده و لباس بلند و گشاد بلوچی‌اش به تنش زار می‌زند؛ محمد گریه می‌کند و با چشم‌های کم رمقش، رد شیشه شیری که در دست پدرش و با ایما و اشاره‌هایش تکان تکان می‌خورد را دنبال می‌کند و برای رساندن دهانش به شیشه شیر کبره بسته تقلا می‌کند- ما هم که پول نداریم براش شیر بخریم؛ مجبوریم که با چای، سیرش کنیم.

عزیز وسط حرف‌هایش می‌پرد و می‌گوید: این وضع همه اهالی اینجا است و با دست به پسربچه 6-5 ساله‌ای اشاره می‌کند که در حال خوردن ساقه درخت است...

از درآمد اهالی می‌پرسم و مادر محمد با لهجه غلیظش کلماتی را می‌گوید و عزیز ترجمه می‌کند:

- می‌گه تنها درآمدشون حصیر بافیه؛ توی یه ماه هرچی حصیر می‌بافن می‌فروشن و یه کیسه آرد می‌خرن.

راه بلد، لب‌هایش را به گوشم نزدیک می‌کند و می‌گوید: تمام غذای این‌ها نونه و خرما و شیر بز؛ اگه حیونی هم در حال تلف شدن باشه حلالش می‌کنن و گوشتش رو همون روز می‌خورن؛ متعجب نگاهش می‌کنم و می‌گم همون روز؟ سر تکان می‌دهد و با لهجه غلیظ بلوچی، به زن میانسالی که کنار عزیز ایستاده چیزی می‌گوید. عزیز دست ما را می‌گیرد و به همراه زن میانسال به سمت چند تکه چوبی که توی زمین کاشته شده و دورش حصیری کشیده شده می‌برد؛ زن میانسال که تقریباً هیچ کدام از کلماتش برایمان مفهوم نیست، قسمتی از حصیر را کنار می‌زند و دبه‌های آب را نشانمان می‌دهد و با ایما و اشاره به ما می‌فهماند که این محوطه، یخچال اهالی «کنار در» است و دبه‌های آب را برای خنک شدن اینجا می‌گذارند؛ یخچالی کاملاً اولیه و بدوی...

محرومیت اهالی این روستا و زندگی بدوی آن‌ها چنان تحت تاثیرمان قرار داده که باورش امکان پذیر نیست؛ زندگی به سبک و روش صدها سال پیش در گوشه‌ای از ایران خودمان؛ زندگی عجیبی که رسانه‌ها و اخبار هیچ جایی در آن ندارند و امواج رادیو و تلویزیون و موبایل و یا هر وسیله ارتباطی دیگری راه به آنجا نیافته و زندگی اهالی این خطه را در عین سختی، کاملاً ایزوله کرده است؛ آنقدر ایزوله که برخی از اهالی، حتی نام رئیس جمهور فعلی و روسای جمهور قبل را هم نمی‌دانند و تنها نام احمدی نژاد را به واسطه یارانه‌ای که زندگی‌شان را متحول کرده، شنیده‌اند...

اما فارغ از تمام محرومیت‌های زندگی اهالی این روستا، چگونگی تهیه آب آشامیدنی اهالی روستا نیز دیدنی بود؛ آنجا که زنان و دختران این روستا هر روز مجبور بودند 6-5 نوبت، نزدیک به 30 دقیقه راه را پیاده تا رسیدن به چشمه‌ای که در نزدیک رودخانه قرار داشت طی کنند و در هر نوبت، قابلمه یا دبه‌ای را از آب پر کرده و تا روستا به دوش بکشند.

اقامت چند ساعته در میان این روستا و در شرایط آب و هوایی و گرم این منطقه، آنقدر دردآور است که تصور قرار گرفتن به جای اهالی این روستا را غیر قابل درک می‌کند؛ غیرقابل درک و تحمل نه از باب محرومیت‌های صرف این روستا، بلکه بابت احساسی که مثل خوره، به جان این اهالی افتاده و حس ناخوشایندی فراموش شدن را در وجودشان پررنگ و امید به بهبود شرایط را در دل‌های خسته‌شان کمرنگ‌ کرده است.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۳۶۹
انتشار یافته: ۴۴
ای خدا
vay bar ma
یا خدا!!! خوب که این خبرنگار رفت.. حالا بگید باید چیکار کرد :(
امید است انشاالله اردوهای جهادی در این محل اسم و رسم بیادماندنی به یادگار بگذارند.
جالبه ، این مردم محروم یارانه نمی گیرند.عجب طرح خوبی بود پخش کردن یارانه به دهک نیازمند!!!!!!!!
بسیار غم انگیز پس مسولين محترم منطقه کجا تشريف دارند؟ با انرژی خورشیدی که می شه واسه اينا حد اقل برق تولید کرد، انصافا اینها باید در اولویت خيرين مدرسه ساز قرار بگیرند، یک راه بهتر و سر پناه بهتری داشته باشند، خدمات درمانی و سبد غذایی دولت برای اینها و امثال این مردمان بایستی فراهم شود.
دردهاي خودم يادم رفت
یا خدا!!
واقعاً درداور است.
واي ي ي ي ي ي خدا
خودت به فرياد برس
خدایا به دادشون برس !!!!!!!!!
خوش به حالشون كه مثل آدم زندگي ميكنند نه مثل خيلي ها كه آدميت رو گذاشتن كنار و زنده اند!!!
خیریه ها باید در کنار کار در شهرهای بزرگ توی این مناطق فعال بشن.
دومین تولید کننده گاز دنیا چهار کشور اول صادر کننده نفت دنیا یک ما هستیم با اینهمه شرایط خوب کشاورزی واقعاً، مصیبت است مردمانی با این شرایط در کشور ما زندگی می کنند
این مردم که ظاهرا کشاورزی ندارن . خونه غیر قابل انتقالی هم ندارن (کپر نشین) . برای چی اونجا موندن و زندگی می کنند ؟ چرا مهاجرت نمی کنند به یه جای نزدیک تر به شهرها ؟
سلام در خصوص اینکه باید مسئولین به فکر اینها باشند حرفی نیست
ولی سئوال اصلی اینه چرا اونجا موندن و به خودشان و امکان تغییر در زندگیشان فکری نمی کنند در دین اسلام این امر تاکید شده که تا شما خودتان را تغییر ندهید هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد
خدایا ما بندگان ناسپاس و غافل رو ببخش
گزارشگر عزیز سلام و خداقوت. بابت گزارشی که تهیه کردی ممنونم و انشاا.. فتح بابی شود برای نگاه و توجه عملی مسئولین به ایشان. لطفاً اطلاعات بیشتری از جمله نحوه ارتباط مطمئن با این بندگان خدا را برای بنده ارسال فرمائید. با تشکر
سلام
ممنون از اینکه چنین گزارشاتی تهیه می کنین.منطقه بلوچستان متاسفانه دارای روستاهایی زیادی است که مردمانشان در فقر مطلق بسر می برند.در خود شهر چابهار وضعیت حاشیه نشینان و کپرنشینان نیز داستانی بس دردناک هست.
من چند سالي در ان منطقه مامور بودم و از بدبختي اين مردم هر چه بگويم كم گفتم مسئولين به داد اين هموطنان برسند. يا علي
دلمان ریش شد چکار می شود برای اینها کرد آهای مسوولین به داد اینها برسید منطقه شان را عوض کنید که قابل دسترسی باشد .وبشود به آنها کمک کرد . یا علی بجنبید .......
باید زار زد کی محرومیت سیستان و بلوچستان تمام میش
ادرسش را به گروههای جهادی دهید تا کمی از مشکلات انها را رفع کنند
با سلام تابناک عزیز خواهشمنداست بانی خیر شوید و شماره حسابی یا مکانی را برای کمک به این عزیزان معرفی کنید ما هم به نوبه خودمان اعلام آمادگی میکنیم
ولی من فکر می کنم حس انسان دوستی حکم می کرد که ابتدا آن بچه را به دکتر ببری بعد دنبال گزارشت بری
وطنم پاره تنم
روستا ها و شهر های سیستان امکان کشاورزی به دلیل کمبود آب کم است. در این شهر ها و روستا ها مانند اکثر شهر های کوچک ایران هیچ صنعتی وجود ندارد . جوانان و شهر های ایران با از بین رفتن اندک صنایع و تولید موجود خشک شده اند مگر خدا کمکی کند
اينجا واقعا ايران بود ؟!!!!!!.باورم نميشه يه چنين جاهايي تو ايران باشه و اقعا تاسف خوردم
آفرين به قلم زيباى نويسنده كه به خوبى وضع ناگوار اين هم وطنان عزيز را منعكس نموده پس كجاست كميته امداد از اينهامحرومتر كيانند؟ ثبت احوال پس چرا اينها را نديده آخر كسى نيست بپرسد اينها چرا تاكنون آمار گيرى نشده اند؟ همه مسووليم
مطلب بسیار جالبی بود اما کاش مسئولین درد آنها را درک کنند و فکری به حالشان بکنند حداقل خودشان را جای آنها بگذارند
خوش به حالشون. اقلا روان آنها آرام است. ولشون کنید تا در آرامش زندگی کنند. وارد سیاست نکنیدشان.
افسوس و هزاران افسوس
خوش به حالشان نه از قیمت گاز ، برق، آب و فاضلاب خبر دارند و نه مالیات و بیمه پرداخت میکنند و از فساد تلگرام و اینترنت و ماهواره در امان هستند و اخبار سیاسی آزارشان نمیدهد
الهم عجل لولیک الفرج(عج).
اينجا ايران است , با كلي ادعا و منت در دنيا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من عملکرد نهادها رو تایید نمی کنم و کم کاری و خصوصا ندانم کاری زیاد شده و انقدر واضحه نیازی به توضیح نیست. اما ...

بسیاری از مناطق کشور مشکلات فرهنگی وجود داره که جلوی آبادانی و خیلی از خدمات رو نمیده. توی همین گزاش هم یک چیزهایی مشخص شد، مثلا شناسنامه نداشتن اینها تقصیر کیست؟ جز اینکه مشکلی است که خودشون ایجاد کردن؟

همین 20 سال پیش، اگر وزارت بهداشت برای آبله کوبی و خدمات درمانی به این مناطق اعزام می کرد، موفقیتی بدست نمی اومد، چون نسبت به بسیاری چیزها مقاومت نشون می دهند. مثلا سوزن! مثلا معاینه زنان و امثالهم.

خواهش من اینه که این روی ماجرا رو هم بگید. عموم مسئولین و رسانه های ما، حتی نخبگان ما، در تحلیل هاشون همیشه فرهنگ رو ندید می گیرن در حالیکه تاثیرات بسیاری عمیقی از فرهنگ در همه حوزه ها وجود داره. اینکه اقتصاد وابسته داریم، اینکه مناطق شدیدا محروم داریم، اینکه بیکاری زیاد داریم، اینکه تلفات جاده ای بسیار بالاست و غیره.

موارد فرهنگی مثل عدم احترام به قانون، عدم احترام به حقوق دیگران، تعصبات بی ربط به شرع و عقل، و غیره، اینها باید ریشه کن بشه تا خیلی از مشکلات حل بشه
متاسفانه خیلی از این روستاییان بومیان مرزی پاکستانن و هویت مشخصی ندارن
خیلی خیلی ببخشید اینا که خونه ندارن و کپر نشین هستن خب مگه مجبورشان کرده اند اونقدر دور افتاده زندگی کنند بیان برن یه جای خوش آب و هوا تر و نزدیک تر به تمدن چادر و کپرشونو برپا کنن
امان...
عدالت کجاست ؟
چرا اینقدر تصاویر کم است ؟
یعنی هیچ کس نیست به این بندگان خدا کمک کند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من سال 78 آنجا سرباز بودم نیکشهر - روستای هیچان آنجا از نزدیک این افراد رو دیدم واقعا مردم رنجدیده ای هستند گاهی که با ماشین میرفتیم آنجا حتی از ماشین هم فرار می کردند
کاش یکی فکری به حالشون بکنه
خوش به حالشون چقدر پیش خدا آبرو دارن کاش میشد منم میرفتم همونجا زندگی میکردم
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # حماس # توماج صالحی # خیزش دانشجویان ضد صهیونیست