بازدید 29212
«به خرمشهر خوش آمدید ـ جمعیت 36 میلیون نفر»؛

این تابلو را چه کسی در ورودی خرمشهر نصب کرد؟

توی خط یک آدمک از صدام درست کرده بود. شب می‌رفت آدمک رو لب شط طرف اسکله آویزان می‌کرد و صبح یواش یواش آدمک رو بالا می‌کشید. عراقی‌ها عصبانی می‌شدند و شلیک می‌کردند. بهروز نگاه می‌کرد ببیند از کجا شلیک می‌کنند. آرپی‌جی‌زن ماهری هم بود. بلافاصله یک کلاه کاسکت موتوری سرش می‌کرد و می‌رفت یک گوشه عراقی‌هایی رو که پیدا کرده بود با آرپی‌جی‌ می‌زد.
کد خبر: ۱۳۳۲۰۸
تاریخ انتشار: ۰۷ آذر ۱۳۸۹ - ۱۶:۰۳ 28 November 2010
سرویس دفاع مقدس ـ شهید بهروز مرادی اول دی 1335 در خرمشهر به دنیا آمد. بزرگتر که شد٬ با سید محمد جهان‌آرا همکلاس شد. بعدها معلمی را برگزید و در دوران جنگ، از جوانانی بود که تا لحظه آخر سقوط خرمشهر، در شهر ماند و با چشم‌های اشکبار شهر را ترک کرد؛ شهری که همه چیزش بود.

به گزارش «تابناک»، او کسی بود که وقتی در روز سوم خرداد به همراه رزمندگان، خرمشهر را به آغوش کشید و بر خاکش بوسه زد، تابلوی «به خرمشهر خوش آمدید ـ جمعیت 36 میلیون نفر» را در ورودی خرمشهر نصب کرد.

بعدها هم دانشجوی رشته صنایع دستی دانشگاه پردیس اصفهان بود و هم رزمنده‌ای که از جبهه جدا نمی‌شد، داغ شهادت پدر و برادرش و شمار بسیاری از دوستان همشهری‌اش، او را بی‌تاب کرده بود. او سرانجام در چهارم خرداد 67 در شلمچه به شهادت لبخند زد.

بهروز مرادی، هنرمند مخلص و رزمنده ایثارگر، در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود:

«مادر عزیز، امیدوارم مرا به عنوان سومین شهید خانواده خود بپذیرید... برای عزاداری به هیچ وجه نباید مراسمی برگزار کنید و هیچ‌کس حق ندارد پولی خرج کند یا مجلسی برای من برگزار کند. آنچه می‌خواهید خرج کنید، به فقرا و مستمندان بدهید یا به جبهه کمک کنید».

به روح ملکوتی بهروز مرادی درود می‌فرستیم و خاطراتی از زندگی پربارش را مرور می‌کنیم:

ـــ به عنوان یک آدم اهل هنر، شاخک‌های تیزی داشت. عراقی‌ها روی دیوارهای خرمشهر نوشته بودند: «جئنا لبقا» (آمده‌ایم که بمانیم) بهروز اصرار داشت که این نوشته‌ها باید حفظ شود تا در آینده نشان بدهد که عراقی‌ها برای چه به خرمشهر آمده بودند و نشان بدهد که چطور رفتند.

ـــ در آموزش و پرورش که بود، می‌گفت بچه‌های فقیر خیلی زیادند، مداد و خودکار می‌گرفت به بچه‌ها می‌داد... .

ـــ در درگیری‌های روزهای مقاومت، بهروز حواسش به حیوان‌هایی بود که جا مانده بودند. این حیوان‌ها را جمع کرده بود برایشان نان خشک جمع می‌کرد. آب که در شهر نبود، می‌رفت از لب شط برایشان آب می‌آورد.

ـــ می‌گفت من هر روز دو تا عراقی رو می‌بینم که با قایق سر یک ساعت مشخص میان و میرن. اما دلم نمیاد اونها رو بزنم... می‌گفت صدای اذان رو از سنگرهاشون می‌شنوم. خیلی دلش می‌خواست اونا رو بیاره این ور، باهاشون صحبت کنه، قانعشون بکنه که جنگی که شما شروع کردید، ناآگاهانه است. نمی‌دونید برای چه می‌جنگید.

ـــ می‌گفت من می‌رم جناح راست، شما برید جناح چپ. وقتی بررسی می‌کردیم، می‌دیدم جناح چپ سنگرهاش و جان‌پناهش بیشتر بود. ما رو می‌فرستاد اونجا و خودش می‌رفت جناح راست رو پوشش می‌داد. می‌گفت، من اگر طوری بشم، خودم هستم. ولی شما اگر طوریتون بشه فردا جواب خانواده‌تون رو نمی‌تونم بدم.

ـــ فردای عملیات بود. زمانی که خستگی از سر و پای آدم می‌ریزه. روبه‌روی دشمنی که تمام دنیا بهش کمک می‌کرد. از یک طرف شهادت بچه‌ها از یک طرف بچه‌هایی که هنوز توی خط بودند. همون موقع بهروز رو دیدیم که نزدیک سنگر داشت خطاطی می‌کرد.
احمد پرسید: می‌دونید کیا شهید شدند؟
بهروز گفت: فلانی، فلانی، فلانی، اسم فرزاد رو هم گفت.
گفتیم: برادرت شهید شده، نشستی داری خطاطی می‌کنی، تو ناراحت نیستی؟ (فرزاد هم خوب یه بچه پرانرژی بود. همه دوستش داشتند. شهادتش برای ما تکان‌دهنده بود، آدم از درون می‌سوخت)
گفت: چیزی که خدا خواسته... گفتم: تو ...
گفت: منم از خدا می‌خوام یک روز شهید بشم.
گفتم: جواب خانواده‌ت رو چی می‌دی؟
گفت: مگه پدرم که شهید شد... .
گفتم: بهروز! تو پدرت هم شهید شده...؟!

ـــ فرزاد برادر بهروز شهید شده بود. هوا گرد و غبار بود، با بچه‌ها رفتیم نماز بخونیم. نمازخونه خیلی خلوت بود. دیدم بهروز با دو تا از بچه‌ها اومد برای نماز و آرپی‌جی‌اش رو گذاشت کنارش. می‌خواستم ببینم الان که برادرش شهید شده چطوری نماز می‌خونه. بعد از نماز رفتم جلو، بهش تسلیت بگم ولی بهروز با برخورد خاصی که داشت ما رو بیشتر به کار ترغیب می‌کرد. بعدش هم با دو، سه نفر از بچه‌ها سوار ماشین شدند و رفتند به سمت آبادان.

ـــ بعضی وقت‌ها می‌دیدیم یه جوجه گنجشک می‌آورد. می‌گفتیم: این چیه بهروز؟
می‌گفت: یتیمه...
می گفتیم: این مسخره‌بازی‌ها چیه؟ دیوونه شدی؟
می‌گفت: فلان‌جا خمپاره خورده بود، گنجشکه مونده بود بیرون.
بعضی وقت‌ها بزرگشون می‌کرد تا پرواز کنند. یه آشیانه پیدا می‌کرد که جوجه داشته باشه، می‌رفت اونا رو می‌گذاشت اونجا.

ـــ بعد از عملیات در مقر پرشین هتل، فرماندهان عالی‌رتبه تقدیرنامه‌ای برای بهروز آوردند، بغض گلوش رو گرفته بود. گفت: این لیاقت بهروز نیست. این متعلق است به همه پابرهنه‌هایی که اینجا آمدند.... صحبت می‌کرد و بچه‌ها اشک می‌ریختند.



ـــ توی خط یک آدمک از صدام درست کرده بود. شب می‌رفت آدمک رو لب شط طرف اسکله آویزان می‌کرد و صبح یواش یواش آدمک رو بالا می‌کشید. عراقی‌ها عصبانی می‌شدند و شلیک می‌کردند. بهروز نگاه می‌کرد ببیند از کجا شلیک می‌کنند. آرپی‌جی‌زن ماهری هم بود. بلافاصله یک کلاه کاسکت موتوری سرش می‌کرد و می‌رفت یک گوشه عراقی‌هایی رو که پیدا کرده بود با آرپی‌جی‌ می‌زد.

ـــ بهروز شهادت رو می‌دید و من الان هرچی فکر می‌کنم، می‌بینم بهروز غیر از این نمی‌تونست سرنوشتی داشته باشه. خودش هم دنبال همین بود. به یک نفر گفته بود، یا شهید می‌شم یا می‌رم شکایت پیش خدا. توی بیابان یه سوله درست می‌کنم، می‌رم توش بست می‌نشینم.

منبع خاطرات: کتاب «پی کوجا می گردی آمو؟» ویژه نامه نکوداشت شهید بهروز مرادی
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۱۰
سلام ودرود خدا بر شهدای گرانقدر ایران اسلامی و شهید والامقام مرادی
با تشکر از مطلبتون
شايد نوه نتيجه هاي ما فكر كنن اينا افسانست همونجوري كه ما فكر ميكنيم آرش افسانست ولي تا ايران هست كمان آرش در دست فرزندانش هست
بهروز خوشا به به روزيت كه بهترين روز،روز آزادي خاك ميهنه روزي به تقدس نو روز
تابناك از اين روايت زيبا سپاسگذارم
درود بر تمامي به روزان ايران زمين
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۴۷ - ۱۳۸۹/۰۹/۰۸
مازیار جان ببخش که میگم آرش وقتی کمان به دست به کوه رفت همه مردم برایش دعا می کردند اما الان مردم....
روحشان شاد ودرود بر همه دلاور مردان بي ادعا. با تشكر از شما كه ياد اين عزيزان را زنده نگاه مي داريد. با تشكر
dorod bar shohada geranghadr in bozorg mardan tarikh
یا علی حاج بهروز:دست ماراهم بگیر وسلامم را به پدرم برسان.
بله! ازاین دست ایثارگران بسیاربودند که حتی تفکرافسانه بودن آنها هم به افسانه شبیه است.نمونه اش تعارف برای رفتن به میدان مین ویا ساده ترش:عقب کشیدن هرکی بخاطررفتن برادردیگه جهت گرفتن غذا.درست برعکس امروز که سرصف مثلا بلیط تفریحات هم دعوا میشه که کی اول نوبتشه!!!
درود بر همه فرزندان راستین ایران ، بهروز و فرزاد و ....
درود به روح این شهید عزیز و بصیر که با ایمان رفیعش در هنگامه نبرد و شهادت، جان جانداران را نیز پاس میداشته واقعا الان بسیجی ها اینجورین؟؟
خداوند شهیدان را رحمت کند
روح تمامی شهدا تا ابد شاد باد با سیدالشهدا محشور باد
کجایند مردان بی ادعا حالا کیا جاشونو گرفتن امثال تابناک و تابناکی ها و کسانی که از خدا پرستی رسیدن به آدم پرستی
روحش شاد ويادش گرامي
سلام و رضوان خدا بر بهروز و همه رادمردان ایران و اسلام. راستی کدام مسئول ایرانی میتواند امروز به دلیل وضعیت فعلی خرمشهر تو چشمای بهروز مرادی و ممد جهان آرا و امیر رفیعی و ... نگاه کند و ادعا کند آنچه شما به خاطرش جان دادید ما اینگونه ارج نهادیم
چقدر شبيه منش مسئولين امروز بوده
روحشان شاد. جوانان ایران زمین در وجودشان همیشه پایمردی و شجاعت نهفته است و پایانی ندارد.
ايول عالي بود

از شهيد عباس بابايي فرمانده پيروز نيرويهوايي ارتش جمهوري اسلامي هم بنويسيد
کاری کنیم که شرمنده شهیدان نشویم
شهدا یکی از نقاط وحدت همه بچه های انقلاب است. و شاید این هم یکی از برکات آن فرشته های زمینی باشد. روحشان شاد.
دلم براشون خیلی تنگ شده! خدا رحمتشان کند. کربلای جبهه ها یادش بخیر
تابناک هر وقت از حماسه سازان گمنام و مردان تکرار نشدنی مطلب می زنی از دنیا سیر میشم و برای یک روز تو فکر میرم که اگه صحنه های جنگ تکرار بشه من چی کار میکنم ! وقتی تو شرایطی هستم که منافع شخصی جای خود را به ایثار داده و من هم در چنین جوی بزرگ شدم آیا یادم میمونه که ایثار و رضای خدا بالا ترین کار است
برخاك توصدقوم همپيوند
يك پرچم ويك جان به كف دارند!نام سرودت:صلح وآزادي
وزنش:طنين رعد كوهستان
گل واژه هايش:خون
آوازه خوانش:36ميليون!
ايران درآتش!
بخشي ازشعرايران درآتش فروردين1360 شماره16404 روزنامه اطلاعات كه دركتابهاي درسي سايرنشريات انعكاس داشت وبارهادرصداوسيما نيزپخش شد. اين شعرتاثيرگذار خيلي پيشترازفتح خرمشهر برسرزبانهابود.آن شهيدان درملكوت جاي دارند ودل مردم.
سبک بالان خرامیدند و رفتند ....

وای بحال آنها که ماندند و به نام شهدا به خلق الله جفا میکنند
شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقون شدند.
اشکم در اومد اه.
صلوات
خداوند با انبیا و صلحا محشورش کند
مانی
درود خدا بر همه شهیدان والامقام
دمتون گرم که از این برو بچه ها یاد میکنید . ای والله
ای کاش این روحیات همچنان باقی می ماند/ یاد باد آن روزگاران یاد باد
خدایا ما رهروان شهدا قرار بده.روحت شاد.
وای برما که عرضۀ تصویر سازی این همه رشادتهای فرزندان ایران را نداریم .
پس چگونه می خواهیم این ها رو نسلهای آتی انتقال بدیم
با سلام و درود به روح پاک شهیدان مخصوصا شهید عزیز . بهروز مرادی که هر زمان من وارد خرمشهر می شوم یاد او و دوستانش که در روزهای اول جنگ در خیابان های خرمشهر با دشمن بعثی در گیر بودند می افتم روحشان شاد و ان شاالله همه مابا امام حسین مظلوم کربلا محشور شویم
ای آبادان پر بلا!
گلهای پرپرت کو؟
یاران رهبرت کو؟
http://abadanman.persianblog.ir/

گرامی باد؛ یاد و نام و خاطرهء «شهیدجاویدالأثر بهروز مرادی» و 3000 شهید خرّمشهر و 4000 شهید آبادان...
شهدا شمع محفل بشريتند
درود خدا به روان پاك شهيداني كه رفتند و قدرشان را ندانستيم
گاهي وقتها با خودم فكر ميكنم اين همه صافي وصداقت بعد از پايان جنگ كجا رفت ؟ چرا در اين زمانه ديگه از اين آدماي بزرگ خيلي خيلي كم ميبينيم؟
یک زمانی یک سفره باز شد و عده ای سعادت داشتند تا از سر آن سفره جهش کنند و بروند، خوشا به حالشان و روحشان شاد و پر فتوح
چه بسيار عزيزاني بودن که اکنون يادي از آنها مي کنيم چرا آنهايي که هستند و کنج خانه از بيماري رنج مي برند يادي نمي شود حتماً بايد شهيد شوند تا يادي کرد
خاطرات شهدا دلنشين و لذت بخشه مايه غرور و افتخار
ولي کو و دريغ از تعهدي که نسبت به خنشان داريم
مي دانم که فردا روزي از ما خواهند پرسيد کشوري که همه به افتخار مي کرديم به کجا رفت
اینان هستند اسوه های جهاد و آزادی و رهایی در سراسر سلوک این شهید سرافراز پایبندی به اصول اسلامی جنگ و جهاد مثل ترحم به حیوانات و عدم تخریب درختان و ... به چشم می خورد. این از لطافت طبع یک روح بلند پرواز است. ما به آیشان عشق می ورزیم امیدواریم با آنان محشور شویم. آمین صلوات الله علیهم اجمعین
چه جوونایی تو این مملکت از دست رفتن اگه اینا مونده بودن الان مملکت گلستان بود
روحش شاد
خدا بيامرزد همه شهيدان را و برادر شهيدم و دايي شهيدم را
و مسولینی که با بی لیاقتی خون بزرگانی که برای سربلندی این خاک بر زمین ریخته شد و می شود را به هدر می دهند
یاد عزیزان تا ابد گرامی باد
آدم جیگرش میسوزه وقتی این مطالبو میخونه اونوقت بعضیها از رو بدبختی یه کارایی میکنند نمیدونی چی بگی
روح تمام شهدااز زمان رسول خدا(ص)تا کنون شاد قبرشون پر نور
گریم گرفت
نمیخوام خدای نکرده مقایسه مع الفارق بشه ولی این دوستانی که کارت بسیج میگیرن واز تمامی امکاناتش استفاده میکنند و دو قرت و نیمشون هم باقیه، آیا یکی از خصلتهای کوچک این بزرگواران رو میتونن متصور باشند؟ اگه میتونن من یکی مخلصشونم، چون اونوقت باید سنی حدود 40 به بالا داشته باشن و تو این جماعت که هم کارت و مزایا حکم گناه کبیره داره. خدا این عزیزان شهید رو روحشون رو شاد کنه وزنده هاشون رو هم برای گفتن خصوصیات بسیجیهای واقعی زنده نگهداره. فقط وقتی کسی امروزه میگه من بسیجیم و مقایسه میکنه، دلم بدرد میاد. البته قاعده کلی نیست و هستند بچه هایی که واقعا میتونن روحیه آنچنانی داشته باشن ولی مشکل اینجاست که کسی اونا رو نمیشناسه چون اهل شناسایی نیستن.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۲۲ - ۱۳۸۹/۰۹/۰۸
دوست عزیز. من هم نمیخواهم مثل شما مقایسه کنم. ولی این را بدانید که کارت بسیج گرفتن و اینجور چیزا هیچ وقت مزایایی نداشته است. امروز و دیروز بوده اندکسانی که بفکر حشیش این دنیا باشند ولی این ظلم بزرگ که بسیجیان امروز را تکفیر کنیم القائات همانهایی است که یک کشور قوی برایشان قابل هضم نیست. امیدوارم قبول کرده باشی که بسیجی بودن هیچ مزیت قابل توجهی برا کسی نمیاورد و اکثر آنهایی میشنویم شایئه ای بیش نیست. دوست دارم سایت تابناک که قطعا اطلاعات جامعتری در این خصوص میتواند ارائه دهد برای این موضوع زحمتی بکشد. در هر حال مخلص همه آنهایی که دلشان برای ایران اسلامی میتپد هستیم. حتی شما دوست عزیزم
هیجده سالم بود سال1363وقتی به خرمشهر رفتم از مسیرجاده اهوازـ خرمشهر، نقش این تابلو توی ذهنم بسته شده بودخیلی دلم میخواست بدانم این تابلوکارکیه. حتی توی کتاب خاطراتم متن توی تابلورانوشته ام. خدایش رحمت کند.
بابا اینا کجا ما کجایم الان
یا ما داغونیم یا اینا دیونه و عاشق بودن
بی خیال امروز نرخ نون چنده؟
درود براين مردبزرگ.
اما نويسنده اينهمه نوشته ولي درموردزمان ونحوه شهادت آن مردقهرمان اشاره اي نكرده.طبيعي است كه خوانندگان اين متن دراين موردكنجكاو بشوند.
درود بر شهید بهروز مرادی، محمد جهان آرا و دکتر سیدعبدالرضا موسوی و همه شهیدان خرمشهر. روحشان شاد
به به ! آدم كيف ميكنه از اين همه صفا و مردانگي و غيرت و ايمان.
كجايند مردان بي ادعا؟!
ای ایران ای مرز پرگهر ای نامت سرچشمه هنر .دور از تو اندیشه بدان.در راهت مانی و جاودان.
بهروز مرادی را در سالهای 61 تا 63 در سپاه خرمشهر می دیدم . بسیار متواضع و بی ریا بود . متعصب و پر دل و جرات و باغیرت بود او رفت و به حقش رسید . اما این روزها خرمشهر به وجود امثال بهروز مرادی سخت نیازمنداست .
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # حماس # توماج صالحی # خیزش دانشجویان ضد صهیونیست