به گزارش تابناک، ماجرا این بود که سیمکارتهای سفید خبرنگاری که ابزار طبیعی فعالیت خبری و رسانه ای بوده و هست ناگهان در یک انفجار معنایی و روایی! تبدیل به نماد رانت و امتیازطلبی شد.
ترکشهای این انفجار/افشاگری به بدنه رسانهای ایران اصابت کرد و اهالی قلم ایران را در موقعیتی بیسابقه قرار داد: از یک سو متهم به سوءاستفاده از امکانات ویژه شدند، از سوی دیگر قربانی سیاستی که خودشان هم از آن رنج میبرند ولی مسئول آن نیستند؛ شدند و از سوی دیگر اعتماد عمومی به آنها خدشه دار شد! یعنی با یک تیر سه نشان برای دشمنان زده شد!
دسترسی به اینترنت بدون فیلتر در شرایط فیلترینگ عمومی بیگمان یک رانت است. اما برای روزنامهنگار، این رانت همزمان یک ضرورت حیاتی است که توسط فیلترینگ ابتدا سلب شده است و سپس به روزنامه نگاران و اهالی خبر به طور ناقص و غیر اصولی بازگردانده شده است
ماجرا از کجا شروع شد؟
در جامعهای که فیلترینگ و محدودسازی به یک اصل مدیریتی غلط تبدیل شده، دسترسی به اینترنت بدون فیلتر بیگمان یک رانت است. اما برای روزنامهنگار، این رانت هم زمان یک ضرورت حیاتی است که توسط فیلترینگ ابتدا سلب شده است و سپس به روزنامه نگاران و اهالی خبر به طور ناقص و غیر اصولی بازگردانده شده است.
یک روزنامه نگار چگونه میتواند خبری را رصد کرد، تحلیلی بنویسد یا گزارشی تهیه کند وقتی ابزارهای اصلی کار فیلتر شدهاند؟
این پارادوکس، خبرنگاران را در موقعیتی دوسر باخت قرار داده: استفاده از این امکان به معنای رانتخواری است و چشمپوشی از آن، تسلیم شدن به فیلترینگ!
و دقیقاً همین جاست که «موقعیت دشوار اخلاقی و حرفهای» شکل میگیرد: چه باید کرد؟ در این کوره چه باید کرد؟ در این کوره که هم سیخ میسوزد و هم کباب، خبرنگار ایرانی چه باید بکند؟ چه میتواند بکند؟
طبیعی است میلیونها ایرانی محروم از اینترنت آزاد، وقتی متوجه می شوند اهالی رسانه از این فرصت بهره مند هستند، خشمگین و بی اعتماد می شوند.
وضعیت وقتی اسفناک تر و حتی خنده دارتر می شود که حامیان فیلترینگ خود با سیم کارت بدون فیلتر در فضای مجازی حضور دارند!
سالها پیش، صدای هشدار از سوی اهالی فکر و رسانه بلند شد: «فیلترینگ سرانجامی ندارد.» منطق حکم میکرد که در عصر ارتباطات، بستن درهای اطلاعات جز انفجار و خشم عمومی نتیجهای نداشته باشد. اما این هشدارها به هیچ گرفته شد.
شوراهای رنگارنگ فضای مجازی با بودجههای کلان، تنها زبان تعطیلی و فیلتر را بلد بودند. تداوم بی عملی و تعویق تصمیم گیری شجاعانه و درست و البته اعطای سیم کارت سفید به اهالی رسانه! و نتیجه چه شد؟ با به روز رسانی مشکوک و کاملا هدفمند شبکه ایکس(توئیتر سابق) معلوم شد که بسیاری از روزنامهنگاران ایرانی با خط سفید در فضای مجازی به سر می برند و شد آنچه نباید می شد!
اکنون جماعتی که باید چشم بیدار مردم، عامل انسجام و صدای حقیقت باشند، متهم به «سایبری» بودن شدهاند. یعنی بدترین اتفاقی که برای اهالی رسانه می تواند رخ دهد. ضمن اینکه همان خط سفید و بدون فیلتر، فقط مخصوص اهالی رسانه نبوده و بسیاری از نورچشمی ها و سایبری ها و مجاهدان زیر لحاف(!) هم از آن بهره مند بوده اند و اتفاقا همین موضوع را بغرنج تر و سخت تر کرده است...
پرسشهای بنیادین: تقصیر ما چیست؟
آیا روزنامهنگاران مسئول وضعیت فیلترینگ هستند؟ آیا آنها سیاستگذارند یا قربانی؟ آیا بهرهمندی از اینترنت بدون فیلتر، به معنای دفاع از خود این سیاست است؟ واقعیت تلخ این است که فعالیت رسانهای با خط سفید بدون فیلتر، نه یک انتخاب، بلکه اجباری تلخ و البته رانتی ناگزیر است که رد کردن آن هم دردی را دوا نمی کند و تنها باعث خلع سلاح یک صنف در میدان می شود!
آیا روزنامهنگاران مسئول وضعیت فیلترینگ هستند؟ واقعیت تلخ این است که فعالیت رسانهای با خط سفید بدون فیلتر، نه یک انتخاب، بلکه اجباری تلخ و البته رانتی ناگزیر است که رد کردن آن هم دردی را دوا نمی کند و تنها باعث خلع سلاح یک صنف در میدان می شود!
چه باید کرد؟ بحران کنونی فرصتی است برای تفکیک خط باریک میان کار حرفهای و سوءاستفاده. راهحل در سادگی و شفافیت است:
اول: انتشار لیست رسمی و کامل دارندگان سیمکارت سفید توسط وزارت ارشاد و ارتباطات تا ابتدا اصولا معلوم شود به اصطلاح "چه خبر است؟!"
دومین اقدام می تواند این باشد : پاسخگویی موردی هر صاحب سیمکارت. پرسش ساده از دارندگان این سیم کارتها این است: «با این اینترنت آزاد چه کردی؟» مجیز گفتی؟ از فیلترینگ دفاع کردی؟ یا حقیقت را گفتی، نقد کردی، افشا کردی؟ درست است که این سئوالات بعضا در حریم خصوصی افراد تعریف می شود، اما به دلیل موقعیت پیچیده ایجاد شده، صاجبان این سیم کارت ها بهتر است خودشان سردم دار شفافیت و توضیحات در این زمینه باشند.
اگر کسی از این امکان برای مالهکشی، توجیه ظلم یا زد و بند استفاده کرده، سزاوار نقد و مجازات است. اما اگر روزنامهنگاری با همین ابزار، فساد را افشا کرده، حقوق مردم را دفاع کرده، آیا عادلانه است که او را هم ردیف سایبری ها و رانتی های واقعی قرار دهیم؟
این بحران فرصتی طلایی است برای تفکیک روزنامهنگار از «سایبری». روزنامهنگار شناسنامه دارد، هویت دارد، سابقه دارد. او سالها در مطبوعات، خبرگزاریها و رسانههای معتبر کار کرده و امضای خود را پای نوشتههایش گذاشته. اما «سایبری» ناشناس است، بیهویت و فحاش و قلم به مزد است و اغلب در خدمت پروژههای تخریبی و اتفاقا مجرای آلودگی های اطلاعاتی و امنیتی و اخلاقی.
نباید فراموش کرد که "این رشته، سر دراز دارد" ، باید پدافند غیرعاملی برای فضا و فعالان رسانه ای کشور در نظر گرفت تا مقابل ضربات احتمالی بعدی در هفته ها و ماههای آتی بیمه شوند.
واقعیت این است اگر روزی مشخص شود که افشای ماجرای سیمکارتهای سفید، نه تصادفی، بلکه عملی برنامهریزیشده توسط ایلان ماسک با خواست و هماهنگی سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل بوده، نباید تعجب کرد، مشابه عملیاتی مشابه بمبگذاری پیجرها در لبنان (۲۰۲۴) یا حملات بیصدا به پدافند هوایی ایران در آبان ۱۴۰۳ که بعدها مقدمه اقدامات تخریبی شدیدتری شد.
ضربه زدن به اعتبار رسانهای ایران، تضعیف اعتماد عمومی به روزنامهنگاران، و ایجاد شکاف عمیق میان مردم و نخبگان رسانهای و از بین بردن خط تماس بین مردم و نخبگان می تواند حوادثی تلخ تر از آنچه در سال گذشته و امسال را رقم زد را به وجود آورد.
در این چارچوب، افشای سیمکارتها میتواند بخشی از یک استراتژی بزرگتر برای تضعیف اعتماد داخلی در ایران باشد – استراتژیای که فضای مجازی را به میدان جنگی نامرئی تبدیل کرده است. این رسوایی، بیش از هر چیز، زنگ خطری برای بازنگری در سیاستهای فیلترینگ است. تا وقتی فیلترینگ نامعقول ادامه دارد، هر ابزاری – حتی ضروریترینها – به رانت تبدیل میشود.
راستی شوراهای هفت رنگ و هفتاد خط و بیثمر و بودجهبگیر فجازی و مجازی که از پیشبینی و حل تهدیدات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی عاجز بوده و هستند و فقط زبان تعطیلی و فیلتر را میفهمند، کجای این ماجرا هستند؟ در بحران بعدی چه حرفی برای گفتن دارند؟
از بین بردن رسمیت و مرجعیت رسانه های داخلی یک کشور ، کمتر از از دست دادن تمامیت ارضی و سماوی یک کشور نیست، بلکه یکی از مؤثرترین حملات ممکن به زیرساخت های فرهنگی و اجتماعی یک کشور است .
راستی شوراهای هفت رنگ و هفتاد خط و بیثمر و بودجهبگیر فجازی و مجازی که از پیشبینی و حل تهدیدات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی عاجز بوده و هستند و فقط زبان تعطیلی و فیلتر را میفهمند، کجای این ماجرا هستند؟ در بحران بعدی چه حرفی برای گفتن دارند؟
اینها فقط گوشه ای از عوارض فیلترینگ است که این روزها تبدیل به بمب ساعتی اعتماد عمومی شده است، اما خوب است به این سئوال سخت و تلخ فکر کنیم: ضربه بعدی به پدافند رسانهای ایران چه خواهد بود؟
نظر شما درباره این موضوع چیست؟ اهالی رسانه چه باید می کردند و حالا باید چه بکنند و چه موضعی بگیرند؟