دکتر علی ملکپور در یادداشتی در روزنامه «آرمان» نوشت:
در کشور عزیز ما ایران هراز گاهی مسئولان و مدیران طرحی از نو در میاندازند و قصد سروسامان دادن به برخی مسائل و مشکلات جامعه میکنند.
اینکه گفته شد «طرحی از نو» و نه طرحی نو، بدان خاطر است که اغلب این تدابیرها و برنامهها تازگی ندارد، بلکه به فاصله زمانی و به اقتضای اوضاع و احوال جامعه و شدت و ضعف مسائل و معضلات مورد نظر تکرار میشود. از دیدگاه مسئولان امور این روزها یکی از مشکلات و ناهنجاریهای روبه رشد جامعه ما پدیده موسوم به «بدحجابی»است که اکنون گریبانگیر برخی از شهروندان یعنی دختران و زنان جوان شده است.
مساله این است که اساسا چرا این پدیده در ایران نمود و بروز دارد و چگونه میتوان در باب آن اندیشید و چگونه میتوان مسئولان را به اتخاذ تدابیر بیشتر کارشناسی شده ترغیب نمود و بالاخره چگونه میتوان جوانان را به رعایت حجاب، مجاب کرد؟
پاسخ این مجموعه پرسشها را میتوان به اختصار در محورهای زیر طبقهبندی نمود:
1- مساله حجاب و بدحجابی در جامعه ایران مسالهای دیرپاست. از بدو انقلاب حدیث مکرر حجاب را در جامعه وجهه همت خود قرار داده، از این معضل رهایی نیافته و هر بار پس از دوره فترت و اغماض، مدیران و ماموران نفستازه میکنند و دوباره و بلکه چندباره به چاره کار میپردازند تا چه حاصل آید و چقدر در این وادی تجربه اندوزند و توفیق یابند.
2- آنچه مسلم است اینکه در مساله حجاب در ایران چند «تکرار» همواره وجود داشته و دارد، نخست تکرار خود مساله است، یعنی بدحجابی، دیگری تکرار شعارها و هدفهای مسئولان در برخورد با این پدیده است؛ یعنی مقابله با ناهنجاریهای فرهنگی و مقابله با آنچه «نفوذ ارزشهای غربی، حفظ حریم خانوادهها و...» خوانده میشود. سه دیگر تکرار روشهای برخورد مساله است؛ یعنی بسیج و به کارگیری نیروی بازدارندگی و استفاده از روشهای آمرانه، تکرار نوع چهارم تکرار نتیجه است که هر بار متولیان و مخاطبان هر دو به همان نقطهای که بودند بازمیگردند و مساله کم و بیش به جای خود باقی است. پنجمین تکرار نیز تکرار تحلیلهایی است که از سوی موافقان و مخالفان مطرح میشود که البته علت این همه تکرار در یک امر اجتماعی خاص، خود جای تامل دارد.
3- درک واقعبینانه مساله پوشش بانوان - و کمتر از آن پوشش مردان - مستلزم فهم تاریخ، فرهنگ و مناسبات زندگی ایرانی است. یک برداشت از منظر جامعهشناسی تاریخی ایران ما را به این نکته توجه میدهد که اساسا نوعی تعارض فرهنگی و ناهمگرایی ارزشی در جامعه و در مناسبات دولت و مردم از گذشته وجود داشته است. این مهم نیست که دولتها و حکومتهای ایرانی چه میخواهند، مهم این است که همواره نوعی ناهمزبانی با مخاطبان و شهروندان در این میان مطرح بوده است. شاید اشکال کار آن باشد که دولت در ایران اغلب خود را در ورطه فرهنگ گرفتار میکند. فرهنگ جریانی آرام و دستیافتنی ولی به شدت فریبنده و پرمخاطره است. در بهترین شرایط نیز نمیتوان قادر به کنترل و مهار کامل جریانهای فرهنگی بود و تنها میتوان با بهرهگیری از دانش اجتماعی روز آن را شناخت و در راستای آن طرحها و برنامههای مدیریتی و سیاستگذاران کلان خود را ارائه نمود.
4- در بسیاری از اقدامات و برنامههای اجرایی - از گذشته تاکنون - ما فقدان مبانی نظری معتبر را شاهدیم و اغلب به جای آن منویات ایدئولوژیک تعیینکننده، خطمشیهای فرهنگی و اجتماعی بوده است حال آنکه جامعه و مدیریت فرهنگی نگاهی کارشناسانه علمی مبتنی بر واقعیتها را میطلبد.
ناگفته پیداست که جستوجوی راهحل برای مسائل فرهنگی و اجتماعی، همواره از منظری فرهنگی و اجتماعی میسر است. بدین معنا که مثلا فهم و کاربست نظریههای جامعهشناختی و روانشناختی دوران نوجوانی و جوانی از جمله در تحلیل مساله پوشش بسیار کارساز است. اقتضای سنی گروههای هدف در این طرحها باید کارگزاران را از هر نوع یکجانبهنگری به دور دارد. به راستی چه زمینهها و فرصتهایی برای نوجوانان و جوانان ایرانی برای ابراز وجود و تخلیه انرژیهای متراکم جوانی وجود دارد؟ چه راهکارهای مشخصی برای جلب اعتماد و همدلی با این گروهها عرضه شده است؟ چه جایگزینهای «جوانپسند» در ازای اجتناب از امری مثلا پوشش نامناسب به آنها پیشنهاد شده است؟ آیا غیر از این است که اغلب با نگاهی سلبی و از سر «نفی» به این مسائل پرداخته شده است؟
در هر شرایط نمیتوان انسانها را بدون عرضه جایگزینهای مطلوبتر به ترک امر یا انجام عملی تشویق کرد و هر طرح و تدبیری بدون در نظر داشتن این سازوکار ساده دیرپا نخواهد بود.
5- نگارنده بر این باور است که طرح اخیر که با هدف «ارتقای امنیت اجتماعی» و جلوگیری از پوشش نامطلوب جوانان و به ویژه زنان - مطرح شده مصداق نقد و نظر پیش گفته است و احتمالا نتیجهای بیش از طرحهای بازدارنده پیشین در برنخواهد داشت. آنچه این روزها در جریان است ممکن است به برخی ناهمگراییها بین مدیران و دستاندرکاران طرح از یک سو و گروههای هدف دامن زند و برای جوانان نیز جای این پرسش باقی است که چه کسی میتواند برای مساله پوشش در جامعه ایرانی راهحلی عرضه کند که «هم بدیع» و «غیر تکراری» باشد و هم مورد پسند مهمترین مخاطبان - یعنی جوانان باشد؟
پاسخ به این پرسش بار دیگر هر ناظر منصفی را به جستوجوی راهحل مسائل فرهنگی و اجتماعی در چارچوب منافع و مصالح گروههای اجتماعی مخاطب رهنمون میشود. باید در هر طرح و تدبیری نقش و حضور خود مخاطبان پر رنگ و برجسته باشد. در قوانین و مقررات لازمالاجرا در هر امری از جمله کیفیت پوشش، دیدگاهها، گرایشها و مطلوبیتهای گروههای ذینفع از طریق سازمانهای مردم نهاد و پژوهشهای علمی مستند به واقعیتها، انعکاس داشته باشد. تنها در این صورت است که شهروندان و به ویژه جوانان به امری فراخوانده میشوند که «خود» خواستهاند و خواست آنها در قالب سازوکارهای قانونی و حقوقی سامان یافته و اجرایی شده است.