بازدید 49277

حاتمی‌ کیا برای ترور حجاریان چه نوشت؟

کد خبر: ۵۷۴۵۹۸
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۲ 13 March 2016
ابراهیم حاتمی‌کیا کارگردان سینمای ایران، در پی ترور سعید حجاریان نایب رئیس وقت شورای اسلامی شهر تهران توسط سعید عسگر در روز 22 اسفند 1378، یادداشتی نوشت که روز 10 فروردین 79 در روزنامه «صبح امروز» منتشر شد.

به گزارش ایسنا کانال تلگرامی حاتمی‌کیا به بهانه‌ سالروز ترور حجاریان، این یادداشت را بازنشر کرده است:

«عکس «سعید عسگر» را روزنامه‌ها چاپ کردند. تصویری نه چندان واضح. اگر گذری تصویرش را ببینی یک لحظه با «حاج همت» اشتباهش می‌گیری. چه می‌گویم. سعید عسگر و شهید حاج همت! من هم جا خوردم. چه شده است. آغاز سال 79 و چنین توهمی!

1- نمی‌دانم اواخر جنگ هنوز خاطرتان هست. بعد از قبول قطعنامه از طرف ایران و حمله گروهک رجوی از سمت جنوب غرب ایران. خشمی‌ غریب از سوی مردم. پخش دیرهنگام موسیقی‌ای ایران! از رادیو و تلویزیون! همان روزها من هم در هیبت فیلمبردار به کرمانشاه رسیدم. شهر نیمه تعطیل، خبر از توقف گروهک رجوی در نزدیکی منطقه کوزران. در حال گشت شهر بودم که رفیقی را یافتم. او مضطرب بود و به ما پیشنهاد داد هرچه سریع‌تر لباس‌هایمان را تغییر دهیم. چرا که «شهر آلوده» است.

واژه شهر آلوده برای اولین بار به گوشم رسید. می‌گفت گروهک رجوی در هیبت بچه‌های رزمنده درآمده‌اند و تشخیص آن‌ها از نیروهای واقعی بسیار سخت است. برای عوض کردن لباس مقاومت کردم، چرا که لباس ساده خاکی رنگ- مثل همیشه- بر تن داشتیم و اصلا لباس بزمی ‌همراهمان نبود. وقتی مقاومتم را دید دستم را گرفت و وارد محوطه‌ای کرد که یادم نیست، مدرسه بود یا پادگان. دیدم عده‌ای در گوشه وسیع حیاط دست بسته نشسته‌اند. حیرت کردم جوانانی مثل ما، عین ما. بعضی چفیه بر گردن، ریش بر صورت و در قد و قواره بچه‌های رزمنده. دقایقی شوک زده بودم چه می‌دیدم، همه به زبان ما سخن می‌گویند.

حتی لهجه‌های شهرستانی آنها قابل تشخیص بود. بیرون زدم، حال خوشی نداشتم، گمانم بر این بود که کمی‌ استراحت حالم را عوض خواهد کرد و می‌توانم به کار فیلمبرداری برسم. ولی کم کم احساسی دیگر قوی‌تر شد. حال در مقابلت شهری می‌دیدی پر از جوانانی همچون خودت. ولی دیگر آن حس قبلی را نداشتی، دچار خوف و رجا می‌شدی. از انبوه دیدن آنها لحظه‌ای وحشت می‌کردی و لحظه‌ای خوشحال. دوربین در دستم بیکار مانده بود، حسب معمول جلو می‌رفتم. خسته نباشید می‌گفتم، شوخی می‌کردم تا در مقابل دوربین راحت باشند، ولی نمی‌دانستم با این حال خودم چه کنم. همه در وضعیت متهم برایم بودند. مگر نشانی می‌دادند و من آرام می‌شدم. تازه فهمیده بودم مفهوم شهر آلوده را.

2- نمی‌دانم روزهای حملات شیمیایی عراق خاطرتان هست. عملیات خیبر، بدر. آغاز موج جدیدی از بازدارندگی قوای ایرانی توسط بمب‌های شیمیایی. اجباری شدن اقدامات پیشگیری و مجهز شدن رزمنده‌ها به ماسک‌های تنفس. قاعده این ماسک‌ها چنان بود که باید محکم به صورت می‌چسبید و هیچ منفذ اکسیژن جز از طریق فیلتر ماسک نباید به مشام می‌رسید و یک چیز مانع بزرگی بود. ریش بچه‌ها! به چشم دیدم مقاومت بچه‌ها را که حاظر نبودند ریششان را بتراشند. ولی واقعیت خشن‌تر از این مقاومت‌ها بود، ریش‌ها تراشیده شد و اتفاق جدیدی افتاد، چهره‌هایی تازه خلق شد، یک جوری شده بودیم. به هم می‌خندیدیم. بعضی زیباتر و بعضی کج و کوله‌تر از قبل.

برمی‌گردم سر همان دو سطر اول. تا اینجا سعی کردم آرام، نرم، متین و منطقی جملات را بچینم ولی از این به بعدش فشار بغضم به نوک قلم بیش از حد فشار آورده است و عنقریب از حرکت بازماند. پس اجازه دهید راحت باشم.

عزیزان، شهر آلوده است. چفیه حاج همت به یغما رفته است. ریش به خون خضاب شده حاج همت به دست صورتک سازان نیرنگ و نفاق، جعل شده است. بهوش باشیم. من نمی‌دانم چه اصراری بوده است که همه روزنامه‌های دوم خرداد چنین عکسی را از سعید عسگر قاب کرده‌اند. خدا کند مکر ژورنالیستی نباشد. خدا کند از حب علی دست به چنین کاری زده باشند. وای چه می‌بینم. سال 79 روزنامه‌ها با عکسی آذین می‌شوند که چفیه، این نماد بسیجی، همچون نماد آغازی شوم بر سال جدید تعبیر شود!

دوباره بر می‌گردم سر همان دو سطر اول. وقتی یکی از همین روزنامه‌ها را به رفیقی از یادگارهای جنگ نشان دادم. در سکوت سرش را پایین انداخت. ما سینمایی‌ها هر ثانیه و هر لحظه برایمان حساب و کتاب دارد. من این سکوت و سر به زیر انداختن را می‌فهمم. نکند این سر به زیر انداختن ما به حساب ندامت و شرمندگی باشد. این غم بزرگ را کجا طرح کنیم که این روزها ضربه‌ای که به اساس و پیکره جنگ رفته‌ها وارد می‌شود کمتر از گلوله‌ای نیست که به سمت سعید حجاریان شلیک شد. من دلم گواهی می‌دهد که سعید حجاریان هم این غم بزرگ را درک می‌کند چرا که او نیز متعلق به همین نسل جنگ رفته‌هاست.

من تحلیل‌گر خوبی نیستم. ولی وقتی شهر آلوده می‌شود جز سایه نشستن و نظاره‌کردن کاری از دستمان بر نمی‌آید. نمی‌دانم چه مرگم شده است که زبان به تکلم باز کرده‌ام. حس غریبی آزارم می‌دهد. نکند سال 79 سال به محکمه کشاندن بچه‌هایی باشد که هشت سال به دفاع از این آب و خاک «یا علی» گفتند. مواظب باشیم در دام سیاست‌بازانی گرفتار نشویم که چنان واژه‌ها را مسخ کنند که نام بسیج و بسیجی مترادف با خشونت تعبیر شود. هر سعیدی، عسگر نیست. هر سعیدی، امامی‌ نیست. می‌تواند سعید حجاریان نیز باشد.»
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۶۰
انتشار یافته: ۱۰
الان سعید عسگر کجاست؟ شنیدم که فرمانده یک جایی هست.
راستی سعید عسگر الن کجاست ؟
میشه بفرمایند این اقای سعید عسگر در حال حاضر چه پستی دارد
سلام به قلم زیبایت اقای حاتمی کیا.در طول هشت سال جنگ تحمیلی خانه ام جبهه بود وهر لحظه اش عشق به شهادت هرلحظه اش عشق به امامی که در کلامش غیر حق نبود .بعد از ان سال های فراموش نا شدنی خیلی ها امند ورفتند .یکی را به عنوان اصلاح طلب از دایره انقلاب خارج کردند یکی را به عنوان راست یکی را به عنوان چپ یکی را به عنوان فلان و فلان .اقای حا تمی کیای عزیز شهر الوده است وچفیه حاج همتها بر گردن کسانی است که صورتشان افتاب سوخته نیست.نرم و لطیف وزیباست.همانند ان کسی که .......میشناسییش.
شهر آلودست باید نشست نظارگر بود
چقد آلی
آفرين مخصوصا جمله آخرش.
من عاشق حاتمی کیا هستم! عاشق منش، اعتقادات و فیمهاش!
نه جانم از شما که یک هنرمند تصویر گری بعید است ندانی منظور نشریات دوم خردادی از آن تصویر چه بود !!! منظور این بود که نفوذ آغاز شده به هوش باشید !! همان که رهبری اخیرا آن را یاد آوری کرد! نفوذی آنقدر نرم آرام وشبیه خودی وارد میشود کهتنها زمانی اورا میشناسی که نفس های آخرت را می کشی در حالی که چشمانت کم کم تار میشود پوزخند مذبوحانه او بدرقه پایان زندگیت می شود !! وحشتناک است بله خیلی !
عالی نوشته. بگذریم اون زمان چه کسانی امثال سعید عسگر را تبریت کردند
بسیار عالی بود.من از نسل جبهه رفته ها نیستم اما سرقت نشان و شان و منزلت جبهه رفته ها رو در تشیع شهدای گمنام در شهرمان مشاهده کردم.همرزمان شهدای گمنام در گوشه و کنار جمعیت کاملا غریبانه اشک میریختند و با دستهایشان صورتشان رو پوشانده و اشکهایشان را پاک میکردند اما یه عده جوون چفیه بسته ی متظاهر شده بودن لیدر و تشریفات و مسوول هل دادن و تشر زدن به خلق الله که میخواستن به جایگاه نزدیک بشن تا دست و دستاری رو متبرک کنن.وای که چقد زننده رفتار میکردن.
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # حماس # توماج صالحی # خیزش دانشجویان ضد صهیونیست