ابراهیم حاتمیکیا ناگفتههایش را درباره اختلافش با آوینی، مسیر فیلمسازیاش و تنش با مجموعه روایت فتح بر سر «موج مرده» و سبک فیلمسازیاش را مطرح کرد؛ ناگفتههایی که بخشی از مسیر این کارگردان را برای هر مخاطبی مشخص میسازد.
به گزارش «تابناک»؛ ابراهیم حاتمی کیا در ادامه واکنشهایش و همچنین در مسیر نمایش فیلم «بادیگارد»، سخنان تازهای را مطرح کرده است. حاتمیکیا در گفت و گویی که با مهرنامه داشته، برخی ناگفتههایش را مطرح کرده است.
- سالها قبل فیلم موج مرده را با تهیهکنندگی
روایت فتح ساختم همان زمان هم خودم علاقه داشتم که فیلم را در بخش خصوصی
بسازم ولی دوستان همان زمان هم خودم علاقه داشتم که فیلم را در بخش خصوصی
بسازم ولی دوستان قدیمیام در موسسه تأکید داشتند که تهیهکنندگی فیلم را
بر عهده روایت فتح باشد بعد از ساخت فیلم، روایت فتح در مقابل من ایستاد و
گفت این فیلم در تعارض با سیاستهای ما قرار دارد.
همان زمان در جلسهای به
آقایان گفتم که خواهش میکنم که خواهش میکنم در مقابل من قرار نگیرید چرا
که اعتقاد داشتم در صورتی که یک جمع مانند انها در مقابل یک فرد قرار
گیرد، به طور حتم در عرصه عمومی رفتار آنها ظالمانه تلقی میشود و من هم
دوست نداشتم که چنین تعبیری در مورد آنها ایجاد شود چندین بار هم در جلسه
با مدیران روایت فتح با صراحت خواستم که این مشکل را حل کنیم. اما آنها
میگفتند که تو خیانت کردی و اینطور موضوع حل نمیشود.
به هر حال کار به آن
جلسه مطبوعاتی معروفی ختم شد که من تکههای بریده شده (سانسور شده) فیلم
را به خبرنگاران نشان دادم و گفتم مجبور شدم این بخشها از فیلم را حذف کنم
دلم نمیخواسته به این نقطه برسم حتی به روایت فتح میگفتم دوست ندارم من
را گوشه رینگ بیندازید و مجبورم کنید تا از خودم دفاع کنم برای ساختن فیلم
موج مرده متهم نبودم چرا که از ابتدا هم علاقهای نداشتم که با روایت فتح
این کار را به سمتی بردند که اتفاقات بعدی رخ داد به یاد دارم که در مورد
همین فیلم، آقای اصغرزاده دستیارم از سینما استقلال راه افتادم حتی همسرم،
با فاصله کمی از پشت سر دنبال من میآمد ولی اصلا متوجه حضور او نبودم ولی
همسرم فهمیده بود که غریزه حسیام به این موضوع واکنش نشان داده و احتمالا
وقتی به سینما برسم، حرفهای تندی میزنم، اینجا دیگر دو دو تا چهار تا
وجود نداد.
اینها واکنشهای در لحظه من به اتفاقات است. بعد هم که آن
کنفرانس خبری معروف برگزار شد. ولی واقعا هیچ وقت قبل از اینکه کنفرانس
خبری برگزار شود، با خودم فکر نکرده بودم که باید آن حرفها را بزنم. آنچه
صورت گرفت، واکنش کاملا غریزی من بود.
به همین جهت است که وقتی من فیلم
میسازم، هنوز هم کسی که تهیه کننده است تا لحظه آخر دلشوره دارد که ببیند
چه اتفاقی رخ میدهد و فیلم چگونه از آب در میآید. به این جهت هر آنچه
اتفاق میافتاده، برآمده ازت یک حس غریزی و روحیه شخصی و بیتوجه به
مصلحتاندیشیهای روزانه است.
- سر فیلم مهاجر، در یک سکانس فرمانده سیلی به گوش زیردستی خودش میزند. مسئولان وقت برآشفتند و گفتند این صحنه وهن رزمندگان است و باید حذف کنم. نکردم و از همان روز مقاومتهای من شروع شد. این نقطه آغاز بد و در از کرخه تا راین یک صفحه A4 لیست حذف دست من دادند. آقا مرتضی آوینی همان زمان رئیس هیأت داوران جشنواره فیلم فجر بود ولی ایشان هم اعتنایی نکردند.
وقتی مردم نسبت به فیلم واکنش مثبتی نشان دادند و جشنواره هیچ توجهی به من نکرد، دلم از آوینی شکست. از او دلخور بودم. مدتی بعد یکی از بچههای فصلنامه فارابی به من گفت که آقا مرتضی یک یادداشتی در مورد شما نوشته و ما هم قصد داریم آن را چاپ کنیم. انتشار این یادداشت هم مصادف شد با شهادت آقا مرتضی. در آن نامه معلوم بود که آقا مرتضی تمام دلخوریهای من را دیده است و حتی به نوعی نگاهش را تصحیح کرده است.
- من هیچ وقت سفارشی برای ساخت فیلم نگرفتهام.
هیچ وقت هم فیلم سفارشی نساختهام. ممکن است که امروز یا دیروز یک نهاد
تهیه کننده فیلم من شده باشد ولی اینطور نبوده که آنها پیشنهاد ساخت فیلم
را به من داده باشند. موضوع فیلم اگر مسئله ذهنی و دغدغه من نباشد، اصلا
نمیتوانم به آن نزدیک شوم. به همین دلیل هم با صراحت میگویم که اهل کار
سفارشی به این معنا نیستم. البته در جریان ساخت فیلم گاهی از تهیهکنندگانی
مثل آقای منوچهر محمدی که به کارش تسلط دارد و از نظر فنی هم درک خوبی
دارد، مشورت گرفتهام ولی معنایش این نبوده که به سفارش کسی عمل کنم.- قاسم سلیمانی، به معنایی چه گوارای عصر حاضر است، چه گوارای مسلمان معتقد که همه اصول پهلوانی ایرانی را دارد و دیدیم که مردم چگونه او را پسندیدند. قاسم سلیمانی یعنی ایران یعنی آرمان و یعنی پهلوانی و یعنی مجاهد و یعنی نبض زنده انقلاب. اینها وقتی در کنار هم قرار میگیرند دیگر نقد نظام، مفهومی بزرگتر و وسیعتر میگیرد و شانیتی پیدا میکند که احساس میکنم حالا جای ما مشخص شده است. دیگر ایران و آرمان در مرز همین گربه تعریف نمیشود و بسیار فراتر از محدوده مرزهای ماست.
- من سپاه را تفکر میدانم و نه یک ساختار مدیریتی. برای همین راستش خودم را بسیار بسیار از کسانی که ممکن است فیش حقوقی سپاه را بگیرند پاسدارتر میدانم و هیچ ابایی ندارم که بگویم که من خودم یک تنه یک سپاهام.
- فکر میکنم این تحلیل درست نیست. این را به صراحت میگویم که من ذهن جنگجوی اسلحه به دست ندارم و این کار را هم اصلاً بلد نیستم که مثلاً اسلحه دستم بگیرم و بجنگم. همیشه هم در دوران جنگ تنها دوربین دستم بوده و تنها کار خودم را میکردم. بنابراین دنبال این هم نبودم که مرزها را گسترش دهم و به فکر این طور چیزها باشم.
- داستان ما این است که محافظی شک کرده است و بعد از این شک، دچار بحران شده که چرا شک کرده است. همین آدم مدتی بعد محافظت از یک شخصیت دهه 90 را بر عهده میگیرد و جانش را در راه حفاظت از او از دست میدهد.. امروز آنچه در من رخ داده، احوالی درونی است منطق حاکم بر کشور راه خودش را برود و اجازه داشته باشیم جرقههایی مثل حاتمیکیا راه خودشان را بروند. من شمشیری نیستم که بتوان با آن خیار پوست کند.
- من مثل سامورایی هستم که فقط دفاع بلد است. این
طور نیست که مثلاً شخصیت من حفاظت را رها کند و برود و بقالی بزند.
سامورایی در این موقعیت چه میکند؟ او که نمیرود با شمشیر در آشپزخانه
پیاز خرد کند. او سلحشور بار آمده و اخلاق سلحشوری به او رفتاری را دیکته
میکند.
- سالها قبل تحقیقاتی در مورد نیروهایی که معروف به استشهادی هستند در لبنان انجام میدادم. همان زمان فهمیدم که اگر ایران به معنای این مرزهای آبی و خاکی من را گرفتار خودش کند، باختهام. از اینجا چیزی گیر من نمیآید و در آن گم میشوم. ولی اگر بگویم، مفهوم بزرگتر و حرف دیگری است مانند اینکه حداقل دایره گردشم را از ایران به شیعه وسعت دهم، احساس بهتری دارم. محصول همین طرز فکر، ساخت خاکستر سبز شد.
- کوبانی مرکز حضور مؤثر پکک است. پکک که در دورههای مختلف زمانی نیروهای مرزی ما را به شدت اذیت میکرد. تعداد زیادی از سربازان در پاسگاههای مرزی را نیز همینها کشتهاند. حالا همین کوبانی در محاصره داعش قرار گرفته بود. حاج قاسم سلیمانی و نیروهای ایشان وارد عمل میشوند و منطقه را نجات میدهند. طبیعتاً اگر قرار بود بر اساس منطق نظامی عمل کند، میتوانست بگوید بهتر این است که داعش کوبانی را نابود کند و یک نیروی متخاصم کم شود اما بحث اینجا فراتر از این نوع مرزبندیهاست. بر اساس اصول مروت و جوانمردی همین بچهها میگویند اهالی کوبانی گرفتار شدهاند و ما باید به کمک آنها برویم. این موضوع برای من ارزش است. این مفهوم برای من اهمیت دارد. اگر این طور نباشد و خودم را در مرزهای ایران محاصره کنم، احساس میکنم که پایم را بستهاند.
- اگر علی و حسین (ع) را از
من بگیرید، مسیرم را گم میکنم. به شدت اعتقاد دارم که موضوع شیعه در ذهن
من جایگاه بزرگی دارد و نمیتوانم و نمیخواهم آن را فراموش کنم. خیلی وقت
قبل این آرمانگرایی برای من در محدوده مثلاً حراست از پاسگاه محله خودمان
تعریف میشد ولی این موضوع الان برای من وسعت گرفته و آن را تنها محدوده به
مرز نمیبینم. اصلاً به همین دلیل است که به مبارزانی مانند چه گوارا
علاقه دارم. او هم محدوده به مرز نبود. برای همین هم به سمت چمران میروم و
فیلم او را میسازم چرا که در لبنان و فلسطین و ایران حضور داشت. چمران هم
برای مظلومان میجنگید. او برای آزادیخواهی میجنگید و البته باز هم در
ایران برای همین مفهوم یعنی نجات جان انسان دنبال صلح بود. آنچه مرا جذب
چمران کرد، همین بحث بود.