بازدید 10055
۳
نگاه شما؛

برای من نگاه پدرم کافی است

بخش «نگاه شما» برای ارائه و معرفی «نگاه» مخاطبان «تابناک» به همه موضوعات است. هر مخاطب «تابناک» می‌تواند با مد نظر قرار دادن شرایط همکاری با این بخش، «نگاه» خود را ارسال کند تا در معرض دید و داوری دیگر مخاطبان قرار گیرد.
کد خبر: ۵۳۰۲۷۶
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۴ - ۲۰:۱۶ 08 September 2015
علیرضا کریمی: پیر مرد با نگاهش پسر جوان را دنبال می کند، جوان دور تخت وسط اتاق می گردد، پانسمان زخمهای مرد آرام و رنجور را تعویض میکند، به بدن پدر شیب می­دهد و با ماساژ ریه، تخلیه بزاغ را که بعد از از بین رفتن توانایی بلع از توان پیرمرد خارج شده را انجام می­دهد. غذا را در دو مرحله از طریق سوند معده گاواژ میکند و چند دقیقه یک بار بر پیشانی مرد دست می کشد و در چشمانش نگاه می کند و مرد که قدرت تکلم ندارد، فقط خسته نگاهش میکند. پسر هم با نگاهش نگاه پدر را تعقیب می­کند که مطمئن شود که نگاه پدر نیز او را تعقیب می­کند و نتیجه بگیرد که هوشیار است. پدری که در حالت نشسته از درد زخم­های بستر بی قراری می­کند و تنها واکنشش به درد حرکات پی در پی سر است. مرد که می گویم، پوستی است که روی استخوان کشیده شده، هشت سال است که رابطه این پدر و پسر با نگاه است و دستی که به مهر، جسم بی حرکت پدر را نوازش میکند.

از طریق دوستان دوران دبیرستانش از حالش با خبر شدیم. دوستانی که بعد از 14 سال دیدنش و بعد از 8 سال تیمار پدرش روزی مطلع از حالش شدند که پسر به تنگ آمده بود. دوستان از طریق پیام دوست قدیمی در یک شبکه اجتماعی که شاید مخاطب اصلی اش فامیل و بستگان بودند مطلع شدند.  رفقای قدیمی آمدند. رفقایی که به گفته خودشان شرمنده اند چون از این 8 سال بی خبر بودند. چون بعد از 8 سال با خبر شدند که همکلاسی سال های دورشان، در مدتی که آن ها زندگی می ساختند و خانواده تشکیل می دادند و به خیال خودشان قهرمان می شدند، زندگی اش را پای پدرش که قهرمان زندگی اش است گذاشته. در دورانی که حرمت های پدر و فرزندی کمرنگ شده این جوان بدون هیچ کمک و همراه و مشوقی این راه را طی نموده است.

برایمان می گوید: "هشت سال پیش پدرم ایست قلبی کرد، احیاء در بیمارستان حدود 45 دقیقه طول کشید و آسیب مغزی ناشی از احیاء باعث شد تا پدرم برای همیشه بی حرکت روی تخت بیفتد" برایمان از عهدی که با خودش بسته می گوید، عهدی که به زبان نمی اورد، انگار که خودش با خودش طرف باشد و پای این عهد نامه عاشقانه را امضا کرده باشد، پایبند این عهد مانده. حتی وقتی مادر و خواهرش با تشدید وضعیت پدر، خانه را ترک کردند و او ماند و جسم پدری که تنها نگاهش انگیزه او بود برای ادامه، هم عهدش را نقض نکرده. او ماند و هشت سال تنهایی. برایمان از روزهای سخت نمی گوید، از نگرانی هایش می گوید، از زخمهایی که به جان مرد افتاده، و او نمیداند چه سرنوشتی را برای جسم خسته مرد رقم خواهند زد. زخم هایی که کسی مسئولیت جراحی آن ها را به عهده نمی گیرد. زخم های پیرمردی که کسی توانایی نگهداری از آن پیرمرد را ندارد. می گویند "مریض شما کد نداره. نمی شه براش کاری کرد". می گوید" چرا برای زندگی پدر من تصمیم می گیرند. من می خواهم زخمش را جراحی کنند. تصمیم برای زندگی اش را خدا می گیرد"

 از زندگی ای که کنار گذاشته تا پدرش را دریابد، از سرزنش های خانواده، پیشنهادهایی که او را تشویق میکنند برای دل کندن با دست کم  برای سپردن پدرش به مراکز نگهداری از افرادی با این شرایط، اما در پس حرفهایش عشقی را پنهان میکند و ناشیانه سعی میکند کلمات را به زبان نیاورد، می گوید: " اگر یک روز کسی غیر از من بالای سرش باشه، زنده نمی مونه" از شب بیداریها می گوید، کم خوابی چیزی نیست که بخواهد بیان کند، چهره اش گواه است که بیدار خوابیهایش کنار تخت پدر یک روز و دو روز نبوده. بی خوابی که به گفته خودش علتش جلوگیری از هر گونه تأخیر در هر مرحله از پرستاری از پدرش است. بیداری تا 7 صبح و در نهایت یک خواب دو ساعته و باز هم مراقبت تا شب. چهره اش غمی را در خود جاداده به اندازه هشت سال سکوت پدر. سکوتی که در دوران اولیه بیماری شکسته شده بود. هنوز هم صدای ضبط شده پدر را دارد زمانی که با اون حرف زدن را تمرین می­کرد. پدری که روند بهبودی اش ناگهان معکوس شد. صدای ضبط شده صدای پدر بود و پسر. صدای جوان تر و سر حال تر پسر و صدای پدری که الان هیچ صدا و تکلمی ندارد.
خانه تقریبا خالیست، یک تلویزیون بزرگ را پیش چشمان جسم بی حرکت روی تخت گذاشته تا تصاویر متحرک و صامت، مرد را سرگرم کند. روی میز ناهار خوری خانه، خبری از ظرف و غذا نیست، داروها و سرمهای شستشو کنار هم چیده شده اند، هر کدام برای یک ساعت از شبانه روز. پسر 32 ساله خانه، شغل و تحصیل و عشقش را رها کرده تا نگاه پدرش را داشته باشد. مرد قادر به تکلم نیست، قادر به حرکت نیست، اما چشمانش قصه ها دارد. قصه ای که تنها بین او پسرش نقل می شود. نگاه مرد تمام قوانین پزشکی را نقض میکند، حسی دارد که نمیتوانی ندیده بگیری.
 تمام سوالهایمان در مورد عشق و علاقه و ارتباط عاطفی این دو مرد در آن خانه ساکت و آرام، بی جواب می ماند. انگار که خودمان باید از حرکتها و نگاههایی که رد و بدل می شود، تمام این قصه ها را بیرون بکشیم. باید از سرتکان دادنهای مرد بفهمیم که چقدر خسته است، و نگاهش به پسرش پر از قدر شناسی و تشکر است، و باید بخوانیم از نگاه پسر که موهای پدر را نوازش میکند و در چشمهایش نگاه می کند، بخوانیم که می گوید اینها وظیفه است.

می گوید : "هزینه ها را تا سال گذشته که کار نیمه وقت داشتم به هر طریقی بود تامین می کردم، اما حالا که عفونت خونی هر لحظه ممکنه باعث تشنج بشه، حتی یک ساعت هم نمی تونم پدرم را تنها بگذارم" شغل و پس انداز و اتوموبیلش را هزینه کرده برای نگهداری از قهرمان زندگی اش. می گوید: " پدرم مغرور بود، دوست دارم با احترام با او برخورد شود، پدرها قهرمانهای زندگی هر کسی هستند، حالا فکر کن قهرمان زندگی ام ..."

قاموس این ادمها در دنیای حساب و کتاب محور ما نمی گنجد، این ادمها با قوانین خودشان زندگی میکنند و در خانه ای ساکت، در گوشه ای از شهر، بی صدا، آرام و صبور.

با یک شوک و تعجب از تصاویری که دیده ام، بیرون می آیم، ساعتها به آن خانه فکر میکنم، به جریان سیال محبت در ان خانه به هم ریخته که تنها شی مادی با ارزشی که داشت تلویزیونی بود که برای مرد تصاویر متحرک و صامت پخش می کرد، و دنیایی از محبتی ناب که در این شهر دود گرفته کیمیاست، وفاداری پسرها به پدرها انگار که جایش فقط اسطوره هاست و داستانهایی که لای صفحات کتابها جا خوش کرده اند.

ساعتها به هزینه هایی فکر میکنم که نمی دانم قرار است چطور تامین شوند، به مردی که در اوج تنهایی پدرش را تنها نگذاشته، به دستهایش که مدام روی چشمش می کشد، به آرامشی که هنگام گفتن از گذشته اش دارد، ما در ذهنمان این است که او همه چیزش را از دست داده، شغل و دانشگاه، دختری که به او علاقه مند بوده، سرمایه و پس اندازش برای آینده و... و او معتقد است همه چیزش روی تخت با نگاهش منتظر است تا او به سراغش برود، و او حالا این روزها توان تامین هزینه های نگهداری از پدرش را ندارد. مرد تنهایی که حتی نزدیک ترین عزیزانش هم ترکش کرده اند. او با سرمایه زندگی اش، با قهرمان زندگی اش، و با تمام مشکلاتی که یک تنه بر دوش کشیده، هشت سال است که تنهاست.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۳۴
انتشار یافته: ۳
1
1
1
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی