براندن استنتون، عکاس امریکایی پروژه مشهور «مردمان نیویورک / Humans of New York» بار دیگر به ایران بازگشته تا زندگی مردم ایران را بعد از توافق هستهای روایت کند. او پیش از این یک بار هم در پائیز 1391 به ایران سفر کرده و تصاویر و گزارشهایش در فیسبوک و بلاگ معروف خودش حسابی در ایران و امریکا سر و صدا به پا کرده بود. حالا و بعد از گذشت سه سال، بار دیگر این عکاس مشهور به ایران سفر می کند تا راوی قصه زندگی مردم عادی ایران برای جهانیان باشد.
به گزارش «تابناک»، پروژه عکاسی «مردمان نیویورک» که حالا یک پروژه جهانی است و صدها کپی از روی دستش در سراسر جهان زده شده در سال 2010 با ابتکار براندون استنتون در نیویورک کلید خورد. او مردم عادی نیویورک را با روایتی کوتاه، اما گویا و تأثیرگذار از زندگیشان در قاب تصویر روایت میکرد. تصاویر او در بلاگ مشهورش و صفحه فیسبوکی به همین نام، Humans of New York، چنان مورد توجه قرار گرفت که او را به یک چهره جهانی بدل کرد. مدل روایت کوتاه او از آدمها، بعدها دستمایه بسیاری از عکاسان شد و این روزها در شبکههای اجتماعی، صفحههای متنوعی را در سرتاسر دنیا میبینیم که با کپی برداری از ایده استنتون به روایت زندگی مردم عادی سرتاسر دنیا میپردازند.
استنتون در فاز اول پروژهاش، نزدیک به ده هزار تصویر از مردم نیویورک ثبت کرد و با جهانی شدن حرکتش، تصمیم به سفر به مناطق مختلف دنیا برای ثبت این ایده کرد؛ اولین مقصد او اما ایران بود. او در دسامبر 2012 به ایران سفر کرد. روایتها و تصاویری که او از مردم ایران در آن زمان ثبت کرده بود، مورد توجه قرار گرفت و در ایران و آمریکا رسانههای فراوانی به آن پرداختند. واکنش امریکاییها به تصاویر او از ایران و گزارشهای موجود، نشان میداد آمریکاییها هیچ درکی از زندگی مردم ایران در آن زمان نداشتند. حالا و سه سال بعد از آن سفر برندون استنتون معروف، بار دیگر به ایران آمده تا کشور ما آخرین مقصد سفرهای تابستانیاش باشد.
او در خصوص سفر به ایران در صفحه فیسبوکش نوشته: «آخرین توقفگاه من در تابستان امسال، ایران است. ایران جایگاه ویژه ای در قلب من دارد، چون اولین سفر خارجی من با HONY (مخففHumans of New York) را رقم زد، ولی آن سه سال پیش بود و من همیشه با کمی حسرت به مجموعه عکس هایم (از ایران) نگاه کرده ام، چون هانی هنوز قدری تازه و کار ناپخته بود. من تازه نوشتن نقل قول ها کنار عکس ها را شروع کرده بودم. همیشه آرزو می کردم که بتوانم بار دیگر بازگردم، کار بهتری انجام بدهم و ماجراهای مردم عادی ایران را بگویم و حالا از اینکه این فرصت به دستم آمده، هیجان زده ام».
جذابیت کار استنتون برای ما شاید این باشد که این بار به جای اینکه یک عکاس معروف در گزارشش، طبق کلیشهای که در این کار رایج است، ایران را در قاب تختجمشید، و سی و سه پل و حافظیه به نمایش بگذارد، این بار مردم ایران و داستانهایشان هستند که سوژه اصلی هستند و این شاید بهترین سوژه برای نمایش آنچه در ایران امروز و میان مردمانش میگذرد باشد.
در ادامه برخی روایتهای استنتون را از ایران میبینیم؛
«مادرم وقتی دو سالم بود مرد. به همین خاطر فقط من و بابامیم. بابام اخیرا از دست من واقعا رنجیده خاطر شده. همیشه ازم میخواست تا یک مهندس بشم مثل خودش. ولی من رشتمو عوض کردم رفتم عکاسی. او هیچ احساسی بهم نشون نداد وقتی بهش گفتم. همیشه یک چهره بی تفاوتی داره. ولی میدونم که با چیزای کوچیک رنجیده خاطر میشه. دیگه هیچ وقت ازم نمیخواد که باهاش برم خرید. ما قبلنا با هم میرفتیم خرید. او یک هندونه بر میداشت، بررسیش میکرد، بعدش می داد دست من تا نظر منو هم بدونه. این موضوع خیلی با اهمیت به نظر نمی رسه ولی خیلی با ارزش بود اون موقع برامون. اما از وقتی که من رشتمو عوض کردم، دیگه از من سوال نمی پرسه.
اما من فکر میکنم اوضاع داره بهتر میشه.اخیرا من تو امتحان ورودی عکاسی دانشگاه، جزو 5 درصد بهترین نمرات بودم. وقتی به بابام گفتم، هیچ احساسی نشون نداد. اما روز بعد ازم خواست که آیا میخوام که باهاش برم خرید. این قضیه منو خیلی خوشحال کرد. چونکه فقط ما دونفریم. و من واقعا و واقعا و واقعا دوستش دارم».
تهران، ایران
«در حال حاضر داریم با سرطان ریه او (خانم) مبارزه می کنیم. او وزن زیادی رو از دست داده. ما به سمت دریا نقل مکان کردیم چراکه هوا بهتر است. یک شب خطر از بیخ گوشمان رد شد. من توی یک اتاق دیگه خوابیدم چرا که نمیخواستم با خروپفم بیدارش کنم. اما نصف شب از خواب بیدار شدم. می تونستم حس کنم که یک چیزی درست نیست. سایه اش رو روی دیوار دیدم. دویدم تا اونو تو هال ببینم. داشت بریده بریده آخرین نفس رو می کشید.
اگر سایه اش را نمی دیدم، او را از دست داده بودیم. سه سال قبل، دکترها گفتند به ما که او فقط شش ماه دیگر زنده می ماند. اما خدا به ما سه سال زمان داده است. ما قدم می زنیم، تخته نرد بازی می کنیم. به عکس های نوه ها نگاه می کنیم. دارم سعی می کنم قدر هر لحظه رو بدونم».
نمک آبرود، ایران
«از همون وقتی که خیلی بچه بود، تلاش کرده ام تا به او نشون بدم که ما همیشه نمی تونیم از عهده تهیه چیزایی که میخوایم بر بیایم .وقتی کیف پول من پره، بهش نشون میدم. وقتی کیف پولم خالیه بهش نشون میدم. اوضاع این اواخر مخصوصا سخت شده چون شوهرم نتونسته چنتا از چکای پرداختیشو بگیره.
ما نتونستیم چیزای جدیدی امسال واسه مدرسه (اش) بگیریم. اما به من گفت: «نگران نباش مامان، اونارو وقتی کیف پولمون پر بود می گیریم. بعدها یک روز دیگه، وقتی که دید من ناراحتم چون نتونسیم مایحتاجمون رو تهیه کنم، به اتاقش رفت و برام پس انداز خودشو آورد».
انزلی، ایران
«خیلی طول کشیده که این طور با هم جور بشیم».
نمکآبرود، ایران
«از زندگی ام خسته شدم، پارسال همسرم درگذشت. قبلا محل کار را هر چه زودتر ترک می کردم تا بتوانیم شام را با یکدیگر بخوریم. اما اکنون، تا جایی که در توانم باشد، دیر به خانه می روم».
چالوس، ایران
«من روی کشتی کار میکنم و هر بار شش ماه طول میکشه. اواسط سفر به دوری از خونه عادت میکنم اما گذروندن چند روز اول و چند
روز آخر خیلی سخته».
نمکآبرود، ایران
آخرین جایی که تابستان امسال توقف کردم ایران بود. ایران جای ویژهای در قلبم دارد، چون اولین سفر بینالمللی بود که برای «مردم نیویورک» رفتم؛ اما از آن زمان سه سال گذشته و من همیشه با یک جور حسرت به این مجموعه عکس نگاه میکردم، چون «مردم نیویورک» تازه شروع شده و هنوز آنچنان پخته نشده بود. من هم تازه شروع کرده بودم که کنار هر تصویر یک جمله بگذارم. همیشه آرزو داشتم که بتوانم دوباره برگردم و بهتر قصههای مردمان عادی ایران را به تصویر بکشم و از اینکه این موقعیت را پیدا کردم، خیلی هیجان زدهام؛ اولین پست استنتون برای سفر به ایران.