هرچه بهره جستن از ارتش و نیروهای نظامی برای حوادث طبیعی و غیرطبیعی در جهان، عادی شده و بهکارگیری هواپیماها و بالگردها برای کنترل بحرانها، طبیعی جلوه میکند، گویا هنوز جامعه ما راه زیادی تا رسیدن به آن نقطه در پیش دارد!
به گزارش «تابناک»، هر چه در روزها و هفتههای گذشته، لابلای اخبار جدی و تفریحی (بخوانید سخت خبر و نرم خبر)، گهگاهی خبری هم از آتشسوزی بخشهایی از جنگل گلستان مخابره شده، نه آنقدر خوب بیان شده که اهمیت موضوع آشکار شود و نه به خوبی مورد توجه قرار گرفته تا تبدیل به مطالبه عمومی شده و لاجرم اثرگذار شود.
بدین ترتیب عجیب نیست، بشنویم پس از سوختن صدها هکتار از جنگلهای مناطق مرکزی کشور در ماههای گذشته و لاغرتر شدن پوشش گیاهی کشورمان که خشکسالی و گرد و غبار چند سال است بر آن میتازند، شمال کشورمان هم در سراشیبی نابودی به تندی در حال حرکت است، ولی هنوز به آن درجه از اهمیت نرسیده که به مانند آتشسوزی جنگلهای ینگه دنیا در امثال رسانه ملی کشورمان بازتاب یافته و برای آن چارهجویی شود!
میراثی گرانسنگ که گویی آسان به دستمان رسیده، مفت و ارزان در حال از بین رفتن است و موج اخبار ناگواری چون سقوط هواپیمای مسافربری هم به یاری فراموشی آن آمده تا هر دقیقه که میگذرد، درست همین دقایقی که صرف خواندن این مطلب یا چرخ زدن در دنیای نت میکنیم، چند متر فضای رویایی بسوزد و جایش سیاهی بماند؛ سیاهی که روسیاهی آن ظاهرا برای هیچ کداممان نیست، که اگر بود، دست میجنباندیم.
آتش با چنان قوتی به جان جنگل افتاده که حیات وحش ساکن آن هم گاه نمیتوانند از دستش در رفته و مجبورند چون افسانهها، همه پروانهوار بسوزند و همه واکنشهای مسئولانه و غیرمسئولانه ما نسبت به آن، اعلام این نکته است که آتشسوزی عمدی بوده؛ بیآنکه بدانیم چگونه این مهم کشف شده و با کدام فنآوری به درک آن رسیدهایم.
اطلاع رسانی ماجرا اینقدر ضعیف است که حتی نمیدانیم دقیقا کجاها سوخته، به چه میزان سوخته، چقدر از چقدر (کل) جنگل ملیمان تا کنون خاکستر شده و چقدر آن مانده، چقدر در معرض سوختن است، برای مهار آتش چه کردهایم و...؛ تا اینجای کار میتوان همه کاسهها را بر سر اصحاب رسانه شکست که بیخبر ماندهاند و به نوعی بیخبری به جامعه تزریق کردهاند؛ اما مگر مردم خواهان شنیدن در این باره بودهاند که خواستشان رسانهها را هدایت کند؟ مگر غیر از این است که وقتی کسی پیگیری نکند و خواهان شنیدن درباره موضوعی نباشد، منصفانه نیست از امثال خود که در کسوت خبرنگار هستند، توقع دغدغه آن موضوع را داشته باشد؟
گویی همهمان خفتهایم تا به مانند دریاچه ارومیه که بادهای حاوی ذرات نمک پس از خشک شدنش نشانهها را برایمان آشکار کرد، وزش باد خاکستر دار آغاز شود تا بفهمیم چه بلایی سرمان آمده و هنوز ز آن خبر نداریم. اینجاست که دیگر نه فایده دارد بگوییم آتشسوزی گردن شکارچیان غیر مجاز بوده و نه گفتن از اعزام بالگردهایی که نمیدانیم تا چه حد کارآمدند، نمیدانیم از کی به یاری خاموشسازی آتش رفتهاند، چند سورتی پرواز کردهاند و حتی پرسش مهمتر، آیا هنوز مشغول به کار هستند یا نه؟ دردی از کسی دوا خواهد کرد.
از همه بدتر آنجاست که همهمان در سالهای درس و تحصیل، اندر فواید جنگل خوانده و درس پس دادهایم و گاه با گرفتن پزهای روشنفکرانه، از ضرورت توقف روند قطع درختان سخن گفته یا سخنانی با این دست مضامین را تأیید کردهایم؛ اما امروز در مقام عمل ثابت میشود چه خوانده و چه آموختهایم و اصطلاحا چند مرده حلاجیم!
آن گونه که شواهد نشان میدهد، به نظر تنها میتوانیم از مسئولان بخواهیم به مانند دیگر کشورها، آتشسوزی جنگل را به چشم معضلی همسنگ زلزله و سیلاب دیده و به یاری درختان بشتابند تا شاید از این خواسته ما، مهار آتش سوزی جنگل گلستان تسریع شود که در غیر این صورت، تنها چاره، دست دراز کردن به سوی آسمان است تا شاید مالک اماناتی که در اختیارمان قرار گرفته و قدرش را نمیدانیم، رحمی به حال آیندگانمان کرده و سببساز خاموشی آتشی شود که مدتهاست همه چیز را در راه خود میسوزاند و خاکستر میکند، الا دل مایی را که از آن دوریم و قدر نمیدانیم!