در ازدواج شخصیت آدمها را نمیتوانی عوض کنی بلکه میتوانی فقط تاثیر گذار باشی و یا تاثیر پذیر. اگر این اثر مثبت باشد ازدواج سالم است و وگرنه ازدواج نباید جایگاه آدمها را از این مقداری که حالا هستند پایین بیاورد.
برسر یک دو راهی است و از من درخواست کمک میکند. تا آنجا که من او را میشناسم، دختری مستقل، تحصیلکرده و اجتماعی است و در خانوادهای تحصیلکرده بزرگشده است. بدون محدودیتهای دست و پاگیر خانوادههای مقید و تعصبی. از خواستگارش میگوید. از مذهبی بودنش، از اینکه نمیخواهد همسر آیندهاش کار کند، از اینکه نمیخواهد در جمعهای خانوادگی دست هم را بگیرند و همه اینها را لوسبازی میداند. اختلاف سنیشان حدود شش ماه است. بلافاصله بعد از سربازی مشغول به کار شده و این اولین خاستگاری اوست. رابطه عاطفی قبلی هم نداشته است. از دیدگاه دوستم او دنبال تفریح و خوشگذرانی نیست و دنبال کار و پول در آوردن است. این کلیاتی بود که برایم تعریف کرد.
دوستم، بعد از چند جلسه و مشورت با خانواده تصمیم به رد این خواستگار میکند. رابطه قطع میشود اما بعد از سه ماه از طرف دوستم این رابطه دوباره از سر گرفته میشود و او حالا دو دل و نگران از ادامه رابطه از من راهنمایی میخواهد. من معمولا در این موارد از بیرون ماجرا را نگاه میکنم، در ابتدا شخصیتشان را برایشان توضیح میدهم و از آنها میخواهم در یک برگه کاغذ تمام نکات منفی و مثبت خودشان و طرف مقابل را بنویسند و هدفشان از ازدواج را برایم تعریف کنند. این بار هم به نتایج جالبی رسیدم که دانستنشان خالی از لطف نباشد.
هدف دوستم از ازدواج تکیه کردن به یک نفر و کمک گرفتن و پیش برد یک زندگی مشترک، درک حرفها و احساسات، صداقت، مقید به اصول دین؛ و اهل کار و اهل سیگار و مشروب نبودن است. تاکید وی بیشتر بر روی بعد عاطفی قضیه بود. هدف پسر: سر و سامان گرفتن و مستقل شدن از خانواده عنوان شد.
همیشه از طرف مقابلم در مورد رابطهشان با پدرشان میپرسم. دوست من پدری نسبتا عاطفی دارد که به خواستههای آنها توجه میکند. فردی بازنشسته ارتش. از حرفهایش متوجه شدم رابطه خوبی با پدرش دارد اما حدسهایی در مورد پسر زدم که درست از آب درآمد، پسر در دوران دبیرستان پدرش را ازدستداده و با خانوادهای پرجمعیت همراه برادر بزرگش خرج خانواده را میدهند. او فرزند یکی مانده به آخر خانواده است. سرسختی صحبتهای پسر، نگاههای والدانه به زندگی این فقدان را بیشتر نشان میدهد و البته فضای بسیار مذهبی خانواده هم توجه من را بیشتر جلب کرد که با نظرات دوستم و عقایدش مطابق نبود. سؤالهای کلیدی بیشتری پرسیدم مثل:
- برایت جک و یا کلمات احساسی میگوید حتی بهصورت پیامک؟ جواب: نه. میگوید نامحرمیم و محبت باید بعد از ازدواج ایجاد شود.
- در مورد خرج کردن چه؟ تو را به یک کافیشاپ خوب و یا غذای خوب دعوت میکند؟ جواب: نه خیلی، این خرجها را بیخود و لوکس میبیند و میگوید. او در صورتی برایم خرج میکند که من جواب بله بگویم.
- چرا بعد سه ماه دوباره سراغش رفتی؟ از تنهایی میترسم که نکنه دیگه خاستگاری نداشته باشم.
- برایت چقدر جذابیت فیزیکی و جنسی دارد؟ خوب است. از نظر ظاهری جذابیتش را دارد.
- تو به قسمت احساسی بیشتر توجه داری. اگه همینطوری بمونه آیا ریسک این رو میپذیری که به محبت بعد از ازدواج امیدوار باشی؟ نمیدانم.
- اگر به همین صورت باشد چطور؟ نه از افسردگی میمیرم!
- اگر با او ازدواج کنی،کنار دوستان و فامیل میتوانی کنارش بایستی و بگویی این شوهر من است و به او افتخار کنی؟ تقریبا…نه ته دلم خجالت میکشم!
- چرا خجالت؟ شوخی بیمزه میکند. آدم خشک و بسیار منطقی است.
من در آخر یک جمع بندی از حرفهایمان کردم و به او گفتم که:
ازدواج هم به ما بال پرواز میدهد و هم پای وبال! هم محدودیت و هم تعهد. در ازدواج شخصیت آدمها را نمیتوانی عوض کنی بلکه میتوانی فقط تاثیر گذار باشی و یا تاثیر پذیر. اگر این اثر مثبت باشد ازدواج سالم است و وگرنه ازدواج نباید جایگاه آدمها را از این مقداری که حالا هستند پایین بیاورد. جایگاه اجتماعی، عاطفی و … در رابطه زناشویی و ادامه آن کودک درون نقش مهمی را ایفا میکند؛ و اگر یکی از طرفین و یا هردو این بخش از درونشان را تقویت نکنند زندگی کسلکننده و پر از قواعد خشک و زننده خواهد شد. هیچوقت به خاطر عذاب وجدان نه گفتن با خودت درگیر نشو! پیام را کامل به او برسان که اصل مسئله چیست. تو چه احساسی به این موضوع داری. دلایلت را توضیح بده و در آخر راهحلی مطرح کن تا هم تو و هم طرف مقابلت از سردرگمی و سوء تفاهم بیرون بیاید.
ص.شویکلو/ وبلاگ رد فکر