بازدید 14421

از اینجا بود تکبیر گفتن باب شد

کد خبر: ۳۰۱۲۴۵
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۱:۴۹ 07 February 2013
آقای طالقانی لبخندی زدند و گفتند: «بلال سیاه چرده بود، آقا محمود ما، سفید و خوب چهره است.» من در پاسخ گفتم: «آقا! فرق من با بلال این است که او چهره‌اش سیاه بود و قلبش سفید و من بر عکس هستم!»
 
  
ماهنامه پاسدار اسلام در جدیدترین شماره خود گفت‌وگویی با محمود مرتضایی‌فر که او را بیشتر به نام وزیر شعار می‌شناسند، منتشر کرده است که متن کامل آن در ذیل آمده است.

* با تشکر از جنابعالی که پذیرای این گفت وشنود شدید، در آغاز بفرمائید چه شد که مکبر و مدیر مراسم و محافل مذهبی و انقلابی شدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. باسلام و درود به محضر دوازدهمین امام صالحان زمین حضرت ولی عصر(عج) وطلب علودرجات برای امام راحل عظیم الشان و شهدای انقلاب و دعابرای سلامتی و طول عمر رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی، باید عرض کنم که از نوجوانی به این کار علاقه داشتم و در مدرسه هم همیشه مرا برای خواندن قرآن انتخاب می‌کردند. بعدها زیر نظر آقای شریفی با تجوید و قرائت قرآن آشنا شدم.

* ظاهراجنابعالی فعالیت های تبلیغی خودرا به طور رسمی از دوره آشنایی با آیت‌الله طالقانی و حضور در مسجد هدایت آغاز کردید. با ایشان چگونه آشنا شدید؟

مغازه من در دهه 30، نزدیک مسجد هدایت بود و برای شرکت در نماز جماعت به آنجا می‌رفتم. به حضرت آیت‌الله طالقانی بسیار علاقه داشتم و از ایشان خواستم گفتن اذان، اعلام برنامه‌ها، دعای پس از نماز را به عهده بگیرم. ایشان هم مرا بسیار مورد لطف و عنایت قرار می‌دادند .

یادم هست یک بار که اذان می‌دادم، پیرمردی پیش آمد و شانه مرا بوسید و خطاب به مرحوم طالقانی گفت: «آقا محمود، بلال زمانه ماست.» آقای طالقانی لبخندی زدند و گفتند: «بلال سیاه چرده بود، آقا محمود ما، سفید و خوب چهره است.» من در پاسخ گفتم: «آقا! فرق من با بلال این است که او چهره‌اش سیاه بود و قلبش سفید و من بر عکس هستم!» آن بزرگوار در انتخاب آیات و ادعیه هم به من کمک می‌کردند. همیشه هم آیات جهاد را انتخاب می‌کردند که بی‌دردسر هم نبود و به دلیل قرائت آنها چندین بار بازداشت و زندانی  شدم.

مرحوم آیت‌الله طالقانی همیشه برای سخنرانی‌ها از شخصیت‌های بزرگی چون شهید مطهری، شهید باهنر، حضرت آقا، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله امامی کاشانی دعوت می‌کردند. من قبل از جلسه چند آیه از قرآن می‌خواندم و جلسات را هم اداره می‌کردم. گاهی هم خودم واسطه دعوت این بزرگان بودم.

* شخصیت ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در مبارزه با رژیم طاغوت، واقعاً کم ‌نظیر بودند. یادم هست در سال 1342 که ایشان را محاکمه می‌کردند، در دادگاه حضور داشتم. فراموش نمی کنم که مجلس تحت‌الشعاع وقار، صلابت و ابهت ایشان بود. ایشان در آن جلسات با رفتار خود گردانندگان آن محکمه را تحقیر می‌کردند. وقتی احکام را هم خواندند، تمامی سخنان و اهداف خود را در قالب قرائت سوره فجر برای همه تبیین فرمودند.

هر بار هم که در زندان به دیدارشان می‌رفتم، بسیار بانشاط و مصمم بودند. از پشت میله با حضور مأموران، همچنان گریزهای سیاسی بعضاً تند خود را می‌زدند. از زندان هم که آزاد می‌شدند، لحظه‌ای را برای پیگیری مبارزات از دست نمی‌دادند.

یک بار در ماه مبارک رمضان، بین دو نماز، پشت به محراب ایستادند و خطاب به حضار گفتند: «من از سخنرانی منع شده‌ام. می‌خواهم در فاصله دو نماز برایتان یک مسئله شرعی را در باره نماز جمعه عنوان کنم. نماز جمعه، واجب تخییری است و در دین اسلام اهمیت خاصی دارد. علت چیست که در تمام دنیای اسلام نمازجمعه برگزار می‌شود، ولی شیعیان از این کار استنکاف می‌کنند؟ پاسخ این است که برگزاری نماز جمعه در سه مقطع واجب است: اول حضور امام زمان(عج)، دوم حضور نایب ایشان که برای اقامه نماز تعیین شده باشد و سوم به شرط آنکه حاکم عادلی بر کشور حکومت کند. تا کنون هیچ یک از این شرایط محقق نشده است و لذا شیعیان، نماز جمعه را به معنای صحیح و واقعی‌اش برگزار نکرده‌اند، زیرا اولاً امام زمان(عج) غایب هستند، ثانیاً کسی از سوی ایشان برای انجام این کار تعیین نشده است و ثالثاً حاکم عادلی بر کشور حکومت نمی‌کند. از آنجا که نماز جمعه، یک نماز حکومتی است، برگزاری آن تأئید حکومت وقت محسوب می‌شود و شیعه در طول تاریخ و در زمان حال نخواسته و نمی‌خواهد با برگزاری این نماز، حکومت را تأئید کند».

ایشان در پوشش بیان یک مسئله شرعی، هر چه را که لازم بود بالای منبر بگویند، گفتند و در واقع از بیان همین مسئله شرعی، یک هدف سیاسی را دنبال کردند. همان شب مأموران ساواک به منزل ایشان ریختند و به خاطر اینکه شاه را غیر عادل نامیده بودند، دستگیرشان کردند.

نمونه دیگر، اختصاص فطریه رمضان سال 1349 به مردم فلسطین بود. خطبه‌های مهیج ایشان در آن روز موجب شد که نمازگزاران بیش از مبلغ فطریه خود و خانواده‌هایشان در پارچه جمع‌آوری فطریه بریزند. بعد از جمع‌آوری، مبلغ قابل توجهی شد. این پول‌ها را نمایندگانی از سوی مسجد به سفارت اردن بردند و متأسفانه بر اساس اطلاعات بعدی، این مبلغ هیچ‌گاه به نیازمندان فلسطین نرسید. با این همه نفس این عمل، نوعی حمایت معنوی از مردم مظلوم فلسطین بود.

* از خاطرات خود در 12 بهمن57 و سخنرانی حضرت امام بفرمایید.

در تهران کمیته‌ای تشکیل شد به نام کمیته استقبال از امام، این کمیته سه واحد داشت: تدارکات، انتظامات و تبلیغات. با توجه به اینکه دوستان سابقه مرا در کارهای تبلیغاتی داشتند، ما را به واحد تبلیغات دعوت کردند. واحد تبلیغات کارهای مختلفی داشت. از جمله نوشتن پلاکارد و پوستر برای سراسر مملکت، تکثیر نوار و پیام‌های امام که صادر می‌فرمودند.

کارهایی هم در باره استقبال از امام داشتیم که یک واحد از تبلیغات در فرودگاه برای استقبال از امام مستقر بودند و مابقی در بهشت‌زهرا، باجمعی از دوستان که من هم در خدمتشان بودم، در حقیقت مسئولیت اداره مراسم بهشت‌زهرا را به عهده داشتیم و اولین روزی که امام را زیارت کردم، در بهشت‌زهرا بود که برایم واقعاً روز بسیار بزرگی بود.

در آنجا باید این اجتماع عظیم به‌وسیله شعار و غیره اداره می‌شد تا حضرت امام تشریف بیاورند. امام که به فرودگاه رسیدند، مرتب برای مردمی که در بهشت‌زهرا حضور داشتند گزارش می‌شد، مثلاً هم‌اکنون امام در چه نقطه‌ای تشریف دارند و از چه نقطه‌ای حرکت کردند و ... یعنی گزارش‌های لحظه به لحظه از ورود امام را به اطلاع مردم می‌رساندیم تا این‌که امام با هلی‌کوپتر وسط جمعیت ظاهر شدند و البته هلی‌کوپتر به‌سختی به زمین نشست و بعد هم امام به جایگاه تشریف آوردند.

* همان‌طور که در فیلم سخنرانی حضرت امام در بهشت‌زهرا مشهود است، پس از سخنان حماسی حضرت امام که فرمودند: «من توی دهن این دولت می‌زنم»، مردم شروع کردند به دست زدن و عده‌ای هم «صحیح است، صحیح است» می‌گفتند، ولی شما اولین کسی بودید که برخاستید و با فریاد تکبیر هیجانات مردم را هدایت کردید و از آن به بعد تکبیر گفتن جایگزین «صحیح است، صحیح است» شد. در این باره بیشتر توضیح بفرمایید.

وقتی امام خطاب به دولت بختیار فرمودند: «من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم»، یکی از مهمانان که در کنار جایگاه نشسته بود، شروع کرد به دست زدن و من و همه مردم دست می‌زدیم. بعد دیدیم تا حالا در برنامه‌هایمان دست زدن نبود، بلافاصله گفتم: «الله‌اکبر» و از اینجا بود که تکبیر گفتن باب شد.

چون قبلاً اگر گوینده مطلبی را می‌گفت و مورد توجه و تأیید مردم بود، مردم سه بار «صحیح است، صحیح است» می‌گفتند، ولی از آن به بعد مردم هرگاه می‌خواستند سخن ناطق و گویند را تأیید کنند، همان «الله‌اکبر» می‌گفتند. آن روز سر از پا نمی‌شناختم و خیلی خوشحال بودم و با خود فکر می‌کردم این همه مردم مشتاق زیارت امام هستند، اما من جلوی قدم‌های ایشان نشسته‌ام و واقعاً احساس خوشحالی می‌کردم.

* هرچندکه قطعا جنابعالی خاطرات فراوانی ازدوران مبارزات وانقلاب اسلامی دارید، اما بخاطراینکه موضوع گفت‌وگو خاطراتتان از نمازجمعه است، از آن عبور میکنیم. چه شد که مکبر نماز جمعه شدید؟

من تا قبل از اعلام رسمی اقامه نماز جمعه توسط حضرت آیت‌الله طالقانی از قضیه خبر نداشتم. صبح روز پنج مرداد به دانشگاه تهران رفتم تا هر کمکی که از دستم برمی‌آید انجام بدهم. بدیهی است که منافقین و لیبرال‌ها علاقه نداشتند که من مکبر باشم، ولی آیت‌الله طالقانی فرموده بودند: «من محمود آقا را سال‌هاست می‌شناسم و می‌دانم که هیچ‌ کس نمی‌تواند این مراسم را مثل او اداره کند».

اولین روز برگزاری نماز جمعه، در فاصله نماز جمعه و نماز عصر یادم آمد که پیامبر(ص) و اصحاب ایشان پس از فتح مکه، دعای وحدت خواندند و من هم فکر کردم با پیروزی انقلاب و برگزاری نماز جمعه خوب است که این دعا را بخوانیم. از آن پس این دعا در نماز جمعه‌های سراسر کشور خوانده می‌شد. پس از رحلت آن بزرگوار، در کنار آرامگاه ایشان هم دعای وحدت را خواندم و جمعیت با من تکرارکردند.

* بعد از رحلت مرحوم آیت‌الله طالقانی، عده‌ای دغدغه داشتند که شما نماز جمعه بروید یا نروید. از آن ایام بگویید.

عده‌ای شیطنت‌هائی کردند که من کنار گذاشته شوم. جالب بود که در بدو تأسیس نماز جمعه، مجاهدین می‌گفتند مرتضائی‌فر از اعضای حزب جمهوری اسلامی است و بعد از انتصاب آقای منتظری به امامت جمعه نیز برخی می‌گفتند فلانی با مجاهدین و اعضای نهضت آزادی مرتبط است و نباید در این سمت قرار گیرد؛ با این همه  شهیدان رجائی و باهنر که از سوابق من باخبر بودند پافشاری کردند که کس دیگری نمی‌تواند نمازجمعه را اداره کند. با حمایت این بزرگواران و چهره‌هائی چون حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی بود که کار من ادامه پیدا کرد.

* مبداء آشنایی شما با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از کی و چگونه است؟

قبل از انقلاب از محضرشان استفاده می‌کردیم. در فاصله سال‌های 48 تا 50 مدیر برنامه‌های مسجد الجواد بودم که پس از بسته شدن حسینیه ارشاد تبدیل به یکی از پایگاه‌های مبارزه شده بود. انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان سه یا پنج شب در هفته در ماه‌های محرم و رمضان در این مسجد مراسم عزاداری را برگزار می‌کردند و دانشجویان مذهبی از همه دانشگاه‌های  تهران می‌آمدند.

افرادی که به آنجا می‌آمدند عبارت بودند از شهید آیت‌الله بهشتی، حضرت آقا، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید هاشمی‌نژاد، آیت‌الله امامی کاشانی و آیت‌الله خزعلی. حضرت آقا در یک روز تاسوعا در آنجا سخنرانی داشتند. اتفاقاً در همان روز اعلامیه‌ای پخش و اشاره‌ای به حضرت امام شده بود و لذا عده‌ای را در همان روز و مرا هم در شب عاشورا دستگیر کردند که شما که مدیر مسجد بودی، چرا دقت نکردی و گذاشتی اعلامیه‌ها در مسجد پخش شوند.

ارتباط ما با حضرت آقا از طریق محافلی که تشکیل می‌شدند و انقلابیون حضور داشتند، ادامه داشت. مرحوم آیت‌الله طالقانی، شهید باهنر، شهید رجایی ،آقای بادامچیان، و... نیز به این جلسات می‌آمدند و برخی از آنها سخنرانی هم داشتند. پس از آن تا مدتی ارتباط بنده با حضرت آقا قطع بود تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی که ایشان از سوی امام به امامت نماز جمعه منصوب شدند و این ارتباط مستحکم‌تر و نزدیک‌تر شد.

* از خاطرات خطبه‌های نماز جمعه آقا، مواردی را بیان فرمائید. مشهورترین آنها همان روز انفجار بمب است که در ادامه این گفت وگو به آن خواهیم پرداخت، اما چند مورد از خطبه‌های ایشان بسیار ماندگار و خاطره‌انگیز شد، مثلاً روز بعد از 14 اسفند. ازحواشی آن خطبه تاریخی بفرمائید. 

مقدمتا باید عرض کنم که خطبه‌های آقا فوق‌العاده بودند. به لحاظ مطالعات و کار پژوهشی‌ای که ایشان برای تهیه محتوای این خطبه ها می‌کردند، از هر جهت سازنده وآگاهی بخش بودند. آن روزها هم مردم نیاز به روشنگری  داشتند و همه منتظر بودند ببینند آقا در روزهای جمعه چه می‌فرمایند تا براساس همان بیانات و هدایت‌ ها حرکت کنند. خطبه‌های ایشان بسیار جالب بودند. اما در پاسخ به سوال شما باید عرض کنم که در روز پنجشنبه  14 اسفند به خاطر حرکاتی که از سوی بنی‌صدر و منافقین شده بود...

* در همان زمین چمن دانشگاه یعنی محل اقامه نمازجمعه هم این اتفاق افتاده بود...

بله، در همان جا بود. عده‌ای را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند و امت حزب‌الله خیلی ملتهب بودند و فردای آن روز یعنی جمعه همه منتظر بودند که حرکت خودجوش و همه‌جانبه‌ای را علیه بنی‌صدر راه بیندازند و نسبت به روز قبل واکنش نشان بدهند و حتی بریزند یک جاهایی را که مربوط به بنی‌صدر و منافقین است اشغال کنند، دفتر هماهنگی رئیس‌جمهور را بگیرند و خلاصه خشمشان را نشان بدهند، ولی آقا آن روز آمدند و با نهایت درایت و با خطبه‌ای غرّا روی این آتش، آب ریختند و اجازه ندادند حرکتی انجام شود، چون درآن روزها حضرت امام هم خیلی روی وحدت تأکید داشتند.

خطبه‌های آقا درآن روز، خیلی حماسی بودند. آن روز آقا خشم فروخورده‌ای داشتند، ولی توانستند مردم را آرام کنند، چون نظر حضرت امام هم همین بود . سعه صدر آقا کاملاً بارز بود که با آن‌ که مردم کاملاً آمادگی داشتند و ایشان هم می‌توانستند با یک خطابه پرشور، مردم را تحریک کنند، ولی در عین حال که خطبه حماسی و پرشوری را ایراد کردند، آرامش هم به مردم دادند. الحمدلله درآن دوره دوستانی که وظیفه حفاظت از آقا را داشتند، بسیار دقیق عمل کردند. منافقین خیلی تلاش می‌کردند حرکتی کنند، ولی الحمدلله خنثی شد و مشکلی به وجود نیامد و مردم هم محکم ایستادند، مخصوصاً خانم‌ها که حضورشان بسیار مهم بود و دشمنان شرمنده شدند.

* میرسیم به خاطره نمازجمعه ای که درمیانه آن به ناگاه بمب منفجرشد وعده‌ای شهید شدند. البته مدیریت شما در آن نمازجمعه هم بسیار بارز بود...

لطف خداوند بود...

* اما قهرمان آن نمازتاریخی حضرت آقا بودند، که مانع از به هم خوردن مراسم شدند و خطبه ها را ادامه دادند. از حاشیه‌های آن مراسم به ویژه واکنش حضرت آقا پس از انفجار بمب بفرمائید.

آن روز آقا داشتند راجع به دکتر مصدق...

* و مرحوم آیت‌الله کاشانی و مظالمی که بر ایشان رفته بود...

بله، در این مورد صحبت می‌کردند. درست یادم هست که ایشان تحلیل بسیار جالبی کردند و چون مطالعات با ارزشی در حوزه تاریخ نهضت ملی کرده بودند، دیدگاه‌های بسیار روشنی درباره این مسائل داشتند. ایشان داشتند شرایط و وضعیت زمان مرحوم آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق را تشریح می‌کردند که به ناگاه بمب منفجر شد و آقا فقط از سکو پایین آمدند و من پشت تریبون رفتم و شعار الله‌اکبر دادم.

* تصمیم برای این‌ که حضرت آقا خطبه را ادامه بدهند یا ندهند چگونه اتخاذ شد؟ چون مسئله امنیتی بود و احتمال داشت بمب دیگری هم در جای دیگری منفجر شود.

ایشان بلافاصله تصمیم گرفتند که خطبه را ادامه بدهند، چون قصد دشمن این بود که نماز جمعه را به هم بزند. قراردشمن هم این نبود که بگوید بمب منفجر شد، بلکه می‌خواستند بگویند موشک‌های صدام تا نماز جمعه رسیده است که مردم به هم بریزند و در آنها ترس ایجاد شود، اما شاید دو سه دقیقه هم نگذشت که من پشت تریبون رفتم و گفتم: «توجه فرمایید! توجه فرمایید! ریاست محترم جمهور به خطبه‌های عالمانه خود ادامه می‌دهند». مردم در این فاصله کوتاه آرامش خود را به دست آوردند و حضرت آقا هم به خطبه ادامه دادند. بنا نبود ایشان ادامه بدهند و کسی هم به ایشان توصیه ای مبنی براینکه به صحبت ادامه نکرد، اما ایشان ادامه دادند...

ریسک بالایی بود، چون همانطورکه عرض کردم  احتمال انفجار دیگری هم وجود داشت. همین ‌طور هم شد، یعنی این واقعه به شکل دیگری درآن روز تکرار شد! و مردم شعار «حسین حسین شعار ماست/ شهادت افتخار ماست» را دادند. آقا هم خطبه را ادامه دادند. وقتی ایشان داشتند نماز می‌خواندند، هواپیماهای عراقی در آسمان تهران حضور داشتند و ایشان با نهایت آرامش و با صدای غرّا داشتند قنوت می‌خواندند و ضد هوایی‌ها هم شلیک می‌کردند! مردم هم در اتکا به حضور آقا، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است، در صفوف به هم فشرده، پشت سر ایشان نماز را با شکوه هرچه تمام‌تر برگزار کردند.

* از حواشی آن نماز جمعه، چگونگی انتقال شهدا و تأثیری که روی نماز جمعه گذاشت، بفرمایید.

نقشه دشمنان این بود که جمعیت نماز جمعه را کم کنند، ولی اتفاقاً از هفته بعد جمعیت بیشتر شد و مخصوصاً حضور خانم‌ها بسیار چشمگیر بود و دشمن در این نقشه هم شکست خورد. حدود 16، 17 هم نفر شهید شدند که بیشترشان   از کارمندان بانک ملت بودند. در خاطرات خانواده بعضی از آنها آمده بود که چند تن از اینها حتی غسل شهادت هم کرده بودند. فکر می‌کنم یک هفته قبل از عید بود.

مردم هم دائماً شعار می‌دادند که نمازجمعه آمدیم/ بهر شهادت آماده‌ایم و شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل می‌دادند. بسیار مراسم جالب و هیجان‌انگیزی بود. حتی یکی ازرفقا که بیرون از دانشگاه بود، می‌گفت: وقتی شلوغ شد ما که نمی‌توانستیم ببینیم در داخل دانشگاه چه خبر شده ، فقط می دیدیم صف‌ها به هم ریخته و یک عده ایستاده و یک عده نشسته بودند که پیرمردی نورانی برگشت و به ما گفت: «مگر نمی‌دانید خطبه‌ها هم جزو نماز هستند؟ چرا صف‌ها را به هم زده و ایستاده‌اید؟ حالا یک صدایی آمده و بمبی منفجر شده! ما باید نماز را ادامه بدهیم». مردم واقعاً چنین روحیه‌ای داشتند.

* از دیگر سخنرانی‌های تاریخی حضرت آقا که بازتاب زیادی داشتند، چه خاطراتی دارید؟ مراسم هایی که خودتان آن را اداره میکردید.

خاطرم هست یکی از روزهای 22 بهمن در میدان آزادی، درخدمت ایشان بودم بود و آقا درخلال سخنرانی خود خبر فتح« فاو» را به مردم دادند. گرفتن فاو پیروزی بسیار بزرگی بود و تحولی در جنگ محسوب می‌شد، چون فاو یک نقطه استراتژیک و نزدیک به کویت بود و بعضی‌ها می‌گفتند محاصره فاو یک پیروزی کلیدی است. واکنش مردم پس ازدریافت این خبرخیلی پرشور و به یادماندنی بود. آقا در آنجا و در ادامه سخنرانی خطاب به امیر کویت گفتند: «نماینده وزارت امور خارجه (آقای لواسانی) به آنجا آمده است و مواضع ما را در بحث فاو تشریح می‌کند».

* از گفت‌وگوهای خصوصی‌تان با آقا در مورد کم و کیف اجرای برنامه‌ها ‌اعم از نماز جمعه و غیر از آنها چه خاطراتی دارید؟

همانطورکه عرض کردم من تجربه اداره برنامه را از سال‌ها قبل داشتم و حتی یک بار هم نشد که آقا از من ایراد بگیرند. شعارهایی که تهیه می‌کردم، به مناسبت مسائل روز بود و آقا خیلی حمایت می‌کردند و خوششان می‌آمد. حتی گاهی شعارهایی که قبل از ایراد خطبه‌های ایشان می‌دادم، انگیزه‌ای می‌شد که ایشان درخلال خطبه چه مطالب دیگری راهم  بفرمایند.

این شعارها گاهی بسیار تأثیر داشتند و ایشان روی همان مضمون صحبت می‌کردند. آقا خیلی مورد توجه امام بودند، دوستان از دفتر امام گزارش می‌دادند که امام خطبه‌های آقا را از ابتدا تا انتها گوش می‌دهند و یک بار هم نشد که ایشان انتقادی از این خطبه‌ها آقا داشته باشند.

آقا درباره شعارهای نمازجمعه با من صحبت می‌فرمودند، چون اغلب شعارها را خودم می‌ساختم. صحبت‌ها و شعارهایی که در نماز جمعه مطرح می‌شدند حالت رسمی دارد و چه دوستان چه دشمنان پیام‌های لازم را از خلال آنها دریافت می‌کنند، یعنی در واقع نوعی بیانیه رسمی برای نظام، منتهی ازنوع شفاهی آن است. گاهی اوقات شعارهایی می‌ نوشتم  که دوستان می‌گفتند ممکن است ایجاد مسئله کند. بعد از این ‌که آقا تشریف می آوردند، شعارها را با ایشان مطرح می‌کردم و ایشان می‌گفتند خوب است ودوستان هم دیگر چیزی نمی‌گفتند.

* ایشان همیشه مدتی زودتر از زمان خطبه‌ها به محل برگزاری نماز جمعه می‌رسیدند، شما در اتاقک پائین تریبون شعارهایتان را با ایشان چک می‌کردید؟

بله، من نقطه نظرهای آقا را می‌دانستم و بر اساس همان‌ها شعار می‌نوشتم و همیشه شعارها را با ایشان چک می‌کردم و وقتی تأیید می‌کردند، شعارها را بیان می‌کردم. شعاردهنده باید شعار قوی بدهد تا مردم تحریک شوند و تکرار کنند.

* شنیدم که یک بار حضرت آقا به شما گفته بودند خیلی مراقب خودتان باشید، چون اگر مرا ترور کنند، یک نفر جایم می‌آید، ولی اگر شما را ترور کنند، کسی نیست جای شما بیاید!

قریب به این مضمون فرمودند. سال اول ریاست جمهوری ایشان بود.

* ظاهرا جنابعالی اعلام کننده یکی دو خبر خوش درباره آقا به مردم هم بوده‌اید که شنیدن خاطرات آنها هم در این بخش برای ما مغتنم است.

بله، قاعدتا می‌دانید آقا بعد از این‌که ترور شدند تا یک سال، یک سال و نیم به نماز جمعه نمی‌آمدند و آیت الله هاشمی رفسنجانی می‌آمدند. جمعه‌ای که قرار شد حضرت آقا بیایند، برایم خاطره بسیار خوشی بود و پشت تریبون رفتم و قریب به این مضمون را گفتم که برایتان خبر خوبی دارم. امروز قرار است بعد از مدت‌ها آقا برای نماز جمعه بیایند که ولوله‌ای در جمعیت افتاد و شاید ده پانزده دقیقه جمعیت شعار دادند. خاطره خوش دیگر روز 15 خرداد پس از رحلت حضرت امام بود که همه نگران بودند چه می‌شود و آن روز رهبری حضرت آقا را در مصلی اعلام کردم.

اما  از خاطرات شخصی بنده با آقا یکی این بود که سال 60 یا 61 بود. منزل ما خیابان فخرآباد کوچه انجمن اولیا و مربیان، روبروی مدرسه امریکایی‌ها بود. یک شب گفته بودند که همه برای رزمنده‌ها دعا کنند و قرار بود دعای توسل بخوانند. خدا رحمت کند آقای محمدی‌دوست را، از دفتر آقا در ریاست جمهوری زنگ زدند که امشب قرار است در اینجا مراسم دعای توسل برگزار شود و راننده را می‌فرستیم که شما را بیاورد. آقای حسینی که از محافظان آقا بود، آمد و ما رفتیم آنجا. اول به دیدن خود آقا رفتیم. آقازاده‌شان آقا مصطفی هم بودند. آقا فرمودند: «من همیشه برای شما دعا می‌کنم». بعد هم درمحفل کوچکی ازکارکنان دفتر، مراسم دعای توسل برگزار شد.

* هنگامی که ایشان در خیابان ایران سکونت داشتند، به منزلشان می‌رفتید؟ وضعیت زندگی‌شان چگونه بود؟

بله، می‌رفتم. زندگی بسیار عادی و ساده‌ای داشتند. ایشان هنوز رئیس‌جمهور نشده بودند و امام جمعه و نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند. هر دو سه هفته یک بار که از جبهه تشریف می‌آوردند، در خانه یکی از اعضای ستاد نماز جمعه ناهار مختصر و کوچکی داده می‌شد، از جمله منزل مرحوم حاج‌آقا حسین رحمانی، منزل حاج‌آقا حسین صالحی، منزل آقای اکبری و... منزل اغلب این دوستان هم در همان محدوده خیابان ایران و سقاباشی و 17 شهریور بود.

یک بار روز انتخابات مجلس اول بود و آقای مهدوی‌کنی هم برای ناهار تشریف آورده بودند. تلفن دائماً زنگ می‌زد و بنی‌صدر از آن طرف از آقای مهدوی توضیح می‌خواست که چرا مثلاً قاسملو را حذف کردید یا چرا فلان جا این‌ طور شده است.  آن‌ قدر این کار تکرار شد که بالاخره آقا به آقای مهدوی گفتند: بگویید من وزیر کشور هستم و خودم می‌دانم چه باید بکنم. چرا پشت سر هم از من گزارش می‌خواهی؟

* درسالهای اخیر باتوجه به اینکه از اداره نمازجمعه کناره گیری کرده اید، آیا هنوز مورد عنایت ایشان هستید؟ در این باره چه خاطراتی دارید؟

ماه رمضان‌ها که برای افطاری‌ای که ایشان دعوت می‌کنند، می‌رفتم غیر از یکی دو سال اخیر که حالم مساعد نیست‌ معمولاً موقع افطار آقا تأکید داشتند که سر سفره نزدیک ایشان بنشینم.

اخیرا آقای شیرمردی جلسه ستاد نماز جمعه گرفته بودند و پسرم به آنجا رفته بود. دوستان در آنجا گفته بودند آقا چند بار که برای خطبه‌های عید فطر یا مراسم دیگر آمده بودند، فرموده بودند: «آقای مرتضایی‌فر کجاست؟ حواستان به ایشان باشد و هوای ایشان را داشته باشید». آقای شیرمردی می‌گفتند آقا به ایشان مأموریت داده‌اند که بروید از آقای مرتضایی‌فر عیادت کنید.

* مقداری هم به سایرخاطره ها وجنبه های حاشیه ای مراسم نمازجمعه بپردازیم. یکی از کانون‌هایی که امکان ترور در آن وجود داشت، نماز جمعه بود و چهار امام جمعه بزرگ ما را درمحل انجام آن شهید کردند. در تهران هم بمب را وسط جمعیت منفجر کردند. حفاظت نماز جمعه چگونه تکامل پیدا کرد که در تهران موفق نشدند خیلی صدمه‌ای برسانند؟

 

برادران ستاد نماز جمعه بودند و کس خاصی نبود، منتهی زیاد دقت می‌کردند. اوایل کسانی بودند که از کمیته استقبال امام آمده بودند و بعدها هم در مراسم‌های مختلف عهده‌دار انتظامات بودند و در همین حدی که طنابی بکشند و بلندگویی نصب و راه را باز کنند، کار بلد بودند. خیلی زحمت می‌کشیدند. یک عده هم از انتظامات حزب جمهوری اسلامی وحزب مؤتلفه اسلامی  بودند. به‌تدریج که نهاد نماز جمعه هم پا به پای سایر نهادها رشد و پیشرفت کرد، اوایل جای کوچکی بود، ولی بعد سازماندهی شد و برایش چارت و اساسنامه و مرامنامه تنظیم شد. بخش انتظامات هم به عنوان یک بخش کلیدی تکامل پیدا کرد و الان یکی از بخش‌های بسیار فعال نماز جمعه است.

* انتظامات نماز جمعه به جاهای دیگر هم سرویس می‌دهد؟

همه هم افتخاری می‌آمدند. روزهایی که حضرت آقا برنامه‌های عمومی دارند، بخشی از انتظامات نماز جمعه آنجا هستند. کارشان هم بسیار سخت است و از ساعت شش و هفت صبح و یا حتی شب قبل در محل نماز جمعه می‌خوابند و خیابان‌های اطراف را چک می‌کنند و هیچ توقعی هم ندارند. عشقشان این است. نماز هم که تمام می‌شود تا دو سه ساعت بعد از آن هم خیابان‌ها را چک می‌کنند.

* هیچ وقت در نماز جمعه به مشکلی بر نخوردید؟

نه، هیچ. خداوند واقعاً یاری می‌کرد. از اول به لطف خداوند جلو رفتیم و همیشه هم یادمان بود. مردم و شخصیت‌ها راضی بودند. سعی می‌کردیم شعارها هیجان‌انگیز باشد و مردم هم ماشاءالله خوب جواب می‌دادند.

البته گاهی هم دوستان  می‌گفتند این کار باید از حالت انحصاری بیرون بیاید و دیگران هم باید بیایند. من هم خیلی مقاومت نمی‌کردم و می‌گفتم بیایند، ولی به‌خصوص در دورانی که آقا رهبر شدند، آقای وحید حقانی، معاون اجرایی دفتر حضرت آقا عمدتا زنگ می‌زدند و می‌گفتند: «چرا این هفته نبودید؟ باید خود شما برنامه را اجرا کنید».  به‌ویژه روزهایی که خود آقا می‌آمدند، تأکید بر این بود که تریبون دست بنده باشد. به‌خصوص روزهای عید فطر، از قبل تأکید می‌شد حتماً بنده باشم.

* واقعیت این است که هیچ‌ کس دعای نماز عید فطر را مثل شما نمی‌خواند.

همه از عنایات خداوند است. ما کاری نمی‌کردیم.

* همان ‌طور که اذان مرحوم مؤذن‌زاده هرگز تکرار نمی‌شود، صدای شما هم در نماز جمعه و عید فطر و قربان تکرارشدنی نیست.

عنایت الهی بود.

* از مراسم های مهمی که جنابعالی آن را اداره میکردید، مراسم حج خونین در مکه بودکه طی آن عده زیادی ازحجاج شهید شدند. ازتجمع برائت ازمشرکین درآن سال چه خاطره ای دارید؟

خاطرم هست که سربازان جنایتکار سعودی داشتند می‌کشتند و شکنجه می‌دادند و بنده تا آخر ایستادم! قرار بود حجاج تا محدوده‌ای بروند و جلوتر نروند. همین‌طور که بنده شعار می‌دادم، آنها از آن محدوده خارج شدند و سعودی‌ها هم شروع به تیراندازی کردند. بنده هم نمی‌دانستم در آنجا درگیری شده است، چون فاصله از میدان معابده تا جایی که بنده بودم سه چهار کیلومتر بود. سعودی‌ها دنبال بهانه می‌گشتند و البته گروه‌های تندرویی هم بودند که چنین برنامه‌ای را راه بیندازند.

سال قبل از آن ظاهراً در کیف‌های زائران کاروانی که از اصفهان رفته مواد منفجره جاسازی کرده بودند که سعودی‌ها اینها را گرفته و فیلمبرداری کرده بودند و آن سال که این اتفاق افتاد، آن فیلم‌ها را نشان می‌دادند و می‌گفتند ببینید اینها برای حج نمی‌آیند برای خرابکاری می‌آیند.

* این چند سال که چندان در محافل حضور پیدا نمی‌کنید، با این‌که مردم شما را کاملاً به یاد دارند، چه احساسی دارید؟ دلتان تنگ نمی‌شود؟

چرا، خیلی به این کار علاقه داشتم.

* چند سال پیش بزرگداشتی هم برای تجلیل از شما برگزار شد.

بله، سه سال قبل در دهه فجر سازمان میراث فرهنگی در سالن سیدالشهدا(ع) هفت تیر بزرگداشتی گرفتند و آقایان تقوی، بادامچیان، سعید محمدی، مقصودی و... آمدند. رییس میراث فرهنگی هم صحبت کرد و گفت: «میراث فرهنگی ما شخصیت‌ها هم هستند و ما این رویکرد را با آقای مرتضایی‌فر شروع کرده‌ایم». مراسم بسیار خوبی بود. آقای بادامچیان هم صحبت کردند و گفتند من هیچ‌وقت به ایشان نمی‌گویم وزیر شعار، بلکه می‌گویم بِلال انقلاب.

* آرزوی شما چیست؟

با همه وجود به انقلاب کمک معنوی کنم. آرزویم این است که سلامتی‌ام را به دست بیاورم و حتی یک بار دیگر هم شده در نماز جمعه، عید فطر یا مراسم دیگر حضور پیدا کنم و دعا بخوانم و شعار بدهم. در طول این 30 سال به فضل پروردگار از این جنبه حتی یک ریال کمک مادی نگرفته‌ام، یعنی نیاز نبوده است که بگیرم. همه جا به فضل پروردگار به صورت افتخاری شرکت می‌کردم، مخصوصاً اوایل انقلاب و دوره جنگ در اغلب مراسم از من دعوت می‌شد که بروم و برنامه را اداره کنم.

* خدا به شما طول عمر بدهد و سلامتی را هم به شما برگرداند که به نماز جمعه برگردید.

ما که کاری نکردیم، جوان‌ها برای این انقلاب جان دادند و شهید شدند. من غیر از چهار پنج هفته‌ای که برای مراسم حج می‌رفتم هر جا دعوتم می‌کردند می‌رفتم و هیچ نماز جمعه‌ای هم در تهران بدون حضور بنده برگزار نشد. حتی اگر سفر هم می‌رفتم، شب جمعه می‌آمدم و مراسم نماز جمعه که تمام می‌شد برمی‌گشتم. هیچ ‌وقت نماز جمعه را از دست نمی‌دادم.

* ان‌شاءالله که برقرار باشید.

از شما متشکرم. دوست دارم همان شعار همیشگی را تکرار کنم که: یاد امام‌خمینی پاینده باد/ خامنه‌ای رهبر ما زنده باد.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی