هشتمین سالگرد شهادت سردار شهید حاج داود کریمی، عصر فردا پنجشنبه (شانزدهم شهریور ماه) در قطعه ۲۹ گلزار بهشت زهرا (س) برگزار میشود؛ رزمندهای که زخمهایش را ذخیره آخرتش میدانست و امیدوار بود، خداوند دردهایش را واسطه صدور مجوز دیدار با دوستان شهیدش قرار دهد.
به گزارش «تابناک»، تا صحبت از فرماندهان مظلوم جنگ میشود، خیلیهایمان به یاد حاج کاظم آژانس شیشهای میافتیم که برای دفاع از رزمنده دیروزش، حاضر است بر سر زندگی خود نیز دست به قمار عاشقانه بزند؛ تصویری تلخ و زیبا که در قاب سینما دلربایی میکند.
اکنون میخواهیم از «حاج داودی» بگوییم که او هم از فرماندهان جنگ بود و البته پیش از آن، اوستای تراشکار شناخته میشد. فرمانده بسیاری از شهیدان، اما با آه بسیار و افسوسی بیپایان؛ آن گونه که در کتاب «یک روز یک مرد میآید»، پسرک نگاهش را از صورت حاج داود میگیرد و دستهای او را در حال تنظیم دستگاه تعقیب میکند و در همان حال به سراغ پرسشهایی که در ذهنش تلنبار شده میرود:
ـ حاجی، آدم بزرگا چه کسانی هستند؟
حاج داود با حوصله پاسخش را میدهد: من خیلی از آنها را میشناختم؛ اما همهشان شهید شدند. اگر میخواهی آدمهای بزرگ را ببینی، باید بروی به بهشت زهرا و از قطعه شهدا دیدن کنی. خودشان را که نه، عکسشان را میبینی!
ـ راست میگویند که شما فرمانده آنها بودید؟
حاج داود برای چند لحظه کارش را رها میکند؛ چه فایده، فرماندهای که از گردان و لشگرش جا بماند که دیگر فرمانده نیست. ای کاش من هم یک نیروی عادی و بینام و نشان بودم.
وقتی این کلمات از دهانش خارج میشود، اشک در چشمانش حلقه میبندد. پسرک سرش را پایین میاندازد؛ اما هنوز سوال دارد.
ـ شما چرا پس از جنگ مسئولیتی نگرفتید؟!
مسئولیتی که گرفتنی باشد، واویلاست. من فکر میکنم اگر کسی در کاری وارد نباشد و یا از او لایقتر باشد و مسئولیتی را قبول کند، خیانت کرده است. من کار اصلیام تراشکاری است. پس از آنکه جنگ تمام شد، بر سر حرفهام برگشتم. دوست دارم با مردم عادی زندگی کنم، چون خودم را آدمی عادی میدانم
».زندگینامه سردار شهید حاج داود کریمیشهید داود کریمى، در روز بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۲۶ در محله سلسبیل تهران دیده به جهان گشود. هشت سال بیشتر نداشت که پدرش درگذشت و نان آور خانواده شد تا سرانجام مجبور شود که در سیزده سالگی با مدرسه بدرود گفته و به گونهای دیگر تحصیل کند؛ درس گرفتن از جامعه و روزگار.
در دوران جوانی از طریق یکی از دوستانش با مردى به نام «حاج آقا روح الله» آشنا و همین آشنایی سبب میشود در آینده، زمانی که جامعه ایران پر از شور و التهاب انقلابیگرى بود، او هم با گروهى از رفقایش، گروه «فجر اسلام» را به راه بیندازند؛ گروهی قوی که حتی توانست اعتماد افرادى مانند شهید دکتر سید محمد حسین بهشتى و شیخ محمدرضا مهدوى کنى را هم به خود جلب کرد.
خود حاج داود این گروه را «تیپ کارگری» مینامید. در ابتدا «فجر اسلام» و سازمان مجاهدین خلق روابط بسیار گرمى دارند تا اینکه از سال ۵۲ ارتباط این دو گروه مخفى با هم قطع میشود، چرا که اعضاى گروه «فجر اسلام» اعتقاد داشتند که سازمان به بیراهه مى رود.
حاج داود در ششم شهریور ماه ۱۳۴۹ ازدواج میکند و ثمره این ازدواج یک دختر و سه پسر است؛ غافل از اینکه شهریور در تقویم آینده زندگی حاج داود هم، مناسبتی بزرگ برایش تدارک دیده است.
وی حرفه تراشکاری را برگزیده و حالا برای خودش اوستایی شده و از سوی دیگر، یک لحظه از فعالیت سیاسی و چریکی هم غافل نشده است. سال ۵۵ اما شرایط تغییر میکند و کودتاى درونى سازمان مجاهدین و بازداشت و شهادت بسیارى از نیروها سبب مىشود که او هم به همراه بسیارى از همفکرانش، راهى قلب تپنده مبارزات ضداستعمارى آن روز شود.
او از میان «لبنان»، «فلسطین» و «الجزایر»، گزینه نخست را برمیگزیند تا فرصتی برایش فراهم شود که در آنجا با شهید دکتر مصطفى چمران و شهید محمد منتظرى همراه شده و پس از مدتى نیز به سبب استعدادش از رتبه شاگردى به معلمى ارتقا پیدا کرده و مربى نیروهاى چریکى در لبنان شود.
البته این سفر زیاد به درازا نمیکشد تا جوان سابق جنوب شهری، مردی با تجربه باشد که در اواخر سال ۵۶ به وطنش بازگشته تا در کنار دوستان و همراهانش، چهار هیأت مذهبى در منطقه «نازى آباد» براى مبارزه با رژیم طاغوتی شاه تأسیس و سازماندهى کند؛ رخدادی که تا پیروزی انقلاب در کشورمان امتداد مییابد و سبب میشود، وی مسئول کمیته انقلاب اسلامی نازیآباد شود.
در ادامه مسیر زندگی، شهید داود کریمی از اعضای اصلی تشکیل دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و عضو هیأت مرکزی سپاه تهران میشود و با آغاز جنگ به منطقه جنوب و سپس غرب کشور میرود تا بر پایه آموختههای خویش در لبنان، مسئول آموزش نظامی سپاه شود. البته مدتی کوتاهتر از یک سال به فرمانده سپاه تهران منصوب میشود و دورهای هم در بنیاد شهید به خدمت میپردازد.
البته نقطه اوج حضور وی در دوران دفاع مقدس، به شکستن حصر آبادان برمیگردد که از یک سو کشور در شرایط خوبی نبود و از سوی دیگر ،بحث بر سر نوع تاکتیک اتخاذی برای عملیات آزادسازی شدید بود؛ عملیاتی که امروزه ثابت شده از شاهکارهای رزمندگان کشورمان در دفاع مقدس بوده است.
وی سپس در فاصله سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷ به شرق میرود تا با سمت فرماندهی قرارگاه مرکزی محمد رسولالله و قرارگاههای تاکتیکی تابعه شرق کشور، طرح «والعادیات» را برای مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر پی بگیرد.
شهید کریمی در عملیات جنگی فاو با فرو افتادن بمبهای شیمیایی، سلامت خود را از دست میدهد و «شیمیایی» میشود اما معالجات را نیمه کاره رها کرده و با عملیات مرصاد که همزمان با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد برای مقابله با حمله مجاهدین خلق طراحی شده بود، بار دیگر در نبرد حاضر میشود، تا این بار هم ترکش گلولهای در قلبش جا بگیرد.
جنگ به پایان میرسد، ولی حاج داود، تنها جایی که برای رفتن برمیگزیند، کارگاه تراشکاری و قالبسازی در صالح آباد است که به گفته دوستانش، محقرتر از کارگاه سابق است، تا این که در خرداد ۱۳۸۲ بیماریاش شدت گرفته و بستری میشود.
پزشکان کاری از دستشان برنیامد تا آنکه وی را در دی ماه ۱۳۸۲به آلمان فرستادند. پزشکان آلمانی تشخیص داده بودند که بیماری او ناشی از مسمومیت شیمیایی حاصل از گازهایی است که در جنگ به کار رفته بود؛ همان دود زرد رنگ که بویى آزاردهنده و تهوع آور داشت و هم شهید کریمی آن را از فاو در یاد داشت و هم بسیاری دیگر از رزمندگان آن روز و شیمیاییهای امروز.
خودش درباره روند درمانی میگوید: «سال ۷۵ پای سمت چپم دچار ضایعه شد، اما به آن بیتوجه بودم ولی چند سال بعد دچار خونریزی شدیدی شد. سال ۸۰ چند عمل جراحی روی پایم انجام شد اما دوباره شرایط بدتر شد، سال ۸۲ به علت شدت جراحات قطع نخاع شدم. پس از آن، شش عمل دیگر روی بدنم انجام شد ولی بینتیجه بود.
پس از آن به آلمان رفتم. پرفسور نعمتی آنجا حضور داشت، آنها دو عمل سخت روی بدنم انجام دادند و دوازده ترکش را از نواحی حساس خارج کردند و پس از آن تشخیص دادند که بر اثر گازی به نام نوکس است.
پس از مدتی به همراه پرفسور نعمتی به ایران برگشتم. وی سی ترکش دیگر را از بدنم بیرون آورد. دو بار ستون فقراتم را عمل جراحی کردند؛ اما بیتأثیر بود و دوباره فلج شدم. قرار شد، همه دندههای قفسه سینهام را تعویض کنند؛ اما به علت خطراتی که داشت، دیگر هیچ عملی روی بدنم انجام نشد. هماکنون این ضایعه هر روز در حال پیشروی است... .
این بیماری و بستری شدن در بیمارستان برایم سرگرمی شده است. این زخمها ذخیره آخرتم هستند. شاید با این دردها، خداوند اجازه دیدار با دوستان شهیدم را به من بدهد. (انشاءالله)».
آخرین روزهای شهید حاج داود کریمی و این قصه پر درد ادامه پیدا میکند تا شانزدهم
شهریور ماه ۱۳۸۳ که داوود کریمی، جامه شهادت به تن کرده و حسرتش به پایان
میرسد؛ حالا زمانی رسیده که دردهای سردار دیروز به پایان برسد. رزمندهای
که حضورش در جبهههای دفاع مقدس و طراحی عملیاتهای پیچیده موجب نشد تا
تراشکاری را به کار دیگری ترجیح بدهد و حتی بیمهریهایی که بعدها برخی به
دلایل سیاسی در حقش روا داشتند هم خم به ابرویش نیاورد.رهبر معظم انقلاب در پيامي به مناسب شهادتش، وي را «مرد با ايمان و ايثارگر» و «داراي صدق و صفا» معرفي نمودند و در بخشي از اين پيام به همان نيت قلبي شهيد كريمي و آروزي ديرينهاش اشاره و فرمودند: اينجانب آزمايش دشوار الهي در دوران ابتلا به عوارض دردناك آسيب شيميايي را براي او «هديه اي معنوي» براي «رشد و اعتلاي روحي» آن شهيد عزيز ميدانم. خداوند او را با «شهداي صدر اسلام» محشور فرمايد.