تاکنون درباره رخدادهای تروریستی واشنگتن و نیویورک و نیز علل و عوامل آن، از سوی صاحبنظران، تحلیلها و نظرایات گوناگونی ارایه شده که در هر یک با آوردن دلایلی، تلاش شده تحلیلها به واقعیات نزدیکتر قلمداد شده و ارتباط منطقی و روشنی میان آن رخدادها و علل وقوع آن نزد خواننده برقرار سازد.
در آغاز باید گفت، درباره اینکه چه کسانی عامل حوادث بیستم شهریور (یازده سپتامبر) آمریکا بودهاند، سه نظر وجود دارد:1 ـ گروههای ناراضی درون جامعه آمریکا،2ـ صهیونیستها،3ـ و گروههای مبارز ضد آمریکا در جامعه جهانی.که در این میان، گویا نظریه دوم از قوت بیشتری نسبت به دو نظریه دیگر برخوردار است، ولی حادثه آفرین اصلی این حادثه بزرگ، هر که باشد، مهمتر این است که به پیامدهای آتی این رویداد اشارهای کنیم.
اهداف اصلی صهیونیسمنخستین هدف صهیونیستها، ایجاد جنگ میان اسلام و غرب بوده است.
دومین هدف، این که آنان جابجایی قدرت را در درون دنیای اسلام دنبال میکند.
و سومین هدف آن که آنان در صدد ایجاد جنگ در جهان اسلام هستند که بالطبع پیروز این میدان، تنها غرب خواهدبود.
اینها اموری است که میتوان ردپای آنها را در لابلای نظریه هانتینگتون سراغ گرفت. او بر این باور است که باید در دنیای اسلام، به ایجاد تفرقه و تجزیه مبادرت کرد تا بتوان جنگ را بر آنها و در درون قلمرو اسلام تحمیل نمود و از دیگر سو، به جذب میانهروهای جهان اسلام پرداخت؛ اینها سیاستهایی است که اکنون از سوی جهان غرب در حال اجراست.
ایجاد درگیری میان جهان اسلام و غربگویا هدف اصلی از ایجاد چنین حادثهای با این عرض و طول، ایجاد درگیری جهانی میان اردوگاه غرب با جهان اسلام است؛ به این معنا که درگیری موجود میان «صهیونیسم و جهان اسلام»، در عمل جای خود را به درگیری جدیتر میان «اردوگاه غرب با اسلام» بدهد و پتانسیل جهان اسلام، عملاً بر تقابل با این اردوگاه متمرکز شود.
با اندک اندیشهای در سخنان روزهای اول رییس جمهور آمریکا درباره این حادثه و نیز نظریات «ساموئل هانتینگتون»، تئوریسین مهم جهان غرب ـ که قائل به «برخورد تمدنها» بوده و همواره سردمداران بلوک غرب با وی در اینگونه موارد رایزنی دارند ـ میتوان این هدف را امری جدی و حقیقی ارزیابی کرد.
در این باره باید گفت، اصولا ًاز همان اوانی که «هانتینگتون» نظریه خود را مطرح کرد، پیدا بود که وی و سیاستمداران طرفدار وی، به دنبال تبدیل جنگ «صهیونیسم با اسلام» به جنگ «غرب با اسلام» هستند. همچنین قرائن موجود، بیشتر نظریه دوم را تأیید میکند و میتوان دست صهیونیستها را در این حوادث رهگیری نمود.
جابجایی قدرت در درون جهان اسلامالبته آنچه گذشت، تنها هدف صهیونیستها و سیاستمداران حامی آنها نیست، بلکه آنها چندین هدف را در این زمینه دنبال میکنند؛ از جمله این اهداف که مهمتر از هدف نخست است و عمدتاً از آن در تحلیلها غفلت میشود،عبارت است از «جابجایی قدرت در درون جهان اسلام».
توضیح مطلب این است که انقلاب ما به عنوان یک انقلاب اسلامی و شیعی در سراسر جهان شناخته میشود که از اقتداری معنوی نیز برخوردار است؛ هرچند این اقتدار برای برخی از سیاستمداران داخلی پنهان باشد، قطعاً بر محاسبهگران جهان مادیت پوشیده نیست.
استکبار بر کارآمدی چنین حرکت بزرگی در دنیا به عنوان یک کانون قدرت حقیقی اذعان دارد؛ بنابراین، در صدد است که این اقتدار معنوی را در درون جهان اسلام، دست به دست کند و آن را از دست شیعه به در کرده و به دست اهل سنت و وهابیت بدهد. طبعاً ثمره این شیطنت نیز بر اهل خرد مخفی نیست، چرا که نزاع اصلی موجود، میان اعتقادات شیعی با تمدن مادی است و نه اعتقادات اهل سنت با این تمدن و اصولا یک نزاع حقیقی دامنهدار، هیچگاه نمیتواند بین اعتقادات اهل سنت با تمدن مادی روی دهد؛ افزون بر اینکه قدرتهای استکبار در صددند که پرچم این اقتدار را به دست کسانی از اهل سنت بدهند که از نظام غربی، پیروی میکنند.
آنها حاضرند هزینه سنگین این جابجایی قدرت را تحمل کنند، چرا که ثمرات آن، بیش از هزینههای آن است، چون تحلیل آنها پس از انقلاب اسلامی این بوده و هست که تنها تمدن رقیب غرب، تمدن «اسلام انقلابی» است. از این روی، آنها بر خود میپسندند که هزینه سنگین این استراتژی را تحمل تا شاید بتوانند از شکوفایی این حرکت بزرگ اسلامی جلوگیری کنند. البته برای افراد خردنگر، این هزینهها توجیهشدنی نیست، ولی برای دشمنی که بر ابزار مادی تسلط دارد، بسیار ارزشمند است که بتواند در ایجاد فضای روانی در عالم به منظور پذیرش چنین سیاستهای جهانی از سوی ملل مسلمان موفق شود. به نظر میرسد این تبدیل دشمنی در حال تحقق است؛ هرچند ما به آن راضی نباشیم.
ایجاد جنگ داخلی در جهان اسلامافزون بر جابجایی قدرت، سردمداران نظام غرب امیدوارند بتوانند یک جنگ شدید داخلی در درون جهان اسلام به راه اندازند، چون اگر تفکرات غیر شیعی بتوانند ما را در این جنگ طرفدار و شریک غرب نشان دهند، زمینه برای چنددستگی در میان کشورهای اسلامی پدید خواهد آمد و دیگر ملل مسلمان، ما را به چشم یک بیگانه در درون قلمرو جهان اسلامی خواهند نگریست.
متأسفانه، اکنون رویکرد به غرب در میان بسیاری از دولتمردان ما هست؛ هر چند با هشدارها و برخوردهای مقام معظم رهبری، تا اندازه ای نظام اسلامی از این دام جسته است، باز شاهد برخوردهای منفعلانه و سطحی از سوی برخی ارکان مؤثر کشور در این زمینه هستیم.
شمشیر نظامِ استکبار از یک سو، هیمنه و اقتدار معنوی نظام تشیع را پاره پاره میکند و از دیگر سو، عملاً ما را در برابر کسانی که درون جهان اسلام با آمریکا در ستیزند، قرار میدهد. در چنین وضعیتی، جنگ میان شیعه و سنی آن هم از نگاه تقابل یک نیروی انقلابی با یک نیروی غیر انقلابی، اجتناب ناپذیر خواهد بود و نتیجه آن، چیزی نیست جز آنکه پرچم عدالتخواهی در دست ایشان میافتد و به همان میزان هم روح مبارز و استکبار ستیز در جهان تشیع رو به تحلیل میرود و اقتدار معنوی خود را در جهان اسلام از دست میدهد.
متأسفانه این حرکت در حال تکوین است و باید هشدارهای مقام معظم رهبری را در این باره جدی گرفت.
امروزه نمونه این حرکت شیطنت آمیز در پاکستان روی داده است و با موضعگیری نسنجیدة برخی از رهبران شیعی در این کشور، عملاً به حضور آمریکا در منطقه برای سرکوب بن لادن و طالبان چراغ سبز نشان دادهاند. این برخورد باعث شده است که دامنة جنگ میان شیعه و سنی در این کشور پررنگتر شود تا جایی که مفتی اعظم اهل سنت پاکستان، فتوای شدیدی علیه شیعه صادر کرده و قطعاً غفلت از این گونه مسائل، پیامدهای سنگینی را بر نظام تشیع و جهان اسلام وارد خواهد کرد.
بنابراین، نخست باید با موضعگیری سنجیده، به هیچ وجه اجازه نداد که به عنوان یک نیروی محافظهکار طرفدار آمریکا در جهان اسلام و غیر اسلام شناخته شویم تا عملاً به شریک جنایات اردوگاه غرب علیه مسلمانان متهم نگردیم.
دوم آن که باید همچنان بر مواضع انقلابی خود در پهنة گیتی به عنوان یک موضع برتر پایبند باشیم، وگرنه باید منتظر جابجایی قدرت در این عرصه و به ضرر خود باشیم.
گویا، اگر این فرآیند خطرناک از سوی دشمن، کارساز و این حرکت، باعث نزدیکی ما به آمریکا شود، افزون بر دو نتیجه نامبرده (از بین رفتن اقتدار معنوی ما در جهان و جابجایی پرچم مبارزه از دست شیعه به اهل سنت و به ویژه وهابیت) آنچه عاید جهان تشیع میشود، آغاز یک جنگ همهجانبه و جدی در درون جهان اسلام علیه تشیع خواهد بود که عملاً واقعة شیعهکشی در دنیا در سطحی گسترده رخ میدهد.
متأسفانه این چیزی است که بسیاری از شبهسیاستمداران ما در درون، نسبت به آن غافلند، چرا که ایشان اصولاً تعهدی نسبت به جهان اسلام احساس نمیکنند.
اگر ما به دنبال ایجاد کمترین ارتباطی با غرب باشیم، حتماً این تصور ایجاد میشود که اولاً ما از مواضع انقلابی خود بازگشتهایم و دوم آن که به نوعی همکاری با دشمن مبادرت کردهایم.
شگرد جدید دشمن در سازشکار نشان دادن ایران اسلامیبه راستی چرا از ساعات نخست حادثه، نیویورک و واشنگتن، ایران یا گروههای ناراضی داخلی آمریکا را متهم به این امر نکردند و یکصدا از «بن لادن» و «القاعده» نام بردند؛ بدون آنکه به ارایه کمترین مدرکی بپردازند؟!
قطعاً بن لادن، دارای چنین قدرتی نیست، وگرنه در این چند ماه، باید میتوانست دستکم یک حرکت ضعیفتر را در گوشه ای دیگر از دنیا سازماندهی کند؛ بنابراین، نمیتواند این برنامه از سوی «القاعده» به اجرا گذاشته شده باشد.
همچنین اصولاً موضعگیری سریع دنیای غرب، بلافاصله پس از این حادثه، حاکی از وجود برنامه ای دقیق است که در آن، نخست پای ایران را کنار کشیدند و سپس رایزنیهای بین المللی را متوجه کشور ما کردند و کوشیدند، ما را در جرگة سازشکاران عالم وارد کنند.
البته ما در اینجا قصد متهم کردن برخی از سیاستمداران داخلی به عنوان وابستگان اردوگاه غرب را نداریم که بلافاصله موضعگیری شدیدی به سود جریانهای آمریکایی در پیش گرفتند.
این سخن دیگری است و همین موضعگیریها هم جای تأمل دارد و میتواند در گمانهزنیهای سیاسی، جایی برای آن به عنوان هماهنگی قبلی با غرب از سوی ایشان باز کرد.
مجموع این قرائن نشان میدهد که عامل رخدادهای آمریکا، طالبان و بن لادن نیستند، در حالی که آمریکا به بزرگنمایی قدرت آنها در دنیا پرداخته است و در واقع، به اقتدار معنوی ایشان در جهان کمک کرده و باعث شده است، تظاهرات صدها هزار نفری بلکه میلیونی به سود این گروه در دنیا راه بیفتد و عملاً عکس بن لادن به عنوان بزرگنمایی مبارز دنیا به خانههای انقلابیها راه پیدا کند.
این حرکت باعث شده است، عکس و نام امام راحل (ره) و نام تشیع به عنوان پرچمدار مبارزه با آمریکا، عملاً تحتالشعاع نام و قدرت بن لادن و طالبان قرار گیرد؛ بنابراین، بزرگترین قدرت ایشان با یک برنامة دقیق بوده است، به ویژه که همان لحظه، ایشان را متهم کردند و بلافاصله به رایزنی با ایران پرداختند تا کشور ما را در فهرست سازشکاران غربی جای دهند.
همگی اینها برای جابجایی پرچم مبارزه از شیعه به دیگر مسلمانان و نیز به حاشیه راندن نام امام (ره) و ایران صورت گرفته، اما اینکه آنها تا چه اندازه در این برنامه موفق بودهاند، بحث دیگری است!
دشمن در صدد است با تقویت موضع سازشکاران داخلی، راه گفتوگو را در این شرایط بحرانی باز کند و البته همگی در راستای همان سه هدفی است که پیشتر گفته شد؛ یعنی از یک سو صهیونیستها در صدد ایجاد برخورد میان دنیای غرب و اسلام با یک شوک انفجار در حادثه ای نظیر واقعة 20 شهریور بودند تا عملاً یک آمادگی روانی در مردم غرب برای یک جنگ تمام عیار علیه دنیای اسلام ایجاد شود و سپس آن که در صدد بوده و هستند که ایران را از جرگة انقلابیها بیرون ببرند و بلافاصله انگشت اتهام را روی دیگران بگذارند، در حالی که به هیچ وجه در این حادثه، نامی از ایران نبردند.
«مذاکره با آمریکا»، عامل شکست «اقتدار معنوی» ایراناصولاً بحث مذاکره و ارتباط با آمریکا در هیچ دوره ای از زندگی انقلاب اسلامی، به سود ایران نبوده، چه رسد به اوضاع کنونی که خسارتبار بودن این امر بر اهل تدبیر پوشیده نیست. اصولاً اقتدار معنوی ما در جهان، محصول پرچمداری عدالتخواهی ماست و همین اقتدار باعث شده است در جامعة جهانی روی ما حساب باز کنند و مانند پاکستان و عربستان و بسیاری از دیگر کشورها به عنوان یک بردة سیاسی رفتار نکنند. طبیعی است این اقتدار تا هنگامی است که این پرچم در دست ما باشد، وگرنه پای میز مذاکره رفتن و از بین رفتن اقتدار معنوی ما در جهان نیز همان.
متأسفانه کسانی که با مبانی قدرت آشنا نیستند و قدرت را صرفاً از روزنة تنگ فن آوری میبینند، بر این توهم پای میفشرند که میتوان با مذاکره با آمریکا، به قدرت دست یافت، ولی آنها میدانند پایه قدرت، به «نیروی انسانی» بازگشت دارد و ما نیز از همین راه، توانسته ایم قدرت خود را در کل دنیای اسلام بلکه تمامی گیتی تثبیت کنیم؛ بر تو هم فوق، لبخند تمسخر میزنند.
ایشان میدانند که ایران توانست جامعه ای معنوی در درون جامعة جهانی با اقتداری جدی و تعیین کننده متولد کند و همین اقتدار اوست که میتواند مانعی اساسی علیه تحرک شدید و مهلک دشمن ایجاد کند. دشمنان میدانند که این نیروی انسانی، دارای یک ایدئولوژی مدون و منظم و انقلابی است، آن هم انقلابی معنوی که بر حقایق عالم تکیه دارد و انسانها را به معنویت و ترک دنیا طلبی دعوت میکند؛ بنابراین، میتواند با تکیه بر این امر، فرهنگ شهادت طلبی را در قالب یک هویت جمعی معنوی همراه با اقتدار ایجاد کند و عملاً آحاد جامعة خود را به پذیرش خطر و جنگهای شهادت طلبانه عادت بدهد؛ اینها جنگهایی است که از نظر یک انسان مادیگرا، کنترلشدنی نیست و تکنولوژی نیز نمیتواند حریف آن شود. استکبار میداند که این قدرت معنوی، پشتوانة اصلی ایران، شکوه جهانی این کشور و حتی اقتصاد و بقای ملیت ماست.
اگر کسی بر این امور معترف و آگاه باشد، به راحتی درک میکند که کمترین ضربه به این اقتدار، به معنای تضعیف قدرت ملی ایران است. استکبار درک مینماید که ما تا کنون بر سر معنویت و اسلام، با دشمن، دشمنی و همواره او را متهم کردهایم که چرا معنویت و مراکز عدالت خواه جهان را نشانه رفته است.
حال چگونه میتوانیم با چرتکهاندازی بر سر چرب و شیرین دنیا، به مذاکره و رابطه با آمریکا تن در دهیم و از تقسیم دنیا با چنین دشمن بد خواهی سخن بگوییم؟! قطعاً در این حال نیروی انسانی ـ معنوی پشتیبانی انقلاب، در مدت زمانی اندک از گرد ایران اسلامی پراکنده میشود و عملاً کشور ما، پشتیبانی معنوی خود را در جهان اسلام از دست میدهد. در این حال قدرت ما صرفاً در درون مرزها محدود میشود.
روشن است، آن دسته از اصلاحطلبانی که از تفکر لیبرال دمکراسی پیروی میکنند و اعتقادی به حکومت دینی، تحول جهانی بر پایة اسلام و آرمانهای دینی و بالاخره عدالت خواهی مذهبی ندارند، سراسیمه به سوی تحقق این اتفاق مذاکره با آمریکا در حرکتند. آنها در رؤیای شکست هیمنه انقلاب به منظور پیوستن به اردوگاه غرب و تحقق نظام جهانی ما به معیارهای غربی و جهانی شدن هستند و طبیعی است که آنها در درون مرزهای ما به این حرکت نامبارک دامن میزنند تا شاهد فروپاشی قدرت معنوی اسلام در ایران باشند! حال فرقی نمیکند که اینها از کمونیستهای سابق باشند یا از طرفداران لاییسم.
مسلماً هر دو جناح در این میانه فعالند و برای گره زدن سرنوشت ما به امر جهانی شدن بر پایة تمدن غربی تلاش کرده و البته بر پیامدها و لوازم چنین حرکتی نیز آگاهند. آنها میخواهند فروپاشی قدرت جهانی اسلام و معنویت را ببینند؛ آنها آن اقتدار معنوی را که منجر به تشکیل حکومت دینی شده، امری توهمی دانسته و اصل این حکومت را تفسیر ناشدنی میدانند؛ بنابراین، طرفداران لیبرالیسم و حکومتهای غیر دینی که به خوبی لوازم این تلاش خود را میشناسند، با دل و جان در حال تحقق آرمانهای اردوگاه غرب هستند و آنان که اقتدار اسلام و معنویت را میشناسند، طبیعی است که در برابر ایشان قد علم کنند.
به راستی جای تعجب است از برخی سیاستمداران وطنی که مدعی فهم سیاسی هستند اما در واقع چنین نیست و با الفبای سیاست نا آشنایند!
برخی از سیاستمداران ما حتی از درک و تحلیل سادهترین تحرک دشمن نیز غافلند. ایشان کوتولههای سیاسیاند که نه شهامت روحی جنگ با دشمن را دارند (همین امر هم مانع اصلی ایشان در درک واقعیتهاست) و نه از درک وقایع پشت پرده جهان در سطح کلان بهرهمند هستند. این قبیل افراد نمیتوانند برای انقلاب عظیم اسلامی، تئوری بنویسند و سرپیچ حوادث، ماشین انقلاب را به دره جهل خویش هدایت نکنند و عملاً این گوهر گرانبها را به ثمن بخس و در قبال علم و تکنولوژی نفروشند.
سه نکته اساسی درباره «مذاکره و ارتباط»حال میتوان در این راستا سه موضعگیری کلی را نسبت به پدیده مذاکره و رابطه با آمریکا بر شمرد:1ـ موضعگیری کسانی که معنای «جهانی شدن» را میفهمند و در صدد محو انقلاب اسلامی در جهان هستند و در واقع سفرای فرهنگی غربند، هرچند وابسته سیاسی هم نباشند.
طبیعی است که آنها به دنبال ایجاد چنین تحولی در درون ایران و کل جهان اسلامند و این راه را هم با بصیرت کامل دنبال میکنند. البته ایشان از این نکته غافلند که اکنون وقت این کار در ایران نیست، چرا که اگر ایشان آشکارا به ضدیت با ایران اسلامی پرداخته و برای پیوند زدن مسیر آن به حرکت کلان تمدن غرب تلاش کنند، قطعاً در این شرایط که انقلاب ما از هیمنه معنوی در میان انقلابیون شهادت طلب اسلامی برخوردار است، عملاً باید به رویارویی با چنین حجم وسیعی از نیروهای انسانی ـ معنوی جهان اسلام تن در دهند و به رنج این مقابله در درون حاکمیت جهان اسلام رضایت دهند.
طبیعی است که ایشان در این حال در منگنة انقلاب دنیای اسلام قرار میگیرند و آسایش درونی خود را از دست میدهند. آنان خود را با حرکتهای شدید عناصر انقلابی مواجه میبینند و مجبور میشون، آسایش عافیت طلبی را به فراموشی بسپارند.
2ـ موضعگیری کسانی که لوازم «جهانی شدن» را درک نمیکنند و نمیدانند که درگیری دو قطب قدرت در جهان آن هم در یک شکل تاریخی به چه معناست! آنها توهم میکنند که جنگ اسلام و کفر بر سر امور خرد است و میتوان در عین مسلمان بودن، غربی نیز زندگی کرد و بر «سر در تمدن غرب» نام دین را هم نوشت! آنها میخواهند با یک «بسمالله» لیبرال دمکراسی غرب را اسلامی کنند!
ایشان مرتباً شعار میدهند که به هر صورتی بایست به علم و تکنولوژی غرب دست یافت و البته راه رسیدن به این مهم را هم «مذاکره» میدانند؛ هر چند بعید هم نیست راه رسیدن به این نحوه از نظام معیشت، مذاکره باشد.
3ـ موضعگیری کسانی که مفهوم درگیری دو قطب قدرت در جهان را درک میکنند و بر لوازم این درگیری هم بخوبی آگاهند و البته میخواهند پرچمداری این مبارزه نیز در دست اهل بیت (ع) باشد. طبیعی است درگیری، لوازم و هزینههایی دارد که باید به آن ملتزم باشیم تا بتوانیم جابجایی قدرت را به صورت کامل در سطح جهانی و به سود اسلام محقق کنیم.
در این حال، میتوان مدعی شد که سرچشمه قدرت در دست ماست و بر محور ارزشهای ما جامعه جهانی شکل میگیرد، چرا که بالطبع حل شدن در دستگاه مادی غرب که مفاهیمی همچون لذت و رفاه و عافیت، در این روند از حرکت جهانی عوض میشود، چرا که این فرآیندی است که به تلقی جدیدی از این مفاهیم ختم میشود.
طبیعی است که در نگاه سوم «مذاکره» سم قاتل است، چه رسد به ایجاد «ارتباط» با نظام استکبار، چون اصولاً مذاکره و ارتباط با کشوری که خواهان اعمال موضع از دایره قدرت (نه تواضع) است، نکوهیده و خلاف عقل است. اگر آمریکا با عضویت ما در «گات» مخالفت میکند از باب جلوگیری از انتفاع ایران به دلیل حضور در چنین مجامعی نیست، بلکه خصلت آمریکا چنین است که با طرف خود همواره با زبان قلدری و استکبار سخن بگوید و بر او جامه ذلت بپوشاند؛ پس در این شرایط، ایجاد ارتباط به ضرر ماست.
در این باره، قرائن زیادی را میتوان برشمرد. مگر شرکت کنندگان در پای میز مذاکره با صهیونیسم تاکنون توانستهاند چیزی به دست آورند، جز آنکه ذلیلانه زیر قراردادها را امضا میکنند و فردا هم اسراییل، همه آنها را ابطال کند؟!
این امری روشن است و دو گروه این را چون شعاع آفتاب درمییابند:الف) گروهی که معنای «جهانی شدن» را دقیق درک میکنند و با حکومت دینی و اقتدار معنوی اسلام نیز به شدت مخالفند. حال فرقی نمیکند که دلیل ایشان چه باشد و مثلاً اسلام را دین سیاسی ندانند یا با اساس دین مخالف بوده و آن را افیون ملتها بدانند؛ یعنی چه حاکمیت دین را مساوی با فساد و افساد بدانند و چه از اساس، با حاکمیت دین مخالف باشند. از نظر ایشان، ارتباط با آمریکا از جایگاه ویژه ای برخوردار است و آن را یک ارتباط عقلایی با یک تمدن معقول و انسانی میدانند که طریق این امر را هم در دستیابی به فن آوری تعریف میکنند.
ب) گروهی که از اساس، تمدن مادی را نفی میکنند و معتقد به حکومت دینی و حاکمیت معنویت برخاسته از مکتب اهل بیت (ع) بر تعاریف «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جهانی هستند تا شریان قدرت در عالم بر این اساس شکل بگیرد. ایشان نیز لوازم ایجاد مذاکره و ارتباط را به روشنی درک میکنند، ولی این گروه به خوبی میدانند که اوضاع کنونی، کاملاً عکس این امر است و آنها هستند که جهان اسلام را تحقیر میکنند.
حجتالاسلام محمدمهدی بهداروند