بازدید 4694

نامۀ جعلی چارلی چاپلین به دخترش را از قلم انداختند؟!

تا نمایشگاه افتتاح و تصاویر منتشر شد اصالت بنر‌های انتسابی به تولستوی و هوگو مورد تردید و تشکیک قرار گرفت در حالی که ۵۰ سال پیش نامۀ جعلی چارلی چاپلین به دخترش را بسیاری باور کردند و حتی مرحوم مطهری در مقدمه کتاب خود به آن استناد کرد!
کد خبر: ۱۱۷۵۰۷۲
تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۴ 13 May 2023

مهرداد خدیر در عصر ایران نوتش: نقل قول‌های نسبت داده شده به دو چهرۀ برجسته تاریخ ادبیات روسیه و فرانسه – لئو تولستوی و ویکتور هوگو – دربارۀ حجاب زنان که در قالب بنرهایی در نمایشگاه جاری کتاب در مصلای تهران نصب شده در همین دو روز اخیر سوژه غالب فضای مجازی شده و خود ما هم در عصر ایران چه در گزارش نمایشگاه و چه یادداشتی دیگر به آن پرداختیم.

 این که برای امری شرعی یا ملی و ایرانی دنبال سندی در ادبیات روسیه و فرانسه بگردیم یکی دیگر از شاهکارهای اصول‌گرایی رادیکال ایرانی است که می‌خواهد بگوید به جز توصیه به برخورد و باطوم و پاسبان کار فرهنگی هم بلدیم ولی دست بر قضا گاه اسباب استهزا شده است.

چرا که نشان می‌دهد گمان طراحان یا جاعلان یا باور کنندگان اصالت آنها این است که این گونه بیشتر اثر می‌گذارند و غافل‌اند از این که همین یعنی سکولار کردن جامعه. چرا که برای ترویج امر مذهبی نیاز به تأیید آوری از دیگران نیست و باز گلی به جمال امام‌جمعه‌ کرج که ابیاتی از شاهنامه را خوانده که در آن به درستی بر پوشندگی زن ایرانی تأکید شده و البته این هم ربطی به حجاب اجباری ندارد.

  غرض از این یادداشت اما نکته‌ای دیگر است و آن هم این که تا نمایشگاه افتتاح شد و به طرفه‌العینی این تصاویر انتشار یافت و همه سراغ استعلام و راستی آزمایی منبع و اصالت انتساب به تولستوی روس و هوگوی فرانسوی رفتند.

   در حالی که ۵۰ سال قبل وقتی روزنامه‌نگاری از سرتفنن در مجلۀ "روشنفکر" متنی نوشت و آن را به عنوان "نامۀ چارلی چاپلین به دخترش" منتشر کرد همه باور کردند و اگر چه اندک اندک زمزمۀ جعلی و دروغین بودن آن درگرفت و خود نویسنده هم توضیح داد اما در خیلی از مغازه‌ها هم نصب شد و جالب‌تر از همه استناد مرحوم مطهری به آن در مقدمۀ کتاب خود است.

  نام آن روزنامه‌نگار فرج‌الله صبا بود و بعدها هر چه گفت نامه‌ای در کار نیست و ساخته و پرداختۀ  ذهن خیال‌پرداز او بوده (با الهام از عکس چارلی  چاپلین در دفتر کار) به خرج دیگران نرفت که نرفت و 40 سال بعد در سال 92 و سال اول دولت روحانی که بعد از فترت دوران احمدی نژاد دوباره جشنواره مطبوعات برپا شد و از روزنامه نگار خوش قریحه  با حضور رییس جمهوری تجلیل کردند باز این بحث بر سر زبان‌ها افتاد. 

  روایت خود فرج الله صبا دربارۀ ماجرای نامۀ  جعلی از این قرار است:

«در مجلۀ "روشنفکر" تصمیم گرفتیم به تقلید از فرنگی‌ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته‌های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال می‌خواستیم طبع‌آزمایی کنیم.این شد که در ستونی، هر هفته، نامه‌هایی فانتزی به چاپ می‌رسید. آن بالا هم سرکلیشه «فانتزی» تکلیف همه چیز را روشن می‌کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده است.

یک روز غروب به بچه‌ها گفتم مطالب چرا این‌قدر تکراری‌اند؟ گفتند: اگر زرنگی، خودت بنویس! خب، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرت‌مان برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران، معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله‌ی روی میز. بر آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود.

همان‌جا در دم نامه‌ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از آن طرف، صفحه‌بند هم فشار می‌آورد زود باش، باید صفحه‌ها را ببندیم. آخر سر هم این عجله کار دستمان داد و کلمه‌ی «فانتزی» از بالای ستون افتاد و همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال».

  از خبرنگاری هم شنیدم که در سال 1380 از مایکل چاپلین ـ پسر چارلی چاپلین صحت و سقم آن نامه را از او جویا شذه و پاسخ داده: پدرم آن‌قدر گرفتار بوده که فرصت نداشته برای بچه‌هایش نامه بنویسد. اما باز هم کسی باورش نشد و همچنان این نامه به عنوان نامه‌ای که چارلی چاپلین به دخترش نوشته دست به دست می‌شد!

  خالی از لطف نیست ببینیم آن نامه جعلی که تا دهه ها به اسم نامۀ چارلی چاپلین به دخترش شناخته می شد و البته متن آموزنده‌ای هم هست، چه بوده:

  «جرالدین: دخترم!

از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگاهم دور نمی شود اما تو کجائی؟

در پاریس روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه … این را می دانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نماش پرشکوه نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.

جرالدین، در نقش ستاره باش بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان … من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمان ها ببرد. به آسمان ها برو، ولی گاهی هم روی زمین بیا زندگی مردم را تماشا کن که زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بینوائی می لرزد و هنرنمائی می کند. من خود یکی از ایشان بودم.

جرالدین: دخترم!

تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم. اما غصه های خود را هرگز نگفتم. آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه که در پست تری صحنه های لندن آواز می خواند، و صدقه می گیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام، من درد نابسامانی را کشیده ام. دخترم! دنیایی که تو در آن زندگی می کنی، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است.

نیمه شب، آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر می آیی آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن، ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند، بپرس. حال زنش را بپرس و اگر پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار …

دخترم جرالدین!

گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه، کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: من هم از آنها هستم. تو واقعا یکی از آنها هستی، نه بیشتر … .

هنر، قبل از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را می شکند … وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی. همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم، آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از قرن ها پیش زیباتر از تو، چالاک تر از تو، مغرورتر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نورافکن های کولی ها تنها نور ماه است. نگان کن آیا بهتر از تو هنرنمائی نمی کنند؟ اعتراف کن.

دخترم …. همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده است که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یاکولی هنرمند حومه پاریس را ناسزائی بگوید…

چکی سفید برای تو فرستادم که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو: سومین فرانک از آن من نیست، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت.

اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم، برا آن است که از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم… من زمانی دراز که بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند…

دخترم؛ جرالدین!

پدرت با تو حرف می زند، شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است… روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده ای بی بند و بار ترا بفریبد، آن روز است که بندباز ناشی خواهی بود، بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.

از این رو دل به زر و زیور مبند، بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد، اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار.

دخترم!

هیچ کس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به آن عریان کند….

برهنگی، بیماری عصر ماست به گمان من، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.

دخترم: جرالدین!

برای تو حرف هایی بسیار دارم. ولی به موقع دیگر می گذارم و با این پیام، نامه ام را به پایان می رسانم. انسان باش، پاکدل و یکدل باش؛ زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

چارلی چاپلین پدر تو».

  چون بحث سرعت انتشار خبر و تفاوت دوره های مختلف در میان است این یادآوری هم مناسبت دارد: در دی 1395 و پس از درگذشت هاشمی رفسنجانی نوشتم خبر به 10 دقیقه نکشیده در شهر و کشور و جهان پیچید در حالی که در سال 68 درگذشت امام خمینی در ساعت 10 و 20 دقیقه شامگاه روز قبل از خبر 7 صبح رادیو رخ داده بود و خود محمد رضا حیاتی که ان را خواند هم تا نیم ساعت قبل مطلع نبود.

  آن دو مقایسه دربارۀ دو خبر درگذشت بسیار مهم به فاصله 27 سال بود. تکذیب نامۀ جعلی چارلی چاپلین به دخترش را هم می توان مثال زد که در ذهن افکار عمومی 30 تا 40 سال زمان برد اما در این روزگار به دو ساعت هم نکشید و نمی دانیم بگوییم جای این شکر باقی است که از نامۀ جعلی چارلی چاپلین نقل نکردند یا احیانا نمی دانستند و از قلم انداختند و گرنه در کنار تولستوی و هوگو از این نامۀ جعلی هم نقل می شد که اتفاقا زمینه قبول آن در دو نسل قبل هم فراهم بوده است و هر چه روزنامه‌نگار ایرانی گفت به خدا من نوشته‌ام و نامۀ نابغۀ سینما نیست باز به خرج برخی نرفت!

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
فریت بار
اشتراک گذاری
برچسب ها
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱۳
وقتی مسئولی داره دروغ میگه و باهاش برخورد نمیشه
وقتی آتش به اختیاران سوپر انقلابی مخالفان خودشون رو آماج فحش و تهمت و ناسزا و افترا قرار میدن و از حمایت های غیبی برخوردارن و باهاشون برخورد نمیشه
دیگه چه انتظاری از بنر نویسان مزد بگیر هست؟؟؟
چه دروغ چه راست همینکه بتونی جلوی یک فعل نادرست را بگیری وافرادی را به راه راست هدایت کنی برای شما باقی الصالحات میشود باشد تا ازاین دروغ های صراط مستقیم...
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۴۵ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
اصلا حدیث داریم به راهی که تصور میکنید درست هست هدایت کنید ولو به دروغگویی باشد باقیات و صالحات.
حسین
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۱۸ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
خودتو لوس نکن
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۳۴ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۴
دوست عزیز همانطور که خداوند شفا را در غذای حرام قرار نداده، خیری هم در دروغ نیست
با بی‌حجابها برخورد میکنند اما توی راهپیمایی و انتخابات دنبال خانمهای بی‌حجاب میگردن که باهاشون مصاحبه کنند! از فرهنگ غرب انتقاد میکنند اما برای اثبات درستی حرفهاشون دنبال سند و نشانه توی فرهنگ غرب هستند! خودتون خودتون رو قبول ندارید از بقیه توقع دارین قبولتون داشته باشند؟
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۳۲ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
با بی حجابی که ابزار سوء استفاده دشمن است برخورد می شود نه با هر بی حجابی و گرنه بسیاری از بی حجابها در سراسر جهان دل به انقلاب اسلامی دارند
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۳۷ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۴
ناشناس 10:32 شاید این بیحجابهایی که داخل کشور هم هستند دل به انقلاب اسلامی بسته باشن!!! ملاکتون اینه که بیحجاب موردنظرتون فارسی حرف نزنه؟ یا فارسی رو با لهجه غلیظ صحبت کنه! واقعا چطور دل آدمها رو ارزیابی میکنین؟ بو مکشین که میفهیمن این دل داده و اون‌یکی دل نداده؟
برای شهرداری مهم فاکتور دو سه برابری پول چاپ این بنرهاست که میگیره، کاری به درست و جعلی بودن نداره!
پاسخ ها
حسین
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۱۸ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
احسنت
درباره بحث بی بند و باری و مفاسد آن در جوامع غربی خود منتقدین غربی مطالب بسیار زیادی گفته و نوشته اند.
اینکه این مطلب جعلی یا غیر جعلی است نیاز به بررسی دقیق و درخواست منبع از منتشرکنندگان است. به نظر می رسد نویسنده جعلی بودن آن را پیش فرض گرفته است.
کاش فعالین فضای مجازی به تمامی اخباری که به دستشون می رسد با دیده تردید نگاه کنند و دنبال منبع موثق برای آن بگردند.
پاسخ ها
حسین
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۲۰ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
از نظر حاکمیت زیبایی ، هنر، صنعت، شادی، و .... همه مصداق بیبند و باریه شما خوبید
یادمه این نامه رو در کتاب درسی ادبیات دبیرستانمون هم آورده بودن و ما بچه های دبیرستانی چه ساده دلانه باورش کرده بودیم.
برچسب منتخب
# حادثه سقوط بالگرد رییس جمهور # سید ابراهیم رئیسی # حسین امیر عبداللهیان # سیدمحمدعلی آل هاشم # مالک رحمتی
وب گردی