بازدید 21439
۲
گزارشی از سوریه؛

از شام غریبان تا شام غریبان + تصویر

خبرنگار ما از سوریه با خود سفرنامه ای آورده است که در چند قسمت تقدیم می شود. در این قسمت از زینب می گوید و رازی که با خود داشت...
کد خبر: ۲۳۲۷۱۳
تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۰ - ۲۳:۰۰ 12 March 2012
روزگار نو، نوشت: 

خبرنگار ما اخیرا بازدیدی داشته از شهر دمشق که قسمت اول گزارش او تقدیم می شود:

پرده اول

محرم برای من دریچه ای بود به دنیایی دیگر. این ایام برای من با همه سال متفاوت بود. زودتر از همه به مسجد روستا می رفتم. مسجد تاریک بود و من ترس و تاریکی و تنهایی را با هم تجربه می کردم. اولین فرد که می آمد و اولین چراغ، هر سه فرو می ریخت؛ اما همچنان رساترین تصویر که در ذهن من نقش می بست « تاریکی» بود.

آن موقع، واقعه محرم، برای من، از ظهر عاشورا و در کربلا آغاز می شد و در شام غریبان و در خرابه های تاریک شام، اوج می گرفت. قهرمان این واقعه نیز زینب بود که سخت ترین مصیبت عالم را می دید، اما بر دوش می کشید و مدیریت می کرد؛ اگر چه فرصت « آه» نداشت!

پرده دوم

انقلاب و از پی اش جنگ که شد باز زینب بود. جهان به شکل شامیان در آمده بود و ایران تجسم زینبی که می بایست سر بلند بایستد و خم به ابرو نیاورد. و این درست که مردان می جنکیدند و مجروح و مقتول می شدند؛ اما سنگینی یک عمر غم بر دوش زنان بود که باید به « زینب» اقتدا می کردند.

پرده سوم

بار اولی که سوریه رفتم ، دیدن حرم دختر علی خاطر را به خوشی می نواخت، اما آنچه بر خاطرم حک شد آن قسمت از مسجد شام بود که زینب به سیره پدر و جد و برادرش، سر بلند کرد سخن گفتن را تا از عزت و آزادگی اثری بماند، و نیز آنجا که می بایست خرابه های شام باشد. تاریخ زنده بود و سخن می گفت.

پرده چهارم

مرتبه اخیر  نیز، هم در حرم دختر خردسال سید الشهدا و هم در حرم بانو زینب از خاطرم گذشت که: بوی غربت اهل بیت دو باره در شام به مشام می رسد.

گر چه بر خویش نهیب زدم که « هرگز چنین مباد»؛ اما معنای این سخن را وقتی با همه وجود دریافتم که زینب را دیدم!

پرده پنجم



خسته از برنامه هایی که مدیران برای گروه خبرنگاران ایرانی تدارک دیده بودند در لابی هتل نشسته بودم که یکی از دوستان گفت: « اگر در این جلسه شرکت نکنی باخته ای». و چنان اطمینانی در سخنش بود که در قبولش ذره ای تردید به خود راه ندادم.

راست می گفت. با همه جلسات فرق داشت.

تعدادی از خانواده های کشته شدگان حوادث اخیر سوریه آمده بودند. غم بود صورتشان؛ خود غم!

فرزندان، همسران، و پدر و مادر کشته شدگان سوری بودند. چندتایی که من پرسیدم شیعه بودند و راز قتل پدر، همسر یا فرزندشان را نمی دانستند. و همه به دمشق پناه آورده بودند از بیم مرگ بی سبب!

در میان این جمع چند کودک بازیگوش هم بود.

از یکیشان پرسیدم: مدرسه می روی؟
گفت: آری!
- کلاس چندمی؟
- دوم
- از دوستان سال گذشته ات هم کسی در مدرسه هست!
- آره، یکی
- دوست تازه هم پیدا کرده ای؟
- آره، یکی
- نقاشی هم می کشی؟
-آره
- چی؟
-خونه
- خونه ات چی داره؟
- گل، درخت، سقف شیروانی
- بابا هم داره؟

این پرسش نبود، قساوت قلب یک خبرنگار بی ملاحظه بود. و جوابش سکوت بود. زینب، دختر شیعه حمصی، سکوت کرد و چشم به آسمان برگرداند.


وقتی که خانواده کشته شدگان سوری سالن را ترک کردند، از خاطرم گذشت: « شام غریبان هم نام بانو زینب، این تجسم مغموم زندگی، در خانه یکی از اقوام در شام، پایانی ندارد و دریغ... دریغ بر ما که نام انسان داریم و ... دریغ».

پرده آخر

شاید این باشد راز گریه های خبرنگاران گروه ما در بدرقه کودکان بازیگوش بی بابا!


تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۲۴
انتشار یافته: ۲
خداااااااااااااااااااااااااااااااایااااااااااااااااااااااااا
عجب صبری این خدادارد.
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل