بازدید 15030

كاش همه اين روز ها كابوس باشد

کد خبر: ۷۲۰۱۷۹
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۳ 10 August 2017
من از زندگي سير شده‌ام كاش همه اين كابوس‌ها خواب و خيال باشد. كاش چشم‌هايم را باز كنم و ببينم پارسا كنارم است. هستي دختر ١٢ ساله‌ام مدام بي‌قراري مي‌كند. قرار بود مدرسه‌ها تعطيل شود و دوتايي با هم به كلاس نقاشي و زبان بروند. حالا هستي هر روز به اين فكر مي‌كند كه كي برادرش به خانه مي‌آيد تا تعطيلات تابستاني‌شان را شروع كنند. عصرها در خيابان‌هاي تهران مي‌چرخم تا شب شود و به خانه برسم. طاقت ديدن بازي بچه‌ها را توي كوچه ندارم. دوچرخه‌اي كه براي پارسا خريده بودم تا تابستان با آن بازي كند گوشه حياط افتاده كه آتش به جگرم مي‌زند.»اينها حرف‌هاي محسن قندي؛ پدر پارسا قندي ٨ ساله است. 

به گزارش اعتماد، او روز ١١ تير ماه همراه با خانواده‌اش از سفر شمال به تهران برمي‌گشت كه مفقود شد. آن طور كه پدرش مي‌گويد پارسا را بعد از تونل وانا، حوالي امام‌زاده هاشم در نزديكي رودخانه‌اي در جاده شمال گم كردند.آنها در حال آماده كردن غذا بودند كه عمه پارسا سراغش را گرفت و ناگهان همه متوجه نبود او شدند.

 پدرش مي‌گويد: «كمي دورتر از جايي كه ما توقف كرده بوديم دو ماشين ديگر نيز بودند. پارسا‌ مشغول بازي بود اما ناگهان ناپديد شد و هرچه گشتيم پيدايش نكرديم. 

من و خانواده‌ام هرچه توان داشتيم در اطراف رودخانه دنبال پارسا رفتيم اما اثري از او نبود. تماس گرفتيم تا امدادگران هلال احمر و ماموران پاسگاه بيايند اما آنها هم هر چه گشتند نتوانستند پيدايش كنند. 

صبح روز بعد نيز با روشن شدن هوا جست‌وجو دوباره از سر گرفته شد و امدادگران، استخرهاي پرورش ماهي، كارخانه‌هاي سنگ، روستاهاي اطراف و تمامي مكان‌ها در اطراف رودخانه را بررسي كردند اما اثري از پارسا نبود كه نبود.» 

حالا كه نزديك به ٥٠ روز از گم شدن پارسا مي‌گذرد هنوز خبر جدي از پيدا شدن پارسا نرسيده.

 پدر و عموي پارسا مدام گوش‌شان به زنگ گوشي است تا خبري از او برسد. محسن قندي درباره خبري كه تازگي به او داده‌اند مي‌گويد: «٤ روز پيش خانم دكتري با موبايل من تماس گرفت و گفت كه پسرم را در ماشين دو جوان در خيابان دانشجو نزديك ولنجك ديده. مي‌گفت پارسا را از روي عكسي كه در تلگرام ديده شناسايي كرده. 

جوان‌هاي داخل ماشين هيچ كدام چهره موجهي نداشتند. روي صورت يكي از آنها هم آثار زخم بخيه و بريدگي ديده. زن همين كه از ماشين خودش پياده مي‌شود تا از پسرها درباره هويت پسربچه داخل ماشين بپرسد آنها شيشه ماشين‌شان را بالا مي‌دهند و مي‌روند. 

از آنجايي كه شيشه‌هاي ماشين‌شان هم دودي بوده زن نتوانسته جزييات بيشتري از داخل ماشين گزارش بدهد.

 اين خانم همانجا به كلانتري مراجعه و گزارش اين موضوع را داده است. كلانتري همان موقع براي شناسايي ماشين اقدام كرد اما نتيجه‌اي نگرفت. 

آن خانم آنقدر از ديدن پارسا داخل ماشين ترسيده بود كه حتي نتوانسته بود شماره آن ماشين را بردارد. البته قرار شد ماموران آگاهي اگر در آن منطقه ماشيني با اين مشخصات ديدند را به كلانتري ببرند و با آن خانم تماس بگيرند تا براي شناسايي به آنجا برود. اما هنوز خبري نشده است.»

پدر پارسا درباره پيگيري پرونده پسرش در كلانتري مي‌گويد: «پرونده مفقود شدن پارسا هم‌اكنون در پليس آگاهي شهر آمل در جريان است اما هيچ سرنخ و اثري از پسرم پيدا نشده و ما در بي‌خبري مطلق به سر مي‌بريم، من در تمام مكان‌هايي كه به نظرم مي‌رسيد، عكس فرزندم را پخش كرده‌ام پليس هم مي‌گويد كه عكس پسرم را جزو مفقودشده‌ها در سيستم پليس ثبت كرده است، در نهايت اميدوارم همه دست به دست هم دهند تا پسر من نيز پيدا شود نه اينكه فقط پس از بروز يك اتفاق تلخ، همه ياد هم بيفتند.»

ما پارسا را در راه سفرمان از تهران به شمال گم كرديم و آن شب براي پيدا كردن نشاني از او تا آمل رفتيم. آنجا وقتي از پيدا كردنش نااميد شديم به كلانتري آمل رفتيم و گزارش مفقودي پارسا را به آنجا داديم. 

حالا براي پيگيري‌هاي‌مان نمي‌توانيم از طريق كلانتري‌هاي تهران اقدام كنيم و من بايد هر روز به آمل بروم و برگردم. متاسفانه قانون كلانتري‌ها هم اجازه نمي‌دهد كه پرونده را از آمل به تهران بياوريم.

 صداي پدر پارسا خسته و ناراحت است. او هر روز راه تهران تا آمل را مي‌رود و برمي‌گردد تا ردي از پسرش پيدا كند: «مادر پارسا حال خوشي ندارد. شب‌ها حالش بد مي‌شود و بايد او را به بيمارستان ببرم. 

ديشب مادرم در خانه ما مهمان بود. آنقدر ناراحت و پريشان بودم كه نفسم بالا نمي‌آمد. مادرم ترسيده بود. گفت اگر پارسا پيدا شود تو را سالم مي‌خواهد. من كارمند يك شركت دولتي هستم تمام مرخصي‌هايم را گرفته‌ام و تمام شده. رييس تا ماه اول مراعاتم را كرد و حالا زمزمه‌هاي اخراجم مي‌آيد. ما خانه‌مان را قسطي خريده‌ايم. از بانك تماس گرفته‌اند كه قسط‌هاي وام خانه را نداده‌ايم. نمي‌دانم به بدهكاري‌هايم فكر كنم يا دنبال پسرم بگردم يا همسرم را به بيمارستان ببرم.»
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل