کمتر کسي است که چهره مقاوم همراه با کلاه خاکستري رنگ چريکي اش را در خيابان خيام نديده باشد. شايد بتوان لقب مظلومترين سردار دوران جبهه و جنگ را به او داد همان که بعد از شهادت دکتر مصطفي چمران ديگر اجازه ورود به جبهه را پيدا نکرد و حتي زماني که به صورت ناشناس به منطقه ميرفت باز هم از دستشان در امان نبود. 28 ارديبهشت ماه سالگرد شهادت آن بزرگ گمنام است. به سراغ سيد محمد روحالله هاشمي فرزند آن بزرگوار رفتيم تا حداقل براي اولين بار سالگرد شهادتش را گرامي بداريم. سيد محمد روحالله هاشمي، فرزند شهيد سيدمجتبي هاشمي ناگفتههايي از اسرار
مظلوميت و گمنامي پدرش و تهمتهايي که در گذشته به او روا داشتهاند، به
زبان آورده که بسياري از علاقهمندان به سيره و زندگي سرداران دفاع مقدس
از آن بياطلاعند. اين همه آن چيزي است که اين گفتوگو را خواندني ميکند:
• چند سال سن داريد و اينکه چه مقدار پدر را درک کردهايد؟
بسمالله الرحمن الرحيم. بنده 30 سال سن دارم. شش سال داشتم که پدرم شهيد شدند، 28 ارديبهشت 64، 7 فرزند در خانواده داريم.
• از شنيدههايتان براي ما بگوييد اينکه ويژگيهاي اخلاقي پدر بزرگوارتان چه بوده؟
اگر اجازه دهيد از اينجا شروع کنم که تقريباً چهارم دبستان بودم که در واقع عملاً شروع کردم در مورد آقا سيدمجتبي هاشمي کار تبليغاتي کردم. خوب سن چهارم دبستان به ظاهر به اين کارها نميخورد وليکن بنده خيلي مشتاق ايشان بودم، به طوري که پول توجيبي که براي زنگ تفريح بايد استفاده ميکردم، به دور از چشم مادر جمع ميکردم تا بتوانم عکسهاي شهيد هاشمي را با همان پول اندک چاپ کنم. يادم هست که به خاطر اين کار، يکي دو بار از شدت گرسنگي حالم بد شد ولي هيچ وقت نميگذاشتم مادر متوجه شوند، ايشان ميدانستند من چقدر به شهيد هاشمي علاقه دارم.
• در مورد زندگي ايشان و فعاليتهاي مبارزات ايشان براي ما توضيح دهيد و اينکه در مورد جذب نيرو صحبت کرديد به ما بگوييد براي کجا بوده؟
عمق فعاليتهاي انقلابي ايشان در سال از 1342 بوده که با شهيد اندرزگو فعاليت داشتند و 15 خرداد 42 هم ايشان شرکت داشتند و چند تا از خودروهاي ارتشي را مضروب ميکنند و به آتش ميکشند و باعث ميشود که چند مدتي ايشان به جنگلهاي شمال پناه ببرند چرا که به هر طريقي ميخواستند ايشان را بگيرند.
• اصليت خانواده شما کجايي است؟تهراني هستيم و جد ما آيتالله سيدمحمد هاشمي قندي بودند که هم آيتالله بودند و هم تاجر بزرگ قند ايران بودند که الآن چندين مسجد دارند که يکي از مسجدهاي ايشان در خيابان تختي است که بخشي از فيلم اخراجيهاي1 نيز در اين مسجد ساخته شده است که الآن جزو آثار ميراث فرهنگي است.
• ادامه صحبتهايتان را بفرماييد.
ايشان عکسها، نوارها و اعلاميههاي حضرت امام را در استان تهران و استانهاي همجوار پخش ميکردند و ليکن بسيار چراغ خاموش. ايشان حتي به خاطر اين مسائل صورتشان را تيغ ميزدند که شناخته نشوند.
آقا سيد باستاني کار بودند و يک ميله باستاني که داشتند سوراخ کرده بودند و يک مقدار سرب داخل آن ريخته بودند تا سنگينتر شود، روزي يکي از جاهلان به زورخانه ميآيد و با آقاسيد شروع به کري خواندن ميکنند و آن جاهل حتي نميتواند يک بار هم ميله را بالا ببرد. از اين بابت اين را گفتم که قدرت بدني ايشان خيلي بالا بود و حتي به سربازي مي روند و فرماندهان ايشان اصرار ميکنند که شما بايد در گروه ويژه باشيد.
• اشاره کرديد به سابقه ايشان در گروه فدائيان اسلام، بيشتر براي ما توضيح دهيد؟
ايشان بسيار مخفيانه در اين گروه بودند و شايد خيلي از آقايان ديگر نميدانند که ايشان عضو فدائيان اسلام بودند.
• ارتباطشان با ساير شخصيتهاي انقلابي چطور بوده؟
ايشان عاشق شهيد بهشتي بودند و از لحاظ سيمايي هم به ايشان ميخوردند و در حزب جمهوري زياد فعاليت داشتند. اگر به آقا سيد ميگفتي بعد از حضرت امام به چه کسي علاقه داري، من مطمئنم که ميگفتند شهيد بهشتي.
• دليل علاقه ايشان به اين شهيد چه بوده؟
من فکر ميکنم همان دليلي که من به شهيد بهشتي علاقه دارم. من با قيد مشوق وارد حوزه شدم، يکي خود حضرت امام بوده، يکي امام موسي صدر بوده.
• شهيد هاشمي چطور با جريان انقلاب پيوند خوردند؟
نقش مهم ايشان که از همان سال 42 و با همکاري ايشان با شهيد اندرزگو آغاز شد. ايشان يک گروهي درست کرده بود که قريب به 40 نفر ميشدند. به اصطلاح از لوطيهاي حزباللهي زمان انقلاب بودند، ميآمدند و شبها به صورت علني روي ديوار بر عليه نظام مينوشتند و شروع ميکردند در خيابانها شعري را قريب به اين مضمون ميخواند که:
وقت، وقت خواب نيست وقت، وقت انقلاب است، امام را تنها نگذاريم. و اين خيلي تأثيرگذار بود.
• چه مقدار اثر مکتوب در مورد شهيد هاشمي موجود است؟
ما يک سري عکسهايمان را که آمدند منزل و بردند، يک سري نقاشيهاي شهيد بودکه آمدند بردند، ناگفته نماند که ايشان طراح ماهر قالي بودند. صداي بسيار رسا و زيبايي نيز داشتند و بچهها از جبهههاي مختلف ميآمدند تا دعاي کميل ايشان را بشنوند و الآن فقط يک کتابچه کوچک در مورد ايشان موجود است.
مطلبي که ميبينيم در سه دهه از سيدهاشمي حرف زده نميشود، علتهايي دارد و اينکه ميبينيم که چندسالي هست که بيشتر جوانهها آشنا شدند هم علت دارد در خيابان خيام، گلوبندک شما عکس شهيد هاشمي را ديديد. من که 12ساله بودم يک آلبوم عکس شهيد هاشمي را بردم بنيادشهيد خدمت آقاي سيد محمد جزئي، همينجا، جا دارد که من از اين عزيز که برادر 2 شهيد هستند و خودشان هم جانباز هستند قدرداني کنم، من آلبوم را به ايشان نشان دادم و گفتم خودتان انصاف دهيد که اين عکس کشيدني هست يا نيست؟ همان لحظه سوار پيکان ايشان شديم و رفتيم به گشتن ديوارها. بنده خيابان وحدت اسلامي کنوني به دنيا آمدم و دوست داشتم عکس در آن محل کشيده شود و در نهايت يک ديواري را در منطقه بازار تهران پيدا کرديم که جاي بسيار خوبي بود و آقاي گنجي نامي بودند که عکس ايشان را کشيدند و من خيلي دوست داشتم ببينم که مردمي که از کنار عکس ميگذرند چه ميگويند. من از آن کسي که مؤمن بود و از کسي که اينطور نبود و هر فردي را ميديديم ميآمد واقعاً ميايستادند و به اين عکس نگاه ميکردند و هر کسي به نوعي نجوايي با اين عکس داشت. جالب اينجاست که من وقتي در تاکسي مينشينم به طور ناشناس از افراد داخل تاکسي که ميپرسم اين عکس را ميشناسيد، ميگويند، 15 سالي است که کشيده شده و عکس بسيار جالبي است فکر کنم ايشان لبناني هستند و ايراني نيستند، اغلب اين را ميگويند که ايراني نيست.
• اولين آشنايي خود من با شهيد هاشمي هم همين عکس بوده، آنجا چه منطقهاي است؟
منطقه شمال است که رفته بودند بازديد کنند به دعوت آقاي حسين بشير که قائم مقام لشکر 25 کربلا که از نيروهاي شهيد هاشمي بودند و با هم عکس هم دارند.
من از شهيد هاشمي به کس ديگري رسيدم، چون يک عکس با هم داشتند و اين شخص کسي نيست جز شهيد عزيز ما، شهيد بهشتي. شايد اگر بخواهيم بگوييم سيد شهداي ما در جنگ و قبل که بوده من ميگويم شهيد بهشتي و اگر بخواهيم بگويم سيد شهداي فرماندهان ما که بوده بايد بگويم دکتر مصطفي چمران بوده. البته ما حسب ظاهر ميگوييم و من خدا را شاکرم که با واسطه عکس ايشان شهيد چمران را شناختم و منزل ما پر است از کتابهاي ايشان و عکسهاي ايشان.
متأسفانه ديده ميشود که شهيد چمران ميآيد و در کنار فرماندهان ديگر قرار ميگيرد. اگر ما مطالعه روي زندگي چمران داشته باشيم ميبينيم که واقعاً نميتوان اين شهيد را با فرماندهان ديگر خيلي قياس کرد.
• از چه منظري اين صحبت را ميکنيد؟
جنس زندگي اين شهيد با ديگران تفاوت داشته، لذا جنس جنگ ايشان هم متفاوت بود.
• رابطه چمران و شهيد هاشمي چه بوده؟
ما دو فرمانده جنگهاي نامنظم داشتيم، يکي شهيد چمران و يکي شهيد هاشمي. شهيد چمران به واسطه اينکه در لبنان بودند و کارهاي انقلابيشان در خارج از کشور قويتر بوده و نماينده حضرت امام بودند و نماينده مجلس و وزير جنگ هم بودند و کسي را هم داشتند که بعد از شهادتشان برايشان کار شود ولي آقا سيدمجتبي هاشمي نه در سپاه بودند و نه در ارتش، شهيد چمران بيشتر در غرب کشور بودند و بعد در اهواز و جنوب ولي شهيد هاشمي بيشتر فرمانده جنگهاي نامنظم گروه فدائيان اسلام در خرمشهر و آبادان بودند که بعداً چندين بار هم به کمک شهيد چمران شتافتند، پايهگذاري اولين نيروهاي مردمي در خرمشهر و آبادان توسط گروه سيد شهيد مجتبي هاشمي بوده که به نام فدائيان اسلام معروف بوده و در حقيقت آقا سيد فرمانده عملياتي نيروهاي فدائيان اسلام بودند ايشان 1500 نيرو از سراسر کشور داشتند. ما وقتي در مورد نقش مردم در جنگ صحبت ميکنيم بايد اين را هم بگوييم که چه کساني اينها را جمعآوري و سازماندهي کردند. سردار کوثري در يادواره شهيد هاشمي فرمودند وقتي که حضرت امام فرمان ارتش 20ميليوني را داد خيلي از بزرگان مملکت ميگفتند آقا ما چند ميليون نفري هستيم که 20 ميليونمان هم رزمنده باشد، اما دو نفر در وهله اول سريعتر از بقيه به فرمان امام عمل کردند، يکي شهيد چمران بود و ديگري شهيد هاشمي. ايشان به صورت سازماندهي شده خيلي از نيروهاي مردي را جمعآوري ميکند و اين در شرايطي بود که در اوايل جنگ ارتش و سپاه خيلي سخت عضوگيري ميکرد.
سردار مهماننواز که الآن از معاونين وزارت دفاع هستند تعريف ميکنند که من براي اولين بار حدود 10 تا 15 تن پتو را جمعآوري کردم و قصدم اين بود که به هواي اين وارد جنگ شوم به برادران ارتشي گفتم من اين پتوها را ميدهم تا شما اجازه دهيد وارد ارتش شوم و جانم را فداي اسلام کنم، آنها ميگفتند که ما نميتوانيم شما را بپذيريم و اگر بپذيريم نميتوانيم شما را تجهيز کنيم و...
وارد سپاه هم که ميشوم، همين جواب را ميشنوم و گروه فدائيان اسلام را به من معرفي ميکنند و در اولين برخوردم با فرمانده اين گروه شخصيتي قدبلند و خوشسيما و تيپ خاص را مشاهده ميکنم که من را ياد حمزه سيدالشهدا و ياد مالک اشتر ميانداخت ايشان که اولين بار من را ديدند پيشاني من را ميبوسند و از من ميپرسند چه امري دارم و من ميگويم ميخواهم بجنگم و ديگر نگفتم من آنقدر پتو آوردم و اينها... شهيد هاشمي هم ميگويند مسئلهاي نيست و قدمتان روي چشم و برويد پذيرش و تجهيز شويد.
اينجا دقت شود که مرحله اول جنگ، مرحله ايستادگي مردم بود و اين مردم به واسطه شهيد چمران و شهيد هاشمي به صورت سازماندهي شده در مقابل دشمن مقاومت کردند و اين شهدا تک و تنها و در مظلوميت خاصي با مردم بودند، عکس شهيد چمران را مثل عکس شهيد بهشتي در خيلي جاها پاره کردند. من از محافظ آقاي رفسنجاني شنيدم که ميگفت در آن زمان محافظان شهيد بهشتي آمدند پيش ما و ما ميگفتيم چرا پيش شهيد بهشتي نيستيد و آن محافظان ميگفتند ما پيش اين آدم انگليسي، امريکايي پولدار نميرويم و عکس ايشان را پاره ميکردند، اميرالمؤمنين را هم که شهيد کردند مي گفتند مگر امام نماز ميخوانده که در مسجد بخواهد شهيد شود.
• در مورد شهيد هاشمي هم متأسفانه اين تهمتها و... بوده
به هر حال الآن فضاي جلسه اين نيست، اما اين دو موضوع را بگويم که، خود بنده که به دنيا آمدم به واسطه حضرت امام بوده. بنده به هر دليلي به دنيا نميآمدم، دکتر مادرم به پدر ميگويند که ممکن است هم فرزند و هم مادر از بين بروند و پدرم به ديدن حضرت امام رفتند و دستهايشان را براي اينکه به جايي نخورد با آرنج دنده ماشين را عوض ميکردند و با چکمهها درها را باز ميکردند و آمدند به مادرم دست زدند و چند لحظه بعد به دنيا ميآيم و به عشق امام، اسم من را روحالله ميگذارند و بعد 8 ماه با فدائيان اسلام کار ميکنند تا يک منطقه استراتژيک آبادان را بگيرند و نميتوانند و يک شبيخون ميزنند و ميدان را ميگيرند و سپس اسم ميدان تير آبادان را به ميدان ولايت فقيه تغيير دادند و ببينيد چطور به اين شهيد تهمتهاي نادرست زدند. يا يک بنده خدايي با بنيصدر ميآيند پيش آقاي هاشمي و آقا سيد ميگويد فلاني نوبرش را آوردي. آقا سيد مجتبي هاشمي وقتي بنيصدر سلام ميکند، ميگويد عليک، بغلي ميگويد که آقا با رئيس جمهور اينطور صحبت نکن.
• چطور به آقا سيد نسبت دادند که بنيصدري است؟
اينجاست که بايد بگويم ما يک سري از نيروهاي خودي را در اول انقلاب خراب کرديم، اين افراد چه کساني بودند؟
کساني بودندکه حسادت مي کردند، اين افراد حتماً همتها نبودند، بروجرديهاي عزيز نبودند، اگر اينها بودند امکان نداشت که شهيدهاشمي سه دهه گمنام بماند، چون شهيد همتها دنبال نام و اينها نبودند شما اگر دقت کنيد الآن يک ايرادي که داريم اين است که سپاه الآن فقط ميآيد عملکرد خودش را کتاب مي کند ارتش هم همينطور در کوچکترين جايي هم نمي بينيم که سپاه از ارتش بگويدو ارتش هم از سپاه. خوب چطور در اين فضا ميتوان از نيروهاي مردمي صحبت کرد، نيروهاي مردمي که متعلق به جايي نبودند لذا شهيد هاشمي از آن شهرت بسيار به اين گمنامي در اين سه دهه رسيده، من از کلاس سوم چهارم دبستان روي اين شهيدکار کردم و عکسهاي ايشان را به مؤسساتي که اين ادعا را دارند که پرچم را و حفظ ارزشهاي دفاع مقدس هستند ميدادم و اينهاهم به به و چه چه ميکردند اما روي يکي از اين عکسها کار نکردند و کارشان اين بودکه عکسها، دستنوشتههاي شهيدهاشمي را از من ميگرفتند و گم ميکردند و اين بزرگترين کاري بود که ميکردند. ولي همانها در اين سالهاي اخير کار مي کنند وقتي فلان مؤسسه عکسهايي که من به سختي به دست آوردم، به من ميگويد چرا اين عکس را راحت به ديگران ميدهي و کار ما را خراب ميکني اين عکسها را که به همه مي دهي دست زياد مي شود لذا وقتي من مطلبي مي دهم عکس مي دهم حتي وقتي اين کتاب و اين عکس چاپ ميشود يک قدرداني هم از من نميشودکه عيبي هم ندارد وقتي از آنها اين کتابها را ميگيرم که من هرگز اجازه نميدهم يک دانه هم به من هديه دهند و پولش را کامل ميدهم. من يک کتاب شهيد هاشمي را که همهکارش را کرده بودم و آنها فقط چاپ کرده بودند و پولش هم به جيب آنها رفت، من 700هزار تومان تا به حال خريدم و هديه دادم به برادرم.

خوب اين کارها را کردم که خدا منت به سر من گذاشت. حتي خانواده با اين که آقا سيد را خيلي دوست دارند نرفتند در مورد شهيد هاشمي بپرسند، حتي خواهر من آن اوايل ميگفت چرا اين کار را ميکني حالا که ورشکست شدي( آن وقت در شغل آزاد ورشکست شده بودم) چرا وام ميگيري و اين کارها را ميکني. من گفتم اگر ما نميخواستيم اين کار را بکنيم که مثلاً حافظ بايد قرنها پيش از ياد رفته باشد، ديگر يا اگر ما حتي اگر بخواهيم زبانمان و نوشتنمان و آئين نگارشمان را کار نکنيم و درمورد حافظ، سعدي و مولانا کار نکنيم و کتاب ننويسم پس چه کسي بايد اينها را بشناسد. اولين کسي که بايد ياد و خاطره پدر را زنده نگه دارد ما هستيم ديگر و وقتي من يادم نباشد چه کسي کار کند ولو اين که خيليها به فکر پيريشان نيستند و بالعکس دولت کار کرده، خيلي کم از افراد هستند که رفته باشند ببينند پدرشان که بوده و چه کرده و از جيب خودشان خرج کنند و وام بگيرند که پوستر چاپ کنند. من شايدحدود 15 ميليون در اين يک سال اخير هزينه کردم و از اصل اين پول 100000تومان به من دادند حالا طوري شده که طرف به من تماس ميگيرد که پوسترها خيلي زياد فروش ميرود...
• کدام منطقه عکسها را ميدهيد؟
من اکثر عکسها را هديه ميدهم ولي دو منطقه است که عکس را ميدهم تاحضور داشته باشد. يکي بهشتزهرا است که تا به حال 10هزار تاعکس به آنها دادم و بعد از 5 سال هم که از اين قضيه ميگذرد چيزي به من ندادند و من هم دنبالش نرفتم و به پاساژ مهستان ، 4راه طالقاني هم اين عکسها را ميدهم. اين را ميخواستم بگويم که اگر شما شهيد هاشميرا ميشناسيد خدا منت گذاشته و ما کار کرديم ولي دولت کار نکرده.
• ايشان با امام موسي صدر هم ديداري داشتند؟
نمي دانم، يعني به اينجا نرسيدم که ايشان با امام موسي صدر رابطهاي داشتند يا نه. چون ما سنمان کم بود و از هر کسي نميتوانستيم سؤال کنيم بعد هم که بزرگتر شديم خيلي از همدورهايهاي ايشان فوت کردند. خيلي از فرماندههاي ما شيميايي بودند و فوت کردند و اين را هم بگويم که خيلي از فرماندهان از نيروهاي شهيدهاشمي بودند و الآن هرکدام در سمتهاي بالاي نظام مشغول به کار هستند. ولي افسوس که نميدانم چرا...
مثلاً محافظ ايشان که من اسم نميبرم، الآن خودش سردار هستند، ما رفتيم پيش ايشان و گفتيم فلان کار را درباره شهيد هاشمي انجام ميدهيد، ايشان چشمانش پر از اشک شد و گفت من اسم پسرم را به عشق شهيد هاشمي سيد مجتبي گذاشتم، ولي يک قدم هم در رابطه با شهيدهاشمي بر نداشت و اين جاي افسوس دارد.
• در عملياتها به صورت چريکي و مستقل عمل ميکردند؟
22روز پس از شروع جنگ شهيد هاشمي در کنار مسجد جامع خرمشهر ايستاده و در حال مصاحبه با آقاي جوانفکر که الآن معاون مطبوعاتي آقاي احمدينژاد هستند و مي گويد 22 روز از جنگ گذشته و ما اينجا هستيم و راديو BBC که خودش را راديوي ممتاز مي داند مي گويد که ما خرمشهر را گرفتيم در صورتي که اين خبر دروغ و کذبي است و تازه ما فهميديم اهالي خرمشهر و آبادان هم فهميدند که اين راديو، راديوي دروغگويي است. اين در صورتي است که هنوز خرمشهر سقوط نکرده لذا وقتي خرمشهر سقوط مي کند شهيدهاشمي طي يک عمليات خودش را از خرمشهر به آبادان مي کشاند البته ايشان در اول هم در دو جبهه ميجنگيدند يکي خرمشهر و يکي آبادان. دروهله اول ايشان در مدرسه فدائيان اسلام آبادان مستقر ميشوندو بعد از آن يک هتل کاروانسراي آبادان را ستاد عملياتي فدائيان اسلام قرار ميدهد و اگر ما بخواهيم به اهميت اين موضوع پي ببريم از افرادي که به آن ستاد مي آمدند بايد اين را بفهميم، حضرت آيتالله خامنهاي آنجا آمدند و بازديد کردند و شهيد بهشتي ، آقاي رجايي، آقاي کروبي، آقاي رفسنجاني و آقاي شمعخاني ، آقاي فکوري و... در آنجا بودند.
• خاطرهاي هم از آن وقت هست؟
حضرت آقاي خامنهاي که در آن وقت نماينده حضرت امام و امام جمعه تهران بودند آمده بودند خط فدائيان اسلام. ايشان مي آيند قدرداني ميکنند و مي گويند ما نام فدائيان اسلام را بارها در جاهاي مختلف گفتيم و از شما تعريف کرديم ولي الآن که اينجا آمديم، ميبينيم که شما خيلي پرنشاطتر و بهتر از آن چيزي که ما تعريف ميکرديم و تصور مي کرديم هستيد.
و همين طور محافظ آقاي رفسنجاني هم بودند ما ايشان را در بهشتزهرا ديديم که در عکس هم هست که دست روي چانهاش گذاشته و من گفتم چرا اين طور نگاه مي کني و او گفت من داشتم حسرت مي خوردم که اي کاش به جاي آقاي هاشمي من بودم...
درمورد اين مطلب هم که چطور تجهيزات به اينها ميرسيد بايد بگويم که شهيد سيد مجتبي هاشمي تا آنجايي که مي توانست از خودش خرج مي کرد و از آنجايي که نميتوانست از اعتباري که ميان کسبه بازار تهران داشت استفاده ميکرد از آنهاپول قرض ميگرفت. خوب خيليها دوست داشتند اين کار را کنند ولي آن اعتبار شهيد هاشمي را نداشتند.
علاوه بر آن همه خرجي که براي جنگ مي کند بعد از شهادتشان 10 ميليون بدهي براي جنگ مي آورند که يک سريهايشان را بخشيدند و يک سريهايشان را مادرم و خانواده دادند، آقا سيد خيلي هم طلب داشت ولي کسي نبودکه بيايد و اين طلبها را پس بدهد.
بعد از شهادتشان ديدم که ميآمدند منزل ما با کيفهاي پر از پول بدهند به مادرم و اين نشاندهنده محبوبيت شهيد هاشمي نزد آنها بود و من يادم هست که مادرم پايش را روي درگاه درميگذاشت که ما شهيد نداديم که اين پولها را بگيريم، برويد و ديگر نياييد و اين در صورتي بود که ما در وضعيت خيلي بدي به سر ميبرديم.
•
حرف آخر شما:
من مطمئنم يک روز خواهد آمد که فيلم شهيد هاشمي هم همانطور که الان مستند آن آماده شده، در اين دوره آقاي احمدينژاد به لطف خدا آماده خواهد شد.
خيلي دوست دارم تشکر کنم از معاون ايشان جناب آقاي دکتر دهقان که خيلي کمک کردند، تشکر ميکنم از آقاي مکرمي کارگردان بسيار محترمي که مستند اين شهيد را دلسوزانه کار کردند و با توجه به محدوديت زماني که گذاشته بودند (دوتا 35 دقيقه) ايشان خيلي بيشتر کار کردند و اگر اجازه دهند تمام مستند پخش شود چيزي حدود 4 ساعت خواهد بود.
از شخص خود آقاي دکتر دهقان، رئيس بنياد شهيد، از معاون ايشان آقاي خاميار و الان در خيابان خيام در حال کشيدن عکس ايشان هستند که 30 ميليون هزينه دارد که 15 ميليون را بنياد ميدهد و 15 ميليون را شهرداري که از هر دوي آنها تشکر ميکنم و يک چيز ديگر هم که دوست دارم اينجا بگويم من هيچ وقت مزار شهيد هاشمي را نشستم. اولاً که هميشه شسته شده و اگر هم اينطور نبوده من نشستم، عکس ايشان کشيده شده ولي يک پروژکتور بالاي سر اين عکس نبوده و من 14 سال است که شبها که آنجا را ميبينم، خاموش است و وقتي اين را پيگيري کردم.
گفتند که آقا صبحها که اين عکس مشخص است، شبها هم بايد مشخص باشد؟ و اين خيلي حرف عجيبي بود و من به احترام امام حسن مجتبي که پدر هم، همنام ايشان بودند کاري به عکس نداشتيم و مزار ايشان را هم هر وقت صلاح باشد خود مردم ميشورند.
و من به مسئولين ميگويم که شما که دم از مردم ميزنيد و خود را از مردم ميدانيد، واقعاً چه ميشود که چنين فرماندهي 3 دهه گمنام ميماند؟ خوشحالم که الآن که باز اين شهيد بزرگوار نامش مطرح ميشود، من اگر به اين نتيجه نميرسيدم که شهيد هاشمي نه فقط بايد براي من الگو باشد، بلکه براي همه جوانها بايد الگو باشد، هيچ وقت برايش کار نميکردم، چون حرفهاي ضد و نقيض که ميشنيديم دلم ميگرفت و ميگفتم نکند که من اشتباه کرده باشم و رفتم عميقاً در اين مورد فکر کردم و ديدم اين يک شهيدي بوده که واقعاً در مسير تکامل قدم گذاشته و خدا خواست که او را شهيد ببيند.
کسي که باعث فخر ماست، و حافظ دعاي کميل بوده کسي که اولين مسجد را در خط مقدم جبهه ساخته، کسي که اسير را ميگيرد و اجازه نميدهد کسي بر او تعرض کند، اسير را به حمام ميبرد و خودش او را تر و تميز ميکرد و اگر مريض باشد به درمانگاه ميبرد و شما ببينيد اين چه تحولي در آن اسير ايجاد ميکرد، برايش يک شعري ساخته بود هر يک به اين مضامين که آقا شما اشتباه کرديد، اينجا اسلام حاکم است و ما شيعه هستيم و رهبرمان امام است، نترسيد، شما اسير نيستيد، شما مثل خودمان هستيد و با اين اشعار آنها را روشن ميکرد، کسي که با منافقين صحبت ميکرد تا راهنماييشان کند و در جواب آنهايي که انتقاد ميکردند ميگفت اسلام دليل دارد و ميگفت ما صاحب دليل و برهان هستيم، انقلاب اصيل است و با منطق است و خيلي از کساني که با اسلام و انقلاب مشکل داشتند را راهنمايي ميکرد و با آنها گفتوگو ميکرد. و اين شهيد هاشمي ما بود که خيلي مظلوم مانده
•
اما در مورد شهادت ايشان؟
سال 64 سال ترورها نبود بلکه 2-3 سال قبل از آن ترورها صورت گرفت و ما از آن فضا دور شده بوديم، پس دشمنان آمدند مثل صياد شيرازيها گلچين کردند، بارها ايشان ترور شده بود و ليکن چون که اسلحه داشتند از خودشان دفاع کرده بودند چرا که ايشان چريک بودند و از خود دفاع ميکردند، يک بار که آمده بودند درب خانه را قير ماليده بودند تا آقا سيد کليدش داخل در گير کند و در اين معطلي ايشان را با تير بزنند و يک جوي کوچک بود که ايشان از آن به عنوان سنگر استفاده ميکنند و همه کساني که قصد ترور را داشتند با تير ميزنند و يا مادر من را يک بار به گروگان ميگيرند و داخل ماشين ميبرند و داخل ماشين مادرم اينها را خلع سلاح ميکنند. يا مثلاً چندين بار خواستند منزل ما را بمبگذاري کنند و متوجه ميشوند.
و يک بار دو نفر موتوري خواستند آقاسيد را ترور کنند و مادرم که چادرش را جلوي آقاسيد باز ميکند که تير به ايشان نخورد و آنها پشيمان ميشوند و دلشان به رحم ميآيد و ميروند و اينجا جا دارد که از مادرم که واقعاً در سختيها و مشقتها فداکارانه ايستادند، آنجايي که آقاسيد، ماهها، خانه نميآمدند و ايشان از ما مواظبت ميکردند.
• نحوه شهادت چگونه بوده؟
يک مغازهاي داشتند که آن را تعاوني کرده بودند به نام وحدت اسلامي، مدرسههايي که نيازمند بودند ايشان روسري و مانتو و کفش را به آن مدارس هديه ميکردند و يا مثلاً زماني پيرمردي، مستمندي، فقيري که ميآمد از ميوههاي تعاوني، ميوههاي پلاسيده را بردارد، آقاسيد به شاگرد اشاره ميکرد که سريع ميوه درجه 1 را برايشان از هر کدام که خواستند کنار بگذارد و با يک گاري آن را به در منزلشان ميفرستاد و به شاگرد ميگفت که برو در منزلشان و به هواي ميوه گذاشتن ببين که در و ديوارهاي منزلشان چگونه است و اگر تعمير ميخواهد آن را تعمير کنيم. ايشان قبل از انقلاب هر جايي که بودند و اذان ميشنيدند، خودشان اذان ميگفتند و همانجا نماز ميخواندند، يکبار کنار مغازه که بوده دستشان را به حالت دعا برداشته بودند و يک نفر که از کنار ايشان رد ميشوند يک پولي کف دست آقاسيد ميگذارند و ميروند.
يا مثلاً در مراسمي عروسي که تازه در تالارها انجام ميشد، آقاسيد ميدانست که نبايد آنجا برود ولي براي اينکه جو را عوض کند آنجا ميرفت و با صداي بسيار زيبايشان شروع ميکردند اذان گفتن و جو را عوض ميکردند و آنقدر اين اذان زيبا بود که همه لذت ميبردند و گوش ميدادند.
شهادت ايشان هم اينطور بود که، اينها ميآيند به آقاسيد ميگويند که ما از راه دور آمدهايم و کرکره تعاوني را بالا بکشيد و از اجناستان به ما بدهيد و ايشان هم که اسلحه همراهشان نبوده در را باز ميکنند و ضاربين سريعاً به داخل تعاوني ميريزند و ايشان را با تير ميزنند.
البته يکي از دوستان شهيد اين را ميگويد که من مطمئنم شهيد هاشمي را از پشت زدند، چرا که سيماي آقاسيد هم نوراني بود و هم جاذبه داشتن و کسي جرأت نميکرد به صورت ايشان اسلحه بکشد. يک ساعت تمام بود که مردم ماشين ميآوردند تا آقاسيد را به بيمارستان ببرند و به آنها اجازه داده نميشد که ببرند و ميگفتند به خاطر اينکه آمبولانس بيايد و مطمئن باشد و آقاسيد دوباره به دست منافقين نيفتد اين کار را کردند، بعد از 2 ساعت که به بيمارستان رسيدند ايشان هنوز زنده بودند و با وجود اين که 2 گلوله به سر ايشان اصابت کرده بود و يکي دو روزي هم آقاسيد به خاطر پيشواز ماه مبارک روزه بودند و يادم هست که در زمان افطار آقاسيد در آشپزخانه فرش انداخته بود و خواهر کوچکم مربايي که سر سفره بود را ميريزد و مادرم ناراحت ميشود و خواهرم هم گريه ميکند و بعد از مدتي ساکت ميشود، و آقاسيد که ميخواست برود بيرون، خواهرم يقه پيراهن بابا را گرفته بود (يک بار گفتم بابا) و نميگذاشت آقاسيد بيرون برود و بالاخره کاري که تقدير شده بود، انجام شد و ايشان به آرزوي خودش رسيد.
ما ميگوييم که چرا جوانهاي ما ميروند به دنبال آرنولد، چرا ميروند به دنبال پرورش اندام، چرا آمپولهاي آنچناني ميزنند تا تنشان به اصطلاح باد کند يا ميروند به دنبال راکيها و...
آقا ما خودمان يک همچنين کساني را داريم، پس چگوارا آمده و 2000 تا عکس از ما برده من مسئول در مورد اين شهيدان چه کار کردم. کسي که نام يک شهيد را نميشناسد و با افتخار کنار اين عکس ميايستد و عکس ميگيرد خوب اين نشاندهنده اين است که چقدر رابطه خوبي ميشود برقرار شود. خيليها جذاب ظاهري هستند ولي وقتي بررسي ميکنيم، ميبينيم طرف ملحد است ولي هرگز شهيد هاشمي چنين چيزي نبوده، شهيد هاشمي را که ظاهراً خوشتيپ هست در ابتدا خوشتيپ باطن بوده، همچنين فرماندهي داريم، شيعه علوي جذاب، پس چرا نبايد کار کنيم، ما که از مردم حرف ميزنيم، مگر ايشان جزو مردم نيست ايشان فرمانده اولين کميته مرکزي تهران بوده، از آن طرف در قائله کردستان بدون اينکه به ايشان بگويند ايشان به کمک شهيد بروجردي ميشتابند و 100 نفر از نيروهاي کميته را جمع ميکند و داوطلبانه ميرود به کردستان و اولين گروه ضربت را در آنجا ايجاد ميکند.

اين نکته را هم حتماً بگوييد که آقا چرا شهيد چمران و شهيد هاشمي اصرار داشتند که جنگهاي نامنظم باشد يک کتاب چگوارا دارد که در اين مورد بحث کرده که آقا حتي اگر ارتش داريم به چه دليل بايد جنگهاي نامنظم نيز داشته باشيم، بعضيها آمدند گفتند که در اوايل گفتند آقا جنگهاي نامنظم نباشد و اشتباه کرديم که اين جنگها است. ولي اي کاش شهيد چمران و شهيد هاشمي بودند و دلايل خودشان را ميگفتند که اين دليل اين جنگها بايد رخ دهد، مخصوصاً در آن زمان که ارتش نبوده و از آن طرف هم سپاه هنوز درست شکل نگرفته، آن آقاي کهتري يک بار هم نام شهيد هاشمي را نگفت، در صورتي که شهيد هاشمي در مصاحبه روزنامه کيهان و اطلاعات ميگفت که 20 نفر، 30 نفر، 100 نفر اسير ميگرفتيم بايد چه ميکرديم، بايد ميداديم به ارتش و در قبال آن چه چيزي ميگرفتيم؟ کنسرو، که از گرسنگي نميريم و به نام چه کسي تمام ميشد؟ به نام ارتش. البته نام مهم نيست ولي دليل هم نميشود که کسي بيايد همه چيز را به نام خودش کند. شمايي که با شما تماس ميگيرند و ميگويند بيا مصاحبه کن و اين کار را نميکني. يک موقعي فرمانده شما شهيد هاشمي بوده. شما چطور دم از خلوص ميزنيد و اين جاي تعجب است.
منبع: شبكه ايران