بازدید 326670

شوهرم مرد خوبی است ولی علاقه‌ای به او ندارم

کد خبر: ۴۵۰۵۷۷
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۰ 19 November 2014
زن جوان که به شوهرش هیچ علاقه‌ای نداشت در نهایت تصمیم به جدایی گرفت.

به گزارش مردم سالاری، چندی پیش زن جوانی با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست طلاق داد و به قاضی گفت: شوهرم را اصلا دوست ندارم و هیچ علاقه‌ای به او پیدا نکرده ام. ما از طریق یکی از دوستانمان به هم معرفی شدیم و من به دلیل اینکه سعید خیلی رفتار خوبی با من داشت قبول کردم که با او ازدواج کنم.

وی ادامه داد: تصور می‌کردم بعد از ازدواج به او علاقه مند می‌شوم و این بی تفاوتی ام نسبت به او به مرور زمان از بین می‌رود. ولی الان که یکسال است با او ازدواج کرده ام اصلا نتوانسته ام به او علاقه‌مند شوم. زن جوان گفت: من هیچ احساسی نسبت به شوهرم ندارم و نمی‌توانم در کنار او زندگی کنم. سعید هیچ اخلاق بدی ندارد و ما هیچ اختلافی با هم نداریم. فقط من نمی‌توانم او را در کنار خودم تحمل کنم.

بعد از حرف‌های این زن شوهر وی به دادگاه احضار شد.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱۷
در انتظار بررسی: ۶۱
انتشار یافته: ۴۲۷
شوهرته
تفلون که نیست نچسب باشه
پاسخ ها
ناشناس
| United Arab Emirates |
۱۳:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
بعضی مردها هم واقعا که بی هنر هستند
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۶:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
مگه به همین راحتیه؟
تمام هزینه های ازدواج و زندگی تو این چند وقت و هزینه های روحی و روانی که به این شوهر محترم تحمیل کردی رو بده بعد برو به درک
واقعا متاسفم
چون به من خوب بود زنش شدم
حالا هم نمیخوامش
احسان
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
بازم خدا پدر و مادرش رو بيامرزه كه بعد از يك سال به اين نتيجه رسيد.
همسر سابق من بعد از 15 سال گفت كه تو آدم خوبي هستي ولي من دوستت ندارم . با وجود اينكه خيلي تلاش كردم كه او را از تصميمش منصرف كنم ولي در نهايت مجبور به قبول خواسته اش شدم، چرا كه عشق يكطرفه قطعا سرانجامي ندارد.
s
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
مطمئنم بعد از طلاق تازه ميفهمه كي بوده وعاشقش ميشه.در واقع دچار معكوس سازي احساسات ميشه
من هستم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
پس زن سابق شما باید زن منطقی وصبوری بوده که 15 سال سعی کرده تو عوض بشی و افاقه نکرده
123
| - |
۱۱:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
احساس شما منطقیه ولی فکر آینده و احساس همسر و نگاه مردم و فروپاشیه ی زندگی بیشتر فکر کن ولی اینو بدون خودت این احساس رو درست نکردی
نازی
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۴۴ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۲
ترو خدا اینجور نگین
؟؟؟؟؟؟
اگه اين خانوم يه شوهر به تمام معنا , يعني بداخلاق, خسيس, شكاك, بددهن و ... داشت, اون موقع شوهرش دلشو نميزد .
چه دور و زمونه اي شده. خوب كه باشي, كسي قدرتو نميدونه!!!
پاسخ ها
علی
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۸:۵۸ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۴
از این نوع خانمها متاسفانه هستن که عقلشان به جامعه هست و درون گرا نیستن و قدر داشتهاشونو نمیتوان و راحت دست به نتایج و کارایی احمقانه ای میزنند متاسفانه برای این خانومها
حتما باید دست بزن داشت تا بهش علاقمند میشدی ؟

به روانپزشک مراجعه من شاید لازم باشه بستری بشی
پاسخ ها
ناشناس
| United Arab Emirates |
۱۳:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
خوب بود آدرس روانشناسی که خودت میری رو اعلام می کردی
ناشناس
| Armenia |
۱۲:۴۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
ناشناس 13:52 شما خانم هستی وکمی ..... اگر متن رو درست میخوندی میفهمیدی که این بنده خدا درست کامنت گذاشته
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
احتمالا هردو دنبال وام ازدواج بودند به محض درایافت خداحافظ
دوست داشتن مهم است ولی به نظرم خوشی زده زیر دل ایشان، اگر یک همسر معتاد یا بددهن یا ... داشت متوجه میشد که آدم به بهانه های واهی نباید زندگی خودش را تباه کند.
پاسخ ها
ناشناس
| United Arab Emirates |
۱۳:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
بجای اینکه این طرفی فکر کنی لطفا اون طرفی فکر کن. شوهره واقعا آدم دل بهمزنی استکه بعد از یکسال نتوانسته محبت خانم را جلب کند
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
ناشناس انقدر راحت درباره یکی دیگه قضاوت میکنی؟ چرا مشکل از زنه نباشه؟خود زنه میگه آدم خوبیه .همه که نباید شاهزاده رویاها باشن حتی فرض کن مرده خیلی دلربا نباشه زنه کور بده که نبینه ؟ اگر دوستش نداشتی یا نمیتونستی داشته باشه یکم عقل به خرج میدادی و ازدواج نمیکردی تا زندگی یکی دیگه رو به بازی نگیری
در جواب ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۲:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
آدم که صادق و بی ریا باشه و دغل باز نباشه میشه دل بهم زن!!!! لابد باید مثل شما نیرنگ باز بود که محبت جلب بشه؟؟؟ باید فاتحه ی اون زن و زندگی رو خوند
پخش کن تابناک
شیدا
| Italy |
۱۱:۴۵ - ۱۳۹۷/۰۴/۱۳
واقعا حس بدیه
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
قبل ازدواج کور بود ندید طرف نچسبه !؟ حالا بعد یه سال که پسره کلی هزینه کرده و با احساساتش بازی شده دختر خانوم یادش افتاده که دوستش نداره !؟؟؟
اگه دوستش تداشت و طرف نچسب بود دختره بیخود کرد باهاش ازدواج کرد
به قول گفتنی خربوزه که میخوری باید پا لرزش بشینی
معلومه خانم عاشق يكي ديگه شده خب..
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۳:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
دقیق زدی به هدف ! مردم ، همیشه وقتی همسرتون بی علت سرد میشه پای نفر سوم در میونه. اصلا نیازی نیست فردین بازیتون گل کنه طرف رو شل و پل کنین یا سعی در جلب مجدد محبتش داشته باشین. فقط سریع دکش کنین بره. سریعععععع
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
بابا بیخیال
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
مطمئن باشید پای کس دیگری در میان است
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۷:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
همینه والا
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
کار خانم خیلی اشتباهه و ظلمه هم به خودش و هم به شوهرش اما این حرف شما تهمت خیانت زدن به یه زن شوهر داره(حتی احساسی) و زشتیش از کار این خانوم کمتر نیست
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۲:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
گل گفتی
دلیلش همینه
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۹:۱۴ - ۱۳۹۷/۰۷/۱۸
خدانعلت کنه اینمجور زنهارا چقد کثیف به راحتی بکه من هیچ احساسی ندارم مطمعن باشید اون زن واسه خودش یکی داره که این حرفو میزنه زندگی یک مردو بهم بزنه
کار بسیار خوبی میکنی هر ادمی فقط یه بار شانس زندگی پیدا میکنه اگه دوسش نداری ازش جدا شو یرو با کسی که دوسش داری زندگی کن
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
باور کن بعدا متوجه اشتباهش میشه!تاگیر بد نیفتی قدر خوب را نمی دانی...
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۶:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
راست میگه، وقتی عشق و علاقه نباشه فلسفه ازدواج میره زیر سوال و زندگی سرد و بی روح میشه.
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
عزیز من قبل از اینکه ازدواج میکرد یکم فکر میکرد الان که زندگی یکی دیگه رو به بازی گرفته خیلی راحت بره ؟ یه مقداری انصاف داشتن خوبه این کاری که شما میگی عشق نیست خودخواهیه
الان همین کار رو یه مرد میکرد(که اگر مرد هم این کار رو بکنه خیلی غلط کرده) همه میگفتن چقدر مرده عوضیه
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
زنش شدم تا شاید بعدا بهش علاقمند بشم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
از این بابت که یکی به دل آدم نمیشه حق داره ولی شوهر موش آزمایشگاهی نیست که امتحان کنه شاید بشه.. قبلاً باید تکلیفشو روشن میکرد.. بازهم جای شکرش باقیه داره رو راست میگه و شوهرش به نظر من باید با قضیه کنار بیاد چون فایده نداره ادامه این زندگی.
خب از اول باهاش ازدواج نمیکردی که الان زندگی شوهرت رو به این راحتی خراب کنی
تابناک جان چرا این گونه مسائل را مطرح می کنی ؟ می خواهی نتیجه گیری کنی که همه خانمها برای هیچ و پوچ و یا برای مسائل بی اهمیت درخواست طلاق می کنند ؟ نه اینطور نیست .لطفا این جهت گیری را نداشته باش . مردمی باش .
پاسخ ها
ناشناس
| Kazakhstan |
۱۴:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
فکرت خرابه
دوست داشتن مهم است ولی زیادخوش بودن برای این زن حرام است اگراین زن مردی داشت که هرروزاذیت میکرداین کارو نمیکرد.
پاسخ ها
یه دوست
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۵۱ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۵
از کجا میدونی ادم کسی که دوسش داره شاید بتونه با اذیت کردنش کنار بیاد ولی کسی که دوست نداره محبت شم براش تلخه گرچه بعدش پشیمون بشه
دوره اخرزمان شده ای خانوم بچسب به زندگیت فکرنکن ازاین جواهرجدابشی یه دونه شوهربااسب سفیدشاخ دارمیاد دنبالت...
کار بسیار خوبی میکنی هر ادمی فقط یه بار شانس زندگی پیدا میکنه اگه دوسش نداری ازش جدا شو یرو با کسی که دوسش داری زندگی کن
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۷:۰۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۱
شما که این حرف رو میزنید مگه تو زندگی این آقا و خانم بودین
حیف از آن شوهر و بی عقلی تو
پاسخ ها
ناشناس
| United Arab Emirates |
۱۳:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
برای همسر عباس خان متاسفام که مجبوره مثل ایشونی را تحمل کند
سعید
| Hong Kong |
۱۲:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
منم برا تو متاسفم که را افتادی جواب همه رو بدی
معلوم نیست خودت از کجا می کشی دوست عزیز
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
زن هم زنهای قدیم !!
ازدواج های امروزی ها ، رو هواست . پدر و مادر های ما هم اگه می خواستن این جوری باشن ، الان ما ها نبودیم!!
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
ناشناس بنده هم برای شما متاسفم و برای روشنفکری کورکورانه تون
ایلین
| Spain |
۱۶:۱۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۲۶
هر جور ک عشقت میکشه زندگی کن تو فقط خودت مهمی قرار نیست چون اون دوست داره توهم بزور بمونی پس خودت چی
به نظر من این ویترین ماجراست نه همه ماجرا. ولی اصل ماجرا هم به کسی ارتباط ندارد. انچه برای برخی از این نوشته یادگرفتنی است این است که این خانم نرفته با هزار کلک شوهرش را سر به نیست کند چون دوستش نداشته صادقانه انرا گفته است. و این خوب است.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
منم با شما موافقم
همسر خوب داشتن بخدا لیاقت میخواد که شما نداشتی خانم محترم حسو علاقرو بنداز دور اصل خوب بودنه
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
اتفاقا تو ازدواج، احساس و علاقه مهمه.
خدایا توبه....
اینچنین زنانی همان بهتر که در زندگی نباشند .خدا را شکر که ما از ایچنین زنان به دوریم خدای نکرده اگر این زن مال من بود حتی کمکش میکردم هرچه زودتر از زندگی ام برود بیرون چرا بدلیل اینکه درآینده با من خوب شود باید تمامی خواسته های بجا وبیجایش را لبیک بگویم وخودرا یک عمر ذلیل او کنم . از من به شوهر این خانم سفارش اگر لیوان آب دردست داری زمین بگذار وهر چه سریعتر ردش کن
پاسخ ها
یه خانم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
مال شما؟؟؟!!!!!!
فکر میکنم این زن عاقلانه ترین کار راانجام داده است اگر خدای ناکرده دست به جنایتی میزد همه میگفتند اگه او نونمی خواستی خب طلاق میگرفتی
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
طلاق قطعا بهتر از جنایت هست ولی این دلیل نمیشه که طلاق تو هر شرایطی کار خوبی باشه که... بحث بین بد و بدتره و کار این خانوم با توجه به اطلاعات خبر بد و اشتباهه
آقاي قاضي لطفا تا جنايتي رخ نداده حكم طلاق رو صادر كن.
پاسخ ها
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۷ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
الان چی کار کنه ؟ با کسی که دوستش نداره بخوابه و بلند شه؟؟؟؟؟ فیلم بازی کنه تا آخر عمرش؟
بد هست داره صادقانه میگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی چی؟؟ این چه جواباییه که میدین آخه؟
اگر یه شوهر معتاد داشتی.... اگر شوهر بد دهن داشتی... اگر یارو دست بزن داشت... اون وقت قدر این و میدونستی؟؟؟؟؟ اینا هم شد جواب؟
بابا بسه دیگه. دست بردارین از این جوابای عهد دقیانوسی و عوامانه. انگار که همه به اتفاق تا کلاس دوم دبستان سواد دارند.
ببینم یعنی عشق و احساسات و این چیزا برای این دوستان تعریف نشده؟
شما ها که این جوابارو دادین... هرکسی که آدم خوبی باشه میتونین باهاش زندگی کنید؟
در ضمن من هم یه مرد هستم.
پاسخ ها
سارا
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
دقیقا منم میخواستم همینارو بگم.مرسی
سزوش
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۷:۱۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
داداش واقعا حرف دل منو زدی دمت گرم
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
نخیر کسی نمیگه هرکی خوب بود باهاش زندگی کنه آدم اما میتونه قبل از ازدواج اگر میبینه دوستش نداره و یا نمیتونه طرف رو دوست داشته و ظفیت ایجاد این حس و نسبت به طرف در خودش ایجاد کنه خیلی ظلمه که با زندگی و احساس یک فرد دیگه بازی کنی فقط به خاطر خودخواهی خودت
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۲:۱۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
خیلی هم آقایی
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
احسنت خدا خیرت بدهد. حقیقتا چقدر آدم فهیم توی این مملکت کمه. ممنون از درک بالاتون
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۲/۲۰
من هم موافقم، گاهی آدم یه تصمیمی میگیره، با این که همیشه خودش به بقیه توصیه می کرده که در چنین زمانی درست تصمیم بگیره و تمام جوانب و در نظر بگیره، ولی بعد از گذر زمان میفهمه تصمیم درستی نگرفته
زندگی بدون عشق و علاقه، اونم در رابطه با همسر، زندگی نمیشه، مطمئنا آدم تا وقتی جای دیگری قرار نگیره نمیتونه زود قضاوت کنه، از کجا معلوم خود اون خانومم کلی عذاب وجدان نگرفته که چرا قبل از ازدواج به این قضیه دقت نکرده، و حالا شاید فکر کرده ادامه دادن این زندگی ظلم بیشتر در حق این مرده...
خواهشا تا وقتی تو شرایط قرار نگرفتیم، اگه نظری هم داریم به صورت همدردی باش ه نه تیکه و کنایه....
..
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۵۲ - ۱۳۹۹/۱۰/۱۸
اوهههه عالیییییی
پاشم براتون دس بزنم
پا شد
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۸ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
به شدت با نظرتون موافقم
التماس کمی تفکر آخه !!!!!!
اگر علاقه نداری وراست میگوئی مهریه را به او ببخش وبرو وتا بچه دار نشده اید سرنوشت خوتان را مشخص کنید وخواستن یکطرفه هم دردسر ساز است آن مرد هم با زن دیگر یقینا خوشبخت خواهد شد
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۲:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
مگه گفته مهریه رو خواسته؟ یا اصلا مهریه اش رو میدونی چقدره؟
كاسه اي زيرنيم كاسه است
وقتی یه نفر علاقه نداره زندگی کنه چرا باید مجبور باشه؟ مگه آدم چند بار عمر میکنه؟تاوان اشتباه رو که نباید تا آخر عمر داد.
حتما باید طرف به جایی برسه که بزنه طرفشو ببکوشه تا ما اخبار حوادث داشته باشیم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
اگه علاقه نداره چرا قبول کرد ازدواج کنه !!! حالا که ازدواج کرده و احساسات پسر به بازی گرفته شده باید دختر جبران کنه تا یاد بگیره هر اشتباهی تاوانی داره
بدبخت شوهره اینهمه تلاش و خرج و عمرشو گذاشته پای یکی حالا میگه خوشم نمیاد زنیکه مگه لباسه که هی عوض کنی
خدا پدر و مادر این خانم را بیامرزد خدا عقل را داده برای چنین روزی اگر به شوهرش خیانت می کرد یا او را می کشت خوب بود
این خانم دل در هوای یکی دیگه داره ولی بعد از طلاق به شدت پشیمون میشه آن وقت دردی درمون نمی کنه.البته شوهر خیلی آدم خوشبینی هست وزنش تحت نظر قرار نداده تا زود بفهمد ریگی در کفش دارد
جای زینال خالی دوست داشتم بدونم چه نظری میده....
پاسخ ها
رویا
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۷:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
چندتا بودند که کامنت هاشون یه فضای خوبی میداد الان چند روزی نیستند من اسمشونا گذاشته بودم چند تفنگدارامیدوارم بازم بیان مثل هستی-زینال بندری- شهرام- جابر -ابراهیم و حضور ذهن ندارم با چند تا دیگه
حیف از مرد نمونه ای مثل من
حالا مهریشم میخواد
پاسخ ها
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۳۰ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
بیچاره کی گفته مهرمو میخام ؟؟؟؟؟ چرا از خودتون حرف می زنین آخه؟؟؟؟؟؟
احتمالا شوهره ،خوبه سنتی بوده نه خوبه مدرنیزیته . این خانم هم خدا می خواد هم خرما. باش تا دولت صبحت بدمد. پیدا نمیشه خانم جون .
پاسخ ها
ابراهیم
| Spain |
۰۷:۴۶ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
اون"باش تا صبح دولتت بدمد" هست.
ناشناس
| Germany |
۰۸:۴۱ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
صبح دولتت بدمد
نه عزيزان واقعيت اين است كه اين زن هم دچار ويروس جديد شده اول ازدواج مي كنند بعد فكر مي كنند
به نظر من بهتره بچه دار بشن، بعدا اگه بازم علاقمند نشد، یه فکر دیگه بکنه
پاسخ ها
هانیه
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۶:۱۰ - ۱۳۹۷/۰۵/۱۱
چه راهکار بدی دارین میدین شما!!!
بهترین کار را کرد طلاق
مردی که زنش بر سرش منت بگذارد هر روز از ارزشش نزد خودش واطرافیانش پایین می آیدو به یک فرد بی شخصیت تبدیل میشود بهترین گزینه یک اودنگی است
این خانم دلش جای دیگه ای گیره....
اين ظاهر يا به قول دوستمون ويترين قضيه است و اصل موضوع بسته به خيلي چيزاست بايد شوهر هم باشه تا يكطرفه به قاضي نرفته باشيم بعد اثر خانواده ها مشخص بشه .تصميمات و نقشه و برنامه ها براي بعد از طلاق . حالا اگر پاي بچه اي وسط نباشه و مهريه هم بخشيده بشه .و قضيه كلاهبرداري از كار در نياد.كه به نظرم مشكوك ميزنه.آقا ضرر چنداني نميكنه چون چند وقت بعد يك خانومه مدل بالاتر و بهتر ميگيره. شايد هم ازدواجشون از اول صوري و براي مقاصدي بوده
احتمالات خيلي زياده
زینال کجایی؟
دلم برات تنگیده؟
چه کار خوب و اخلاقی انجام میده این خانم.داره واقعییت رو میگه که قلبم با تونیست و هر کی بره دنبال عشق خودش.نه اینکه باهم هستن ولی دلشون جای دیگه باشه و به هم خیانت کنند یا در نهایت همدیگه رو بکشن/
ببينم اينايي كه ميگن احساس بايد باشه و هر آدمي يه بار ميتونه ازدواج كنه و خوب كاري ميكنه كه راستش و ميگه، از بدبختيهاي زن مطلقه بودن خبر دارن؟ من نميگم آدم بايد با هر شرايطي زندگي كنه ولي مطمئن باشيد چيز قشنگي در انتظار اين خانم نيست، به هرحال زندگي هم بازي نيست كه هروقت نخواستيم بگيم ديگه نميخوام، براي خودش يه اصولي داره.
تو باید گیر یکی منی بیافتی که هم بداخلاقم، هم معتادم، هم سالی یکبار هم حموم نمی رم، هم دست بزن دارم و هم ... تا قدر این شوهر خوش اخلاقت رو بدونی.
یعنی چی( تصور مي کردم بعد از ازدواج به او علاقه مند مي شوم) پس قبل ازدواج چیکار میکردی ازدواج بحث یک زندگی بازی کامپیوتری نیست که به سوزی از اول بازی کنی .!!
خوشی زده زیر دلش.
آقا یه سوال: چه جور میشه یه زن بداخلاق ، خودخواه و... رو رام کرد؟! ۷ ساله ازدواج کردم اما هیچ روزی یادم نمیاد که وقتی اومدم خونه با خوشرویی تحویلم گرفته باشه! نه شکاک هستم نه دست بزن دارم، وضع مالیمم خوبه، نمیدونم چیکار کنم
پاسخ ها
sara
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۴۲ - ۱۳۹۴/۱۱/۱۵
خدایش کاش من زنت بودم
انشالا اين باشه نه تجارت مهر وبعد يك بدبختى ديگر
اگر دوسش نداشت ..... خورد باهاش ازدواج كرد
گرچه می توانست این زندگی از اول شروع نمیشد اما تفاهم برای جدایی بسیار خردمندانه تر از تنازع در بقا است. عشق و علاقه بین انسانها از جنس کالا نیست بنابر این قیاس آن منطقی نیست.
اتفاقا عاقلانه ترین راه جداییه و گرنه گاهی به جنایت کشیده میشه
اینم عاقبت آروغ روشنفکری زدن روشنفکرانه
واتساپ وایبر تانگو لاین و ....... کار دست همه میده
شکر نعمت نعمتت افزون کند...
کفر نعمت از کفت بیرون کند...
شوهر خوب وبااخلاق نعمته نمیدونم چرا جدا میشه...هزاران بانوی بیچاره حسرت این جور شوهرو دارن اما این خانم...
یک ضرب المثل چینی میگه: معامله ی کوچک باعث اختلاف بزرگ میشود.
قاضی جان تا کسی کشته نشده بطلاق
امام مجتبی(ع) فرمود: دخترت را به مرد با ایمان شوهر بده که اگر دوستش داشته باشد، از هیچ خدمت و محبتی به او دریغ نخواهد کرد و اگر دوستش نداشته باشد، اذیتش نمی کند. این فرمایش امام در باره زن ها هم صادق است. اگر این خانم شوهر خوب و مهربانش را دوست نارد و طلاق می خواهد حرفی نیست ولی نباید مهریه بخواهد و شوهر بی چاره را به خاطر مهریه به زندان بیندازد که اگر اینکار را بکند معلوم می شود دروغ می گوید
طلاق مکروه ترین حلال خداست،اما باطلاق گرفتن زن وشوهر از هم عرش خدابه لرزه در می آید
امادلیل این خانم به نظرم منطقی نیست طبق گفته هایشان
وشاید هم مرد...
خداهردوراسر عقل بیاورد ان شاا...
علاقه نوعی احساس است و احساس حالت پویایی دارد که می توان آنرا ایجاد کرد! همچنان که کسی را دوست داریم بعد از مدتی این دوست داشتن عوض می شود؛ دوست نداشتن را هم می توان با دوست داشتن عوض کرد فقط باید از متخصص کمک گرفت:
......
احتمالا شوهر هیچ تلاشی در جلب محبت همسرش نکرده و علاقمندی خودش نسبت به این خانم رو برای ادامه زندگی کافی میدونسته.
واقعا مسخرست.پس اسلام دوران عقد رو برای چی گذاشته؟
برای اینکه اخلاق و چیزای دیگه همسرو ببینی و اگه نخواستیش ازدواج نکنی
مگه اون مرد بیچاره اسباب بازیه که بعد یه سال که بهت وابسته شده میگی نمیخوام؟مگه فیلمه
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۲:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
؟؟؟؟
از كامنتهايي كه گذاشته شده معلوم مي شود كه متاسفانه آقايون ايراني تا نوك دماغشون را مي بينند..اولا كه خودشون را بگذارند جاي اين خانم آيا مردي كه بهيچوجه همسرش را دوست ندارد درحاليكه زن خوبي است مي تواند زنش را طلاق بدهد يا نه؟ كه رفتار اين خانم را چنين نقد مي كنيد دوما رابطه زناشويي از جنس رفيق و همكار نيست ...احتمالا بله ولي يك خانم نمي تواند مگر اينكه مشكل اخلاقي داشته باشد..بودن با اين مرد يك زجر ابدي براي خانم است...درضمن چه كند به شوهر بدبخت دروغ بگويد؟به خودش دروغ بگويد؟به شوهرش خيانت كند؟ به خودش خيانت كند؟ شوهرش را بكشد؟ خودش را بكشد؟ چرا مردان ايراني اينقدر نسبت به زن طلبكارانه فكر مي كنند خوب چون شوهر معتاد نيست و دست بزن ندارد پس خانم بايد به زندگي ادامه بدهد چون مرد خوبي است!!! آقايون ايراني مانند هنرپيشه هاي هاليوودي لباس مي پوشند اما مانند مردان قاجاري فكري مي كنند...واقعا خجالت داره
منم اوایل که شوهرم اومد خواستگاریم بهش علاقه نداشتم بعد از کلی امد و رفت به اصرار خانواده ام بهش جواب مثبت دادم تا چند ماه بعد ازدواج علاقه ای نبود ولی وقتی رفتارهای خویش رو تو نامزدی و بعدش مقایسه کردم با خیلی از مردهای دیگه که دور و روم می بینیم بهش علاقه مند شدم و به این نتیجه رسیدم بهترین شوهر را دارم به نظر من این خانم باید قبل از ازدواج بیشتر با این آقا آشنا می شد و حتی با اطلاع خانواده ها رفت و آمد می کرد اگه این آقا این همه خصوصیات خوب داره چاره اش طلاق نیست بلکه مراجعه به یک روانپزشکه مطمینا خیلی بهتر می شه و کم کم با موانع ذهنش که مانع از علاقه می شه برخورد کرده و علاقه مند میشه مثل من که بر خلاف گذشته الان عاشق شوهرمه چیزی که فکر می کردم محاله
خوب دوستش نداره حالا به هر دلیلی همین که صادقانه اومده و گفته آفرین به این شجاعتش
با عقل جور در نمیاد ...
فکر میکنم الان دوره ای نیست که آدمها ناشناخته و چشم و گوش بسته برن ازدواج کنن.قطعا اگر خانم میخواست،شوهرش که اینقدر خوبه ،میپذیرفت تا مدتی نامزد باشند تا روحیات هم رو درک کنند.چرا همش میگیم خانمها ضربه میخورند؟آبرو و شخصیت مرد چیز باد آورده ای نیست قطعا!! اصلا آدم که هست؟!
خانم جان
خیلی ها مث تواند ولی ادامه میدن
آخه میترسم با بعدی هم به همین شکل باشه!
... آدم خوب مگر شخصیت انسانها مسخره است که همین طور ی با آن رفتار شود آگر کسی با شما چنین می کر د خوشت می آمد؟
یک اشتباه بزرگ کردی شوهرخوب گیرد نمی اید یااینکه یک چیزهایی باشد
هر کس از دور یه جوری عاشق میشه بعدا وقت وارد مسئله که شدمیبینه اونکه میدید ان نیست زندگی هزار جور پیچ وخم داره ان هایکه ندیدن نمیتو نن نظر بدن ان هایکه کم میلی ندیدن بازهم نمیتونن نظر بدن خدا قسمت هیچ گرگ بیابان نکند
آیا می تونه هزینه هایی که شوهرش متحمل شده را بده و مهریه هم نگیره وبره و ضربه ای که شوهرش می خوره را جبران کنه ؟
پاسخ ها
تانیا
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۴۰ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۰
یعنی بخاطر چند میلیون باید بسوزه وبسازه
واقعا بعضی زنها لیاقت ندارند-واقعا ندارند.
خدا بده شانس
اصولا خانمها مرد غير قابل بيش بيني را بهتر قبول دارند.
من هم یکم نگرانو سردر گم هستم
کار خوبی کرده
صلاح کار خویش خسروان دانند
سلام من خودم کاملا این زن درک میکنم
بروپیش مشاور متعهدودلسوز
الهی گر بمیرد زن بمیرد
هیچ کس نمیتونه در مورد زندگی و درون کس دیگه ای نظر بده
لطفا زود قضاوت نکنین
لطفا زود قضاوت نکنین و چیزی رو ک تجربه نکردین نظر ندین
2 سال نامزدبودمذعاشق همسرم اما مادرشوهرم ماراچه مرز تنفر کشوند باعث شد طلاق بگیریم الاست ندارمبخاطر زندگیو آبروم میسازم
طلاق یه ننگ توروخدا نکن این کارو دختر عقدم شوهرم رو دومن
نمیدونم چی بگم.
صد در صد دلش جای دیگه است
منم مثل تو هستم.
من بیست و پنج سال پیش ازدواج کردم و حتی سر سوزتی به شوهرم علاقه ندارم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
علاقه نداشتی بیخود ازدواج کردی مجبورت که نکرده بودن بهتره بری پیش مشاور و سعی کنی تغییر کنی تا دوستش داشته باشی
منم تقریبا توی همین شرایطم
من جند سال نامزد بودمو الان نزديك يك سال هست كه ازدواج كردم همسر بسيار خوبي دارم،اما ازهمون اول حس سردي نسبت بهش داشتمو دارم،با خيليهامشورت ميكردمو همه ميكفتن بعداز ازدواج حست تغيير ميكنه
پاسخ ها
رها
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۳:۴۸ - ۱۳۹۸/۰۸/۱۶
چیشد تغییر کرد
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
حتی تغییر م نکرده باشه حق نداشتی احساساتشو به بازی بگیری
منم این مشکل رو دارم اما عاشق کسی شدم ک 20سال ازم بززگتره.
منم این مشکل رو دارم
سلام
اینا که نظر افرادی مثل خودت هستن... باید بامشاور صحبت کرد نه افراد معمولی....
به نظر من مشکل از،این خانم نیست
مگه همسرت مسخره توست
سلام تقریبا ۱۷ساله ازدواج کردم شوهرم فوق العاده بددهن فحاش ومعتاد ودنبال ناموس مردم بود زنی جوان زیبا ونجیب تحصیلکرده. سالها صبوری باعث شد که شوهرم خیلی از خصلتهای بدش رو کنار بزاره زندگیمون بهتر بشه.
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
سالها صبوری که میگی اشتباهه درستش اینه که بگی عشق و حالشو کرده دیگه خسته شده بعد سالها
باید همون اول میبردیش پیش مشاور
من كاملا اين خانوم رو درك ميكنم
طلاق قبل از خیانت به از خیانت بعدم طلاق
احتمال اینکه پشیمون بشی زیاده.
بهتره خودمون رو جای دیگران نزاریم
همچين همه ميگن شوهرش ضربه ميخورد(!) انگار مطمئن هستن كه زنه خيلي خوشحاله قراره طلاق بگيره!
سلام دوستان ...من خودم ۸ ساله با مردی زندگی میکنم که یذره احساس و محبت سرش نشد
سلام دوستان ...من خودم ۸ ساله با مردی زندگی میکنم که یذره احساس و محبت سرش نشد
عزیزم منم همین مشکل تو رودارم
الان من نزديك يك ساله نامزدم
زن خیانت کار باید بره
زن خیانت کار باید بره
زن خیانت کار باید بره
منم الان سه ماهه عقد کردم شوهرم مرد خوبی هست ولی احساس میکنم من ازش خیلی سرم اون دیپلم هست
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۵۷ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
مدرک تحصیلی لزوما فرهنگ و شعور نمیاره
کم نیست کسایی که مدرک پی اچ دی دارن ولی یه بی فرهنگن که توی کشور خودمونم کم نیست
باسلام,به نظر من این خانم اختلال شخصیت دارد
من فکر می کنم این خانم حق داشته
سلام من ی دختر 17 ساله هستم 6 ماهه عقد کردم ولی نامزدم را دوست ندارم دیگران میگوییند ب مرور زمان دوستش خواهم داشت ولی من نمیدونپم چکار کنم کمکم کنید!!
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۰۳ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
دوران نامزدی برای شناخته اگه توی این دوران علاقه پیدا نکردید ازدواج نکنید اما اگه ازدواج کردید دیگه احساس پشیمونی و فکر طلاقو بزارید کنار و قضیه رو سربسته با همسرتون درمیون بزارید و باهم به روانکاو و مشاور مراجعه کنید ایشالا که درست میشه
ازش جدا نشو برو پیش مشاور یا روانکاو
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۳:۴۷ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۶
منم 18سالمه و سه ماهه ازدواج کردم منم اینجوریم
درکت میکنم زندگی بدون عشق معنی نداره
اما کاش شعور داشتی و یکم نامزد میموندی تا بفهمی علاقه پیدا میکنی یا ن
من درکت میکنم
بنظر من بهترین کار رو کرده
من فكر مي كنم خوبه اگه اين خانم به همراه همسرش به يك مشاور حاذق مراجعه و تلاشش رو براي ساختن زندگيش انجام بده و اگه بعد از رفتن راههايي كه وجودداره باز هم اين احساس رو داشت تصميم بگيره .
بعضی یا اصلا درک ندارم وقتی شوهرتو دوست نداشته باشی داغون میشی داغون حتی اگه شوهرت بهترین آدم دنیا باشه وقتی دوسش نداشته باشی هیچی به نظرت نمیاد
هیچ وقت کسی را شماتت نکنیم چرا که بعید نیست به همان درد مبتلا شویم آن وقت است که معنی واقعی واژه ها را لمس خواهیم کرد...
خیلی سخته با کسی که دوس نداری توی یه خونه باشی به عنوان همسر .این که نشد دلیل که اگر گیر ادممعتاد و فلان می افتادی ..خوب علاقه ای نداره دیگه حالا دنیا خراب شده ادم خوب کمیاب هست دلیلی نمیشه که ما با کسی که علاقه ای نداریم ازدواج کنیم
من همسری دارم از اخلاق و رفتار شبیه پیامبران است پاک و معصوم. از کارهای خونه گرفته تا فراهم کردن بهترین وسایل و لوازم زندگی در حد آخرین توان و تلاشش انجام می دهد. رفتار فوق العاده با کلاسی داره! اما چون من دکترا هستم و ایشون دیپلم هستند. همیشه من از ایشون فاصله می گیرم و قیافه همسر در تقریبا متوسطه. لب پنجره آشپزخونه ساعت ها می ایستم و فکر می کنم دیگران از من خوشبخت تر هستند. دلم می خواهد ترکش کنم اما محبت های اون به من این اجازه رو نمیده. می دونم یه روزی تاوان این رفتار سردمو بخدا می دم! اما چه کنم دوستش ندارم.
پاسخ ها
امیر
| United States of America |
۱۴:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۲/۳۱
مسخرست ...

آدم اگر عاشق سادگی و مهربونی یه فرد نشه که اتقاقا ظاهر خوبی هم داره، مثلا عاشق چه ویژگی میتونه بشه؟؟

مدرک رو بزار دم کوزه آبش رو بخور... دانشگاه ها فقط یه عده آدم بیسواد میدن بیرون
رضا
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۸:۴۸ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۶
متاسفانه ذهن شما پر شده از توهمات مدرك.اي
واقعا بعضی خانم ها با ازدواج ناکام فنا میشن
منم همین بلا سرم اومده . هنوز یک هفته است عقد کردم و از کارم پشیمونم . هیچ علاقه ای به همسرم ندارم . برعکس همه عروسا که روز عقدشون خوشحالن من ناراحت بودم و این چند روز هم بجای خوشحالی فقط عذاب کشیدم .شوهرم مرد خوبیه ولی من بهش علاقه ندارم .
قابل توجه کسایی ک میگن پس حتما پای شخص سومی وسطه بگم که اصلا اینطور نیست و من به کسی دیگه هم علاقه ندارم ولی ترجیح میدادم شوهرم از لحاظ قیافه مثل بقیه پسرا باشه چون من ازش خیلی سرترم و این و نگاه های مردم منو عذاب میده
بخاطر خانوادم و آبروم نمیخام جدا بشم فقط میخام بگین که چکار کنم که بهش علاقه مند بشم ؟؟
پاسخ ها
م.....ه
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۱۲ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۰
عزیزم دقیقا همین بلا سر منم اومد البته صد در صد اشتباه خودم بود ولی من برای تو این پشنهاد رو دارم مشاور به من گفت بهش 6 ماه وقت بده دریچه های قلبت رو بروش باز بزار اجازه بده خودش رو بهت ثابت کنه. بهت محبت کنه ولی تو هم همراه شو و سرد نباش اگه بعد این مدت بازم بهش سرد بودی و علاقه نداشتی دیگه باید فاتحه ی اون زندگیرو بخونی در ضمن مشاور به من گفت خواسته های همو بهم بگید و روی کاغذ خواسته های طرف مقابلتو بنویس و نسبت به خواسته هاش اصلا جبهه گیری نکن بزار کاملا راجبشون باهات حرف بزنه .وضعیت من الان جوری شده که یه شناختی بهش پیدا کردم الان که 2 ماه از عقدمون میگذره کمی بهش علاقه مند شدم و رفتارها و خصوصیات خوب و بدش رو شناختم و سعی دارم به خاطر آبروی خانواده م و آبروی اون تلاشمو برای زندگیمون بکنم.امیدوارم بهترین سرنوشت برای تو و همه ی کسایی که تو این وضعیت قرار دارن رقم بخوره توکل کنید به خدا
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
کسی که ملاکش برای ازدواج و زندگی قیافست یعنی هنوز به بلوغ فکری ازدواج نرسیده
ازدواج برای شما زود بوده
هیچ وقت به زور ازدواج نکیند منو به زور و تهدید دادن پسرخالم الان هشت ساله والانم اصلا دوسش ندادم ولی هیچ وقت به روش نیاوردم چون خانواده ما بب فدهنگن طلاق ملاق معنی نداره البته واقعا مشکل خاصی نداره ولی چ فایده عمر و جوونیم تو اه وواشک رفت الان 27 سالمه ...خدا هم اصلا کمک نمیکنه...فقط همین اصلا به زور نرید ک دوست داشتن بوجود نمیاد
پاسخ ها
ناشناس
| Germany |
۰۰:۱۷ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۶
دقیقا منم به خواست خودم شوهر ندادن
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۲۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
خدا کمکت کرد بهت اجازه داد سر سفره عقد بگی نه ولی گفتی آره فوقش این بود که دوتا دعوا با خانوادت داشتی و بعد از یه مدت اوضاع آروم میشد حتی بعد از دوسال دعوا و مشکل با خانوادت که بازم بهتر از هشت سال زندگی بدون علاقه بوده ولی تو به اون پسر گفتی آره و اون احساساتشو خرج تو کرده الان دیگه نباید به راحتی اونو نادیده بگیری
منم ازخداخواستم یه مرد خوب باایمان که واقعا دوستم داشته باشه اما زجر میکشم چون دلم میخواسقد بلندتر بود
منم دقیقاهمین مشکلودارم..اخرش این خانم چی کرد؟
خواهشا یه طرفه قضاوت نکنید منطق مهمه احساسات هم مهمه همسرشون هم باید کمکش میکرد ولی میتونه این خانوم از یه مشاوره کمک بگیره چون بگفته ی خودش همسرشون خوبه
چون خیلیهامون تجربه کردیم باور کنید راه حلش طلاق نیست اگه توزندگیامون مقایسه نباشه خیلی از مشکلات حل میشه بیایید برای مدت کمی هم شده چشممونو روی نامحرما ببندیم وبیشتر نقاط خوب همسرمونو ببینیم باور کنید قانونای اسلامی خیلی به زندگیا کمک میکنه
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
حرف حق جواب نداره
منم از زنم خوشم نمی آد. چکار کنم ناچاری دارم زندگی می کنم دیگه خنثی شدم یعنی هیچ حسی بهش ندارم دلم به حالش می سوزه وگرنه طلاقش می دادم . توی این مملکت چند همسری هم سخته در کل چاره ای جز ساختن و سوختن نمی بینم ما که پیر شدیم جوونا عبرت بگیرند
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
میخواستی باهاش ازدواج نکنی اما حالا که ازدواج کردی و اون دختر احساسشو خرجت کرده بهتره سعی کنی دوستش داشته باشی و نشون بدی لیاقت عشق و علاقشو داشتی
...ای حرصم درمیاد با داین جمله ها
من دوساله عقدم انشا...یک ماه دیگه میرم خونه خودم
همه حرفایی که دوستان نوشتنو خوندم ولی کاش ما بلد بودیم تا در جریان مشکلات دیگران نیستیم نظر ندیم
همسر منم ادم خوبیه و عاشقانه منو دوست داره ولی هرجا لازم باشه بابت پولهایی که خرج میکنه به من سرکوفت میزنه و نوع خوردن ،پوشیدن و روابط زناشوییش مثل یه ادمیه که از غار فرار کرده و اصلا قابل تغییر نیست پای نفر سومی هم وسط نیست
چطوری میشه این آدمو تحمل کرد
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
با مراجعه به روانشناس این مشکل به راحتی قابل حله و بهتره ارتباط ایشون با کسایی که باعث ایجاد این طرز فکر در ایشونن کم یا قطع بشه
سلام دوستان من خیلی یهویی و هول هولکی با شوهرم عروسی کردیم از دوسال قبل خواستگاری از دامادمون که دوستشه من و خواستگاری کرده بود ولی من ک از دور دیده بودمش از تیپ و سر و وضعش و همیشه ساکت بودنش و اینا خوشم نمیومد از طرفی میگفت باید بامادرم زندگی کنی واسه همین جواب منفی دادم تا اینکه دوسال بعداومدن خواستگاریم ب صورت رسمی دامادمون هماهنگ کرده بود و من به شدت باهاش مخالف بودم چون اصلا دیگه قصدازدواج نداشتم و تصمیم گرفته بودم بعد از دوره کارشناسی خواستگار خونه راه بدم ولی خب هماهنگ کرده بود دیگه هرچیم ب دامادمون گفتم من جواب منفی نمیخوام ازدواج کنم کنسلش کن مامانمینا چون پسره رو میشناختن و میدونستن ادم مودب و سر ب راهیه گفتن حالا بیاد خلاصه اومدن خواستگاری و من وقتی با پسره صحبت کردم (چون تاحالا حتی بهش سلامم نداده بودم) وقتی از اخلاق و ایمانش مطمئن شدم(ماخانواده مذهبی اما به روز و روشنفکری هستیم) یاد حدیثی از ائمه افتادم ک ازگر از ایمان و اخلاق خواستگارت مطمئن شدی اگر ردش کنی در زمین مفسده میوفته ترسیدم تو همون جلسه اول بهش ن بگم و از طرفی با خواستگارای دیگم فرق میکرد چون مهرش کمی ب دلم افتاده بود طوری ک تاجلسه بعدی خواستگاری دلم کلی براش تنگ شده بودنهایتا بعد دوجلسه خواستگاری و بله برون باهم عقد کردیم خیلی سریع اونم منی ک تصمیم قطعی گرفته بودم فعلا ازدواج نکنم
اون شبی ک اومدن خواستگاریم بامدادش از کربلا اومده بود ونماز و اینا خونده بود و از خدا خواسته بود ک در کمترین زمان ممکن وقتی پاش رسید ب تهران ازدواج کنه و دعاشم براورده شد چون کلا فکر کنم یکی دوهفته بیشتر طول نکشیداما من همش احساس میکنم دعاها و نمازهای اون بود ک دهن منو بست ک نتونم نه بگم و مهرش ب دلم افتاد و اصلا یادم رفته بود ک دوسال پیش من ب خاطر چی خواستگاریشو رد کرده بودم
البته اینم بگم شوهر من به عکس من اصلا اهل عشق و عاشقی و این حرفا نیست انگار اصلا تو لغتنامش کلمه ای ب اسم عشق وجود نداره اینو میگم تافکرنکنید ک عاشقم بوده و این حرفا فقط از دامادمون خواسته کیس مناسبی سراغ داشت بگه ک اونم منو گفته و شوهرمم ظاهرمو دوست داشته همین
شوهرم 8، 9 ماه زندگی بیکار بودو پدرهم نداشت ک پشتوانش باشه ولی من و خانوادم بدون کوچکترین تشری بهش بااون برخورد میکردیم و حتی بهش امیدم میدادیم در کل شوهرم عاشق خانوادمه
چون تو مدت دوسالی ک عقد بودیم و یکسالی ک باهم ازدواج کردیم مثل پسرشون دوسش دارن البته ناگفته نماند مسبب همه عزت و احترام شوهرم در خانوادم من بودم ک همیشه احترامشو نگه داشتم و متین و باوقار باهاش برخورد کردم البته خانوادمم هیچوقت چوب لا چرخش نذاشتن و همیشه من و نصیحت میکردن ک باشوهرم بسازم و از این حرفا در واقع همیشه طرف شوهرم بودن تا من
واسه عروسی ام خودم کلی این در و اون در زدم و دنبال موسسه های ازدواج اسان رفتم لباس عروس دوستم و گرفتم و.... و هزینه هارو به حداقل رسوندم اما مجلس ابرومندانه ایم برگزارشد فقط و فقط برا اینکه شوهرم ب قرض و قوله نیوفته حتی بنایی و نقاشی وترمیم و بازسازی خونه رو خودم انجام دادم!!
یادم رفت بگم خب من چون شوهرم فرزند اخر بود مادرشوهرم خونه تنها بود البته تو حیات ی سوییت کوچیکی بود ک برادرشوهرمو زنش اونجا میشستن و قرار بود مااونجا بشینیم منتها جاریم از اینایی بود ک از زبون کم نمیارن و راحت گستاخی میکنن خلاصه خیلی دلم واسه مادرشوهرم میسوخت و واقعا دوسش داشتم شاید باورتون نشه از مادرخودم بیشتر دوسش داشتم و کلا قبل عروسی خواهرشوهرا و مادرشوهرم و بیشتر از شوهرم دوست داشتم خلاصه ب خاطر همین دلسوزی خیلی میرفتم خونه مادرشوهرم هرچند بعدا فهمیدم اونا این همه عشق و علاقه من نسبت ب خودشونو ب حساب این میذاشتن ک ب خاطر شوهرم و نامزد بازی میرم اونجا در حالیکه اصلا همچین چیزی نبود اینو واقعا میگم
گذشت و گذشت تا اینکه ما عروسی کردیم جاریم با این همه نارضایتی و گستاخی نمیخواست از اونجا پاشه چون فقط میخورد و میخوابید حتی غذای امادشم مادرشوهرم باید برا خانوم داغ میکرد و بهش خوش میگذشت اما منکه دلم ب حال مادرشوهرم میسوخت پافشاری کردم ک میخوام با مادرشوهرم بشینم و نشستم اما یکدفعه فردای ماه عسل زنگی من شد جهنم شب و روزم شده بود گریه و چون ادم محافظه کاری هستم ن ب شوهرم و ن خانوادم چیزی نمیگفتم مادرشوهرم همش ازم ایراد میگرفت و بهم متلک مینداخت و مثل ی هوو باهام برخوردمیکرد و دائم سر شوهرم غر میز و ازش ایراد میگرفت و... همه اینا باعث شد من کم کم از شوهرم زده شم ضمن اینکه چون صبح تا شب پیش مادرشوهرم بودم ما هیچ معاشقه ای در طول روز نداشتیم و شبهام چون اب سمت مانمیومد ک بخوایم غسل کنیم و مادرشوهرم باید پمپ و میزد سعی میکردیم زیاد نزدیک هم نشیم و خلاصه بعد 11 ماه زندگی تواون شرایط موفق شدیم از خونه پاشیم اما چ پاشدنی مادرشوهرم همه حرفش این بود ک تو ک گفتی تااخر عمرپیشم میمونی چرا میخوای بری مگه چ بدی ای بهت کردم اخه خیلی سیاستمداره هر چی تواین یازده ماه گفتیم خونه رو بفروشیم دو واحد کنار هم بگیریم یا دوطبقه قبول نکرد ک نکرد ی جورایی هی بهانه میاورد و حرفش این بود ک تاعمرداره میخواد اینجا بشینه نمیتونه تو اپارتمان زندگی کنه ماهم ک دیدیم اگر پانشیم باید زندگیمونو فدا کنیم عزممون و جزم کردیم و پاشدیم در حالیکه مادرم همه بچه هاشو علیه ما کوک کرده بود و همه ب من شبیه ی عروس بد نگاه میکردن و همون جاریم تو این بین گفت ک میخوان بیان پیش مامان بشینن ک تنها نباشه و داعیه خیرخواهی سرداد الانم بعد چهار ماه ک جاریم پیش مادرشوهرمه و ما جداشدیم مادرشوهرم رضایت داده بهشون ک خونه رو بفروشن و دوطبقه اپارتمان مجزا بگیرن و تنها کسی ام ک از این موضوع بی خبر بود من و شوهرم بودیم کلا از وقتی از اونجا پاشدیم باهامون سرد برخورد میکنن
اینارو گفتم ک از زندگیم باخبر شین
خلاصه 11 ماه زندگی تو اون شرایط همه اعتقادات من و زیر سوال برد طوری ک تجربیاتی کسب کردم ک ای کاش هیچوقت کسبشون نمیکردم چون ب همه ادما شکاک شدم و نمیتونم ب کسی اعتماد کنم و اصلا نمیتونم با کسی دوست شم چون احساس میکنم همه ظاهرشون قشنگه همچین ک نزدیکشون شی زهرشون و میریزن تو اون مدتی ک اونجا بودم حالت افسردگی گرفته بودم هم خودم هم شوهرم وحالا شوهرم با اینکه ادم خوبیه اصلا دوسش ندارم و هرکاری ام میکنم دوسش داشته باشم نمیشه چون همیشه خدا ساکته و صدا ازش در نمیاد
بویی از عشق و عاشقی نبرده و ادم 100 در 100 منطقیه و احساساتش ب بیستم نمیرسه
و دیگه اینکه اونو عامل بدبختی خودم میدونم چون اصلا بلد نبود بین من و مادرش طوری رفتار کنه ک هم اون از پسرش راضی باشه و هم من از شوهرم در واقع ن شوهر خوبی بود ن پسر خوبی
اون با حرف نزدناش عزت من و بین خانوادش زیر سوال برد و من همچنان عزتشو پیش خانوادم حفظ کردم هر چقدر ک اون از خانوادم راضیه من از خانوادش ناراضیم همش میگم شاید اگر از اول با مادرشوهرم زندگی نمیکردم الان وضع زندگیم این نبود اما چ میشه کرد زمانو ک نمیشه ب عقب برگردوند الان هیچ امیدی ب زندگی ندارم و فقط دلم میخواد بمیرم و ازطرفیم نمیتونم طلاق بگیرم یکی ب خاطر ابروی خانوادم و یکی ام ب خاطر اینکه شوهرم و انقد پیش خانوادم بزرگ کردم ک هر چی ام بگم باورشون نمیشه و من و مقصر میدونن و اینطوری بیشتر سرخورده میشم
سلام به همه.... اینو میگم ک کمکم کنین...من 6 ماه پیش عقد کردم... شوهرم پسر خوبیه...اما خواهراش نمیذارن ما درست زندگی کنیم.... حتی درباره لباس منم ب شوهرم میگن که به زنت بگو فلان لباس نپوشه یا فلان لباس بپوشه...اگر من با شوهرم دعوام بشه بهش میگن تو اشتی نکن تا زنت بیاد اشتی کنه... شوهرم ادم نمک نشناس و بی محبتیه... هر چی بهش محبت میکنم بدش میاد اگ ی جا دستشو بگیرم یا با احترام باهاش برخورد کنم بهم میگه حالا چرا ایطور میکنی؟ اخلاقش مثل دختراس منتظر میشینه تا من برم نازش رو بکشم... با این که عقدشم اصلا بهم پول نمیده و خیلی خسیسه... اگ بگم لباس میخوام میگ با مامانت برو... یا خواهرش میگ تو سلیقه نداری با مامتنت برو... شوهرم همه چیز رو ب مامانش میگه حتی ریز ترین مسائل رو... هر چی هم بهش میگم ما باید بین خودمون حل کنیم میگ من ب کسی چیزی نگفتم ولی میدونم ک میره ب مامانش میگه... راستی من اصلا دوسش نداشتم و ب زور پدرم باهاش ازدواج کردم خیلی دارم تلاش میکنم بهش علاقمند بشم ولی نمیشه ینی شوهرم نمیخواد...
از من به ندااا: شرشو کم کن از سرت ... قراره رو زمین زندگی کنیاااا... همین الان ولش کن ... متاسفانه زندگی همینه همه با شعور و با عقلو فهم نیستن ... ادم خلو چل هم دوربرمون هست.. مرد بودن به قدو هیکل مردونه نیس به شجاعته به اینکه که خودش بچرخونه زندگیشو نه اینکه بزاره اینو اون واسش تصمیم بگیرن.. بی سرمایه باش .. بی مدرک دانشگاهی باش... بی خونه باش... ول معطل باش اما نفهم نباش ای جنس مردگونه ....خواهش میکنم ..
36 ساله ام، تحصیل کرده ( فوق لیسانس) و کارمند یه اداره خوب و زیبایی متوسط. همیشه مشغول تحصیل بودم و کار. تا اینکه یه زمان بخودم اومدم متوجه شدم بیشتر خواستگارهام که در حد متوسط بوده رد کردم
من چهارماهه ک عقد کردم ی ماه و نیم هم دوست بودیم باهمه وجودم عاشق شوهرم هستم اما انصافا مردها کمی غیر قابل تحمل هستن ،خدایی صبرکنید وباکسی ازدواج کنید ک دوسش داشته باشید در غیر این صورت نمیتونی سازگاری کنید
اين مشكل برا منم هست
منم 5 ساله دوتا خواستگار سمج دارم قبلش هم شکست عشقى داشتم
با همه شما هستم!
لطفا انقد نظر نديد و قضاوت نكنيد چرا كه هيچكدوم از ما تو زندگي اونا نبوديم و هيييچي نميدونيم.
قاضي فقط خداست و لاغير.
در پناه حق موفق باشيد
دوست داشتن باید از دل برخیزد به زور نمیشه دوست داشته باشید و با منطق جوردر
نمیاد کار دله
یه عمر زندگیه وقتی بهش علاقه ای نداره چطور زندگی کنه
از همون اول کسی دیگه رو دوست‌داشته
از همون اول کسی دیگه رو دوست‌داشته
من هم یه خانوم هستم تازه یکی دوماهه که عقد کردم بیشتر ازدواج ما مصلحتی بود یعنی دختری نبودم که بخوام خواسته خودم رو به خانوادم تحمیل کنم وقتی ازدواج کردم خانوادم هم خیلی راضی بودن حتی قبل ازدواج پیش یه روان شناس رفتم اون هم گفت این ازدواجخوبه من هم به خدا توکل کردم به من میگفتن عقد کنی همه مشکلا حل میشه بهش علاقه مند میشی من هم بعضی وقتا خیلی دوسش دارم بعضی وقتاهم اصلا نمیخوام حتی باهاش حرف بزنم .میترسم خیلی میترسم که علاقه به همسرم روز بهروز کمتر بشه چون میبینم من باخودم مسکل دارم نامزدم کاملا مرد معقولیه همه ازش راضین فقط من نمیدونم این دو دلیه لعنتی چیه اومده سراغم کمکم کنید
پاسخ ها
مارال
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۹:۵۵ - ۱۳۹۷/۰۳/۰۱
غزیزم چی شد ازدواج کردی الان راضی هستی؟
من سه ماهه که ازدواج کردم
شوهرمو دوست ندارم
میخوام طلاق بگیرم اما میترسم پشیمون شم....
لطفا کمکم کنید...
همه میگن نباید زندگی یکیو به بازی بگیری ازدواج من هم مصلحتی بود سعی کردم شوهرمو دوس داشته باشم با تمام نداریش کنار اومدم با طعنه ای خانوادش اما واقعا نمیتونم دوسش داشته باشم الانم طلاق نگرفتم تا زندگیش به بازی گرفته نشه هر چند شوهرم هم طلاقم نمیده اشکارا میگه عاشقمه و من از همه نظر براش کامل هستم من به خاطر بچه هام موندم اما چه فایده میدونم یکبار بدنیا اومدم و هیچ وقت طعم دوست داشتن رو نمیچشم
پاسخ ها
مریم
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۲۶ - ۱۳۹۷/۰۳/۰۱
زندگی منم مثل تو بود و لی بچه نداشتم میدونم زندگی با کسی که دوسش نداری چقدر سخته لحظه لحظه هاتو میفهمم اما سعی کن با مشاور علاقه ایجاد کنی و طلاق و فراموش کن من جدا شدم و ازدواج کردم و عاشقش بودم اما بعد پنج سال فهمیدم اونم مثل زندگی قبلی من علاقه ای به من نداره حالا دو راه دارم درکش کنم و بذارم بره اما با ابرویی رفتم چیکار کنم واسه بار دوم طلاق نمی تونم تو برزخی موندم
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۳۴ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
زمین بد گرده مریم خانوم
اگه میدونی زندگی با کسی که دوستش نداری سخته و به همین دلیل نفر قبلیو نادیده گرفتی و طلاق گرفتی پس این یکی رو هم درک کن و فقط خودتو نبین.
طلاق بگیر بزار اینم بره با کسی که دوستش داره همونطور که خودت از قبلی جدا شدی و برو دنبال کسی که علاقتون دو طرفه باشه
خانم عزیز 17سال پیش شوهرم فوت شد جوان بودم با دو بچه حقوق واز دید دیگران زیبایی خانه داشتم اما تا حالا تنها مانده ام هدفم گفتن این حرفا نیست میخوام بدونی هیچ خبری نیست بچسب به شوهرت میشی یک زن مطلقه باکلی مشکل تواین دوره اینقدر دختر سن بالا وزن مطلقه زیاده
سلام من شوهرم ودوست ندارم چیکارکنم کمکم کنید
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۰۸ - ۱۳۹۸/۰۴/۰۹
من شوهرم دوس دارم ولی عاشقش نیستم ازدواجم اجباری ولی سیه میکنم زندگی کنم شاید یه روزی عاشقش شدم
خیلی سخته
منم چهار ماهه عقد کردم و از اول بهش علاقه نداشتم و حتی بهش هم گفتم اونم اصرار کرد و گفت علاقه ایجاد میشه چون پسر خوبی قبول کردم ولی نتونستم بهش علاقمند شم و الان حالم خیلی بده
من ی سال بود با ی مسره دوست بودم یعنی عاشقش بودم .قرار بود باهم ازدواج کنیم اما شوهرم اومد ب خاستگاریم همهوجیزو بهم زد
من ۸ ماه عقد بودم ولی با اینکه نامزدم آدم خوبی بود هیچ علاقه ای بهش پیدا نکردم و طلاق گرفتم.
منم چند ماهه عقدم و موندم ک چکار کنم
منم 6ساله دارم بخاطر خانوادم این قضیه رو تحمل میکنم و دیگ خسته شدم واقعا نمیدونم چیکارکنم
درکت می کنم،خیلی زجرآور،بهترین تصمیم رو گرفتی،چون هر چه بگذره بیشتر می فهمی که دوسش نداری،به همه ي خانمايي که دوران عقد رو می گذرونن و به این نتیجه رسیدن که شوهرشون رو دوست ندارن،توصیه می کنم که جدا شن,اگر باکره باشن شناسنامه شون عوض میشه،تن به ازدواجی که توش علاقه نباشه ندیم،چون هیچ وقت علاقه بوجود نمیاد
من شش ماه پیش ازدواج کردم چون سنم بالای سی و پنج سال بود قبول کردم با مدرک فوق لیسانس با یه آقای دیپلم ازدواج کنم. قدش صد و شصت و قیافه متوسطی داره اما پر تلاش صادق و سالم از هر لحاظ. البته خانوادم مخالف بودن پس از چند بار خواستگاری بلاخره موافقت کردم و خانوادم راضی کردم هر چند با کلی سختی. اما حالا دو دل هستم. من نمی تونم با ایشون بیرون برم. به همکارم گفتم تحصیلات دانشگاهی داره. خانواده ام توی مهمونی ها به ایشون رو نمی دن و تحقیقر می کنند و ایشون خیلی ناراحت می شوند من مشکلی با ایشون ندارم و انگار همه با نگاهشون می خوان بگن که انتخابم اشتباه بوده و نباید بخاطر داشتن سن بالا تسلیم می شدم. الان نمی دونم دوستش دارم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
این طرز فکر اشتباه که چون مدرک نداره آدم سطح پایینیه متاسفانه توی کشوری مثل ایران که فقر فرهنگی بیداد میکنه دیده میشه
اما توی جمع وقتی به خاطر مدرکش مسخرش میکنن بهتره شما همونجا پشتش دربیای و ازش دفاع کنی اینطوری سرخورده نمیشی و علاقت به خاطر اینکه مدرکش پایین تره از بین نمیره و اونم اعتماد به نفس میگیره و این نتیجش میشه به وجود اومدن دوباره ی علاقه بعد چون میفهمی مدرک تحصیلی لزوما شعور و فرهنگ و اخلاق نمیاره
همونطور که اونایی که بهش رو نمیدن دارن بی شعوری خودشونو نشون میدن
سعی کنید توی جمعی که مسخرتون میکنن حضور نداشته باشین و اگه جمع خانوادگی و نمیتونید ارتباط قطع کنید ارتباط رو به حداقل برسونید و مجلس رو زود ترک کنید حتی اگه مهمونی عید سال نو باشه و مطمینا خانواده متوجه تغییر رفتارتون میشن و میپرسن چرا که کاملا رک بهشون بگید دوست ندارم جایی که همسرم تحقیر میشه حضور داشته باشم و اگه دیدید رفتارشون تغیر نکرد ارتباطتون رو به حداقل برسونید یا قطع کنید
به همکارتونم بهتره راستشو بگید و اگه دیدید واکنش بد نشون داد یه این قضیه سعی کنید اصلا درباره همسرتون باهاش صحبت نکنید وهربار بحثو عوض کنید
سلام واقعا من این خانم رو تحسین میکنم هرکسی دل و حرات نداره طلاق بگیره نمونش خود من...
4 ساله ازدواج کردم اولش خیلی به ازدواجم افتخار مبکردم ولی رفته رفته فهمیدم اصلا با معیار های من نمیخونه درسته دکترا داره و شغل خوبی هم داره ولی بسیار سرد و بی روح حتی به خنده دارترین جک ها با یه تبسم جواب میده ... کم کم احساس پیری بهم دست داده... نمیدونم چیکار کنم از طرفی عاشقانه منو دوس داره و هرکاری برام انجام میده ولی 4 سال زندکی بی ثمر بی عشق و حرارت و بیهوده داشتیم بجه دار نشدم چون به ادامه زندگی باهاش شک داشتم الانم جراتم کم شده مجبورم تا آخر بسوزم بسازم
..
سلام دوستان
منم مشکل شمارو دارم
نمیدونم چی شد خونوادم یهو شوهرمو بهم تحمیل کردن
من فوق لیسانس دارم و قیافه خوبی دارم
همسرم لیسانس و یه شغل خیلی ساده و قیافه خیلی ضعیف
نمیدونم چی شد وارد زندگیم شد
دلم میخواست جرات اونکسی رو که طلاق میگیره داشته باشم حتی روم نمیشه به همکلاسیهای دانشگاهم نشونش بدم باهمه قط رابطه کردم
من متاسفانه به اینکه خدا همیشه حواسش هست و ظلممو تلافی میکنه اعتقاد دارم میترسم طلاق بگیرم خدا تلافی کنه
آخه من قبلا بهترین پسرا رو مسخره میکردم و دلشونو میشکوندم خیلی مغرور بودم هیچ وقت هم با کسی دوست نشدم و دل به کسی ندادم
هیچ علاقه ای به شوهرمم ندارم ولی اونقد ادم خوبیه خجالت میکشم بهش بفهمونم
الانم دوماهه ناخواسته باردارم
تنها آرزوم مرگ خودمه
فقط با مرگم آروم میشم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
قیافه که اصلا مسیله مهمی نیست و متاسفانه شما دچار خود بزرگ بینی شدی و معیار زندگی با تعهد اصلا قیافه نیست شما احتمالا تحت تاثیر حرفای دوستاتونید که خب به راحتی و با یه هزینه کم و چند تا عمل ساده قیافه درست و زیبا میشه اینم درنظر بگیرید که بعد از عمل زیبایی ایشون این طرز فکرو پیدا نکن و لیاقت خودشونو بیشتر از شما ندونن چون مطمینا بعدا دخترا میان سمتش اگه زیبا باشه مخصوصا دخترای کم سن وسال که خب چون فرمان برداری بیشتری دارن این دخترا احتمال اینکه همسرتون جذبشون بشه هست

مدرک همباعث ایجاد شعور و اخلاق نمیشه و تضمین کننده موفقیت شغلی هم نیست ولی اینو هم باهاش حتما درمیون بزارید و میتونه با ادامه تحصیل و چند سال درس خوندن درکنار زندگیش مدرکو بگیره که نهایتا کل این پروسه سه سال زمان میبره
این مسایلی که مطرح کردید با هزینه کمی (بین ده تا سی میلیون) به راحتی قابل حله و توصیه میکنم حتما به مشاور مراجعه کنید
سلام
میشه بگین اونیکه هیچ حسی به شوهرش نداره
واینوبارهابه خودش گفته ولی اون درک نمیکنه بایدچیکاکنه حالا
خیلی سخته درک میکنم
سلام دوستان
منم مشکل شما رو دارم.منم ۵ سال پیش به اصرار نه به زور خونوادم ازدواج کردم.یعنی تحت تاثیر اونا بله رو گفتم.فقط چند جلسه باهم حرف زدیم.ازدواجم سنتی بود.از همون اولش فهمیدم اشتباه کردم اصلا علاقه ای بهش نداشتم.پسر خوبی بود ولی به دلم نمی نشست.موقعی که اومد خواستگاری هیچی نداشت وضع مالیش صفر بود.قیافشم نمیگم زشت خدا رو خوش نمیاد ولی خوب تیپ و قیافه نداره بهتره بگم جذاب نیس برام. فقط خونوادم اخلاقشو درست بودنشو تایید کردن.گفتن پسر خوبیه سالمه خونوادش خوبه.هر چی من سرسختی میکردم که نه بگم اونا میگفتن اخلاق مهمه قیافه و تیپ عادی میشه مشکلات مالی هم بعدا درس میشه تو کار ساختمون بود یعنی تقریبا کارگری.تعریفم از خودم نباشه خیلی خوشگلم و خوش اندام.یعنی با شوهرم از نطر بهره زیبایی خیلی تفاوت داریم.سطح اجتماعی خونوادش هم از خونواده ما پایینه.اون دانشجوی انصرافی بود یعنی لیسانسشو نتونسته بود بگیره.من لیسانس بودم.راستش فامیل و خانوادش خیلی سطح پایینن از نظر اجتماعی و فرهنگی.ولی خونوادش تقریبا آدمای خوبین.خلاصه من همون اولش به نامزدم گفتم که دوسش ندارم و هیچ حسی بهش ندارم و خیلی سخته اینجوری واسم.اون اولش نادیده گرفت فکر میکرد درس میشه به خانوادم هم گفتم ولی به شدت مخالفت میکردن که تو خونواده ما طلاق جایی نداره و ابرومون میره و از این حرفا...خلاصه دوران دوران نامزدی بدون هیچ علاقه و لذتی برام با زجر و عذاب تموم شد.نامزدمم یه جوری دیگه عذاب میکشید چون من دوسش نداشتم اونم زجر میکشید دوس نداشتم عروسی کنیم ولی بازم با پادرمیونی خونواده ها عروسی کردیم.وقتی نامزد بودیم پیش مشاورم رفتیم ولی کار ساز نبود.خلاصه عروسی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون.یه خونه کوچیک که طبقه پایین خواهر شوهرم بود.خلاصه الان ۵ سال از زندگیمون تو این خونه میگذره یه روز خوش نداشتیم هیچ گونه ای لذتی پیشش احساس نمیکردم.اصلا کشش بهش نداشتم تو روابط زناشویی هم خیلی سرد بودم و این موضوع خیلی برامون مشکل ساز بود ببخشید این حرفا رو واضح میگم‌: شوهرم همیشه ازم شکایت میکرد که تو سردی و از این حرفا.منم که هیچ وقت راصی نبودم به زور خودمو راضی میکردم که باهاش رابطه داشته باشم ولی خیلی زجر آورم بود برام‌.بعدش تو حموم گریه میکردم و حالم خیلی بد میشد. ولی این مشکل یعنی سردی و بی علاقگی من باعث میشد بعصی وقتا دعوا کنیم و اخلاق شوهرم عوص شد و بعضی وقتا اذیتم میکرد و زندگیمون خیلی بی روح بود تو این چند سال بازم پیش مشاور رفتیم ولی مشکلمون حل نشد افسردگی گرفتم و رفتم روانپزشک الانم قرص نخورم حالم خیلی بد میشه فقط گریه میکنم و دلم میگیره به شدت...من طلاق میخواستم بعضی وقتا شوهرم راضی نمیشد بیشتر وقتام خونوادم نمیذاشتن طلاق بگیرم یا شوهرم گریه میکرد دلم به حال اون میسوخت و میموندم یا مادرم و پدرم گریه میکردن و راضی به طلاقم نبودن.ولی اخیرا بینمون دعوا شد قرار گذاشتیم جدا شیم فردا رفتم خونه بابامو جریان بهشون گفتم و اونا با اینکه خیلی ناراحت و داغون بودن ولی مجبور شدن قبول کنن چون این دفعه فقط خودم طلاق نمیخواستم شوهرمم میخواست ولی روز بعدش شوهرم اومد خونه مامان و کلی گریه کرد و گف دوست دارم و نمیخوام طلاق بگیرم و از این حرفا دوباره منو برگردوند به خونه.وقتی گریشو دیدم دلم خیلی سوخت براش و با اینکه قلبا اصلا راضی نبودم برگردم ولی برگشتم...گفتم بیام یه بار تلاش کنم برای آخرین بار .رفتیم پیش یه مشاور دیگه.مشاورم تستی ازمون گرفت و گفت که ممکنه باهم بسازین ولی اگه دوسش نداشته باشی نمیتونین زن و شوهر واقعی باشین اینجوری پیش نمیره.اومدم خونه کلی فکر کردم هر جور حساب میکنم میبینم چاره ای جز طلاق ندارم .خیلی سعی کردم نمیشه.خلاصه تازگیا شوهرمو راضی کردم اونم گفته خودت تصمیم بگیر از طرف من آزادی.خونوادمم انقد عذاب کشیدنمو دیدن و گریه کردنامو که تقریبا راضین ولی خیلی ناراحت و داغونن.شوهرمم که بیچاره داغونه ولی باور کنین دست خودم نبود نمیتونستم دوسش داشته باشم.فقط این چند روزو فرصت دارم که تصمیم نهاییمو بگیرم هر جوری حساب میکنم میبینم نمیتونم نمیشه ولی دلم به حال شوهرمو پدر مادرمم میسوزه.از مشکلات طلاقم میترسم چون کاری ندارم ولی عاقبتی نمیبینم نه برا شوهرم نه برا خودم.اینم بگم چون مشکل داشتیم تو این چهار سال زندگی مشترک نذاشتم بچه دار بشیم ...خیلی داغونم تو رو خدا کمکم کنید ببخشید طولانی شد خواهش میکنم نظر بدید کمکم کنید درس تصمیم بگیرم
پاسخ ها
باران
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۰:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۲
تورو خدا الان بیا بگو بالاخره چه تصمیمی گرفتی و بعدش چیشد و الان از شرایطتت راضی هستی یا نه؟؟خواهش میکنم
واقعا خیلی سخت و عذاب آوره...منم این مشکلو دارم.۵ ساله.خیلی مشاور رفتم سعی کردم ولی نشد نتونستم دوسش داشته باشم الان در شرف طلاقیم.دیگه چاره ای ندارم .لطفا زود قضاوت نکنید.این چیزیه که فقط کسی که تجربش کرده میفهمه...بقیه چون حالشو نمیتونین درک کنن نباید قضاوت کنن.خدا به داد هممون برسه
سلام...دوستان من خانمی هستم که دوساله با شوهرم ازدواج کردم ازواج سنتی و هیچ علاقه ای بهش نداشتم و الان هم ندارم به نظرم آدم باید تو زندگی ای باشه که علاقه دوطرفه باشه نه یک طرفه این زندگی اصلا خوب نیست و من هم در شرف طلاقم.....بنده به کس دیگه ای هم علاقه ندارم محض اطلاع بعضی از دوستان
خیلی خیلی خیلی خیلی سخته
منم دو ماه هست عقد هستم هیچ حسی بهش پیدا نمیکنم. نمی دونم چکار کنم.
دوستان عزیز عشق و علاقه مال سه ماه نه...یک سال....نه دو سال ... دیگه بیشتر نیست. علاقه ندارم یعنی چی؟ یک ماه نبینی دلت براش تنگ نمیشه. بابا زندگی همینه. ازداج یک معامله است برای یک همنشین دیگه دنبال علاقه شدید نباشید.
سلام دوستان . من یه نامزدی بهم خورده داشتم حدود 2 ماه پیش که خیلی نامزدمو دوس داشتم ولی اون سر ی حرف الکی بهم زد . خیلی حسرت اونو میخورم ازفکرش داغون شدم ازطرفی فامیلمونه و هین خیلی بده ک هرروز ی خبر تازه ازش بهت برسه.... الان ی خواستگار دارم خیلی پسر خوبیه ولی من عاشق نامزدمم هنوز نمیتونم فراموشش کنم به نظرتون چیکار کنم؟؟؟ایا اگه بااین نامزد کنم میتونم اونو فراموش کنم؟
منم چندسال پیش نامزدم منوسر جرف الکی طلاق دادبدش رفتم بایکی ازدواج کردم که دوسش نداشتم الا ن بدبختم ومی خوام جداشم ازمن میشنوی باهاش ازدواج نکن
من ۸سال ازدواج کردم یه ازدواج سنتی‌
به همه گفتم دوستش ندارم ولی چون ریش سفید خاندان بود پدرم نه بهش نگفت..با پا فشاری و قهرم نتونستم سرنوشتمو عوض کنم‌.
تو این هشت سال فقط دلم براش میسوزه و عادت کردم بهش ولی عشق نبوده‌..شاید همسرم دوستم داشته باشه ولی من نه..کارها کردم که نظرم نسبت بهش عوض شه ولی نشدکه عاشقش باشم...بخاطر کاری که پدرم در حثم کرد دیگه رفت امدمون با خانواده کمرنگ شده
الان دو تا بچه دارم الانم که دارم زندگی میکنم فقط بخاطر بچه هام هستش...همسرم مرد خوبیه از جون دل دوستم داره‌.ولی من حس محکوم به زندگی رو دارم..هنوزم دارم تلاش میکنم که عاشقش شم..ولی نمیشه که نمیشه..
من به اين خانم حق ميدم
عشق يك طرفه خيلي سخته
من خودم شوهرم و دوس دارم ولي اون خيلي خيلي عاشقه منه و اين آزار ميده منو
چون عشق زيادي ام مثله زنجيري مي مونه كه به ادم زده ميشه و حق زندگي رو ميگيره
و ما هر كاري كنيم كه حس نكنيم تو قفس اهنئ قرار گرفتيم أصلا نميشه
واقعاطاقت فرساست منم سه چهار ماهه عقد کردم اما علاقه به شوهرم ندارم و از خیلی کار هاشم بدم میاد اصلا از نظر تیپ و پوشش و باودهای دینی و مذهبی و.... مثل هم نیستیم مشاورم رفتیم گفته شخصیت هاتون اصلا بهم نمیخوره
هم من و هم اون داریم خیلی اذیت میشیم اون میگه ک منو دوست داره اما من نه نمتونم بهش علاقه مند بشم با اینکه پسر خیلی خیلی خوبیه اما من نمتونم دل بهش ببندم جفتمون داغونیم اصلا لهم نمیسازیم اخلاقامون خیلی فرق داره باهم و اذیت میشیم
دلم میخاد طلاق بگیرم اما اون نمیگیره چون تو شهر و خانوادشون طلاق یعنی بی آبرویی و سرافکندگی و از طرفی هم من میترسم ک برام بد تموم بشه
بارها باخودم فکر کردم دیگ بشینم و بسازم با این زندگی اما وقتی میبینم انقدر اذیت میشم میگم من ک سنی ندارم ینی قراره تا آخر عمرم همینجور باشم
خیلی غصه میخورم و داغونم عصابم ریخته بهم مثل آدم روانی ها شدم از بس زیر فشار روحی بودم و اذیت شدم ۱۷سالمه واقعا این همه اذیت شدن حق من نیس
از من ميشنوي جداشو منم 18سااگي نامزد كردم 3سال عقد بوديم به شرهرم خيلي فهموندم كه دوسش ندارم چون ازدواجم كاملا سنتي بودو با اصرار بابام ازدواج كردم الان 4 سال عروسي كردم علاقه اي بهش ندارم فقط به خاطر ترس از خدا باهاش موندم اما بعضي فقطا ميگم با اينكار بيشترين ظلمو بهش ميكنم اگه از ش جدا شم اونم ميره با يكي ازدواج ميكنه باهاش خوشبخت ميشه به نظرم علاقه هيچ موقع به وجود نمياد بايد از اول بهش علاقه داشته باشي
خواهشا هيچ موقع قضاوت نكنيد
خیلی دردناکه واقعا هرچی خانم هایی که گفتن حسی ندارن درست گفتن . هم حال اونام . من شش ماهه عقد کردم نامزدم پسر عالیه ولی قیافش معمولی .یه چیز بگم زود قضاوت نکنین ولی ببخشین که میگم که فکر هم خوابی با نامزدم بعد ازدواج دیوونم میکنه که اصلا نمیخوام پرده و باکرگی مو هم بدم بهش . به خودم حیفم میاد
سلوووم
منم یکسال ازدواج کردم شوهرم خیلی به من گیر میده میگه دسشویی هم رفتی باید بهم خبر بدی
سلام دوستان من یک ماهه زنمو طلاق دادم خیلی دوسش دارم اون خواست طلاق بگیره با اینکه طلاق گرفته ولی اصلا حالش خوب نیست منم دارم دیوونه میشم خیلی هم ازش خواستم برگرده بنظرتون برمیگرده
سلام من پسر هستم و این مشکل رو خانمم باهام داره.
منم بعد 11 سال ازدواج با زنم به همین مشکل خوردم.
بنده خدا گفته دوسش ندارم .ب نظرم جدا شدن بهتره آدما مگه چقد زندگی میکنن تو بگو ی ساعت خوب بزار اون ی ساعت خوش باشه .
ازدواج ی تصمیم خیلی بزرگی برای تمام زندگی پس هیچ وقت ساده رد نشیم با حرفای این اون خودمونو قانع نکنیم ک علاقه بداز ازدواج ب وجود میاد شایدم راس میگن ولی زندگی از دید هر کس ی جوریه بعضیا فقط با عقل پیش میرن بعضیا با احساس در صورتی ک هردو اینا نقش مهمی تو زندگی اگ یکی از این دوتا نباشه اون ازدواج نا موفق زنو شوهرایی ک متاهلن خیانت میکنن از بیشتریشون ک بپرسی میگن چون همسرمو دوس نداشتم این کارو کردم همه جاهم همینو از متاهل ها میشنویی چون فقط ی بار تو زندگیت ازدواج میکنی پس باید طرفتو دوس داشته باشی این حق هر کس اگ نمیخوای تا اخر عمر ی بغل اجباری ی دوستدارم اجباری ی زندگی اجباریو نداشته باشی ب حرف دلت گوش کن چون ادم نمیتونه بدون دوسداشتن زندگی کنه هرچقدم ادم حسابی باشه خب نمیتونی ب دلت بفهونی کار دله نمیشه کاریش کرد این تجربه من بود از ازدواج
من کاملا درک میکنم واقعا زندگی با کسی که دوسش نداری سخته خیلی هم سخته بحث یه عمر زندگیه تقریبا هفت ماهه که عقد کردم دوستش ندارم و هیچ حسی بهش ندارم از اول هم بهش علاقه ای نداشتم ولی با تحت تاثیرقرار گرفتن از بقیه که میگفتن زود باید فکراتو کنی و به اصرار پدربزرگم که میگفت خانواده ی خوبین عقد کردم با اینکه بهشون گفته بودم که راضی نیستم و نمیخوامش روز خواستگاری هم من جواب بله نداده بودم ولی زود واسم انگشتراینا آوردن و باز به همه میگفتم که راضی نیستم و نمیخوامش ولی پدربزرگم میگفت نه بد میشه باید عقد کنی و خلاصه عقد کردم ولی از وقتی که نامزد کردم هرروز با نامزدم مشکل داشتیم و داریم با هم تفاهم نداریم و من یه چیز میگم اون یه چیز دیگه بیشترشم به خاطر اینه که علاقه ای بهش ندارم نمیتونم باهاش کنار بیام اون هراتفاق و بحثی که بینمون پیش میاد و پیش همه فامیلام میگه درصورتی که من میگفتم حتی اگه تو زندگیت دعواهم شد کسی خبردار نشه اوایل خیلی بهم گیر میداد اما چون خیلی سره این قضیه ناراحت میشدم و هی بهش گفتم که چرا اینطوری میکنی دیگه زیاد سختگیری نمیکنه مثلا یکی دوساعت که دیر جواب پیامشو میدادم میدیدم صدبار زنگ و پیام داده یا به فامیلم زنگ میزد که اون کجاست چرا جوابمو نمیده همه باید از کوچکترین چیزهم خبردار میشدن هرچقدر هم بهش گفتم که من از این اخلاقات بدم میاد میگفت باشه دیگه اینطور نمیکنم ولی فرقی نمیکرد همیشه هرکاری که خودش دوست داشته باشه میکنه و به نظرمن توجه نمیکنه تا میام اعتراض کنم که مثلا از این کارات راضی نیستم و نمیخوام حرفتو قبول کنم و چرا همیشه دوست داری حرف فقط حرف خودت باشه و کسی هم چیزی نگه یهو میشه یه دعوا و بعد از کلی جروبحث شاید خواسته ی منو عمل کنه ولی باید قبلش ناراحتی پیش بیاد من میگم که مرد یه بار حرف میزنه و روحرفش وایمیسه ولی اون هردفعه یه حرف میزنه انتظار داره واسه اینکه بهش علاقه پیداکنم تلاشی نکنه و همونجوری که هست بخوامش این اواخر که جروبحث میکردیم گفتم یا بریم پیش مشاور یا طلاق ولی اون یه بار گفت میام یه بار گفت نه خانوادشم راضی نبودن بریم مشاور و اونم اصلا راضی نشد که بریم گفت نمیام من تا الآن بهش نگفته بودم که دوستش نداشتم باهاش عقد کردم چون باخودم گفتم که شاید بعدا رابطمون بهترشه یا علاقه پیداکنم ولی اون باکاراش باعث شد که بدتر زده شم ازش خیلی اوایل بهم میگفت چرا باهام سردی گفتم دست خودم نیست میگفت پس دست کیه نمیخواستم بهش بگم که به اصرار باتو نامزد کردم و راضی نبودم ولی این اواخرکه پرسید دیگه بهش گفتم قضیه رو... گفتم اونی که میخواستم نیستی و نبودی و بهتم حسی نداشتم ولی به اصرار پدربزرگم اینا مجبورشدم باهات عقد کنم بهش گفتم بریم مشاوره دیدم که راضی به مشاوره نیست گفتم پس اگه نمیخوای فقط طلاق اونم میگه من دوست دارم طلاق نمیدم عوض میشم بهش گفتم چندبار گفتی عوض میشم ولی تغییری نکردی اگرم تا الآن میخواستم که تغییر کنی و یا بیای مشاوره الآن دیگه نمیخوام فقط طلاق میخوام چون از چشمم افتادی بهم گفت زمین بری آسمون بیای من طلاقت نمیدم چون دوست دارم ولی من دوسش ندارم و اصلا دلم براش تنگ نمیشه راضی نیستم ببینمش قیافش متوسطه ولی تعریف از خودم نباشه ولی من زیباترم از صداش حرکاتش از نگاه کردناش بدم میاد اصلا یه جوری نگاه میکنه که دوست دارم خودموخفه کنم همیشه دوست داشتم نامزدم نگاهش با آرامش و عاشقانه باشه اون بهم محبت میکنه ولی راه و روششو نمیدونه میترسم اگه الآن طلاق نگیرم بعد از عروسی باز بهش علاقه ای پیدانکنم و زندگی جهنم شه یا بعدمجبورشم طلاق بگیرم خیلی ببخشید ولی وقتی باخودم فکر میکنم که قراره آینده از اون بچه دارشم کل وجودمو غم میگیره بودنش واسم عذاب بوده ولی اون میگه من میخوام باهات باشم حتی اگه همیشه دعوا داشته باشیم ولی من نمیتونم اینجوری زندگی کنم مخصوصا وقتی که بدم میاد و دوستش ندارم محیطمون جوریه که اگه طلاق بگیرم آبرومون خیلی میره و حرف درمیارن و فامیلام میگن که اون دوست داره و بعد ازدواج هم تو بهش علاقه پیدا میکنی ولی من میترسم که بعد ازدواج بدترشه و خدای نکرده یه بچه هم بمونه وسط و عذابایی که من کشیدمو اونم بکشه از یه طرفم اونطور خانواده ای ندارم که پشتم باشه و طلاق بگیرم باید باز خانوادمو پدرمو با بدیهاش که تا الآن تحمل میکردم و باز تحمل کنم چون مادرمم پیشم نیست ولی میبینیم همدیگرو چندساله که طلاق گرفته از بابام چون واقعا تحمل بابام واسه همه سخته اگرم طلاق نگیرم که بازم بد من الآن بین بدوبدترموندم از یه طرف تحمل هردوش سخته از یه طرف میترسم بعد طلاقم پشیمون بشم که چرا طلاق گرفتم از یه طرفم هیچ ذوقی به زندگی با نامزدمو ندارم فکر اینکه بخوام با این عروسی کنم عذابم میده این چندماهه یه درده دیگه به دردام اضافه شده و همش کارم یا گریه اس یا فکروخیال بعضی وقتا تا نصفه شب خوابم نمیبره چون همش فکرم مشغوله نمیدونم چیکار کنم ازتون کمک میخوام دختر ۱۷ساله ام ولی با این سن دردایی کشیدم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه از خدامه که بمیرم مرگ آرزومه
هعی خدایا خستم...
دیگه نمیتونممممممممممممم...فقط مرگ
دیگه نمیتونممممممممممممم...فقط مرگ
من تجربه سختی داشتم اینو میگم تا شاید کمک کنه به بعضی ها وقتی بیست و دو سالم بود ازدواج کردم و شوهرم از نظر ظاهر خوب بود ولی من نمی دونم چرا اصلا دوسش نداشتم بعد مدتی احساس میکردم خیلی مردونه رفتار نمی کنه و سر همه کاراش حرص میخوردم جرعت نداستم بگم دوسش ندارم و شروع کردم به بهانه گیری و در نهایت با بالاگرفتن دعواه تو دوران نامزدی که ۱ سال بود ا جدا شدیم چند سال بعد ازدواج کردم با اینکه شرایط کاری و مالی خوبی داستم با یه پسر مجرد که معمولی بود ازدواج کردم اما از نظر رفتاری و اخلاقی عاشقش بودم خیلی مردونه و بر عکس شوهر اولم میشد بهش تکیه کرد و قوی بود پنج سال با هم زندگی کردیم اما همسرم همیشه با من سرد بود و من اصلا احساس زن بودن نداشتم اما بد اخلاق و بد جنس نبود و ایرادی نداشت تا اینکه بعد پنج سال بهم گفت ببین تو دختر خوبی هستی و من از تو راضی ام اما نمی تونم دوستت داشته باشم و علت سردی من اینه من پنج سال تحمل کردم و الانم ادامه میدم اما خواستم بگم که عنر تو هدر نشه احساس کردم بازی تکرار شده فقط جامون عوض شده با این تفاوت که من شجاعت نداشتم بگم و با دعوا رفتم ام شوهرم الان بهم گفته صادقانه و من که تجربه این حس و دارم با همه عصابانیتم درکش میکنم الان ۹ ماهه از هم جدا شدیم و به هیچ کس نگفتیم علت و احساس مسکنم تحقیر شدم اما به خاطر طلاق قبلی ام نمی تونم برای بار دوم طلاق بگیرم و الان خیلی داغونم فقط خواستم بگم تو ازدواج اولتون راحت طلاق نکیرین واسه حفظش تلاش کنین هر چی ادانه بدین سخت تر میشه
دل نخواستن خیلی سخته ولی آ دم اگه چیزی رو ازدست نده قدرش نمیدونه
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۴۹ - ۱۳۹۹/۰۴/۲۹
دنیادارمکافاته خانم ازهردستی بدی ازهمون دستم پس میگیری منم وضعیت زندگیمو اینجانوشتم اگر ثبت شده بخون امیدوارم زندگیت درست شده باشه اگرنشده بیا تلگرامم تا برات شفافیت سلزی کنم و تجربه خودم و مشاورانی ک واشتم رو دراختیارنت بزادم ...
سلام
من دختر ۲۷ ساله ای هستم تو شرایط خیلی بدی ام ۱۴ ماهه عقد کردم ولی علاقه ای به همسرم ندارم ما از هر لحاظ با هم فرق داریم اون و خانوادش خیلی سطح پایینن من لیسانس دارم اون اول راهنمایی داره از لحاظ فرهنگ اخلاق شخصیت خانواده و همه چی پایینه از طرفی با اینکه سی سالش هست ولی پول اجاره خونه هم نداره و وقتی عصبانی میشه خیلی ترسناک میشه و رفتارای بدی داره و من اصلا نمیدونم چیکار کنم ببخشید به خودم حیفم میاد اون پرده بکارتمو زایل کنه ازش بدم میاد واسه همین خیلی اختلاف و دعوا دارم باهاش خودشم شعور نداره آینده نگر نیس هدفی نداشته کلا معیارهامون با هم فرق داره از طرفی از لحاظ خانوادگی برا خودم پشتوانه ای نمیبینم طلاق بگیرم خیلی حالم بده نه میتونم باهاش عروسی کنم و نه میتونم طلاق بگیرم از نزدیکی باهاش بدم میاد من دخترم نمیدونم چیکار کنم خیلی میترسم ناراحتم عذاب میکشم لطفا نظر بدید چیکار کنم جرات پیدا نمیکنم برا طلاق اقدام کنم
پاسخ ها
خانم اقاي وكيل
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۳:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۸
ازش جدا شو سريعًا ، هرجور شده ،
کار درستی کرده زندگی باید با عشق و محبت و علاقه باشه غیر ازون دلیلی به باهم بودن نیست
سلام منم خودم همدردم شوهرم مرد خوبیه ولی من دوسش ندارم همش بهش گیر میدم دعوا میکنیم خلاصه عذابه اون دوسم داره ولی چون از مرد قدبلند خوشم میاد اما شوهرمن ۱۶۸هست هم قد خودم سنتی ازدواج کردم و بخاطر حجب و حیای لعنتی نتونستم ببینمش خدایا خیلی سخته هیچ کجا نمیتونم برم همش میگم کاش روز عقدم میمردم باهاش سردم خیلی اگه بخوام طلاقم بگیرم خانوادم نمیزارن میگن آهش میگرتت ولی علاقه ندارم یکساله عروسی کردم خب دیگه چیکار کنم تازه ۱۹سالمه خیلی خستم دوس داشتم عشقو تجربه کنم کفشای پاشنه دار و تجربه کنم هییییییییی شوهرمم آدم خوبیه سالم کارکن خوش اخلاق اما من فقط باهاش بداخلاقی میکنم خیلی ناراحتم نمیدونم چیکار کنم کاش عاشق میشدم بهش که دیگه عیباش نبینم زندگی رو به دوتامون جهنم کردم ........خسسسستم خیلی ای کاش مجرد میموندم کاش .....خدایا خودت کمک کن که بزور خودمو کنترل میکنم خودمو نکشم .....................................
آی زندگی
ازدواج کلا اشتباهه از ازدواج متنفرم چون خیلی پیچیدست.
لعنت خدا بر شما دختران و زنانی که قلب و روحو مال مردارو به تاراج میبرین وابستش میکنید باهاش زیر بارون راه میرید کافی شاپ میرید کلی ادا و اصول بعد مدتی هم میگید خوبی ولی به ما نمیخوری...
متاسفم واسه همچین زنهای که نمیفهمن وارد زندگی یکی میشن
سلام
مقصر بزرگترا هستن به فکر خوشبختی ما ها بودن ولی به احساسات ما توجهی نکردن گفتن عشق بعد از ازدواج میاد ولی نیومد که هیچ روز به روز هم سردتر شدیم
من ۳۱سیزده ساله ازدواج کردم دوسال نامزد بودم حتی باهاش سلام نکردم یه بار بهش گفتم ازت متنفرم برو برادم بود گفت که من غلط میکنم نظر بدم بعد از عروسی هم هزار بار گفتم دوست ندارم جالب اینجا خیلی عاشقم بوده خیلی گریه کرده تا منو بدست بیاره ولی دریغ از اینکه از عشق بفهمه کمکم کنید دارم دیونه میشم دوستدارم دوسش داشته باشم چون سه تا بچه دارم
آقایون و خانمها ... وقتی کسی خواست هرفی یا نصیحتی یا اصلآ نظری بدهد حالا نمیگم احساسات را رعایت کند ولی حقیقت که باید رعایت و قبول داشته باشی ...
منم چهار سال عقدم شوهرم نمی تونه عروسی بگیر چون پولشو نداره این فاصله ی زیاد عقد باعث شده علاقمو بهش از دست بدم اصلا یه ذره هم دوسش ندارم اگه بکارتو از دست نداده بود هر چه سریعتر طلاق میگرفتم ولی الان میترسم خیلی ازش بیزارم تحملش سخته اما نمی تونم طلاق بگیرم چیکار کنم
خیلیییییی سخته
منم به اصرار خانوادم با شوهرم ازدواج کردم از اولشم دلم راضی نبود. به ایشون علاقه ندارم اونم همینطور ،علاقه ی چندانی بینمون نیست از مشکلات بعد طلاق و رفتن پیش خانواده و زندگی با خانواده م میترسم چون اخلاق خانواده م باعث شد به ازدواج مسخره تن بدم الانم بعد دو سال زندگی حامله م از نظر مالی نمیدونم چه جوری بعد طلاق زندگی کنم. نمیدونم چیکار کنم خیلی دوس دارم. طلاق بگیرم و با بچه م برم یه شهر دیگه زندگی کنم و هیچ کسی و دیگه نبینم
پسرها هرکی میخواد یه دخترعاشقش بشه بد بودن کفایت میکنه
آرزوی عاقبت بخیری هممون
سلام من نزدیک ۲ سال ازدواج کردم تفاوت سنی ۱۱ سال داریم خانمم از همون اول یک دنده و لجباز بود ولی من تا اونجای که بود سر سازش داشتم بعد از مدتی التماسش میکردم که حرفهای خونه نبر پیش پدر مادرت نگو ولی کو گوش شنوا الان چند وقتی رفته خونه پدرش میگه نمیام نزدیک ۶۰ میلیون طلا داشتیم برده فروخته البته با هماهنگی خودم ولی دفترچه و کارت پول گذاشته خونه باباش هر کاری کردم نیاورد خونه خودمون یا بیاره اصلن مشترک کنیم همش طرفه میره الان پدر خانمم هر کاری میکنم میگم بزار زنم بیا سر زندگیش امتناع میکنه خودم رفتم معذرت خواهی کردم ولی کو گوش شنوا، اوایل خانمم میگفت میام سر زندگیم ولی اینقدر تو گوشش خوند خانمم را از زندگی با من سرد کرد الان رفته شماره گوشیشو را عوض کرده من خیلی طلاش کردم که برگرده ولی نشد الانم با پدر خانمم رفتن مهریه را گذاشتن اجرا پول طلاهام کشیدن بالا پدر خانمم بیکاره و اعتیاد داره بهش میگم نصفی از پول ببر بزار زنم برگرده ولی قبول نمیکنه ولی اینو بگم من خیلی زنمو دوست دارم این روزها خیلی روحیه ام داغون شده هر کاری میکنم نمیتونم فراموشش کنم
من شش ماه پیش ازدواج کردم چون سنم بالای سی و پنج سال بود قبول کردم با مدرک فوق لیسانس با یه آقای دیپلم ازدواج کنم. قدش صد و شصت و قیافه متوسطی داره اما پر تلاش صادق و سالم از هر لحاظ. البته خانوادم مخالف بودن پس از چند بار خواستگاری بلاخره موافقت کردم و خانوادم راضی کردم هر چند با کلی سختی. اما حالا دو دل هستم. من نمی تونم با ایشون بیرون برم. به همکارم گفتم تحصیلات دانشگاهی داره. خانواده ام توی مهمونی ها به ایشون رو نمی دن و تحقیقر می کنند و ایشون خیلی ناراحت می شوند من مشکلی با ایشون ندارم و انگار همه با نگاهشون می خوان بگن که انتخابم اشتباه بوده و نباید بخاطر داشتن سن بالا تسلیم می شدم. الان نمی دونم دوستش دارم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام به همه عزیزان واقعا زندگی با یه مردی که هیچ علاقه ای بهش نداری عذاب اوره اصلا به نظر من گناه بزرگیه ازدواج که فقط کاغذ بازی نیس دوست داشتن پس چی علاقه و عشق واقعا تو زندگی با ارزشه
سلام دوستان من الان نزدیک سه ماه عقدکردم شوهرم خیلی دوستم داره ولی من اصلا علاقه ای بهش ندارم هر چقدر هم به خانواده ام میگم اصلا توجهی به حرفای من ندارن دیگه خسته شدم کارم به اونجایی رسیده که میخوام خود کشی کنم
من بیست و هفت سالم پدر مادر نداشتم پدربزرگم تو سن شونزده سالگی شوهرم داد حتی روز خاسگاری دیدمش گریه کردم یازده سال گذشت بعد یه بچهنوز علاقه ای نیست تصمیم به جدایی گرفتم چون نمیتونم به جوونی خودمو و همسرم خیانت کنم همیشه کار درستو انجام بدین من حس میکنم دیگه بس با بی علاقگی زندگی کردن خودش یه دروغ بزرگ
ایا کسی طلاق گرفته پشیمون بوده لطفا کمک کنید
لطفا کمک کنید
سلام بنظر من دختر خانوم های ما خیلی خود شیفته شدن'' و متاسفانه هم کم نیستن و میشه گفت سونامی طلاق و مقصر اصلی پدر مادرها هستند که به دختر خانومها بیش از میدان دادن ''اصلا از انسانیت دور شدن' الان داداش بنده چهار سال ازدواج کرده و تمام خرجی دانشگاه و اینارو دادن خانوم درس خواندن ''حالا خامنه بداخلاقی میکنه و بسیار وقیحانه رفتار میکنه'' اما داداش من یا این حال بسیار انسان متدین و مومن ''بله دوستان درس خواندن صدمه زده به خانومهای ما اکثرا هم از دین ایمان خودشان جدا شدن''
سلام منم همین مشکلو دارم زنم پولداره و قیافشم خوبه ولی هرکار میکنم نمیتونم دوسش داشته باشم میدونم الان همه بهم توهین میکنن ولی ب خدا دست خودم نیست وقتی کنارشم حس بدی بهم دست میده منم ن معتادم ن دزدم ن بد دهن و فحاش ولی نمیدونم چرا
امیدوارم برا هیچکس پیش نیاد مدام تظاهر باید بکنم خسته شدم
سلام به همگی
منم همچین مشکلی دارم.۵ سال پیش با عشقو هزار امید با کسی که دوستش داشتم و عاشقش شدم ازدواج کردم.هر چند که خانوادم از همون اول مخالف بودند بدلیل تفاوت فرهنگی ولی من قید خیلی چیزا رو زدم وبی هیچ توقعی وارد زندگی شدم چون معتقد بود عشق کافیه
راسته که آدم عاشق کور و کر میشه.
دقیقا بعد ازدواج و زیر یه سقف تفاوت هافرهنگی نمود پیدا کرد.دخالت های خانواده همسرم،بی احترامی هاشون به من و اینکه من رو نمیتونستن شبیه خودشون کنند و دست به هر کار ناجوانمردانه ایی زدن مثل تهمت و ... تا باعث شدن شوهرم پشتمو خالی کنه و تو زندگی تنها بنونم .
الان یه زن جوانی هستم که علی رغم موقعیت خوب تحصیلی و شغلی و اجتماعی ، تو زندگی شخصی شکست خورده ام .
جدایی توافقی تنها راهکار من بعد از ۵ سال سختی و صورت و با سیلی سرخ کردنه.
در آخر از آقایون درخواست میکنم بعد ازدواج هم حرمت خانواده خودتون رو داشته باشید هم احترام زن و زندگیتون رو .این دو تا رو باهم قاطی نکنید .حد و مرز رو نگه دارید.تحت تاثیر قرار نگرید و دهن بین نباشید. خودتون تصمیم بگیرید اجازه ندید کسی اختیار زندگیتون بدست بگیره. پدر و مادر خواهر و برادر احترام داره ولی همسرتون هم احترام میخواد هواشو داشته باشید اگر نمیتونید و هنوز آموزش لازم رو ندید ازدواج نکنید.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۸:۲۰ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۶
منم بیست ساله ازدواج کردم و همین مشکل و دارم اوایل بهم می گفتن که علاقه به مرور زمان به وجود میاد یا با اومدن بچه ولی هیچوقت به وجود نیومد نمیدونم چی کار کنم آیا موندن تو این زندگی سرد و بی روح و بی عشق به صلاح هست؟ حتی برای بچه ام. به قول یه روانشناس میگفت آدم یه بار حق زندگی داره و باید از زندگی لذت برد و در کنار کسی زندگی کرد که محبتشان دو طرفه باشه ولی افسوس که جامعه ما نمیپذیره اینو. بالاخره آ م اشتباه میکنه ولی یه جا که پی به اشتباهش میبره باید راه واسه جبران باشه و زندگی به کام هر دو طرف زهر نشه چون وقتی کسیو دوست نداری نمی تونی محبتی نسبت به اون داشته باشی و متقابلا محبتی هم دریافت نمیکنی چه بسا که اگه طرف محبتم بکنه تو نمی بینی .
خانم من بعد از چند سال خیلی راحت میگه من حسی نسبت بهت ندارم دیگه نمیخوام باشی برو بسلامت... چقد پستن اینایی که هر لحظه یه فکری میکنن ... من تو این مدت خیلی زندگی سختی رو پشت سر گذاشتم ،به امید اینکه یه زندگی خوب باهم بسازیم... اگه نمیخواین زندگی کنین از همون اول وارد زندگی کسی نشید، اجازه ندید همه کس وکارش بشین بعد بزارین برین، بخدا بدترین شرایط و اخلاق ها هم میشد درستش کرد... اینقدر راحت همه چی رو تموم نکنید آدما اسباب بازی نیستن
عشق و حتی حس عاشقی اگه نباشه تو زندگیت ب هیچ دردی نمیخوری چ مرد باشی چ زن زندگیت میشه جهنم جهنمی ک هر روز هر لحظه با فکر کردن ب مرداو زنای دیگه بهشت میشه برات پس طلاق بگیر عزیزم
من۱۶ ساله ازدواح کردم یک بچه هم دارم من عاشقش بودم بعد از بچه دار شدنم شاهد نگاه های عاشقانه اش به یکنفر شدم بعد از اون ۷ سال دارم باهاش زندگی میکنم ولی دیگه دوستش ندارم که ندادم هزار بارم بهش گفتم طلاقم رو بده مهریه ام نمیخوام برو دنبال عشقت
من ۲۵سالمه،۱۸سالگی بایه اقایی ازدواج کردم ۶ماه عقدوخیلی باهم‌خوب بودیم امابعدازشش ماه من شروع کردم به مقایسه کردن همسرم بادیگران،ومنفی بینی وکلابهانه گیری های بی خودوبی جهت اونقدراینکارارو ادامه دادم تاکه رابطمون روزبه روزسردترمیسدوماهم ازهم دیگه دورتر...نمیدونم اونموقه ها چی فکرمیکردم باخودم خلاصه دعواهامون علنی شدواومدم به خانوادم گفتم دوسش ندارم ک هیچ ازش متنفرم بدم میاد،یاطلاق یاخودکشی...
بیچاره مامان بابامم هرچی صحبت کردن باهدم دیدن فایده نداره ،راضی شدن...خلاصه جداشدیم بعدطلاق مثلامن خلاص شده بودم،جشن میگرفتموالکی خوش بودم،تااینکه یه روز همسایمون ک یک خانوم پیربوداومدوگفتش شوهرت اومده واسه نوه ما خاستگاری ،شماچراجداسدی؟منم یه جوابی سرهم کردمو گفتم...باورم نمیشدتااینکه شماره شوهرموبعدازیک هفته سیوکردموپروفایلشودیدم ک عکس ماشبن عروس گذاشته وحلقه،اونجاتازه بخودم اومدم که ای وای چه اشتباهی کردم...تازه به اشتباهاتم پی بردم،کلادیگه کارم شده بودچک کردن پروفایلهاش،بعدازاون پروفایل حاملگی زنش،بعدهم بچش،بعدهم‌خودش وزنش که خودش بی نهایت بشاش شده بود وخوش تیپ،،کارخانوادم شدسرکوفت وکارخودمم پشیمونی وحسرت!!!دیدم اینجوری نمیشه گفتم بایدازدواج کنم خلاصه یه پسرخاله داشتم ک خیلی پیگیرم بودبهش جواب مثبت دادم امایه هفته هم نتونستم باهاش دووم بیارم تازه بازاونموقه هم متوجه شدم شوهراولم چ جواهری بود ازدستش دادم،خداچ نعمتهایی بهم داده بود،شوهرم چقدرویژگیهای مثبتش زیادبوده ولی من کلیک کرده بودم به چنتاجزئیات منفی،،خلاصه باپیرخالم توافقی جداشدیم،،سه ساله ازطلاق اولم میگذره ومن همچنان دارم عکسهای دوران عقدوعروسیمونو نگاه میکنم،بدحوری پشیمونم اماخیلی دیرشده،من خودم روفدای حرف مردم ومقایسه کردن زندگیم بازندگی بقیه کردم!!غروربیجاداشتم چون من وخانوادم یکم ازاونابالاتربودیم،،فقط منفی میدبدم وبه داشته هام بی توجه بودم،ازخدادورشدم،غ ق گناه شدم،یادم رفت کی هستم...ناشگری کردم...
شدیدا دلم واسش تنگ شده موقه ای ک شوهرم بوداصلادلم واسش تنگ نشده بود الان ک ازدست دادمش فهمیدم من عاشقش بودم ولی خبرنداشتم،غرورم اجازه نمیدادبهش محبت کنم....
ایناروگفتم تاشمااشتباه منوتکرارنکنید،عمرکوتاه ما ارزش این دعواها وجداشدنارونداره،قدردان داشته هاتون باشید،به خدانزدیک بشید،کمی جلوتر رونگاکنیدوقتی ک ازدستش بدیدبایدشبهای طولانی اشک بریزینوبفکراون باشید ک الان داره بازنش وبچش چ روزایی رومیگذرونه....
این بی حسی ها وبی علاقگی هاازاینه ک جنبه مثبت هیچیزی رونمیبینیم...بیایم کمی محبت کنیم کمی مهربون باسیم بخدا طرف مقابل هم تغییرمیکنه،
واسم دعاکنید،بایدزندگیموبسازم،دیگه خسته شدم از ای کاش هایی ک هیچ فایده ای نداره
باور کنید اگر کسی همسرشو دوس نداشته باشه ، تمامی دنیا جمع شن درست نمیشه که نمیشه مگر پروردگار دو عالم بخواد ... ازدواج کار دله ... دل ... بعدها هیچی درست نخواهد شد ... خیالتون راحت راحت .. اگر کسیو دوس داشتی داشتی والا همش کشکه ک ش ک .....
سلام دوستان دوازده سال بود که ازدواج کرده بودم همسرم مرد خوبی بود ولی بهش احساس علاقه نداشتم با خودم می گفتم ازدواجم سنتی بوده و اصلا دوسش نداشتم تا اینکه دو سال اصرار کردم طلا قم بده راضی شد مردانگی هم کرد بهم یه چیزایی داد و توافقی جدا شدیم یک ماه ازش جدا شدم و انقدر دلتنگش بودم که داشتم دیوونه میشدم هیچکسم نگفتیم نه اون به خانوادش گفت نه من یه روز اومد دیدنم باعشق بغلش کردم بعد از طلاق و دونستم دیوانگی کردم همسر من مرد خوبی بود دو دستی خاک گذاشتم سرم چ زنایی تو مملکت ما با مردای بی نزاکت بی کار معتاد دارن سر میکنن و لی من یه زندگی آروم داشتم احتمالا برگردیم چون اونم عاشقم می خام بگم به این سادگیا زندگیتونو به هم نریزین زنایی که حس میکنن شوهرشونو بی دلیل دوس ندارن حتما مشاوره بگیرن ونکته های مثبت همسرشونو ببین ومن یه ماه گریه میکنم اشک میریزم طلاق وقتی درسته که نشه درست کرد مشکلات رو عشق و عاطفه رو میشه ایجاد کرد منم الان باهاش چت میکن حرف میزنم با شوهرم باورم نمیشه که همون زوج قبلی هستیم یار کسی که تو سختی ها خرجتو میده باز زندگی رو به دوس میکشه دوست دارم های کلامی حتما خوبه اگه شوهرتان نمیگه خودتون و اذیت نکنین بدونی دوستتون داره که باهاتون همیشه تصمیم درستو بگیرین طلاق تموم
سلام
خواستم بگم اگه تجربه دارین جواب بدین
وقتی همه همه همه میگن خوبه ازدواج کن باهاش عالیه فوق العاده است شاید این بره بهتر از این گیرت نیاد و تو نتونی یه چیزی از تو این فرد پیدا کنی که جواب منفی بدی و با خودت بگی خب ازش بدم که نمیاد احتمالا عاشقش میشم و باهم ازدواج میکنین اما نمیشه که نمیشه هرکار میکنم نمیشه به خدا عاشق کس دیگه ای هم نیستم و دارم تمام تلاشم رو میکنم برای عاشق شدن اما جواب نمیده نمیدونم شاید از روی دلسوزی هم بله رو داده باشم ولی بازم میگم ازش بدم نمیومد مرد خوبیه اما این دل لعنتی عاشق نمیشه وقتی بهش میگم دوستت دارم به دروغ وقتی میگم میمیرم برات دروغه اینها رو بهش گفتم چون فک میکردم عاشق میشم و اون هم بالاخره میخواست از طرف من هم حرکتی باشه اما الان به جایی رسیدم که نمیتونم حتی نمیدونم عشق واقعی هستش یا نه طعم عشق چجوریه ؟ فقط میدونم با اینکار دارم هم به خودم ظلم میکنم هم به اون بالاخره باید تمومش کنم اما مشکلم اینه دلم براش میسوزه و وقتی میسوزه یل چیزی جلوی منو میگیره ولی دیگه نمیتونم بازیش بدم اون هم باید عشق واقعی دو طرفه رو بچشه مگه نه؟
اینایی ک میگن قبل ازدواج میخواستی فکر کنی خودشون مجردن خبر ندارن ازدواج مث هندونه در بستس یکی نمیشناسی وارد زندگیت میشه ب امید ساختن اینده دو نفره زندگیو شدوع میکنن ب هر دلیلی وسط راه متو جه میشن ک اشتباه کردنو این ادم اونی نیس ک میخواستن جرمو جنایت ک نکرده مگه ادم قراره چن سال زندگی کنه زندگی ای ک توش عشق نباشه مفتش گرونه
سلام، قبول کنیم که اینجا دنیاست و هیچ انسانی کامل نبوده و نیست. ولی عدالت خدا در همین دنیابرقراره، یکی شوهر خوب یکی بچه خوب یکی پدر و مادر و دوست و کار و پول و ...
و ما همه حق انتخاب داریم که یا بمونیم و تحمل کنیم و در ازاش خدا چیز دیگه ای بهمون بده یا شرایط رو عوض کنیم و در ازاش چیزای دیگه ای ...
ولی بی هیچی نمیشه ینی نگردین کامل و مطلقو صد در صد باب میل فقط اون دنیا
من هم الان نامزدم ولی نامزدمو دوست ندارم بنظرتون خیلی پسر خوبی هم هست نمیدونم چکار کنم به من میگفتن عشق بوجود میاد ولی نیومد
خانوم اشتباه کرده که بدون علاقه ازدواج کرده ،اما دوستان زندگی که توش طرفین بهم هیچ حسی نداشته باشن زندگی ایده الی نخاهد شد،عشق ستون یک زندگیه زندگی که توش عشق نباشه،تکراری و تبدیل به عادت میشه،و حتی اگه همه چیز بر وفق مراد پیش بره،بجای دلبستگی فقط وابستگی رو ایجاد میکنه.طلاق رو سخت نگیریم.
سلام من دختری ۱۷ سالا هستم خیلی دختر با خدا وو خونواده با ابرویی دارم که ابرو براشون خیلی مهمه البته برای منم مهمه من دخت خیلی شادی بودم یعنی یه روز مدرسه نمیرفتم دوستوم دلشون برام تنگ میشد تا یه روز برام یه خواسکگار اومد من با اون نگاه اول تو دلم گبتم نمیخوام حتی مادر پسره مگتظرا جواب بود من به مامانم گفتم بگه نه مادر پسره زنگ زدو مامانم گفت بیاین دیگه اونا ماموناشونو خبر کردنو خواهرش از تهرو ن اومدن من به مامانم گفتم مامانم گفت دیگه مهمونای اونا از راه دور اومدن مسخره ما نیستن دیگه خودمم نفهمیدم چی شد روز خرید تو اتاق پرو داشتم گریه میکردم به ابجی گفتم گفتم اگه این کارارو کنی با مامون میگم روز ازمایش خوگ ارزو میکردم بمیرم اما اونا همش میگفتن بعد از عقد علاقه به وجود میا د ما الن دو ماهع عقدیم اون پسرا خیلی خوبی منو دوست داره من هزار بار بهش گففتم که دوسش ندارم پدر مادرم به زور منو بهش دادن ولی اون هیچی نمیگه واقعاا خسته شدم دوست دارم جدا شم ولی به پدر ما درم رحمم میاد چون اونا نامزدمو دوست دارن همه میگن ادمه خوبیه بعد از غضب خدا میترسم مگه من چند سال دارم که انقدر باید زجر بکشم همین الانشم اشکم در اومد به قران کسی رو دوست ندارم ولی اینم دوست ندارم باید چی کار کنم من که همه ی دوستای تو مدرسه از من راهنمایی میگرفتن الن واقعا دارم دیونه میشم تو دو راهی .گیر کدم راهنماییم کنین
سلام من از اول مجبور به ازدواج شدم همسرم شغلش آزاد هستش ومن یه پسر دوساله دارم همسرم رو اصلا دوست ندارم اگر هم بخام طلاق بگیرم صاحبی ندارم کلا من یه هیچم البته چند بار به همسرم فرست دوست داشتن دادام ولی هربار کاری کرد که ازش زده بشم همسرم شکاک وخسیس هستش لطفا راهنماییم کنین
سلام منم دقیقا این مشکلو دارم. همه بهم میگفتن علاقه بعد از ازدواج به وجود میاد الان سه ماهه عقد کردم هیچ علاقه ایی ایجاد نشده است، همسرم خیلی پسر خوبیه، همیشه از همسرم فراریم و روز به روز هم بدتر میشم، همسرم از اقواممه ،خانواده خیلی با آبرویی دارم نمیتونم طلاق بگیرم ، خوش به حال این خانم که جرات طلاق گرفتن داشت.
به به همه دارن نظر میدن خود منم همینطور ولی مگه تو زندگیشیم خواهش میکنم فقط خودتون رو قضاوت کنین نه بقیه رو زندگی هر کس به خودش ربط داره
سلام منم همین مشکلو دارم ازدواج بدون علاقه
ولی فکر کنم این مسئله یکمیش بخاطر این باشه که فیلما و داستانا سطح توقع ما رو بالا بردن همیشه کارمون شده مقایسه و اینکه از بس طلاق زیاد شده میگیم فلانی طلاق گرفت طوری نشده منم میگیرم راحت میشم ولی کی میتونه تضمین بده شرایط بدتر از این نشه؟؟؟
من اصلا بدون هیچ علاقه ای ازدواج کردم الان ۱۰ ساله ازدواج کردم ، هیچ علاقه ای هم به شوهرم ندارم دوتا بچه دارم ، فقط بخاطر عواقب بعد طلاق، سرزنش خانوادم و بچه هام موندم ، اگر شوهرم ۶ ماهی یبار هم نیاد خونه برام مهم نیست، هروقت زنگ‌میزنه حالم بهم میخوره ، استرس میگیرم ، آدم خوبیه ، خیلی مهربونه ، مشکلش اینه که تمام مسایل زندگیم میره به خانوادش میگه همیشه همه در جریان زندگی من هستند، اصلا هیچ وقت نمی تونم باش درد دل کنم بعد چن روز از خواهر شوهرم ، مادرش همه حرفامو میشنوم ، چن ماهیه اصلا باش حرف نمیزنم برام مهم نیست
سلام ۱۵ ساله که ازدواج کردیم اوایل خیلی خوب بود بعد ده سال نمیدونم چرا همسرم نسبت به من بی تفاوت شد اختلاف هم داشتیم ولی قهرهایمان خیلی کوتاه مدت بود همدیگرو خیلی دوست داشتیم ولی سه سالی همدیگرو تحمل کردیم البته من خیلی دوستش داشتم بالاخره بعد سه سال قهر و اشتی طلاق گرفتیم ولی بعد دوروز همسرم به من زنگ زد و برگشتیم دوباره عقد کردیم شدیم مثل روز اول خیلی خوب بود ولی به دو ماه نکشید دوباره همسرم از من دوری کرد حتی میره تو اتاق در رو هم میبنده لباساشو از من جدا کرده میگه باهم نامحرمیم تمام سعیم رو کردم که دوباره رابطه مون خوب بشه ولی نمیتونم دیگه خسته شدم نمیخام هم از دستش بدم اصلا هم عشقم تبدیل به نفرت نمیشه اشوبی تو دلمه حاضرم بمیرم ولی دوباره از دستش ندم ولی اون هر روز از من دورتر میشه بهش میگم بریم پیش روانشناس میگه مگه من دیوانم نمیدونم دیگه چیکار کنم من یه مردم هزار بار هم بخاطرش غرورم رو شکستم دیگه از خودم بدم میاد هر روز ارزوی مرگ میکنم مشکلمون رو هم مثلا به کسایی که مورد اعتمادش هستن بگم میگه دهن لقی ابرومو میبری چیکار کن نمیتونم ازش دور شم میتونید راهنماییم کنید ممنون
من شوهرم اونقدباهام بداخلاقی میکنه بعدرفتاری اصلااخلاقش رفتارش دوس ندارم نمیتانم تحملش کنم اصلادیگه برام مهم نیس
درود به همگی. دوستانی که نامزد یا همسراشون خوبن، کتاب خودت را دوست داشته باش مهم نیست همسرت چه کسی باشد. رو بخونن. چون اگر جدا بشین به ندرت خوشبخت میشید و تا پایان زندگی حسرت میخورید
سلام ببخشید یکساله شوهرم فوت کرده یه دختر ۴ساله دارم بخاطر دخترم مجبور به ازدواج شدم البته چن بار خواستگاری کردن جواب رد دادم ولی بالاخره با حرف قانعم کردن ما نامزد شدیم رفتارش خیلیییی بچه گانه،حسوده،اصلا ثبات شخصیتی نداره انگار مشکل روحی روانی داره مثلا من سرم درد میکرد اونم رفته سرشو کوبیده تو دیوار یا سر پولی ک قرض داده بود با خانوادش دعواش شد اونا ازش مهلت گرفتن ولی آقا زودتر از موعد دعوا راه انداخته زده کل وسایل خونه رو شکونده من چطور میتونم بهش اعتماد کنم و برم زیر یه سقف باهاش بعدشم من اصلا نه حسی بهش داشتم نه دوستش دارم هرچی از اولش بهش گفتم گفت درست میشه ولی نشد اینم بگم ما صیغه محرمیت۹۹ساله بینمون خوندیم هرچی هم بهش زمان دادم رفتارش درست نشده چکار کنم؟؟؟؟
سلام دوستان من با اسرار پدرم به زور ازدواج کردم به یکی از اقوام نزدیک پسر خوبیه ولی من دوسش ندارم و الان یک ساله عقدم ولی هیچ احساسی بهش ندارم خانوادش با اینکه میدونستم دلم نیس ولی بابامو رازی کردن ولی الان تا یه چیزی میشه صد تا تیکه رو بهم میندازم من تازه شده ۱۸ سلام دو ساله زجر میکشم الان شوهرمم شده عین خانوادش تا یه چیزی میگم دعوا تهمت تا حالا اینجوری نبوده تا یه چیزی هم میگم میگه خودت باعث شدی اینجوری شم
اخه مگه من چیکار کردم گناه کروم دلم نبوده تقصیر خانواده خودش بوده زیر پا پدرم نشستن از راه در اوردنش
خواهش میکنم کمکم کنین قیافه خوبی هم نداره قد واندام کوچیک کم مو حال به هم زن هر کسی هم پا میشع یه چیزی بهم میگه
خواهشن راهنماییم کنین
واقعا من یک ماه نامزد کردم ینی منو ب زور شوهر دادن اصلا ازش خوشم نمیاد منو بخاطر پول دادن ک پسره خوبه ک وضعش خوبه من نمیتونم تحملش کنم ینی بهترین راه چیع؟
خیلی دلم میخواد ازش جدا بشم
کاش یکیم منو راهنمایی کنه من ۲۶ سالمه
من ی خاستگار خوب دارم همه چیش خوبه اخلاقش رفتارس دکترم هست از نطر اخلاق روش قسم میخورم خیلیم عاشقمه جوری ک قابل انکار نیست پدر و مادرم دوستش دارن و همیشه بهم میگن بی نهایت دوستت داره اما چهرش خوب نیست و حتی قراره مو بکاره و من ناخداگاه ازطرف مادرم هم شنیدم ک چهرش خوب نیست کاری ب متلک های خواهرم ندارم و دوستام ک خبر ندارن رابطه ما رو و متلک های بدی از چهرش میندازن از طرفی مادر و پدرش طلاق گرفتن هرچند خانواده ی محترمی هستن و خانوادش هم بی نهایت منو دوست دارن.
من نگرانم ک بعد از ازدواجم ب خاطر چهرش مشکل داشته باشم من حتی الانم خاستگار خیلی خیلی پولدارترو خوش چهره تر دارم اما اخلاق و هدف اونا بهم نمیخوره
خیلی تحت فشارم ...
من اواخرسال96 اخرای اسفندش بود بادختری دردنیای مجازی اشناشدم واشنایی ما تقریبا 1ماهی بود ولی طی این 1ماه باهم جز یه بار رابطه هیچ رفت امدی تداشتیم وسرارداشت ک اگه میخوامش برم خواستگاریش وناگفته نماند خانم بنده یه بار طلاق گرفته بوده دردوران عقد و ازلحاظ دختری دختر نبوددر سال97ازدواج کردیم و قبل ازدواج بهش گفتم ک اززن ایندم چ توقعاتی دارم و من چ رفتارهایی دارم صادقانه درزمان خواستگاری ب خانوادش گفتم ک کارم مسافرکشی هست تاکسی اینترنی کارمیکنم ودرامد زیادی نداره و بیمارم هستم روده بزرگم مشگل داره و خوب شدنی نیس و دکتراگفتن ک تا اخرعمرم بلید دارومصرف کنم ونهایت دوز داروهام طی زندگیم کم وزیادمیشه واسترس ناراحتی غم جوش برای بیماریم سمه و شدید ترمیکنه اوضاعموهمه چیو راجب خودم باخودشو خانوادش درمیان گذاشتم و مشگلی نداشتن وب قول خودشون همه ازاول زندگیشون نداربودن و تلاش کوشش ب بالاترین جایگاه رسیدن من از دروغ ب شدت متنفربودم ازدادگاه درب منزل نیومده ازشما خواهش میکنم اگه جوابی راجب این دیرکردمیدونید بگید کمکم کنید ممنون میشم انگاری کسی مرد وفادار باصداقت حلال خورنمیخوادکاش بددهن بودم کاش حدوم خوربودم کاش خیانت کاربودم خیلی سخته این موارد داشته باشی ولی برای هیچ کس حتی خانمت ارزشی نداشته باشی الانم اینجورک بوش میادمیخوان زود طلاقشوبگیرن با یه کسی ک زیر سرشون دارن وصلت کنن فکر من ابرومن وابروی خودشون نمیکنن چقدر باید اوم پست باشه من بدبخت جهیزیمو ب بدبختی جور کردم خداوکیلی نامردیه خداازشون نگذره خانم عزیزیا اقای عزیزی ک پیام منو اینجا میخونی اگه کمکی راهی ب ذهنتون رسید و خبر بدین ممنونتون میشم عزیزان
من و همسرم هم خیلی همو دوست داشتیم ولی خیلی زود چشم می خوریم تا ی مهمونی میریم خونه باهم دعوامون میشه نمیدونم چرا.
واقعا تا جای ممکن سعی کنید طلاق نگیرید.یه ساله به درخواست خودم از شوهرم جدا شدم.هیچ کس رو نمیتونم جایگزین کنم مدام مقایسه میکنم دارم.افسردگی گرفتم دارم نابود میشم.
سلام من از شوهرم خیلی خیلی ناراضی هستم الان 8 سال با هم ازدواج کردیم اصلا دوست ندارم خیلی احمق است ازش بدن میاد از اول به من ارزش ندیده اخلاق بچهگانه داره خیلی کینه ای است خدایان از دستش چکار کنم من یک بچه هم دارم بیچاره بچه از وقتی حامله شدم بیچاره در شکمم استرس کشیده الان بچه خیلی شلوغ کاش مینویسم طلاق بگیرم نمیتوانم چرا این با برادر دیگش یا خواهرشوهر آنقدر فرق داره از نامزدی تا به الان به من ارزش ندیده برام طلا نگرفته و.... ولی هم برا خواهرشوهر همه چیز گرفتن هم برادر برا زنش هر کاری کرده نمی دانم این شانس منه ؟؟؟؟؟کاش باهوش ازدواج نقی کردم الان یه بچه دارم کاش به عقب برمیگشتم اصلا از هیچ لحاظ خوب نیس خیلی سرده دوسش ندارم خدایا تو به فریادم بری خداااااااااااااااآااااااااااااااااااااااااآااااااااااااااااااااااااااا
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
اینا میتونه یشه در تجربیات گذشتش داشته باهش یا چیزایی که از افرادی که باهاشون رفت و آمد داشته دیده و افرادی که باهاش وقت میگذرونن باعث این طرز فکر اشتباهش شدن که با مراجعه به مشاور و ایجاد اعتماد و آرامش درست میشه و باید به صورت منطقی و ملایم این نیازاتنو باهاش درمیون بزارید
سلام خدمت شما من میلسا هستم من سه سال است ازدواج کردم و یک پسر دارم یکسال و۱۹ ماه یش است حرفهای من و شوهرم باهم جور در نمیاد او پشت مامان و باباش زیاد داره حتی اگر با من خوب باشن ویا بد مامانم جیهاز داده وسایل خانه خوب مادر شوهرم یه زنی است که وسایل خانه نخریده برای خودیش همین دم دست های آشپز خانه را کم گرفته حالی یخچال نداره شوهرم میگه یخچال بدی به مامانم من راضی نیستم به من هشدار میده که اگر یخچال خودرا ندی تورا خانه خواهر و مادرت نمی گذارم من مادر شوهرم زیاد خوبی نه دیدم من دوست دارم وسایل خودرا دست دشمن خود بدم اما دست اون ندم جواب من رابدهیم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۳۳ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
ببرش پیش مشاور تا ببینه چی باعث وجود این عقده درش شده و تغییر کنه که مستلزم زمان و تلاش زیادیه مخصوصا از طرف شما
بعدشم باهاش صحبت کن ببین چرا اینطوریه بهش بگو که همسرشی و محرم رازهاش و باید کنار تو آرامش داشته باشه و بهت بتونه اعتماد کنه و مراقب رفتارات اگه بهت حرفای دلشو زد باش که اعتمادش بهت خدشه دار نشه چون اوضاع بدتر میشه اینطوری
سلام من شش سال و سه ماهه ازدواج کردم ولی هرروز که میگذره بیشتر از شوهرم متنفر میشم یک پسر دارم چهار سال و نیمه و فقط به خاطر بچه دارم تحملش میکنم تاحالاچندبارباهم بحثمون شد این اواخرهمش بهش گفتم که ازش بدم میاد و از اول هم ازسردلسوزی بهش جواب دادم و واقعا پشیمونم از ازدواجم دوست دارم به قبل برگردم و ازدواج نکنم یا بمیرم و راحت بشم فقط دلم به حال بچه معصوم میسوزه چون اون که گناهی نداره جراتشم ندارم برای طلاق اقدام کنم چون حامی ندارم خانوادم طرف شوهرم هستند و هیچکس دلش به حالم نمیسوزه و بخاطر بدقولیهاش هرروز بیشتر بدم میاد ازش و دیگه غیرقابل تحملی برام و الان همیشه قهرم و دلم نمی‌خواهد ببینمش و هرروز آرزوی مرگش میکنم که یاخودم بمیرم یا اون که راحت بشم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۳۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
باهم به مشاور مراجعه کنید و بهش کمک کن تا تلاش کنه برای تغییر
سلام.من و همسرم یک تقریبا یک ساله جدا شدیم.درخواست طلاق با همسرم بود و چون خیلی دوسش داشتم و دیدیم نمیتونه زندگی کنه ازش جدا شدم.خیلی ضربه خوردم و افسردی گرفتم.بعد ۶ ماه جدایی همسرم ازم درخواست کرد دوباره برگرده و زندگی کنیم فرصت جبران خواست و من نمیتونستم بهش اعتماد کنم و مخالفت کردم الان چند ماهی میگذره و میبننم واقعا بدون همسرم نمیتونم ادامه بدم اصلا نمیتونم کسیو جایگذینش کنم.از طرفی نمیتونم برم سمتش میترسم قبول نکنه.نمیدونم به نظر شما چیکار کنم.اینم بگم شرایط من خوبه و خانوادم میگن فراموشش کن و دوباره ازدواج کن
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۲۸ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
اول مطمین شو که دلیل جداییش حضور نفره سوم نبوده که از تو پنهان کنه حتی و اگه بوده حتما چند بار به شکلای مختلف امتحانش کن و حتی اگه لازم بود از دوستای مطمینت که اون نمیشناسه کمک بگیر تا ببینی احتمال اینکه بازم به خاطر یکی دیگه ولت کنه هست یا نه
ولی شخصا نطرم اینه که فراموشش کنی و بری سراغ یه نفر جدید
سلام من عاشق زنم بودم ولی خیانت کرد درحین طلاق گرفتن و مچشاگرفتم تو دادگاه التماس که ببخشمش وبخشیدم ولی باز بعد ۹ سال خیانت کرد و این دفع طلاقم بازور گرفت ولی من الان ۴ساله که نمیتونم بگذرم ازش و بفکرشم ودنبالش چه کنم رها شم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۲۵ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
خونه ای که با اون توش بودیو عوض کن و جاهایی که با اون میرفتی و با اون خاطره داری دیگه نرو
هر وقت فکرش میاد به سرت بهش فکر نکن و یجوری خودتو سرگرم کن
سعی کن با آدمای تازه آشنا بشی
عادتای جدید وارد زندگیت کن مثلا یه ورزش خاصو دنبال کن که برات جدیده مثل اسب سوار یا بیلیارد یا هرچی که قبلا انجام نمیدادی اینطوری ذهنت آروم آروم آزاد میشه از اون و کامل فراموشش میکنی
‌‌....
سلام من الان یه هفتس ک ازدواج کردم ولی اصلا علاقه ای ب شوهرم ندارم قبل از ازدواجم تاحت تاثیر حرفا قرارگرفتم ک ازدواج کردم فک کردم بهش علاقه پیدا میکنم ولی نتونستم من یکی دیگرو میخوام و دوس دارم از شوهرم جدا بشم چ کار کنم ب نظرتون؟؟
من به زور خانواده باشوهرم عقد کردم شوهرم مرد بدی نیست نه خیلی خوب نه خیلی بد هرچی میخواستم دوسش داشته باشم نتونستم میخوام طلاق بگیرم ازش ولی نه خانوادم راضی هستن نه شوهرم حتی ما یه بار پامون به طلاق کشیده شد ولی وکیل های هردمون باعث شدن آشتی کنم مادرم خیلی شوهرمنو دوست نداره میگه بهتر پسر دنیاست براتو ولی من نه دوسش دارم نه میتونم بهش نگاکنم خیلی ازش تنفر دارم چیکارکتممادرم شوهرمو انتخاب کرد ولی کسی که باید زندگی کنه منم نه مادرم شوهرم خیلی بدی کرد هم خصلت خوبی داره هم خصلت بد بارها بهم خیانت کرد ولی بخاطر مادرم بخشیدمش من بااین مادرم چیکارکنم حتی مشاوره رفتیم همه چیز رو برای مشاوره توضیح دادم مشاور به مادرم گفت تو حق نداری تو زندگی دخترت دخالت کنی ولی مادرم چشماش کوره من چیکارکنم
حتی شوهرم در نامزدی مرا دوبار زد چرا مادرم اینارو میبینه ولی بازم میگه نه پسر خوبیه من وقتی به شوهرم نگاه میکنم حالم بد میشه وحتی خانوادم درک نمیکنن مادرم هرجا که میشینه میگه تغسیر دختر منه جلوی همه آبروی منو میبره هیجده سال بیشتر ندارم از سیزده سالگی نامزدم کردن ودر پونزده سالگی عقدم بستن خیلی عذاب میکشم ازتمام خانوادم متنفرم من اگه نباشم برامادرم مهم نیست ولی اگه شوهرم یه روز نباشه مادرم میخواد بمیره تاحالا مثل مادر خودمم ندیدم هروقت میگفتم بزارید ازش حدا بشم منو به زیر کتک میگرفتن مادرم از من پیش پدرم دروغ میگفت وپدرم هم منو میزنه خیلی در عذابم شوهرم ازمن پیش مادرم بد میگه دروغ تا باعث میشه منو بزننن هنوز که زیر یه سقف نرفتیم این کارو رو باهام میگنه تمام خانوادم میگن پسر خوبیه تورو دوست داره ولی من دوست داشتنی نمیبینم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۲۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
اگه خیانت میکنه و قصد تغییر نداره و تو هم سعی برای تغییرش کردی و پیش مشاور بردیش اما نتیجه نداده بهترین گزینه طلاقه و منطقی با مادرت صحبت کن و از خیانت همسرت بهشون بگو و اگه قبول نکردن هم مساله ای نیست میتونی طلاق بگیری و حتی مستقل زندگی کنی مهریه هم برای همینه دیگه البته اول قبل از هر تصمیمی با یه مشاور حاذق صحبت کن
شوهر بد نچشیدی کاش اول بی شوهری و سختیاشو میکشیدی بعد ازدواج میکردی ماکه باعشق ازدواج کردیم چیشد باور کن عشق فقط یکسال اول بعد اگه بد باشه از چشمت بدجور میوفته من عاشق شوهرم بودم براش میموردم ولی الان ازش متنفرم جوری که حتی عکسشم نمیتونم ببینم وازش جدا شدم سر لجبازی اونم رف زن گرف حالاهم مث سگ پشیمونم کاش باهاش میساختم تنهایی خیلی سخت تره خیییییییییلی
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۱۵ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
بچگی کردی دیگه
طبیعیه که نهایتا بعد از دو سال بعد از ازدواج آتیش عشق میخوابه و منطق میاد جاش
من تا چند ماه پیش یکی دیگ رو دوس داشتم ولی اون تنهام گذاشت ،منم بعد دو ماه از شکست عشیقیم با یکی دیگ عقد کردم ،خدایش خیلی دوسم داره ، ولی من بهش علاقه ای ندارم ،ادم خوش قلب و خیلی سادهس مشکل اصلی من اینه که وضع مالی نامزدم خیلی خرابه خییییییییییییلی ،کسی رو هم نداره ک حمایش کنه ،،،،،خدایا گناه من چیه بعد این هم ارزو بختم این شد،هیچکس شوهرمو جدی نمیگره حتی خانواده خودش یعنی اصلا وجه اجتماعی نداره
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۱۴ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
ببرش پیش مشاور و اگه توانایی مالیشو نداری کتاب مطالعه کنید هردو و درباره موضوعاتی که درش مشکل دارید مثل همین قضیه جدی نگرفتنش و عدم اعتماد به نفس و...
من۱۸سالمه و به تموم دخترا توصیه میکنم که تا وقتی ۴ گوشه دلشون راضی نبود کسیو برای ازدواج قبول نکنن دورغه که میگن عشق بعد ازدواج به وجود میاد واقعا من ک ندیدم الا ۶ ماهه عقدم ازششش متنفرم حاضر نیستم ببینمش
من خیر سرم اودم ترکیه زندگی کنم بعد یه مدت با یه ترکیه ای آشنا شدم باهم زندگی میکنیم ۱ ساله تازه دوست داریم همدیگرو خوبیم باهم اما وای به روزی که دعوامون بشه یا من بی حوصله باشم و ... زودتر از من قهر میکنه کینه ای عقده ای و عصبیه ناخناشو میخوره همش . چند بار وسایلمو جمع کردم برم به خانوادم گفتم دیگه تمومه همه چی باز برگشتیم نمیدونم فکر کنم دارم دستی دستی میرینم به زندگیم . نمیدونم چیکار باید بکنم اما با عشق خونه خریدیم چیدیم زندگی کردیم اما اصلا شخصیت و زات درونیشو دوست ندارم .
چیکار کنم ۱ سال نشده انگار دو شدیم از هم
سلام ۱۰سال ازدواج کردم دوتا بچه دارم از همون اول از شوهرم بدم میامد تو این ده سال کارهایی کرد که معده درد شدم اما الان که خودم خونه دار شدم و تو خونه من زندگی میکنه واصلا به لباس پوشیدن وحتی قیافش که کل ریش موهاش داره سفید میسه اهمیت نمیده ازش زده شدم بدم امده هرچی هم میگم از زندگیم برو بیرون نمیره به روی خودش نمیاره خودشم درست نمیکنه خسته شدم و اینکه بابام پشتشه چون اون بابام برام پسدا کرد شما بگید چکار کنم
سلام.من ۲۹سالمه ازنظرقیافه خوشگلم.من در۱۴سالگی ازدواج کردم باشوهرم ۱۲سال اختلاف سنی دارم اول ازدواجمون خیلی اذیتم کردخیلی بهم خیانت کردمنم ازلجم به اوخیانت کردم بعدهمش من گناه کارشدم کسی اشتباه اونوندیدهمش سرکوفت میشنیدم الان هم میگه ازخونه بیرون نرودلیلشم اینکه توخوشگلی خیلی شکاکه منوکتک میزنه هم سخت گیری میکنه هم ازم سواستفاده میکنه به من میگه توفضای مجازی بامردای غریبه بحرف نمیدونم دلیلشه چیه میگم طلاقم بده امانمیده خانواده امم خیلی بیخیالن الانم دوتابچه دارم که نفسم به نفساشون بنده بخاطراوناکم میارم چون میگه طلاق بگیری نمیدم بهت دیگه نمیدونم چیکارکنم میخوام خودکشی کنم یاازخونه فرارکنم توروخدااااااایکی منوراهنمایی کنه بخاطرخدایکی جوابم بده دیگه کم آوردم
سلام دوستان من ۲ سال و ۲ ماهه ک با یکی نامزدم پسر خوبیه ولی من اصلا ازش خوشم نمیاد هنوز ۱۸ سالم نشده بود ک باهاش عقد کردم و تحت تاثیر حرفای دور و برم قرار گرفتم الان هم حتی از صدای نفس کشیدنشم متنفرم و از طرفی هم متاسفانه پدرم تعصبیه و میگه حرف طلاق و نیارم و رفتارمو باهاش درست کنم و فلان ولی من نمیتونم باهاش کنار بیام و هرروز سر این موضوع با پدرم بحث و دعوا داریم در حدی ک پدرم میگه اگه میخوای ازش جدا شی پس منم از مادرت جدا میشم و اینم برام خیلی سنگینه نمیدونم چیکار کنم میشه راهنماییم کنین
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
برید پیش مشاور ولی اگه بی اثر بود حتما جدا شید
فقط درخواست طاق بده
سلام دوستان یکی کمکم کنه دیگه کم آوردم خیلی خسته ام الانم باچشمان گریان اینومینویسم
پاسخ ها
ناشناس
| Netherlands |
۰۱:۳۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۵
چی شده؟
سلام علیکم من 3سال میشه از زنم جدا شدم با همدیگر تفاهم نداشتیم هر چی از ازدواج گیرمون اومد برد از طلا گرفته تا وسایل خانه ما دو سال با هم زندگی کردیم گفتم بهش بچه می خوام گفت نمیارم شاید از هم جدا شدیم از قبل نقشه کیشده بودن اونو باباش الانم می خوان بدون گناه منو تو زندان بیاندازن ان شاءالله که خدا حق منو ازین ظالمان بگیره خدا.خدایا این ظالمان را از سراه جوانان بردار آمین
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۰۹ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
وکیل خوب بگیر و ببین میتونی ثابت کنی از قبل نقشه کشیده بودن یا نه
سلام منم ۱۵ سالگی ازدواج کردم الان ۱۸ سالمه شوهرم خیلی مرد خوبیه ولی من اصلا دوسش ندارم فقط دارم تحملش میکنم حتی از نظر جنسی هم مشکل داریم باهم لطفا راهنماییم کنیم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۰۷ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
بهش بگو چه ویژگی هایی باعث شده ازش دلسرد بشی و دوس داری چه ویژگی هایی داشته باشه و باهم صحبت کنید و هردو سعی کنید به صورت منطقی کمی تغییر کنید تا ایده ال هم بشید مراجه به مشاور هم میتونه گزینه خوبی باشه برات
علی
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۰:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۶
بنظر من کسی که قدرت اختیار نداشته باشه تو زندگیش ممکنه هر بلایی مواجع بشه
تو ریل جبر ازدواج میکنه
بعد اینم شخص نمیدونه که باید چیکار کنه
بیشتر مردم با حرف اطرافیانشون تصمیم میگیرن متاسفانه
سلام من شوهرمو خیلی دوست دارم خیلی بهش اهمیت میدم از همه لحاظ بهش میرسم یعنی وقتی مریض میشه طاقت ندارم ولی شوهرم برعکس منه۰منو نادیده میگیره انکار که من براش مهم نیستم خانوادش هر بی احترامی به من کنن۰میگه مقصررخودتی ‌ و اونا هر بدی ک در حق من میکنن نادیده میگیره ولی من حق اعتراًض ندارم۰۰پنج ساله باهاش زندگی میکنم یکبار نشده بگه حق با توهه۰۰ و خیلی برام عذاب اوره ولی باز هم بخاطر بچهام بیخیال میشم وقتی مریض میشم میگه مسخره بازی در نیار الکی خودتو به مریضی نزن ولی خیلی برام سخته نمیدونم چیکار کنم با این حرفهایی ک اون ب من میزنه داره کم کم منو از خودش سرد میکنه
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
به مشاور مراجعه کنید و سعی کنید رفت و آمدتون با خانوادشو کم کنید و خودشو هم نزارید خیلی بره پیش اونا و منطقی باهاش صحبت کنید اما اگه ارتباطش با خانوادشو کم نکرد و حاضر نشد بیاد پیش مشاور شما هم یکم طاقچه بالا بزارید و مثل خودش باهاش رفتار و کنید ولی بعدش هم دلیلشو بهش بگید و ازی بخواه تغییر کنه و بدونه اگه اون تغییر نکرد شما تغییر میکنی اینطوری احتمالا نرم بشه
من 15 ساله ام یک ساله که عقدکردم خیلی پولدار هستن ولی دوسش ندارم نمیتونم باهاش حرف بزنم نمیتونم هاش بیرون برم
البته اون دوستم داره ولی من دوست داشتنی که عذابم بده نمیخام ولی خب نمیخام طلاق بگیرم بخاطر حرف های مردم
خیلی شکاک هست خیلی بد اخلاق هیج وقت درکم نکرد خانوادم هم به من حق نمیدن همش میگن تقصیر منه خسته شدم دیگه نمیتونم ..دوست دارم بمیرم
تا حدی رسیدم که از خودکشی راضی هستم
سلام دوستان مشکلات زندگی همه دارن ((به خدا نگو مشکلی دارم به مشکل بگو خدای بزرگی دارم))
مگه به همین راحتیه ...
شناسنامه دیگه خالی نیست..برای ازدواج بعدیش شرایطش سخت تر میشه
تو شاید بگی پسره خوبه اما نمیخوایش ولی مردم چی فکر میکنن..شاید فکر مردم واسه تو مهم نباشه همونطور که انقد راحت با احساسات پسره بازی کردی و حالا بعد یه سال طلاق میخوای ولی اون پسر اسمش بد در میره و دیگه نمیتونه به راحتی خانواده یه دختر دیگه رو برای ازدواج راضی کنه
هزینه های عروسی و ماه عسل و ... هم بماند اون عاطفه و عشقی که خرج تو کرده چی میشه پس حتی ممکنه آسیب روحی سنگین به خاطر تو ببینه
همچین دختری هم باید مهریشو ببخشه هم یه هزینه ای به مرد بده برای جبران که هیچوقتم نمیتونه کامل جبران کنه
متاسفم برای اینجور دخترا که به راحتی میتونن سنگدل باشن و فقط خودشونو میبینن و هنوز به بلوغ نرسیدن
سلام من ده ساله ازدواج کردم الان ۲۶ سالمه تو این ده سال یک روز هم خوشبخت نبودم شوهرم بچه است بزرگ نمیشه دروغ میگه خیانت میکنه زندگی براش مهم نیس اعتراض کنم کتکم میزنه یه دختر ۷ ساله دارم ما مستاجر بودیم وقتمون تموم شد پول نداشت خونه بگیره وسایلارو ریختم زیرزمین مامانمینا خودمو دخترم اینجا اونم خونه مامانشینا اصلا به فکر خونه گرفتن نیس بهش میگم طلاق بده میاد اینجا آبروریزی میکنه تهدید میکنه التماس میکنه وقتی میبخشمش میشه آدم قبل تو این ده سال بارها خواستیم جداشیم ولی نشد این بهتر موقع برا طلاقه ولی به خاطر بچم دودلم چکار کنم تورو خدا یکی راهنماییم کنه
اره دیگه
سلام من ۳۰ سالمه که ۸سال که ازدواج کردم به نظره من ما پسرا عقلتان کله ما نبود فقط گول ظاهر و قیافه زنهار رو خوردیم. ..
من چند سال ازدواج کردم ولی هیچ خوشی ندیدم چون به زور ازدواج کردم خودمم همیشه میگفتم پدر مادر فقد میتونن دخترارارو به اجبار شوهر بدن اما من اینقدر با مادرم سر ازدواجم بحث کردیم که دیگه من تصلیم شدم فقد میخواستم بحث ازدواج من تموم شه باخودم گفتم فقد ازواج میکنم با هرکی شد ازدواج کردم اشتباه خیلی سخت ادم بزرگترین اشتباه زندگیشو ازندانم کاری های مادرش بخورخانم خوبه ولی من نمیخوامش یکی هم هست جلو چشمم همونی که به نظرم جالب فقد میگی خدا اون فرستاده تا ازابموبیشتر کنه نمیدونم هیچ فکر جز اینکه چرا اینجوری شده کاش اون مال من بود نمیدونم فقد زندگیم شده این فکرا چرت پرت خیلی سخته
سلام...لطفا یکی بهم کمک کنه ..خسته شدم اینقدر رفتم پیش مشاور و تو سایت های مختلف کمک خواستم و هیچ کس نه کمک به درد بخوری کرد نه حتی راهنمایی دلسوزانه ای ...
سلام من ۱۶سالمه تو۱۵ سالگی نامزد کردم خواستگارزیادداشتم پدرم همیشه میگفت که چرا ازدواج نمیکنی چرا فقط توخواستگاراتوردمیکنی من ازنامزدم از اولشم خوشم نمیومد به پافشاری پدرم بزورقبول کردم همش همه گفتن پسره خیلی خوشگله ماشین و خونه داره ازهمه نظرهم اندازه خودته بروعشق بعدازازدواج میادرفتم خیلی سعی کردم دوسش داشته باشم ندارم حتی نمیخوام اسمشو بشنوم پارسال همین موقه عقد کردیم من بعدبهمن ماه دیگه نرفتم همه چیزو به خودش گفتم از پارسال هم کلی عذاب کشیدم بابام کتکم زدهمش میگفت بخاطرخوشبختیه بمیری هم مردتومیدم ازپارسال تاالان بزور باتف بالاسرداشتن و کتک خوردن بزورراضی کردم الان همه میان میگن برو همه دارن حسودی میکنن این چیزااصلابرام مهم نیستن من درواقع یکی دیگر روهم دوس دارم اونم دوسم داره اگه اینودوسش هم نداشته باشم نمیتونم نمازدموقبول کنم همه ی فامیلامیگن بروبعداانقدردوسش خواهم داشت که و به فکرآبجیت هم باش توطلاق بگیری دیگه کسی نمیاد سراغت بیادهم اونی که تومیخوای نمیشه دوتاتونم میمونین خونه ازقدیم گفتن بخت اول دومی یابدبخت میشی یاپشیمون دیگه هم دیرشده میمونی اون موقه بایددوبارطلاق بگیری من هیچ گونه ازش خوشم نمیاد میخوام خودموخودکشی کنم دلم به حال مامانم میسوزه نکنم دارم تباه میشم من اگه بانامزدم برم بخاطر خواهرم میرم که نه اون بمونه خونهو نه من الان من دخترم نذاشتم بهم نزدیک بشه الان همه میگن پشیمون میشی برو اگه طلاق بگیری دیگه کسی نمیادتروبگیره بیادهم یا عروسی کرده یا بچه داره توهم که این چیزاروقبول نمیکنی میمونی خونه خواهرتم مثل خودت الان موندم چیکار کنم آوارم میخوام طلاق بگیرم ازاین عاقبتامیترسم و برم نه ازش خوشم میادنه پسره شخصییتش جوریه که من بخوامش خواهش میکنم یه کمکی کنین
سلام من یه خانم ۳۳ساله هستم من ازدواجم به اجبار بود الان ۱۸سال میشه ازدواج کردم ولی یه ذره هم بهش علاقه ندارم همیشه مریضم افسرده چونکه فقط میگم چرا سر من این بدبختی اومده من ۳ تا پسر دارم حرفام زیاده فقط راهنمایی کنین خواهش میکنم بخدا دیوونه شدم
من منتظر جواب هستم ک چکار کنم فقط زودتر خسته شدم از زندگی
پاسخ ها
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۴۴ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
منتظر جواب کی هستین ؟ دادگاه؟
سلام من نمیتونم با شوهرم میتونم زتدگی یا نه من خیلی دوسش دارم ولی خیلی به من فوش میده خیلی منو میزنه
سلام من ۵ ساله ازدواج کردم حاصل یه بچه ان دارم شوهرم و دوست ندارم خیلی بدی میکنه بهم بی محبتی بدی کردنش من رفتم سراغ یه مرد دیگه عاشق اون مرد شدم چه طوری متوجه بشم این مرد م دوستم داره
من طلاق نمی گیرم تا آخر عمر باتنفر زندگی می کنم تا بمیرم
من به اجبار ازدواج کردم و هرکار میکنم نمیتونم دوسش داشته باشم البته شوهرم خیلی هم نفهمه اصلا براش مهم نیست ولی نمیخوام بچه ام بچه طلاق باشه ولی ازش متنفرم
سلام من ۱۶ ساله ازدواج کردم ۸ سال زندان بده الانم امده اصلا بهم اهمیت نمیده منو به چشم یه غریبه میببنه که اصلا نه محبت مینکنه نه نازمو میکشه فقط سر کوفتی میزنه ۳ تا هم بچه دارم بخاطر بچهام تحملش میکنم الان دیگه بچها هم واسه محم نیست فقط میخوام گمشم برم تورو خدا راهنماییم کنید من چطور طلاق بگیرم چند ماه هیچی نمیگم ببینم کی یادش می افتم میبینم هیچ وقت یادش نمی افتم خودمو خسته کردم به هیجایی نرسیدم اون بچها هم سه سال اول زندگی کردیم همون موقع به دونیا امدن بعد اینکه رفت زندان امد بیرون خیلی فرق کرد فقط راهنماییم کنید طلاق بگیرن
با سلام من یه پسر عمو دارم ک هر جا می‌رفت بهش زن نمی‌دادند خانواده میگفتن دعا نوشتن بختش بسته شده ولی من امسال چند باری بهش دل بستم یه بار خواهرش ازم خواستگاری کردش من سرخود جواب بله دادم همه با ازدواج من با اون موافقت کردن از پسره راضی بودن ،پسره خیلی پسره خوبیه خرج کن درک کن همچین می‌تونه زندگی رو بچرخونه خلاصه من چند بار بهش دل بستم تاره یک هفته نامزد کردیم فقط برادرم مخالفت کرد میگفتن نرو اون همه جا رفته بهش ندادم اومده جلوی در تو نرو خر نشو ولی من مرغم یه پا داشت باید میرفتم قبل از این پسره با یکی میخواستم دوست شما اسمش پرویز بود تو تالار کارمیکنه ولی دوستم همیشه می‌گفت اون مواد میفروشه اون خیلی به دلم میشینه خیلی دوسش داشتم ولی الان ک نامزد شدن از پسر عموم دودل هستم میترسم در آینده ازش طلاق بگیرم .اگه میشه زود جواب بدید بهم من نمیتونم شمارو اینجا پیدا کنم اگه میشه پیام ساده بدید به شمارو .
دوستان من از ابتدا ازدواج ناخواسته داشتم و همه میدونستن ک این ی ازدواج اجباریه طوری ک همه دلشون برام میسوخت ولی بهم میگفتن بعد چند سال همونی میشه ک تو میخوای،تو میتونی درستش کنی،الان ۱۲ سال گذشته و من ۲ تا بچه دارم،همسرم اخلاق خاص بدی نداره نه دست بزن نه اعتیاد و...فقط اصلا اهدافمون از زندگی یکی نیست چیزی ک برا من لذت بخشه برای اون سمه و برعکس ولی پدر خوبیه برا بچه ها.مدتیه ک تصمیم طلاق دارم ولی میترسم بعد پشیمون شم با اینک اصصصصصصصصلا ازش خوشم نمیاد،میخوام بدونم کسی هست ک بعد از طلاق پشیمون شده باشه؟
سلام من همسرم را دوست داشتم بااین سنتی ازدواج کرده بودیم و با هم اختلاف نظر ومشکل زیاد داشتیم ولی اینقدر ازش از لحاظ عاطفی ظربه دیدم که دچار سردی و بی احساسی شدم والان یه بچه دوساله دارم ونمیدونم باید چیکار کنم دارم سعی میکنم احساسمودوباره برگردونم ولی نمیتون
من ۱۸ سالمه توی سیزده سالگی عقد کردم از پسرعمو هم بدم میومد اما به زور عمو و بابام عروسی کردم اون موقعه پونزدع سالم بود و سه سال ازدواج کردیم هی تو فکرم هی اعصابم خورده هم علاقه ایی بش نداشتم اونم رفتارش اصلن خوب نبود رفتار با زنم اصن بلد نبود الانم طلاق گرفتم از شرش راحت شدم
سلام من ۱۶ سالمه پارسال نامزد کردم به اسرار پدرم از اول هم ازش خوشم نمیومد دیدمش دو سه ماه خوشم اومد اما بعد عقد که سه ماه نگذشته بود باز خشم بهش مثل قبل شد حالم ازش به هم میخوره هیچ دلیل قانع کننده ای ندارم با پدرم همش دعوا میکنیم میگه برو اگه بر گردی کسی نمیگیرتت میمونی خونه جلوی خواهرانم میگیری الان موندم چیکار کنم بدم چجوری بدم دلم باهاش نیست حتی حاضر نیستم اسمشو تو ذهنم زمزمه کنم اگه برگردم میگن اگه طلاق بگیری میمونی خونه و بخت بخت اوله منم نمیخوام وقتی که ۲۵ ساله اینا شدم ازدواج کنم ۲۰ اینا باشه واقعا دیت خودم نیست تو قدم و خویشای ما دختر ۱۲ ۱۳ سالگی میدن الان اگه طلاق بگیرم جلوی خواهرانم میگیرم
خودمم موندم
ب نظر من زندگی خیلی سخته ازچاله ب چاه افتادن هست هرجا ک باشی سختی هم هست من ک نامزدم اصلن ب گوشیم هم جواب نمیده اما من بازهم بهش زنگ میزنم میگه پیام بده
بعد خوندن نظرات دیگه غلط بکنم ازدواج کنم... ناموسا
سلام. من پنج ساله ازدواج کردم ویک بچه دارم اوایل شوهرم را خیلی دوست داشتم با اینکه او نسبت به من از لحاظ مالی وتحصیلات و ایمان به خدا وحتی سنش هم ازمن یک سال و نیم کوچک بود. اوایل مادرش در زندگی ما خیلی دخالت می کرد و باعث می‌شد همسرم مرا کتک بزند و بعد ماجراهایی الان جرات نمی کند نگاه چپ به من بیاندازد ولی چند مدت که با هم خوب هستیم. باهم جرو بحث میکنیم و او مدام به من می گوید پیربودی و پیر هستی.به خاطر همان یک سال و نیم من هم کم نمیارم ولی. دل چرکین می شوم از حرف هایش
به فکر طلاق می افتم ولی به خاطر بچه ام می ترسم. راستی من الان معلم هستم وهمسرم کارگر. به نظر شما چه کنم. ممنون میشم اگه راهنماییم کنید.
من یه مدت بود از کسی که دوستش داشتم جدا شده بودم که پسرداییم پیشنهاد داد به اصرار مادر و خالم باهاش حرف زدم و کم کم دوستش داشتم عاشقش نبودم اما دوستش داشتم‌شایدم عاشقش بودم‌..به هر حال بعد ۷ سال زندگی مشترک الان به جایی رسیدم که احساس میکنم دوستش ندارم و حتی نداشتم...برای رابطه خیلی تلاش کردم کادو مناسبات من برونگرا اون درونگرا دوستم داره و میگه اما کاری نمیکنه خیلی احساس سردی میکنم پارسال یه سقط ناخواسته داشتم ۹ ماهه اقدام به بارداری کردم باردار نمیشم الان یه مدته احساس میکنم همش تقدیره و حس جدایی دارم تا چند ماه پیش هم واقعا بچه میخواستم اما الان مرددم...به خانمهاتون اهمیت بدین گل بخرین خیلها کسایی رو که دوست دارن بهش میرسن و از دست میدن احساس میکنم هم زندگی اون رو خراب کردم هم خودم با نامزدی و آشنایی ۹ سال از عمر ما تلف شد....تو دوراهی موندم هیچ حسی ندارم نمیدونم چکار کنم خیلی بهش گفتم تلاش بکن اما اون تلاش نمیکنه...خیلی حالم بد هست چرا باید به اینجا برسم چرا؟
پاسخ ها
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۴۲ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
عزیزم ازدواج فامیلی سخت هست
و با بهم خوردن زندگی شما احتمال داره روابط عاطفی و فامیلی هم کدر بشه
ولی شما مگه چند بار زندگی می کنین ؟
سعی کنین زودتر این فکر رو از ذهن خودتونو سرانجامش بدید
حتما که سخت هست ولی بهرحال مردد موندن و در برزخ موندن سخت تر هست برایتون حتما
من اوایل شوهرم دوست داشتم اما الان بخاطر بعضی رفتارها از او سرد شده ام چون حسی نسبت به او ندارم اصلا دوستش ندارم همش نفرت از او دارم احساس میکنم من براش اهمیتی ندارم میخام او بهترین مرد دنیا باشه برام بمیره چون او حتی یک تولد هم برام نگرفته
باعرضه سلام خدمت همه خانمایی که میگن شوهرمون خوبه ولی من دوسش ندارم ولی من عاشق یکی دیگه هستم خواهشن برید طلاق بگیری. بخدا حیفه همچنین مردی دست همچنین زنی طلف بشه.اگه شوهرتون بد بود وشمارو بابچه محتاج دست هر ناکسی میکرد اون موقع قدرشو میدونستید بخدا.راستی بچه هاتوجه کردی همه اونایی که شوهرشون مرد خوبیه عاشقش نیستن ولی اونایی که شوهرشون بده باچنگ ودندون میخوان زندگی رو نگه دارن
پاسخ ها
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۴۰ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
من نمی فهمم چرا باید حتما بگیم اگر یک بلای گنده تری سرمون می اومد قدر می دونستیم
باباجون طرف با همین مشکل الان نمی تونه کنار بیاد
همین که برای شما هیچی نیس برای اون یک مشکل بزرگه
خب درک کنین یکمی
بعدشم چرا دنبال دردسرهای بزرگ همش می گردید ؟
چرا مقایسه می کنین ؟>
اصلا هیچ مشکلی نباید باشه نه بی تفاوتی نه دست بزن داشتن نه ول کردن زن و بچه
خب همش بد هست
همش باعث سرد شدن هست
چرا فکر می کنید حتما باید یک مشکل گنده ای (البته از نظر شما گنده اس) باید وجود داشته باشه برای یک زن؟
زن همون طور که پول لازم داره عشق هم لازم داره
شاید شوهر لال مونده اش بلد نیست بهش مهر ببخشه و نازش رو بکشه
شاید یبوست کلامی و عاطفی داره
خواهشاااااا این قدر به فکر پول برای خرج شکم نباشید والا روح هم تغذیه میخاد
شوهر آدم سرد باشه و لال باشه و کلام قشنگ اگر به زبون نیاره زن هم سرد میشه والا بخدا
منکه عاشق شوهرمم. اونم. منو خیلی دوست داره قبلا من تو زندگیش نبودم دوست دختر داشت اسمش کوثر بود اما الان میگه کاش همون روز نمیدیمش ای کاش اسم شوهرم فرزاد هس میخام از طرف شوهرمم ازون دختره عذر خواهی کنم. آخه شوهرم رفقاتی می خواستش اما اون دختره عاشق شد اینم کات کرد با من ازدواج کرد
پاسخ ها
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۳۵ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
شما عذر نخاه
گناه کسی رو پای کسی نمی نویسن
شوهرتون باید با احساس دختره بازی نمی کرد
باید مسئولیت علاقه دختره و شکستن قلبش رو بپذیره شوهرتون
شما نباید در این مساله به نظرم دخالت کنین
البته ببخشیدااااا من فقط نظرم رو گفتم
منم دختر خوش تیپی بودم عجله کردم بایه مرد دیپلم وقیافه متوسط وبی مادریکهخانواده
متحدی هم نداشتن ولی درعوض کمی پول دار بودازدواج کردم لیسانس بودم والان ارشدمو گرفتم وشوهرمو بزور راضی کردم لیسانسشو گرفت ولی بیشتر از قیافه از اخلاقش خوشم نمیاد چون اولانه خانواده خوبی داره که رفت امد کنیم نه رفتار نرمالی داره خیلی بهش بیتفاوت هستم چون بیش از اندازه ساده لوح وبیزبون البته نسبتا به دیگرون هس هرکی هرظلمی بما بکنه براش مهم نیس حتی فحش هم بهمون بدن خیلی خونسرده دوست نداره بامردم روبرو بشه بخاطر همین همه از همسایه تا فامیلیش بهمون اذیت میکنن وزور میگن وسواستفاده مالی ازمون میکنن درحالیکه من یک مرد شجاع دوست داشتم برای همین اصلا رابطه زناشویی خوبی باهم نداریم البته بیش از حد برام میمیره اما من بیتفاوت ولی بدون تنفربهش
بنظرتون ظلم همه رو تحمل کنم یاخودم شخصا بعنوان مرد عمل کنم هرچند برام حرف دربیارن
پاسخ ها
بهاره
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۳۴ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۸
نذار بهت ظلم بشه . اون توان نداره تو که داری .... شاید خدا میخاد از تو یاد بگیره و شرمنده بشه . تا مظلومی وجود نداشته باشه ظالمی وجود نداره
مظلوم نباش کلفت نباش از حقت دفاع کن
واقعا شکه شدم با دیدن نظرات پسر هستم 25 من هیچ وقت ازدواج نمیکنم تنها باشم دق کنم خیلی بهتره خدایی
سلام خدمت خانم های عزیز
هیچ مردی بد نیست و شما خانم ها هستید که توقع بالایی دارید . اگر زنی مردی را دوست نداشته باشه اصلا باهاش ازدواج نمیکنه پس مطمئن باشید مشگل از طرف زن هستش . مرد بیچاره تمام تلاش خودش رو میکنه تا زندگی خوبی برای همسر و فرزندانش درست کنه و زن هم به جای اینکه مثل کوه پشت شوهرش باشه فقط به فکر تخریب مرد هستش . بشینید زندگیتون رو بکنید و به امید مرد دیگه نباشد چون همین زندگی راحت و رویایی رو از دست میدید و وارد بازیهای خطرناکی میشید که تا به خودتون بیایید همه چیزتون رو از دست میدید
سلام .من چند ماهه ازدواج کردم من و شوهرم عاشق همسم
شوهرم چند مااه که مشغول یه کار جدید شده و این همکارای جدیدش مدا دورهمی میگیرن ولی من راحت نیستم برم اما چون شوهر دوس داره رفتم یبار اما اصلا دوس ندارم برم اخه کلا ادم اجتماعیی نیستم اونا با من خیلی فرق دارن به نظرتون چیکار کنم وقتی به شوهرم میگم ناراحت میشه میگه مگه میشه من تنها برم تو نیای
مشکل بیشترتون اینه که خوشی زده زیر دلتون اونایی که شوهرشون خوبه ولی بهش علاقه ندارن برن مشکلاتا ودردودلای خانومارو تو کانالای مشاوره بخونن و ببین که خانومای دیگه چقدر مشکل تو زندگیشون دارن تا خدارو شکر کنن و انقدر ناشکر نباشن
به نظر من هر کس که شوهرش رو نخاست باید عمرش رو تلف نکنه اگر که بچه داشته باشی بخاطر بچه هات نگرانی اگه میتونی بساز اگر که نمیتونین جدا شین چون سلامتی خودتون از همه چیز واجب تره بچه بزرگ میشه شوهر می‌کنه یا زن میگیره اونوقت تو میمونی با هزار آرزو وپشیمونی،دیگه اونوقت از سروشکل هم افتادی تا رنگ ورخ داری تصمیم بگیر،من خودم ی خانم ۳۴ساله ام از روز اول شوهرم رو دوست نداشتم ولی بخاطر حرف مردم زندگیم رو خراب نکردم اصلا از هیچ چیز شوهرم خوشم نیومد ونخواهد آمد شوهرم آدم خوبیه برا بچه هاش بابای خوبی برا منم خوبه ولی دلم اصلا نمیخادش دست خودم نیس،الان ۲۰ساله که ازدواج کردم و حتی ی روز هم نشد که بتونم راحت باهاش رابطه ب خوب برقرار کنم اگرم بود مجبور بودم از رو دل نبود،نتونستم احساساتم رو بیان کنم زدم تو دل خودم ،خلاصه سرتون رو درد نمیارم موهام سفید شد، بخاطر بی عشقی ونبودن کسی که دوستش داشته باشم تو زندگیم باعث شد که سرطان خون بگیریم الان نه راه پس دارم نه راه پیش، من این بیماری رو از چشم نداشتن ی زندگی خوب دیدم ،نذارید عمر شیرینتون حروم شه بخدا ارزشی نداره اینجا فقط خودتون میسوزین هیچ کس حتی پدرومادرت,از هیچ کس کمک نخا خودت کمک خودت کن،دست آخر اگر شوهرم نکردی نکن دیگه مجبور نیستی کسی که نمیخای رو تحمل کنی،از من گفتن بود،وسلام
سلام دوستان من ۵ سال ازدواج کردم خانومم سنش کمه ۲۰ سالشه دو تا بچه داشتیم بخاطر این بورس و استرسی که داشتم نه خواب دتشتم نه خوراک ونه توجخی به خانومم به سختی هاش و بزرگ کردن بچه ها کارمم سوپر مادکته از صبح تاشب اونجام حتی یه دوست دارم خای هم به همسرم نمیگفتم ت و پیشش نمیخوابیدما تینکه با یه دختر عمش پتش به زندگیمون باز شد و به خانومه من میگفت چرا دوست پسر نداری و از این حرفا تا اینکه خانومه من که اهل این حرفا نبود گفت واسم گوشی بخر گوشی خریدن همانا و رفتن تو تینستا از صبح تا شب ودوست شدن با یه پسر و دل زوگی از من و قهر کردن و درخواست طلاق و ناگهان چشم باز کردم دیدم داره زندگی که براش تلاش میکردم از هم میپاشه دارن خانومم و بچه هامو از وست میدم یعنی دیگه دارم میمیرم با هر طریقی دعا کردن و نماز حاجات بالاخره خانومم حاضر شد ۱ ماه با من زندگی کنه ببینه مندفرق کروم با نه و من هم تمام تلاشم و کردم تا همون که اون میخواد بشم و بلاخره عشقمون دوباره جون گرفت خدایا مرسی
سلام من ۲۰سالمه ۳ساله ازدواج کردم و دو ماهه عروسی کردم اولش نمیدونم چطور شد ک من هیچ جوابی بشون ندادم و خودشون بریدن و دوختن از همون اولین روز پشیمونم خیلیی ب خانوادمم گفتم ک نمیخوام قبول نکردن الانم ک رفتیم زیر ی سقف اصلا نمیتونم تحملش کنم خیلی بد دردیه ادم دو روییه نمیدونم باید چیکار کنم نمیتونم تو اون خونه عم بمونم یبار دعوا کرده بودیم اومدم خونه خودمون بعد ۵روز دوباره رفتم و الانم ی ماهه ک اومدم نمیتونم تصمیم بگیرم راستش میترسم ک ...نظرتونو بهم بگین لطفا .
سلام دوستان من هم با شوهرم همین مشکل رو پیدا کردم ایشون سه ماه بعد عقد گفتن که پشیمون شدن و گفتن تو هیچ مشکلی نداری و خیلی خوبی و به قول پدرش بدون دلیل تصمیم به این جدایی گرفتن و ما طلاق گرفتیم بدون هیچ حق حقوقی که بمن بدهند

امیدوارم خدا جواب این جور ادم ها رو بدهد که عهد پیمانش را در ازدواج بدون هیچ دلیلی می شکنند
سلام یه پسر ۲۵ ساله متاهل و معمولیم،
نظرارو رو ک خوندم راستش یاد حرف دوستی افتادم ک میگفت،مردی ک عاقله با تنهایی خودش پیوند میخوره یا مردی ک عاقله زن دوم نمیگیره،چ بسا زنه اولشم ببره طلاق بده،
خیلی متأسفام،اینو با درد میگم،
هیچ معیاری برای مرد در نظر گرفته نمیشه هیچ اشاره ای به خستگی و رنج و ازین ور به اون ور دوییدنش و خرج شدن جوونیش،نیست،مگه ی خانوم میتونه کنترل چند چیزو داشته ‌باشه،ک ی مرد هم باید قیافش میزون باشه هم تیپش هم کلامِش هم پولش از پارو بالا بره،
واقعا تو یه چاهه صد متری پول بریزی پر میشه این موجود یه مترو نیمی جونتم بدی نازه شصتشه،فردام میگه کاری برام نکردی،
یعنی هر مردی ک حالا گوشه ابروش به دل خانوم نبود باید منتظر این الارم باشه،
یجاهایی هم ک نوشتن نمیدونم چرا دارم بهش خیانت میکنم،شوهرم مرده خوبییه!!!
سلام دوستان من الان. دو ساله نامزد کردم مرد خوبه هااا دوسشم دارم ولی تو این دوسال ی بارم. ی طلای ارزون قیمت نخریدی حالا اون وللش هر وقت میگم بیا بریم بیرون میگه کار دارم یا دیر وقته
من انتظار دارم برای حرفه من ارزشبزاره ولی نمی زاره. به نظرتون چی کار کنم تا این مشکلاتی جزویم حل شن لطفان بگید
منم می خوام درد دل کنم .
۲۰ ساله بودم سنتی ازدواج کردم . بابام گفت خوبه .منم رو حرفشون حرف نزدم .نه بی سواد بودم و نه نفهم .
فقط چون گفتند پسر خوبیه گفتم چشم .از همه نظر من کنی برتر بودم . تحصیلات و قیافه و.. خودش می گه .من ادعایی ندارم .
از نظر ظاهر و قیافه از اول ازش خوشم نمی اومد . طفلک هم اینو فهمیده بود ولی ما دچار بازی زندگی شدیم . تا زد و من ارشد قبول شدم و همان موقع باردار شدم .
اون نمی ذاشت د رس بخونم و من هم چون هرمون هام بهم ریخته بود و عصبی بودم دیگه خویشتن داری نکردم و هرچی تو دلم بود می گفتم . از خانوادش بدم می اومد .از توجهش به خانوادش ،از مشکلات خانوادش و مشکلات مالی و...
رفتم خونه بابام . درسم رو هم خوندم .
تا بالاخره اون کوتاه اومد و اجازه تحصیل رو به من داد . الان کارمند دولت هستم و دستم تو جیب خودم خدا رو شکر .
خانواده ام پشتم بودند ولی در هر صورت خونه پدر بعد ازدواج یه جوری بود .البته بعد برگشتم به زندگی بازم باهم چالش داشتیم در حد تیم ملی .
اما من به این نتیجه رسیدم با این مساله کنار بیام . این رو مشکل نبینم بلکه مساله ببینم . الانم ازش خوشم نمیاد . البته اخلاقش کمی تند است اما خرج زندگی رو می ده و بد نیست . روزگار می گذره .
اما من دوستش ندارم . می دونم اشتباه من بوده که بهش جواب دادم نه اون .
پس سعی می کنم با زندگی کنار بیام و رو اعصابش نرم .از نظر مالی به خانوادش میر سه و ساپورتشون می کنه . من سعی می کنم کنار بیام .
در عوض سعی کردم با دلایل خودم ،مثل حال ندارم و حوصله ندارم و... از خانوادش دور بشم .حداقل خودشو تحمل کنم نه خانوادشو .
و در جواب اینکه دوستم داری و .. الکی می گم اره . چرا که نه .
اما این خود خوری ،گاهی منو دچار اسیب بدنی و روحی می کنه . که گریه بهترین درمانه .
وقتی گریه می کنید ناراحتی تون تخلیه می شه و مریضی نمی گیرید . گاهی شبا یواشکی گریه می کنم .
موقع عادت ماهیانه هام این حس بیشتر و تنفرم در حد زیادی بالا می گیره و بهش می گم چون هرمونام بهم ریخته کمی عصبی ام .
بهر حال باید با دنیا ساخت . چاره ای نیست .
این مشکلات روحی کنار مشکلات اقتصادی و خانوادگی و .. است .

بازی روزگار عجیب و غریبه .نه !؟
نمیدونم علت زیاد شدن طلاق دقیقا چیه ولی آقایون
خانم ها عاشق محبت کردن هستند الان اکثر نظر ها راجب خانم هایی هستند که شوهراشون باشون دعوا داشتن و اذیتشون کردن و اونا هم دل چرکین شدن
یه جوری هم از طلاق صحبت می کنید انگار قراره ۵۰۰ ۶۰۰ ساله دیگه عمر کنید بابا ول کنید دو روز دیگه شاید افتادید مردید اگه زن و مرد تو زندگی خدا رو در نظر داشتن هیچ وقت به فکر همین رفتارای بیهوده نبودن ما ازدواج می کنیم که به تکامل برسیم خودمون وفق بدیم قرار نیست که همه عالی باشن چه زن چه مرد

زن و مردی که به هم محبت نکنن پس عبادتشونم به درد نمی خوره و کلا بهانه گیرن و با ازدواج های بعدی هم درست نمیشن
با سلام اکثر نظرات را خوندم منم از زندگیم بگم
سه سال پیش عاشق خانمی از بستگان شدم که بعد از 7 سال زندگی مشترک جدا شده بود رفتم خواستگاری خانوادم کلی گفتند تو مجرد اولین ازدواجت هست و این طلاق گرفته اونم 7 سال زندگی کرده مادرم گفت این دختر راه دادگاه رفتن رو یاد گرفته روش باز شده ؟ استدلال منم این بود که سرش به سنگ خورده و قدر زندگی خوب رو میدونه خلاصه رفتیم خواستگاری با 14 تا سکه ازدواج کردیم الان که دارم اینو می نویسم من 43 سالم هست و همسرم 40 ساله داریم کار های طلاق توافقی را انجام میدیم 80 درصد جهیزیه را من خریدم فقط 17 میلیون وسال آشپرخانه بدون برقی را خرید اونم 50 بار منو کشوند بازار خانوادش رهاش کرده بودن ملی بهش طلا خریدم هم خودم و هم خانوادم خلاصه از خانوادشون یک کادوی هزار تومانی هم تدادن و همش گفتن مخالفیم خلاصه زنم نا سازگاری کرد اذیتم کرد اشکم رو در اورد آبروم رو برد غرورم را خورد کرد و الانم طلاق میخواد احتمالا تا یک ماه آینده طلاقش رو بدم روال اداری رو طی کنه
من یک سال و نیمه ک ازدواج کردم شوهرمو اصلا نمیشناختم به میل خانوادم ازدواج کردم فک کردم عاشق میشم فک کردم عاشقم میشه دختری نبودم ک پول برام مهم باشه نه پول برام مهم بود نه مادیات فقط میخواستم یه زندگی عاشقانه داشته باشم بعد از ازدواجم در قلبمو باز کردمو شوهرمو خیلی راحت تو قلبم جا دادم راسته ک میکن برا عشق باید بجنگی عشقی ک راحت باشه زود از بین میره قدرشو نمیدونن شوهرم اصلا به فکر من نبوده و نه هست حتی دست بزنم داره اصلا باهام خوب رفتار نمیکنه من هیچ وقت تو رویاهام همچین مردیو تصور نکرده بودم حتی باهام یه پیاده روی ساده ام نمیکنه همش به فکر خودشه دیگه از اینکه دوسش داشته باشمو سعی کنم کاری کنم ک اون دوسم داشته باشه خسته شدم من فقط ۱۶سالمه
قبل ازدواجم خیلی دختره شاد خوش ذوقی بودم
ولی از وقتی ازدواج کردم دارم مثل یه گلی ک نه بهش اب میدن نه محبت پژمرده میشم
جدیدا یه حس تنفرم نسبت بهش پیدا کردم تو این سالیک ازدواج کردم من سه کیلو وزن کم کردم دیگه نمیخوام بیشتر از این دلمو بشکنه میخوام جدا بشم ولی نمدونم به خانوادم چی بگم ک به طلاق گرفتنم راضی بشن اخه خانوادم یه طورین ک میگن زندگیتو خراب نکن و اینا ولی اگه پای این زندگیو اون ادم بمونم قطعابه زودی یا میمیرم یا خود کشی میکنم دیگه تو دنیا هیچی نیس ک دلم باهاش خوش باشه ارامشم اصلاندارم
سلام من خانمی 35ساله هستم 11سال است که ازدواج کردم و دو فرزند دارم تو این مدت خونه پدر شوهرم و برادر شوهرم در یک ساختمان زندگی کردم ومداوم برادر شوهرم وجاریم و خانواده شوهرم تو زندگیم دخالت داشتن ولی دیگه خسته شدم نمی‌دونم چیکار کنم شوهرم هم به هیچ عنوان از این ساختمان جدا نمیشه
این خانم وقتی میگه شوهرم آدم خوبیه مشخص که عیب از خودشه،عشق وعاشقی فقط در رمانها دیده میشه عقل ومنطق اگه داشته باشه معیارهای یک انسان خوبو شوهرش داره
سلام.من سه ساله ازدواج کردم به صورت سنتی و یه دختر کوچولو دارم
به شوهرم علاقه ای نداشتم و فکر میکردم علاقه مند میشم
وقتی وارد زندگیش شدم فهمیدم اصلا اون ادمی ک تصورش رو میکردم نیست خیلی بداخلاقی میکرد جوری ک ۴روز بعد عروسی دست ب خودکشی زدم مدام باهام دعوا میکنه
تازگیا خیلی بهم تهمت میزنه تحقیرم میکنه مسائل خونوادگی رو ب همه میگه حتی ب دوستاش
حاضره با دروغ گندش کنه ولی امه چی ب نفع خودش بشه
یه کاره زشت دیگه هم انجام داده ک خجالت میکشم بگم واقعا
الان واقعا سرد شدم از زندگیم از خودم بدم میاد
هیچ ایده ای برای اینده خودم ندارم.تنها دردم الان دخترمه
نمیدونم چیکار کنم
ب طلاق هم راضی نمیشه
خونوادمم راضی نمیشن
دیگه واقعا دارم دیونه میشم
با سلام بذارید من هم درد دلم را بگم بهتونمن 6سال قبل یک اقای غریبه امدم خواستگایم خانوادم گفتن خوبه باهاش ازدواج کردم بداز عقد فهمیدم معتاده بوده بد جوردزدهم بوده بالاخره ترک کرده بودمن بیخیال همه چی شدم چون شوهرمو واقعا دوست داشتم بداز یکسال نیم دخالت پدرمادر وبرادرش ولم کرد رفت گفت طلاقت میدم الان ک پنج سال میگذره همچنان طلاق نگرفتم وخداشاهد وگواه هست ک هنوز مهریه من ب اجرا نذاشتم حالا شما نظر بدید لطفا
من ۲۷سالمه از ۱۵سالگی ازدواح کردم
سلام ۱۷سالم هست و ۸ماهه عقد کردم نامزدم پسرخالم هست و خیلیییی زیاد خونواده با آبرویی هستن‌.قبل از ازدواج پسرعموم رو دوست‌داشتم .وقتی میخاسم جواب بله بدم بازم پسرعموم توی ذهنم بود هرچقدر اقوام پدرم باهام حرف زدن ک منصرف شم ،نشدم‌‌. لج کردم با خودمو دلم‌.نامزدم خیلی خیلی خوبه از هر نظر که فکر کنین خیلی دوستم داره ولی قدش‌ اندازه خودمه من همیشه شوهر قدبلند میخواستم و همین آزارم میده. یکماه از عقدمون گزشت و من پسرعمومو دیدم ‌.دیگه کم کم تموم فکر و ذکرم شد پسر عموم . روز به روز عذاب اینک نامزدم دوس ندارم دیوونم مبکرد همش با پسر عموم مقایسه اش میکردم و میکنم.اینم بگم که وقتی عقد کردم کل اقوام پدرم رابطشونو‌ باما قطع کردن.با اقوام پدرم به شدت رابطه خوبی داشتیم و خیلی صمیمی بودیم .من بدون اونا نمیتونم تحمل کنم سخته. نامزدم دوس ندارم کنارش آرامش ندارم‌ ‌.وقتی نیست حالم خوبع میبینمش استرس میگیرم دلم نمیخاد دستش هم بهم بخوره.به خودشم گفتم ک نمیخامش‌ دیگه الانم رابطمون خیلی سرد شده به خونوادمون‌ هم گفتیم ولی بخاطر آبروشون ما باید باهم زندگی کنیم ‌.دلم میخاد جدا بشم .اونم انقد عذاب ندم .هرکاری کردم عاشقشم نشد نتونسم هرکاری کردم نزدیک بشم بهش نتونسم حتی از رابطه باهاش چندشم میشه.فقط بخاطر ابرو و خونوادها نباید جدابشیم .
سلام من سه ساله با یه اقایی دوستم خیلی پسر خوبیه و دوست دارمه و قصد ازدواج داریم اما نمیدونم چرا نمیتونم اونجور که باید بهش علاقه مند شم هرکاری میکنم نمیشه اونم گاهی وقتا میگه که چرا دوسش ندارم در صورتیکه باهم خوبیم و مشکل آنچنانی نداریم احساس میکنم من از زندگیش برم خوشبخت تره اینجوری شاید کسیکه واقعا عاشقش باشه تو زندگیش بیاد اخه من تا کی میتونم فیلم بازی کنم شاید بعد ازدواجم بدتر شدم خداشاهده من فقط خوشبختی اونو میخوام چون من طی این سالها کوچکترین خیانتی بهش نکردم و همیشه پایبندشم اما الان دیگه عذاب وجدان دارم چون اون لایق کسیکه عاشقشه نه من.. توروخدا بگین چیکار کنیم خیلی سردرگمم
من هفت ساله تشکیل خانواده دادم، شوهرم خیلییییی مرد خوبیه، خیلی دوسم داره خیلی توجه میکنه از همه چیزش میزنه برای من، شده قرض کنه ولی نمیذاره ناراحت بشم، وقتی قهر میکنیم همیشه میزنه بیرون و نیم ساعت بعد با یه شاخه گل برمیگرده، توخونه کلی کمک میکنه و چون شاغلم غذاهم میپزه روزایی که نمیرسم، مگه میشه آدم برای این مرد نمُرد!!!
سلام...منم ۹ساله ک ازدواج کردم...۸سال منوتوعقدگزاشتن..ازهمون اول عقد گیردادنش شروع شد...منم کم کم سردشدم دلم نمیخاست بیاد پیشم یاجایی باهاش برم...عرضع جداشدنم نداشتم..‌گفتن برین سرزندگیتون خوب میشه امانشد...خیلی بهش سردشدم...فقط به عنوان هم خانه باهاش دارم زندگی میکنم...خیلی سختمه...میترسم جداشم پشیمون شم‌‌...موندم تودوراهی
سلام من ۱۸ سالمه و ۸ ماهه عقد کردم ازاولم خوشم نمیومد ازش چون هیجوره عقایدش هیچیش ب من نمیخورد ن قیافه درس حسابی داش ن تیپ و هیکل درس حسابی فق موقعیت خانواده و خودش خوب بودبابدبختی منو بهش دادن من یه دختر ازاد و عشق تفریح امااون یه پسره مذهبی مامانی ک پاستوریزه و حال بهم زن هنوزم نتونستم دوسش داشه باشم چندشو اصن نمیخام ببینمش نیست و پیام نمیده توارامشم اماوقتی اسمش اون بالامیاد حالم بد میشه و مجبورم تحمل کنم چون خانوادم رو طلاق خیلی حساسن و بدمیدونن و زندگی خودم بدتر میشه خلاصع ک توسن کم و بازور و نظر دیگران ازدواج نکنید که مثل من بدبخت و بیچاره نشید ...
من ی زن متاهل هستم ۱۴ساله ک ازدواج کردم شوهرم رو با جان و دل دوست دارم اونم واقعا ب معنای واقعی آدم شریف و با شخصیتی هست
تو زندگی مشکلات زیادی داشتیم ک همه رو ب کم هم پشت سر گذاشتیم
تا اینکه چن ماه پیش با ی مردی آشنا شدم نمیدونم چرا بهش وابسته شدم
خیلی دلم میخواد از این وضعیت خارج بشم و ب روال گذشته برگردم
و بی قید و شرط عاشق شوهرم باشم
لطفا راهنماییم کنید
سلام، وقت همگی عزیزان بخیر، من۲۳ سالمه وبا همسرم دوساله آشنا شدیم از طریق خونواده و کاملا سنتی
پدرم با عقد زود هنگام به شدت مخالف بود و معتقد بود باید به شناخت کافی برسم ازشون... من اوایل علاقه ایی بهش نداشتم اما معیارای مقبولی داشت که اجازه دادم با هم در ارتباط باشیم، پزشکه و خونواده هامون تو کفن
اما اولین معیارم برای قبول کردنش ایمان فوق العاده اس بود
اون چیزی رو داشت که من در اون مورد خلا داشتم مطمن بودم جون برای این مورد قبولش میکنم خداهم مهرشو در دلم جاری میکنه، اگر رد میکردم یعنی به خدا پشت کرده بودم پیش هر کسم تحقیق میکردیم میگفتم مشکلش ایمان زیادشه
اون بسیااری از کاستی های معنوی منو فهمید و همیشه دستمو میگیره برای خوب زندگی کردن
از ته قلبم دوستش دارم هر چند اون میگه من تورو خیلی بیشتر میخام
خوشحالم برای انتخابم مطمنم از انتخابم
عقدم نزدیکه... ان شالله همگی خوشبخت باشید
عشق دوست داشتن چرته همسرم بی محبتی کرد تا اینکه من مردم برای همیشه مردم بی احساس و بی حس یک مرده متحرک
من یه خانمی هستم که طلاق عاطفی گرفتم ولی بعید می دونم طلاق اصلی ام رو شوهرم بده اون از اولش هم برای من کم بود و نمی تونست و نمی خواست بهم محبت لازمه را کنه دیگه بریدم دلم یه مرد واقعی می خواد متولد ۵۹ ام توی زندگی بدجور کلاه سرم رفته فقط خدا کمکم کنه.
من هم بیست سال پیش به اصرار پدرم،با کسی که هیچوقت دوستش نداشتم ازدواج کردم،الان بیشتر وقتا هم بیکاره،دو بچه هم دارم،ولی نمیتونم ازش جدا بشم،چون نامادری دارم،و اون زمان خیلیی اذیتم کرده،بخاطر اون پدم منو به زور با کسی که علاقه ای بهش نداشتم داد،تا مثلا ازون زندان،نجاتم بده.الان نه راه پیش دارم نه پس،فقط چون شرایط طلاق ندارم،دارم میسوزم و می‌سازم.از خدا مرگم رو میخام.همین
علت دوری زن وشوهرفقط وفقط‌نداشتن‌حرف‌مشترکه‌همه چیزومیشه‌تحمل کرددرستش‌کردامااگرحرف‌مشترک‌نباشه‌اگرهمدم هم نباشیم زندگی سردی خواهیم داشت اگرحرفاتون‌برای همدیگه قابل فهم‌ودرکهوبعدازصحبت‌باهم‌آرامش‌پیدامیکنید‌پس‌خوشبختین‌وگرنه‌‌حیف‌به‌عمری‌که تلف میشه
سلام.من هفت ساله ازدواج کردم
شوهرم مرد خوبیه زندگی آرومی دارم ولی شوهرمو هیچ جوره دوس ندارم خیلی دارم عذاب میکشم، هرچقدر دعا و التماس خدا کردم که یه کاری کنه شوهرمو دوس داشته باشم نشد نمیدونم چیکارکنم،فقط ب خاطر اینکه تو عقد خیلی اذیتم میکرد براهمین دوسش ندارم،بعد عروسی خوب شد ولی چه فایده
با سلام به نظرم معنی عشق را فهمیدن کار هر کس نیست با دوس داشتن فرق داره عشق چیزی که در وجود ادم ناخدا گاه ایجاد میشه وحیفه در دوسداشتن قاطی شود به شیر اهو دوس داره اگه فداش نه سرش می بوره گربه موش دوس داره ووعشق تقریبامس اینه هست مس خوده ادم جولش وامیسته صاف
سلام خوب باید بپرسی اگه دوستش نداشتی چرا زنش شدی به نظر من جدایی به نفع هر دوشون هست یک چیز تو ازدواج خیلی مهم است برخی دخترها چون در خانه پدر وضع اقتصادی ضعیفی دارند از لباس تغذیه خوب و همه چی محروم هستند با یک خواستگار که هیچ علاقه ای به او ندارند ازدواج می کنند و او را بدبخت می کنند و حتی شده من دیدم به این امید ازدواج می کنند که حالا بریم؟ وضعمان که خوب شد جدا میشم یکی دیگه خوب چرا مردم را بدبخت می کنید دوستتان بیچاره او را معرفی کرده من ۴۵ سالمه در اویل جوانی هزارتا خواستگار بیشتر داشتم مادرم می گفت حالا بگذارند بیایند بعد بگو نه من فریاد زدم که وقتی قصد ندارم چرا بگویم بیایند مردم هزینه کنند و خانواده و افرادی را که می دانم نمی پسندم و تحملشان نمی کنم به نظر من به عنوان روانشناس باید جدا بشوند و به نظر من خیلی دور از وجدان هست که برای این جدا شدن طلب مهریه کنند پسر هم بیچاره بهر امیدی اومده دوستتون شنا را معرفی کرده حتی اگه خیلی مختون را زده باشه شنا را مجبور نکرده پدر و مادر نمی توانند کسی را مجبور کنند شما دوست خود را مقصر می دانید که خواستگار معرفی کرده به نظر من محترمانه جدا بشید و مهریه نگیرید چون طرف گناه داره!!!!! و نگرید به تو علاقه ندارم یک حرفی بزنید که از زندگی کردن خسته ام حوصله ندارم دوست دارم دوباره مجرد بشم ناراحتی اعصاب دارم نمی تونم زندگی کنم معاشرت کنم که اونم خیلی ضایع نشه
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی