تو مترو که سوار میشی همه جور آدم میبینی از دانشجو تا شاغل از کوچک تا بزرگ بعد هم دستفروشهای مترو از دختران دانشجو تا کودکانی که فال میفروشند حتی خیلیها با کودکانشان برای فروش وسائل در مترو میآیند.
خیلی خانوما خرید میکنن خیلیها هم خودشان را میگیرند و از بالا به همه چی نگاه میکنند و خیلی خودشان را بالا میبینند و با تمسخر و غرور "متاسفانه” دستفروشان را نگاه میکنند که گاهی دیگر مسافران مترو از نگاه تمسخر آلود آنها خجالت زده میشوند خیلیها که در فکر خودشان هستند و انگار هیچ چیز را در اطراف نمیبینند.
بعضیها کمی بهتر هستند حداقل نگاه پر غرور و تمسخر نمیاندازند. این زنان دختران دستفروش مترو مرد هستن خرج خانه و خانواده، خرج تحصیل را میدهند مردانه کار میکنند.
به نظر من کار سختی هست که جلوی خیلی آدمها که بعضیهاشون هم نگاه چندان خوبی به آدم ندارن و در نگاهشون تمسخر و غرور موج میزند به کارش ادامه دهد جلوی آدمهایی که شاید سختی نکشیده باشند و نتوانند دستفروشها را درک کند.
من خودم دیدم که کاش نمیدیدم.
در ایستگاه به سمت تهرانپارس که شلوغ است دستفروشی را که در موقع رد شدن از بین مسافرانی که خودم هم جزوشان بودم کیف دستفروش مترو به یکی از مسافران برخورد و آن مسافر چه رفتاری کرد چه حرفایی زد و آن دستفروش خجالت زده در حالی که معذرت خواهی میکرد رد شد و در اولین ایستگاه پیاده شد.
سخت است جلوی مسافرانی که نگاه خوبی ندارند پر از غرور هستند دستفروشی کنند.
اوایل آبان بود داشتم میرفتم به سمت ولیعصر واگن بانوان بودم مثل همیشه یک کتابی هم که تازه گرفته بودم و ذوق داشتم را میخواندم و سرم داخل کتاب بود صدای دستفروش مترو آشنا بود سرم را برگرداندم که کاش بر نمیگرداندم و من کسی را دیدم که نباید میدیدم. دختری که تو دانشگاه ما بود و من میشناختمش تو سلف دیده بودمش و حرف هم زده بودیم او هم مرا دید رویش را به طرف دیگری کرد فهمیدم نمیخواهد من بشناسمش نزدیک ایستگاه بود هنوز یک ایستگاه تا مسیر من مانده بود بلند شدم که پیاده شوم خود را به ندیدن بزنم به نشناختن پیاده شدم که بگویم من تو را ندیدم نشناختم اما من دیدمش یک دختر را دیدم که مردانه کار میکند که این دخترا میشناختم واقعا میشناختم؟
نه… فکر کردم… باید این دخترا از اول به طور دیگهای بشناسم یک شکل جدید یک جور دیگه با نگاه جدید. کار کردن خجالت ندارد شجاعت دارد.
وبلاگ دختری با لباس سفید زیر برف