بازدید 6908

در شب آزادسازي سوسنگرد چه گذشت؟

کد خبر: ۲۸۵۷۰۲
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۰۹ 17 November 2012
آزادسازي سوسنگرد از جمله موفقيت هاي اثرگذار جنگ تحميلي به شمار مي رود كه ضربه ي سنگيني به برنامه هاي ارتش عراق زد. متن زير از امير سرلشگر محمد سليمي، فرمانده ي سابق ارتش جمهوري اسلامي ايران كه آن زمان رياست ستاد جنگ هاي نامنظم را برعهده داشت، از روزهاي حساس منتهي به آزادسازي سوسنگرد و نقش حضرت آيت الله خامنه اي در اين پيروزي مي گويد.

متن زير از امير سرلشگر محمد سليمي، فرمانده ي سابق ارتش جمهوري اسلامي ايران كه آن زمان رياست ستاد جنگ هاي نامنظم را برعهده داشت. .

اينها فرشته اند!

بيست و دوم آبان ماه سال 1359، ستوان اخوان به من زنگ زد و گفت: ما سخت در زير آتش دشمن هستيم؛ محاصره لحظه به لحظه بيشتر تنگ مي شود و از همه مهم تر، آذوقه ي ما هم تمام شده است. خواستم اول شرايط فعلي سوسنگرد را به شما بگويم و بعد هم در اين بي آذوقه اي بگويم كه تمام مغازه هاي سوسنگرد باز است ولي صاحبان آنها رفته اند. 

من نمي دانم اجازه دارم كه بروم از اين مغازه ها يك مقدار بيسكويت و مواد غذايي بردارم يا نه. شما از حضرت آقا سؤال كنيد كه تكليف من چيست؟ حضرت آقا براي اقامه ي نماز جمعه در تهران تشريف داشتند. به ستوان اخوان گفتم: از كجا تلفن مي كني؟ ديروز كه سوسنگرد بمب باران شد؟ گفت: مقداري سيم گير آوردم و از اين تيرهاي چوبي كه براي تلفن بود، بالا رفتم و اين را وصل كردم، موقتاً دارم صحبت مي كنم. شما بگوييد كه تكليف من چيست؟

حضرت آقا در آن روزي كه با بني صدر صحبت مي كردند، مي فرمودند: «بايد به فكر اين ها [نيروهاي مستقر در سوسنگرد] باشيم، اين ها فرشته هستند. ضرر شهادت اين ها براي ما به مراتب بيشتر از سقوط سوسنگرد است، چون بالاخره ما سوسنگرد را از چنگ اين خبيث هاي بعثي بيرون مي كشيم، اما اگر آنها شهيد شدند، ما چه كار كنيم؟»

حضرت آقا گوشي را برداشتند. آقاي اشراقي، داماد حضرت امام خميني رحمة الله عليه بود و گفت: «حضرت امام سلام رساندند و فرمودند كه اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اين طور است كه فردا قرار است يك عمليات سرنوشت ساز شروع شود، اما من نگران هستم؛ مگر اين كه حضرت امام دستوري بدهند و ببينيم كه چه كار بايد بكنيم.»

من صبح جمعه، بيست و سوم آبان تلفن را برداشتم و با حضرت آقا تماس گرفتم. گزارش اين افسر را به عرض حضرت آقا رساندم. به ايشان عرض كردم: آن قولي كه بني صدر به شما داده بود و از سرهنگ قاسمي قول گرفته بوديد كه براي سوسنگرد تلاش هايي كنند و گشايشي به وجود بياورند و فشار را از روي مردم بردارند، بني صدر اين اجازه را به سرهنگ قاسمي نمي دهد. آن قولي كه بني صدر به شما داد، عمل نشده است. 

اين مطلب را به عرض حضرت آقا رساندم. ايشان ابتدا به منزل حضرت امام رحمة الله عليه تشريف بردند و گزارش جنگ را به عرض ايشان رساندند. از آن جا هم به شوراي عالي دفاع رفتند و همين مطالب را در شوراي عالي دفاع مطرح فرمودند. بني صدر در آن جلسه گفته بود كه من دنبال كار هستم، پيگيري مي كنم و شما نگران نباشيد. وقتي ما اين را شنيديم، خيلي خوشحال شديم.

روز بيست و چهارم گذشت. صبح روز بيست و پنجم، حضرت آقا به اهواز تشريف آوردند و به ستاد آمدند. من گزارشي را به عرض ايشان رساندم و گفتم: وضع اين طور است. بني صدر به قول خود عمل نكرده است. اين هم كه در شوراي عالي دفاع به شما گفته كه من اقدام مي كنم، در اين چهل و هشت ساعت، من آثار و قرائني از اقدام نديده ام. اگر قرار است تيپ يا يگاني جابه جا شود، قرائن آن مشهود است. ما از حركت دشمن در جبهه مي فهميم كه استعداد آن چقدر است، تركيب آن چيست، چه كاري مي خواهد بكند. برآورد وضعيت مي كنيم. من آثاري در اين چهل و هشت ساعت از اين كار نديدم.

حضرت آقا به بني صدر چه گفتند؟

حضرت آقا گوشي را برداشتند و با بني صدر در اهواز صحبت كردند. به بني صدر با تحكم فرمودند: «اين وضع نمي شود ادامه پيدا كند. پس كِي مي خواهيد حركت كنيد؟ اين قدر زمان گذشت.» بني صدر گفت: بسيار خوب، حرف شما را قبول دارم. شما به ستاد لشكر برويد و نيروهاي آن جا را تشويق كنيد. من هم دستور اين كار را مي دهم. حضرت آقا با خوشحالي گوشي را گذاشتند. نزديك ظهر بود.

نمازشان را خواندند و بعد از ظهر براي شركت در جلسه اي به لشكر رفتند. چون من مأموريت داشتم، ديگر در خدمت ايشان نبودم. آقاي دكتر چمران هم در منطقه نبود. سرهنگ قاسمي، سرلشكر ظهيرنژاد (فرمانده وقت نيروي زميني) سرلشكر فلاحي (جانشين وقت رياست ستاد مشترك) آقاي غرضي (استاندار) و افراد ديگري هم بودند. از چگونگي آن جلسه خبري ندارم.

همان شب ايشان برگشتند و براي نماز مغرب به ستاد جنگ هاي نامنظم آمدند. پس از نماز، من از ايشان سؤال كردم: داستان چه بود؟ آن جا چه شد؟ ايشان فرمودند: «بحث زيادي شد. قرار شد دستور عملياتي نوشته و صادر شود.» گفتم: در بند مأموريت دستور عملياتي چه قيد شد؟ فرمودند: «در بند مأموريت آمده كه لشكر 92 اهواز مأموريت دارد در منطقه ي عمومي سوسنگرد، تك كرده، سوسنگرد را از محاصره خارج و محور سوسنگرد-حميديه-اهواز را تأمين كند.»

ديدم كه مأموريت بسيار خوبي است. گفتم: در بند تدبير سازمان چه آمده؟ فرمودند: قرار شد تيپ 3 لشكر اهواز در شمال كرخه به آبادي سوهانيه بيايد و از آن جا با دشمن درگير شود. تيپ 2 (كه همين تيپ مشهور و معروف به فرماندهي سرهنگ شهبازي رحمة الله عليه است) هم مأموريت دارد به عنوان تلاش اصلي.

تعدادي از نيرو هاي سپاه هم در ميان آنها بودند. نيروهاي جنگ هاي نامنظم هم در نوك حمله به عنوان خط شكن هستند و مأموريت فردا اجرا شود. گردان 148 پياده هم از مشهد آمده بود. يك گروهان زرهي هم از شيراز آمده بود. اين را هم به آن تيپ مأمور كردند. گروه 148 با عنوان احتياط تيپ، در منطقه ي اهواز بود.

خوشحال شدم و به حضرت آقا عرض كردم: چرا اين مطالب را محكم بيان نمي كنيد؟ جلسه ي پُربركتي داشتيد. دستور عملياتي را كه فرمانده لشكر مي نويسد، ما مُهروموم مي كنيم و همان جا صادر مي كنيم. ايشان فرمودند: «نگراني دارم. موارد زيادي تا به حال بوده كه يك كار نظامي شروع شده، به جاهايي هم رسيده و نتايجي هم حاصل شده است، اما اواخر كار بدون اين كه به نتيجه برسيم، دستور آمده كه متوقف شويم. يك چاهي كنده اند، يك متر مانده به آب برسد كه مي گويند بايستيد. چراي آن معلوم نيست. مي ترسم كه اين هم از همان سنخ باشد.»
مكالمه تلفني با داماد حضرت امام رحمة الله عليه

در همين گفت و شنود، تلفن زنگ زد. حضرت آقا گوشي را برداشتند. آقاي اشراقي، داماد حضرت امام خميني رحمة الله عليه بود و گفت: «حضرت امام سلام رساندند و فرمودند كه اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اين طور است كه فردا قرار است يك عمليات سرنوشت ساز شروع شود، اما من نگران هستم؛ مگر اين كه حضرت امام دستوري بدهند و ببينيم كه چه كار بايد بكنيم.» 

آقاي اشراقي بعد از ده دقيقه دوباره تلفن زد و گفت: اين موضوع را به عرض حضرت امام رحمة الله عليه رسانديم. ايشان مقرر فرمودند: «تا فردا سوسنگرد بايد آزاد شود. در ضمن تيمسار فلاحي بايد شخصاً مباشر در عمليات باشند.» مباشر عمليات يعني به عنوان چشم كسي كه فرمان را صادر كرده، تا عمليات را از نزديك ببيند و نظارت كند و گزارش بدهد.

به بيمارستان رسيديم كه شهيد چمران را از اتاق عمل بيرون آورده بودند. قبل از هر حرفي، آقاي چمران پرسيد كه وضع حمله چطور است؟ تك در چه وضعي است؟ گفتيم: ادامه دارد و دارند كار مي كنند. ايشان به حضرت آقا قسم مي داد كه كاري كنيد كه تك از دور نيفتد و اين پيروزي حاصل شود.

شب شده بود. نزديك ساعت دوازده نيمه شب بود كه آقاي اشراقي اين موضوع را اعلام كرد، ولي حضرت آقا باز هم بسيار نگران بودند. از سوسنگرد و جاهاي ديگر خبرهاي ناگواري مي آمد. همين كه اين كار نشود، براي ايشان خيلي سنگين بود. ساعت دوازده شب رفتيم تا كمي استراحت كنيم. 

نزديك به يك بامداد شده بود كه آقاي چمران آمد و ما را بيدار كرد و گفت كه طرح به هم خورده است. بني صدر دستور داده كه تيپ 2 فردا وارد عمل نشود. حضرت آقا بدون معطلي گوشي را برداشتند و با پاسگاه فرماندهي نيروي زميني (مرحوم ظهيرنژاد) در دزفول تماس گرفتند. صحبت ايشان با مرحوم ظهيرنژاد خيلي جالب بود.

حضرت آقا از ايشان پرسيدند: «شما براي چه اين دستور را داديد؟» جواب داد: من اين دستور را ندادم. اين دستور را بني صدر داده است. بني صدر گفته براي اين كه كارهاي مهم تري در اهواز داريم و اين تيپ هم يك تيپ نادر و پرتوان است؛ تيپ خوبي است. اگر اين تيپ در عمليات فردا شركت كند، انهدام آن حتمي است. من به عنوان جانشين فرماندهي كل قوا صلاح نمي دانم اين تيپ آن جا منهدم شود.

مرحوم ظهيرنژاد به حضرت آقا گفت: من هم بايد دستور را اجرا كنم، مگر اين كه خلاف آن صادر شود. حضرت آقا فرمودند: «تا وقتي كه خبر آن صادر شود، به چيزي كه مي گويم گوش بده. اين حرف قابل اعتنا نيست. به اين حرف نمي توان توجه كرد. اصلاً اين كه مي گوييد تيپ منهدم مي شود، براي چه منهدم شود؟ منهدم نخواهد شد.

شما موظف هستيد تيپ را از رده خارج نكنيد. عين همان تصميمي كه در لشكر گرفته شده، فردا عمل كنيد. در ضمن حضرت امام اين امر را فرمودند. شما موظفيد اين امر را همين امشب به اطلاع بني صدر برسانيد.» وقتي ايشان گوشي را گذاشتند، دو دستور را صادر كردند. يكي براي فرماندهي لشكر 92 و يكي هم براي جانشين رياست ستاد مشترك.

صبح پيروزي...

حضرت آقا موقع برنامه ي سحر تحقيق كردند و معلوم شد كه ساعت سه، تيپ و بقيه ي رزمندگان با همان سازماني كه داشتند، از منطقه ي تجمع حركت كرده و از خط عبور كردند. از حدود ساعت پنج هم عمليات شروع شد. نيرو هاي جنگ هاي نامنظم هم رفته بودند. ساعت هشت صبح حضرت آقا آن جا چند ملاقات داشتند.

از آن جا ما راه افتاديم كه برويم و به جبهه بپيونديم. در طول راه، نيروهاي احتياط بودند. حضرت آقا پياده مي شدند و با آنها صحبت مي كردند. واحدهاي پشتيباني هم بودند كه به همين ترتيب با آنها صحبت مي كردند و در جريان تلاش هاي آنها قرار مي گرفتند.

ما از جاده ي حميديه-سوسنگرد كه جاده ي خلوتي بود، به طرف سوسنگرد مي رفتيم. درگيري هم زياد بود. آتش دشمن در جنوب اجرا مي شد؛ بالاي كرخه كور به طرف جنوب كرخه كه اين طرفِ جاده بود. ما هم در لندرور با حضرت آقا نشسته بوديم و به طرف سوسنگرد مي رفتيم. آن طرف جبهه، مثلاً دو كيلومتري جبهه، يك تانكر سوخت ايستاده بود. 

بلافاصله يك موشك هواپيما يا آتش توپخانه به اين تانكر اصابت كرد و تنور قطوري از دود و آتش به آسمان زبانه كشيد كه همين طور چشم ها به آن خيره مانده بود. راننده هم برگشت كه اين صحنه را نگاه كند؛ حدود 10 يا 20 ثانيه نگاه كرد. حضرت آقا فرمودند: «تو كار خودت را بكن.» در واقع اين نگاه سبب شد كه ما مقداري عقب تر بيفتيم.

پس از اين كه كمي جلو رفتيم، ناگهان يك موشك آرپي جي عراقي ها از فاصله ي يك متري سطح جاده، از جلوي ما رد شد. به هم نگاه كرديم، بدون اين كه حرف بزنيم، ولي يك دنيا حرف در اين نگاه بود. «إنَّ اللهَ يدافع عَن الّذينَ آمَنوا»
ما به جبهه رسيديم و ديديم كه سروصدا و صلواتي است. نيرو ها در دهانه ي ورود به سوسنگرد بودند. نيرو هاي جنگ هاي نامنظم شكار تانك مي كردند. آتش هاي سوختن تانك به چشم مشهود بود. بعد از مدتي خبر دادند كه آقاي چمران مجروح شده و ايشان را به بيمارستان برده اند. 

حضرت آقا فرمودند: «برويم يك سري به ايشان بزنيم. من جلسه ي مهمي در تهران دارم، بايد به تهران بروم.» به بيمارستان رسيديم كه شهيد چمران را از اتاق عمل بيرون آورده بودند. قبل از هر حرفي، آقاي چمران پرسيد كه وضع حمله چطور است؟ تك در چه وضعي است؟ گفتيم: ادامه دارد و دارند كار مي كنند. ايشان به حضرت آقا قسم مي داد كه كاري كنيد كه تك از دور نيفتد و اين پيروزي حاصل شود. بحمدالله در ساعت 14:30 نيرو هاي ما وارد سوسنگرد شدند و بيش از 700 كشته و مجروح و تعدادي اسير از عراقي ها گرفتند و چهار دستگاه تانك و شش دستگاه كاميون مهمات آنها را سالم به غنيمت گرفتند.

پي نوشت:

1. «يك روز به ما خبر دادند تلفني -تلفن خوشبختانه وصل بود بين سوسنگرد و اهواز- تلفني به ما خبر دادند كه ما اين جا آذوقه هيچي نداريم، اما سوپرماركت هاي خود شهر كه مال مردم است و مردم در آن را بستند و رفتند، چيزهايي دارد و ما بعضي ها مي گويند كه از اين ها برويم استفاده كنيم از گرسنگي نجات پيدا كنيم، لكن ما حاضر نيستيم؛ مي گوئييم كه مال مردم است و راضي نيستند. من ديدم واقعاً اين ها فرشته اند. اصلاً اين ها بشر نمي شود به اين ها گفت؛ سوپرماركتي كه صاحبش گذاشته از شهر فرار كرده، الان هم اگر بفهمد كه اين مثلاً جناب سروان نيروي هوايي كه دارد دفاع از شهر او و از خانه ي او مي خواهد از او استفاده كند، با كمال ميل حاضر است برود خودش توي سيني هم بگذارد جلويشان بگذارد و اين جوان، جوان هاي به اين خوبي و اين جوان هاي پاك و فرشته صفت واقعاً، حاضر نبودند از اين استفاده كنند. از ما اجازه خواستند ما گفتيم برويد باز كنيد هر چيز گيرتان مي آيد بخوريد و هيچ اشكالي ندارد و به آنها اجازه داديم.» (مصاحبه ي حضرت آيت الله خامنه اي با شبكه ي دوم سيما پيرامون خاطرات جبهه، 1364/6/28

منبع: نويد شاهد
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
فریت بار
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حادثه سقوط بالگرد رییس جمهور # سید ابراهیم رئیسی # حسین امیر عبداللهیان # سیدمحمدعلی آل هاشم # مالک رحمتی
وب گردی